احمد زیدآبادی: آیت الله طالقانی، قرن‌ها پیش مرده و اثری از او نمانده!

ایت اله طالقانی

«طالقانی ۴۵ سال است که از میان ما رفته است، اما برخلاف پسرعمویش جلال آل‌احمد، دیگر در این جامعه انگار حضور ندارد. خشم‌ها و کینه‌ها و بدزبانی‌ها و بدسگالی‌ها و هتاکی‌ها و بداخلاقی‌ها و بدخواهی‌ها، چنان بر همه جا مسلط شده است که طالقانی به نظرمان غریب و ناآشنا می‌آید. او دیگر حضوری در بین ما ندارد. گویی قرن‌ها پیش مرده و اثری از او نمانده است!»

آیت الله طالقانی، قرن‌ها پیش مرده و اثری از او نمانده!

تاریخ انتشار: ۱۳:۲۰ – ۱۹ شهریور ۱۴۰۳

یادداشت احمد زیدآبادی، نویسنده و روزنامه نگار به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله طالقانی امروز در روزنامه هم میهن منتشر شده است.

در این یادداشت آمده است: زنده‌یاد سیدمحمود طالقانی ۴۵ سال پیش در ۶۹ سالگی، در نوزدهم شهریور، در تهران چشم بر جهان فانی فرو بست. مرحوم طالقانی پسرعموی جلال آل‌احمد بود، اما پدر او برخلاف عمویش، معممی اهل تقوا و درایت و آزاداندیش بود؛ بنابراین سیدمحمود طالقانی هم به سلک روحانیت درآمد، ولی در میان هم‌صنفان و هم‌لباسان خود به چهره‌ای استثنایی و بی‌بدیل تبدیل شد.

طالقانی اهل مبارزه بود. از این جهت از سرمشق جهانی «مبارزه» در روزگار خود که صبغه‌ای اصطلاحاً چپگرایانه داشت، تأثیر پذیرفت. این تأثیرپذیری چندان بدون آفت نبود، اما طالقانی با همۀ آن‌هایی که در این مسیر گام نهادند، تفاوت‌های اصولی داشت. او از سویدای قلب دشمن استبداد و عاشق آزادی بود. آزادی را هم برخلاف دیگران، آزادی همفکران و همراهان خود نمی‌دانست و آن را برای عموم بشر با هر سلیقه و گرایشی می‌خواست. آزادی‌خواهی اصیل و بدون ریای طالقانی فقط جنبۀ نظری و عقیدتی نداشت. او در مقام عملِ فردی، دارای چنان سعۀ صدر بی‌مانندی بود که صاحبان انواع اندیشه‌های متعارض و متضاد در کنار او احساس امنیت و آرامش می‌کردند و از طرح نظرات خود نزد او ترس و بیمی نداشتند.

وقتی از زبان برخی دانشجویان مشتاقش در آن دوره می‌شنویم که آن‌ها پس از غروب آفتاب از هر نقطه‌ای در تهران خود را به مسجد هدایت می‌رساندند تا فقط او را از دور ببینند یا رایحۀ وجود او را ببویند و یا کلامی از او بشنوند، خود گواه جاذبۀ شخصیت آرامش‌بخش فردی است که به زلالی و خلوص رسیده بود.

به همین دلیل کلام او نیز متین و سنجیده و محترمانه و لحن او رسا و اثرگذار و نافذ و پرسوز بود. چند خطبه‌ای که پیش از مرگش در اوایل انقلاب در دانشگاه تهران خواند، روح مخاطب را به پرواز درمی‌آورد. وقتی از نهج‌البلاغه می‌خواند گویی علی است که از مسجد کوفه صدایش را بلند کرده است. آیات قرآن، در کلام و تفسیر او معنای دیگری می‌یافت؛ معنای معنویت و توحیدی که راه به عالمی دیگر می‌برد و طنین رحمت و مهربانی خداوند را در فضا منعکس می‌کرد.

گفته‌اند در زندان که بود دور و برش پر از آدم‌های جورواجور بود؛ از چریک فدایی و مجاهد تا توده‌ای و مؤتلفه‌ای و بازاری و روحانی و غیره. با همۀ آنها، چون پدری دلسوز روبه‌رو می‌شد. خیر همه را می‌خواست. از بدسگالی برخی‌شان رنج می‌برد، اما مهر و احترام خود را دریغ نمی‌کرد.

می‌گویند اعضای ساواک حتی آن‌ها که به عنوان شکنجه‌گر معروف بوده‌اند، احترام او را نگه می‌داشته‌اند و او را «آقا» خطاب می‌کرده‌اند و در مقابلش پا به زمین می‌کوفته‌اند. او حتی از آن شکنجه‌گران هم کینه‌ای در دل نداشته است، تا آنجا که به یکی از زندانیان همدم و همراه خود می‌گوید؛ ما نسبت به این‌ها هم مسئول هستیم. آن‌ها هم فرزندان همین جامعه‌اند. نباید با برخورد تند آن‌ها را به جهت خلاف برانیم.

طالقانی ۴۵ سال است که از میان ما رفته است، اما برخلاف پسرعمویش جلال آل‌احمد، دیگر در این جامعه انگار حضور ندارد. خشم‌ها و کینه‌ها و بدزبانی‌ها و بدسگالی‌ها و هتاکی‌ها و بداخلاقی‌ها و بدخواهی‌ها، چنان بر همه جا مسلط شده است که طالقانی به نظرمان غریب و ناآشنا می‌آید. او دیگر حضوری در بین ما ندارد. گویی قرن‌ها پیش مرده و اثری از او نمانده است!

آیا ممکن است روزی دوباره پژواک صدای او در دانشگاه تهران بپیچد و کابوس‌های ناشی از خشم و کینه و نفرت و خشونت ما را باطل کند؟

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *