این شیوه حکمرانی به سقوط منجر میشود
مدنیته با نظم جهانیِ کنونی، تنها به فرهنگهایی مجال بقا و نقشآفرینی میدهد که اصل دولت-ملت را پایه بازی خود در نسبت با سایر ملتها قرار دهند. فقدان حکمرانیِ متکی بر اصل دولت-ملت، سیر به سوی انبساط و انحلال را تسریع میبخشد.
علیاصغر مصلح در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: انبساط، در فیزیک حالتی است که اجزاء تشکیلدهنده یک ماده از هم دور شده و پیوند اجزاء سست و ضعیف میشود.
انحلال، حالت وادادگی است که به پاشیدگی و تلاشی منجر میشود. میتوان با وامگرفتن از فیزیک، این توصیف را برای فرهنگها هم به کار برد. مدرنِیته جهانیشده، شرایطی ایجاد کرده که برخی از فرهنگها در مسیر انبساط و انحلال قرار گرفتهاند. اما از آنجا که اساسِ بقای فرهنگ اندرونیاتِ آن است، انبساط و انحلال در هر صورت بدون تحولاتِ در درون یک فرهنگ رخ نمیدهد.
فرهنگها برای تداوم و قوام داشتن نیازمند اسباب دوام و قوامند. در جهان معاصر هیچ فرهنگی بدون تکیه بر عقل مدرن یا بهرهمندی از عقلانیتی پیشامدرن، هرچند با افت و خیز، امکان دوام ندارند. در غیر این صورتها، در مسیر انبساط قرار میگیرد.
اگر درصدد توصیف شرایط انبساط و انحلال فرهنگ باشیم، چهار روند را میتوانیم پایه پژوهش خود قرار دهیم:
۱. نسبت فرهنگها با تحولات جهانی
در شرایطی که نظمی جهانی حاکم باشد و این نظم شرایطی خاص برای بقای سایر تمدن و فرهنگها ایجاد کرده باشد، فرهنگهایی که در مسیر مقابله و مخالفت با این نظم قرار گیرند و مبنای مخالفت چنان قدرتمند نباشد که الگوی بدیلی ایجاد کنند، به تدریج به حاشیه راندهشده و در مسیر انبساط و انحلال واقع میشوند.
۲. مناسبات انسانی درون فرهنگ
در رصد وضع یک فرهنگ، شاخصِ انسجام درونی و همگرایی، مهمترین عاملِ تداوم و بقای آن است. اگر واگرایی به روند حاکم بر زندگی مردم یک فرهنگ تبدیل شود، و به خصوص در یک فرهنگ متکثر، اقلیتی خود را تمام فرهنگ تصور کند و مهمیز قدرت را تنها از آن خود بخواهد، مناسبات انسانی هر چه بگذرد سستتر شده و شیرازه نهادها و مناسبات گسیخته و به سوی زوال و انحلال میرود.
۳. وضع دولت- ملت
مدرنیته با نظم جهانیِ کنونی، تنها به فرهنگهایی مجال بقا و نقشآفرینی میدهد که اصل دولت-ملت را پایه بازی خود در نسبت با سایر ملتها قرار دهند. فقدان حکمرانیِ متکی بر اصل دولت-ملت، سیر به سوی انبساط و انحلال را تسریع میبخشد.
۴. اقلیم و محیط زیست
بحرانهای زیست محیطی جهان معاصر به گونهای پیش میرود که اقوامی را که در معرض بحران قرار دارند، بیش از بقیه محتاج برنامه توسعه سازگار با محیطزیست کردهاست. این اقوام نیازمند دولتی قدرتمند و راهبردی متکی بر شناخت عمیق و ملموس از اقلیم خود هستند. اگر این شرایط وجود نداشتهباشد، بحرانهای اقلیمی سیر به سوی انبساط را تشدید میکنند.
آنچه که با استناد به چهار نشانه گفته شد، تنها در لایههای آشکار فرهنگ است. پدیده انبساط فرهنگ، صورتی زیرین در اعتقادات و ارزشها و تصورات بنیادین دارد که در تحلیلهایی نظریتر قابل بیان است. فرهنگِ در مسیر انبساط، به تدریج اصول و بنیادهایِ حافظ قوام خود از دست میدهد، نهادها سست شده و افرادِ انسانی دچارِ پریشانی در احوال و کردار میشوند.
وابستگانِ به این گونه فرهنگها در جریان چنین پدیدهای اغلب بدان وقوف ندارند، چون خود نیز در حال دگرگونیاند. مهاجرتِ گریزگونه گسترده میتواند نشانهای دیگر از این پدیده باشد.
فرهنگ ایرانِ امروز، علیرغم دیرینه کهن، در معرض چنین تهدیدی قرار دارد.
شرحهشرحه شدنِ سنتها
اگر روزگاری بشر درصدد بستن بود، اکنون در مسیر بازشدن است. اگر قرنها در خیالِ رسیدن به مطلق و مبدء و بنیاد بود، امروز دریافته است که تاکنون تمنای محال داشته. هیچگاه مانند امروز ناچیزی بشر عیان نشده بود. این ناچیزی، ناچیزی عقل و درک و فهم او هم هست.
این وضع نتیجهای ضمنی دارد. امروز در شرایط فوران دادهها و اطلاعات، سنتهای فلسفی-نظری و روحی-معنوی در حال وادادن و شرحهشرحه شدناند. انگار که هر آنچه در طول تاریخ با قدرت عقلهای فردی و جمعی شکل داده شدهبود، امروز طرز شکلگیری و چفت و بست زدن آنها را برملا میبینیم. در این میان فرقی میان فلسفه هگل و الهیات مسیحی و فلسفه اسلامی و فنون مراقبه پاتنجلی نیست. سنتها مانند بناهای ساخته بشر، در امتداد زمان ساخته شدهاند.
اگر سنتها زمانی “جمع“ی داشتهاند، اکنون زمان “فرقِ“ آنهاست. انعکاس این روند، همان است که به صورت دیکانستراکشن(Deconstructio)در فلسفههای پسامدرن به بیان درآمدهاست. بر این اساس سنتها در زمان معاصر به دو صورت ادامه حیات خواهند داد: یکی به صورت واکنشی، با بیاعتنایی به وضع زمان؛ و دیگری بازاندیشی شده.
معرکه بزرگ این دوران، برای ملتهایی که با سنتهای کهن زیستهاند، نحوه کنار آمدن با سنتهایشان است. برخی ملتها تمایلی به حفظ سنتّها ندارد. نمونه آن چین امروز است که در مسیر برنامههای توسعه سنت های گذشته را جز در هماهنگی با برنامه توسعه برنمیتابد. اما آنها که هنوز بهائی برای سنتها قائلند، دو راه در پیش دارند. یکی، اصرار بر حقانیّت بیچون و چرای آنها و چشمپوشی از شرایط زمان. دوم، قرار گرفتن در مسیر سختِ بازخوانی و بازاندیشی و در صورت لزوم بازسازی سنتها.
سنتها هرچه باشند نسبتی وثیق با زمانشان دارند، و در غیرزمانشان مورد پرسشاند. لذا هرچند بر اصالت و حقانیت خود پافشاری کنند، زمان، آنها را شرحه شرحه خواهد ساخت؛ دوام و بقای سنّتها منوط به واقع شدن در بوته “زمان“ است، تا به تدریج محتوای آنها بازبینی شود. زمان معاصر اجازه تداوم سنتی را به صورت سربسته و دربسته نمیدهد. روز نامه چهار شنبه ۲۴ ابانماه ۴۰۲