طنزِ رفیعِ جلال! مدتها بود حسّ مشترک خنده و گریه را تجربه نکرده بودم. این است سرّ و سحر طنز.
اکبر ایرانی: سهشنبه ۱۲ دیماه بزرگداشت جلال رفیع بود. مدتها بود که چنین بزم باشکوهی که سراسر طنز و درس باشد ندیده بودم. جشنی با عنوان «جلوۀ جلال رفیع» برای گرامیداشت پنجدهه نویسندگی و دلدادگی جلال رفیع و خدمت در روزنامۀ اطلاعات.
سعادتی بود که بنده نیز با اهداء چند کتاب، سهم کوچکی در قدردانی از زحمات و خدمات او داشته باشم. به همت سید مسعود رضوی ارجنامۀ او فراهم و در این بزم باشکوه جلالی رونمایی شد.
جلال رفیع نیمساعت سخنرانی کرد. اشکی از چشمانمان جاری کرد که هم شور بود و هم شیرین. سخنش تلخندی بود دلنشین و آهبرانگیز. جلال بحق خَلَف صالح مرحوم کیومرث صابری همان گلآقاست. یادش بخیر سوژه ثابت روی جلد مجلۀ گلآقا، مرحوم حسن حبیبی بود. گویا آن مرحوم تنها کسی بود که از طنزهای گلآقا استقبال میکرد و خم به ابرو نمیآورد.
مدتها بود حسّ مشترک خنده و گریه را تجربه نکرده بودم. این است سرّ و سحر طنز. خندیدن و آهکشیدن. نیمساعت خنداندن و به اندیشهواداشتن. البته ایندو در قرآن از اوصاف خدا ذکر شده: «انّه هو اَضْحَکَ و ابکی» خداست که بندگانش را میخنداند و میگریاند.
او چندبار درخواست کرد که «دوستان! با سعۀ صدر این دو کتاب دیگر مرا هم مجوز دهید، ما که از دارِ دنیا غیر از کتاب چیز دیگری نداریم». چند خاطرۀ شیرین هم از مرحوم دعایی نقل کرد. فایل صوتی سخنانش را در کانال تلگرامی میراث مکتوب گذاشتهایم.
جلال اشارهای هم به داستان به زندان افتادنش پیش از انقلاب نمود و چند حکایت تلخ و شیرین هم در این باره گفت. نیز گفت: به هیچوجه راضی به برپایی این مجلس نکوداشت نبوده، اما فریبش دادند و از تربت حیدریه به تهرانش آوردند. رضا رفیع که در طنز کم از برادر بزرگتر ندارد، گفت: اولین اختلاس را در خانوادۀ ما جلال کرد و هرچه صفت نیک بود گرفت و جز طنز بهرهای برای من نگذاشت. رضا و جلال هر دو از خداوندگاران طنز کشورند. زمانی رضا رفیع برنامۀ شعر و مسابقۀ طنز «قندپهلو» را با ناصر فیض در تلویزیون اجرا میکردند.
یادش بخیر چه برنامههای خوبی پخش میشد که دیگر اثری و خبری از آنها نیست. فیلمی هم از صدای خوش و دلنشین جلال پخش شد که مرغ سحر میخواند. دعایش میکنیم که «وجود نازکش آزردۀ گزند مباد.» و به قول مولانا:
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن