سرسخن ســرزمین ایران، به مفهوم جغرافیایی ِ بســی پهناور قدیم آن در ادوار کهن، با تنوع ِ شــرایط اقلیمی و آب و هوایی، کشــت و کار ً آبی و دیمۀ برخی محصــوالت، مخصوصا » و “غلات “و “زیره” غیر وآن، از دوران باستان تا کنون، همواره معمول بوده است. برزگران هر یک از نواحی تجاربی در طول زمان کسب کرده و به نسلهای بعدی انتقال داده اند. در برخی از نواحی این سرزمین با توجه به شــرایط اقلیمی و میزان آب و حاصلخیزی زمین و ترکیب خاک، نوع کشت تغییر میکرده است. زان سو در اکثر نواحی خشک و نیمه بیابانی این سرزمین، کشاورزان همواره چشم به آســمان و انتظار بارش برف یا باران داشته اند. آنان سال ً های خوب از نظر بارندگی را اصطلاحا »فراخ سال« و سالهای کم باران را »تنگ سال« میگفته ً اند. معموال تنگ سال )خشک سالی( در ادوار گذشته منجر به قحطی و از پای درآمدن بسیاری از دامها و گاه خیلی انسانها میشده است. با مطالعه و جســتجو در متون کهن فارسی برای هر یک از »زمینهای خوب و بد« و نیز »تنگ ســال« و »فراخ سال«، شــواهدی توان یافت. در این مقاله ابتدا مطلبی کوتاه ذیل »نکاتی شــگفت و شنیدنی« آمده است؛ در پی آن به تعریف و شــرحی مختصر دربارۀ زمینهای خوب و بد، و ارائه شــواهدی از مضامین »فراخ سال« و »تنگ سال« نقل شده است. سپس به شرح تعاریف و اوصاف واژگان فارسی »دیم« و »دیمه« و گویشی »للمی« و معادل عربی آن بَخس و”بخسی ” در متون کهن فارسی پرداخته است.
َبخس« و »ب »ب فرصت مغتنمی اســت که: ماه مهر، ســرآغاز ســال زراعی جدید را به برزگــران به ویژه دیمهکاران تبریک عرض کــرده و از درگاه ایزد یکتا آرزوی سالی پربرکت )فراخسال( برای آنان و همه ایرانیان آرزو کند )ابریشمی(. نکاتی شگفت و شنیدنی نکته جالب و شــنیدنی آنکه، این هیچمدان با مطالعه و پژوهش در منابع لغت عربی فارســی و فرهنگهای مختلف فارســی ادوار گذشته تا قرن ۱۱ هجری، دریافتم که: واژگان فارســی »دیم« و »دیمه«، به معنی کشت با آب باران، بدون آبیاری، مدخل گرفته نشــده و در تعریــف دیگر واژگان نیز نیامده است. شــگفتی دیگر آنکه در منابع و متون کهن فارسی ادوار گذشته نیز کمتر ذکری از واژگان مورد بحث شــده اســت. به احتمال قوی نخستین بار خواجه رشــیدالدین فضل اله همدانی )در قرن هفتم( از واژگان »دیم« و »دیمه« یاد کرده اســت، پس از آن نیز در هیچ کدام از منابع و متون کهن فارسی تا قرن ۱۰ هجری نیامده است. همه ِ نویسندگان و دانشمندان ایرانی صاحب آثار فارسی ادوار قدیم، هر جا که برحســب اقتضا، از کشــت با آب باران و بدون آبیاری یاد َخس« را به کار برده اند. نکته شــگفت دیگر آنکه واژگان کرده، لغت عربی »ب »دیم« و »دیمی« در بین کشــورهای فارســی زبان افغانستان و تاجیکستان َمی« ً شناخته شــده نیســت و اصال تداول ندارد؛ و به جای آن واژه گویشی »لَل مصطلح است، گفتنی شــگفت دیگر آنکه، مرحوم دهخدا در لغتنامه گاهی شــاهدی از فالحتنامه، که نســخه خطی آن را در اختیار داشــته، نقل کرده اســت. این هیچمدان در تألیف مباحث این مقاله به این نکته شگفت پی برده که فالحتنامهموصوف نسخهای بینام و نشــان از آثار و احیاء تألیف خواجه رشیدالدین فضلاهلل همدانی در قرن هفتم است. ۱ مشخصاتی از زمینهای خوب و بد دانشمندی ناشناخته بســیاردان، حدود ۹۰۰ سال پیش )نیمه دوم قرن ۶،) ِ کتابی با مطالــب جالب و مفید دایره المعارفگونه، در وجه ســؤال و جوابی، با ّهای نجوم( به عنوان یواقیــت العلوم و دراری النجوم )یاقوتهای علــوم و در فارســی تألیف کرده اســت. عناوین مدخل ِ ها، و مطالب مباحث گوناگون این ّهای گرانبها از دانشهای ادوار کهن کتاب، به راستی در بردارنده گوهرها و در است؛ این مطالب طی پرسشهای علمی و عملی، براساس اقوال گذشتگان و ِّ گاه تجارب نویسنده بیان شده است. از آن جمله ذیل »فن بیست و ششم در علم فالحت« پرسشها و پاســخهایی در باب دانشهای کشاورزی و موضوعاتی َد ُو مربوط به آن آمده که با این گفته آغاز شــده است: »بدان فالحت برزیگری ب َد«. و نخســتین پرسش با این شرح و تعریف آمده است: ُو و به درخت نشاندن ب مسئله ۱ :نشان زمینهای نیک کشت را، و نشان زمینهای بد چیست؟ ۲ »گفت: در ِ جــواب: »قال اهلل تعالی: و فــی االرض قطع و متجــاورات زمین پارههاست در جوار یکدیگر اشــارت به اختالف تربت[: خاک] ها است. ] هم بارانها ۳ گفتهاند: نشان بهترین زمینها آن است که تربتش سیاه بود [که [و آب]های بســیار احتمال [کند] و هم به آب اندک پسندیده شود. پس زمین ِ باشــد که گل او سرخ بود و زمینی که آبها و ســیلها برو رفته بود تا مدتی درو ِ آب ایستاده، و آنگاه خشک گشــته؛ پس زمینی که گل آن با سرخی زند هم بد ِ نبود اما زمینی که گل آن ســخت سپید بود یا شوره بود یا گیاههای آن خرد بود و یا گیاههای غریب در وی رســته باشد و یا سنگستان بود، در آن هیچ چیز نبود. و چون خواهند که اصالح زمینهای شوره کنند در وقتی که باران آمده باشد، کاه بر وی بریزند، آن گاه [با شــیارکردن] به گاو باز گردانند، تا کاه در زمین پوشیده ۴ شــود. پس سرگین [کود حیوانی یا مســتراحی] درو ریزند و تخمها بکارند که بیخش دوردر نشود، چون جو و عدس و نخود، نیک گردد. تنگ سال و فراخ سال مرحوم دهخدا )علیاکبر، وفات ۱۷ اســفند ۱۳۳۴ ،)در لغتنامه به نقل از آنندراج این تعریف را نقل کرده اســت: »فراخ ســال. سالی که در آن غالت و اجناس پیدا شــود«، و در پی آن در یادداشــت خود افزوده است »مقابل تنگ ســال« و با استناد به نوروزنامه منســوب به حکیم عمر خیام نیشابوری )وفات ۵۱۷ )شاهدی آورده است )لغتنامه( [نوروزنامه، ص ۴۱:[ … و نیکی و بدی ســال اندر »جو« پدید آید، که چون جو راســت برآید و همواره دلیل کند که آن ســال »فراخ ســال« بود و چون پیچیدۀ ناهموار برآید َد. »تنگ سال« بو دهخدا ایــن تعریــف را نیــز نقل کــرده و شــاهدی نیــز از ترجمۀ فارســی تاریــخ قم )از متــن عربــی آن تألیــف ۳۷۸ ،در ســال ۸۰۵ )نقل کــرده اســت: »فــراخ ســالی. مقابل تنــگ ســالی و قحط ســالی. فراخ ســال: قحط ســالی به فراخ ســالی مبدل گشــت به برکت وجــود دانیال ۵ دهخدا این تعریف را هم آورده اســت: ) لغتنامه، ترجمۀ تاریخ قم، ص ۲۹۶.) »تنگ سال. ســال قحط و امساک باران« )آنندراج و غیاث اللغات(؛ سال قحط َ و کمیاب )ناظم االطباء(؛ و در یادداشــت خود افزوده است: جدب، مقابل فراخ ِ سال، سالی که کشــت کم آمده باشد: »وگر نامدی داشــتند به فال / که ناچار برخاستی تنگ سال« )گرشاســبنامه(؛ و در پی آن همان مطلب نوروزنامه را نقل کرده، و پس از آن بیتی از بوستان سعدی و شاهدی از تاریخ قم آورده است: »زمســتان درویش در تنگ سال / چه سهل اســت پیش خداوند مال«؛ »و از فروختن آن غله منع کردهاند و در قحط سالها و تنگ سالها تا غایت که مردم از بی قوتی به جان رســیدهاند«. )لغتنامه؛ تاریخ قم، ص ۶۴ .)شیخ احمد جام نامقی، در مفتاح النجات )تألیف ۵۲۲ ،)مضامین و مثالهایی از »تنگ سال« و »فراخ سال« دارد. از باب نمونه در تبیین علم آموزی نوشته است: ِ مثال علمای این روزگار امروز با این قوم همچون مثل مردی است که در تنگ سال بســیار خروار بار دارد در انبار و میفروشد… اگر چه به بها میفروشد، هر که میخرد و میخورد ســیر میگردد و جان به کنار میآرد… اما آن مرد که خــروار بار [در انبار] ِ دارد، اگر در پیمودن و در بها س ُ ــت َدن خیانت میکند… پس همچنان که نه در فراخ سال و نه در تنگ سال بینان نتوان بود، که مرد هالک شود، همچنین مرد مســلمان به هیچ حال بیعلم نتواند بود. البد [ناچار] علم بباید آموخت در جملۀ مقامات [جایگاههای اجتماعی]؛ همچمنان که تا مردم ۶ را حیات اســت از نان چاره نیســت، همچنین تا مرد را ایمان است از علم چاره نیست. محمدبن منور میهنی، در اســرار التوحید )تألیف حدود ۵۵۷ ،)مضمونی از »تنگ سال« در حکایتی از مقامات ابوســعید ابوالخیر )عارف نامدار ایرانی، وفات ۴۴۰ )در نیشابور یاد کرده است: ] بود در نیشــابور پیوسته ۷ حکایت. بوبکر مکرم گفت: کیایی [عالم دینی بر شیخ [ابوسعید ابوالخیر] احتساب [امر به معروف و نهی از منکر] کردی. یک َ روز شیخ را سَفطی [سبدی] عود آورده بودند و هزار دینار زر، شیخ، حسن مؤدب را گفت: »صوفیان زیرهوایی [آش زیره] و حلوایی ســاز«. و ســنت شیخ چنان بودی که هر که شیخ را چیزی آوردی، بیشتر آن بودی که هم در پیش وی خرج فرمودی و به حضور او به کار بردندی. شیخ بفرمود تا آن سفظ عود به یکبار بر آتش نهادند. بوی عظیم برخاست. شــیخ میگفت: »تا همسایگان ما را از این نصیبی بود«. آن عود بر آتش نهادند و ســفرهای عظیم نیکو بنهادند با چندان تکلف و بوی عظیم برخاست. این »کیا« در آمد، تا بر شیخ احتساب کند؛ گفت: ۸ در چنین وقتی و »تنگ ســال« و سختی که بینی این چه اسراف است؟ چون به نزدیک تخت شیخ رسید… دیم و دیمه کاری در متون فارسی به احتمال زیــاد قدیمترین تعریف از کشــت با آب بــاران از آن کاتب خوارزمی )ابوعبداهلل محمدبن احمد، وفات ۳۸۳ )دانشــمند ایرانی، در کتابی دایره المعارف گونه مفاتیح العلوم به عربی بوده که ترجمه آن به این شرح است: َخس: زراعتی است که به امید باران میکارند و هرگز آبیاری نمیشود. ب َخســی [زراعت دیم]: یعنی هر کشــتهای اســت که تنها باران آن را ب مشروب میکند. ابن بلخی در فارسنامه )تألیف حدود ۵۱۰ ،)ضمن شــرح خالصهای از ً تاریخ ایران و تعاریف و اوصافی از سرزمین فارس، مخصوصا نواحی کوهستانی )قهستان( فوقالعاده گرمســیر »خشــت و کمارج«، گاهی اشاره به »دیم« پیوست فرهنگی روزنامه اطالعات چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳ – سال نودونهم – شماره ۲۸۷۸۱ َخس« در برخــی از نواحی این و »دیمه کاری« در وجــه معادل عربی آن »ب سرزمین دارد، نمونههایی از نوشته او است: ماندســتان بیابانی است سی فرسنگ در سی فرســنگ. در آن دیهها و نواحی است مانند ایراهســتان و بر ساحل دریا افتاده است، وریعی [محصولی] ِ دارد چنانک َ از یک من تخم هزار من دخل باشــد و همه بخس [دیم] اســت و جز بــاران آب هیچ آبی دیگر نبود؛ و مصنع [آب انبــار] کردهاند که مردم آب از آن خورند. خشــت و کمارج دو شــهرک ِ اند در میان قهستان گرمســیر به غایت؛ و درختان خرما بســیار باشد، اما هیچ میوه دیگر نباشــد؛ و آب روان دارد اما گرم و ناخوش باشد، و غله آنجا بعضی بخس است و بعضی باریاب [کشت آبی]… کازرون و نواحی آن … آب آنجا که خورند همه از چاه خورند، هیچ آب روان ۹ نیســت، جز سه کاریز؛ و همه غله ایشان بخس باشــد و اعتماد بر باران دارند. و حومه کازرون خراب است، اما ضیاع [ ِ آب و ملک] آبادان بسیار دارد… ظهیری ســمرقندی )محمدبن علی بن محمد، نیمه دوم قرن ۶ و نیمه اول قرن ۷ )در سندبادنامه داســتانهای دلنشین و خواندنی با مطالبی جالب و پندهای آموزنده دارد. وی در شــرح داســتان دو کبک نر و ماده که در کوهی مشرف بر گلزار و سبزهزاری زیبا آشیانه گرفتند؛ و از نشاط و سرور »این دو کبک ّ با یکدیگر عیشی مهنا و وصالی مهیا داشتند« سخن گفته است… اتفاق را: سالی امساک [بازایستادن] بارانها پدید آمد، و برق و نم از هوای خشک باز ایستاد، ینابیع [چشمهها] را یبوست ظاهر شد، و مرابیع [بارانهای بهاری] ِ را خشــکی غالب آمد، بیت: »تا رفت چنانک فتنه را خواب از چشــم / این بحر َ هزار چشمه را آب از چشم«. بر عالم قحط و حدب [خشکسالی] استیال آورد و بر جهان نحوس و بوس مســتولی شد؛ حبوب و لبوب [دانهها و مغزها] نضج و نما یافت، و انواع ارتفاعات در مراتع و مــزارع بخس [دیم] نقصان پذیرفت. کبک َد که مایحتاج اوقات زمستان، در ایام ُو تابستان مهیا کند…۱۰ نر با ماده گفت: شــرط عاقل و فرزانه آن ب رشیدالدین فضل اهلل همدانی، رجل سیاسی و دانشمند بسیاردان )وفات ۷۱۸ )برای نخستین بار، در آثار و احیاء در پی تعریفی کوتاه از »دیم« و »دیمه« شرحی دربارۀ تفاوت غلۀ دیم و آبی آورده است: غله که بیآب کارند در بعضی والیات به پارسی »دیم« گویند و در آذربایجان ّتتر باشد و الیق رشته و تتماج [نوعی آش] »دیمه« گویند. و آرد آن سفیدتر و به قو باشد؛ و نان که با آن بپزند نیکوتر باشد و نان آن زیاده حاصل شود، تا به حدی بود که از ده من آرد هجده من یا بیســت من نان حاصل شود. و آنچه آب خورده باشد بسیار علف در آن بازدید [پدید] آید و آرد آن را قوت کمتر بود.۱۱ کمتر از این حاصل شود. و غله که با آب کارند دغل [ناخالصی] آن زیاد بود. چه انواع حمداهلل مســتوفی جغرافیادان ومورخ و ادیــب، در نزهه القلوب )تألیف ۷۴۰ ،)ضمن شــرحی از مختصات و اوصافی از وطن مألوف خود، ســرزمین قزوین، به باغستانهای بسیار و هندوانه و خربزهکاری و آبیاری )سقی( با سیل و آب باران اشاره کرده است: هوایش معتدل اســت و آبش از قنوات اســت؛ و درو [دراو] باغستانها بسیار است، و هر سال یک نوبت به وقت »آبخیز« [جریان آبها و سیالبهای َ ِر نیکو دهد.۱۲ بارندگیهای بهاری] سقی کنند. انگور و بادام و فستق بسیار از او حاصل شود؛ بعد از سقی سیل خربزه و هندوانه بکارند بی آنکه آب دیگر یابد ب قاســم بن یوسف هروی با تبار روستایی اهل خراســان۱۳ ،ارشاد الزراعه )تألیف ۹۲۱ )در دوران سلطنت شاه اسماعیل صفوی )سالهای ۹۰۵-۹۳۰ ) در هرات تألیف کرده، که از شــهرهای آباد و عمده آن دوران ایران محســوب میشده است. وی شــرح مفصلی در باب کشــت و کار گندم دارد. از آن جمله نکاتی درباره کشت گندم آبی یادآور شده، از آن جمله است: … در هــر چند روز که محل آب دادن شــود آب دهند؛ و چون در [مرحلۀ] شیره پر کردن [ســرآغاز دانه بستن خوشه] شود قاعده آن است که در شب آب دهند که فایدۀ تمام دارد؛ و در روزی که هوا گرم باشد آب ندهند که [دانه] گندم خوشیده [خشکیده] و باریک میشود… دیگر مالحظه نمایند که در محلی که نبندد.۱۴ باد باشد آب ندهند که چون گندم پرزور باشــد بیندازد و نقصان پیدا کند و دانه همو، طی شــرح چگونگی کشت و کار گندم یادآور شده است »… پس در ً علم دهقنت آبیاری را از لوازم باید دانســت، خصوصا در خاک آب دادن«؛ و در پی کشت و کار گندم آبی، به شرح شــیوه دیمه یا دیم کاری پرداخته و به جای »دیم« و »دیمه« واژۀ ِ فارسی گویشی عجیب »دیمچه« را آورده است: دیمچه کاشتن آن اســت که به قرار جریب [حدود ۱۰۰۰ متر مربع] پنج من [حدود ۱۵ کیلوگرم] بذر میشود، و بذر آن [دیمی] علی حده است. آنچه در میزان [پاییز] زراعت شــود زمین آن را در بهار شدیار [شیار] نموده )گذراند(، که چون محل [موقع کاشت] شود بر روی شدیار بذر نموده، رانده مال نمایند [ماله بکشــند]. و آنچه در جدی [دی] و دلو [بهمن] زراعت میشود زمین آن را رانده بذر نمایند، و نوبت دیگر مع [با] بذر رانند [ماله بکشــند] و [هنگام] رسیدن آن، اسد [مرداد] است.۱۵ در گرمسیر باشد بیستم سرطان [تیر]، و سردســیر که کوهپایه است پانزدهم ّه )تألیف ۱۲۵۱ )واژگان فارسی ابوطاهر خواجه سمرقندی در رساله سمری َخس« را »دیم« و »دیمه« و نیز واژه گویشــی »للمی« و معادل عربی آن »ب نیاورده است. اما در شرح »عرصه اراضی سمرقند« از جمله نوشته است: قلعه شــهر ســمرقند به طرف جنوب دریاســت و زمینهای برونشهر ســمرقند به اعتبار موضع شــهری دو نیمه میشــود: نیمه جانب غربی شهر ســمرقند را »تومان انهار« میگویند… و نیمه جانب شــرقی شهر سمرقند را »تومان شودار« میگویند. و زمینهای طرف شمالی دریا دوحصه است: یکی »زمینهای آبی« و حصه دویم »زمین دشــت« اســت. حصه آبی سرتاسر به درازای دریای کوهک متصل افتاده آن رابه دو نیمه اعتبار کردهاند. نیمه شرقی را تومان سفد کالن میگویند و نیمه غربی آن را تومان آفرین کینت میگویند. سرتاسر به کوه شمالی پیوسته است.۱۶ و این چه حصه دشتی اســت آن را تومان »کابد« میگویند. و این حصه دشتی از اوصاف »عرصه اراضی ســمرقند« به شــرح مزبور، که »زمینهای دشت« یا »حصه دشتی« پیوسته به کوه شــمالی، در برابر »زمینهای آبی« یا »حصه آبی« یاد شده است، میتوان اســتنباط کرد که »زمین دشت: حصه دشتی« مخصوص »کشت دیمی« یا به اصطالح مردمان کنونی تاجیکستان َمی« بوده است. و ازبکستان »کشت لَل محمد یوســف نوری، در مفاتیح االرزاق )تألیف قرن ۱۳ )از متون جالب و معتبر در زمینۀ امور کشــاورزی عصر قاجار بوده، که مؤلف آگاه و عالم آن به امور مختلف کشــت و کار، در شیراز میزیسته است. او در پی معرفی »گندم« و خواص و خصوصیات آن به شــرح چگونگی زراعت نوع آبی آن پرداخته، و پس از آن شرحی کوتاه دربارۀ نوع دیم یا دیمه آن نقل کرده است: دیمه را به همان قاعدۀ[کشــت گندم] آبی و به همان مواقع زرع نمایند، کرزه بســتن [ َکرتبندی] نخواهد… بذرش را فاصلهدارتر ریزند و با خیش زیر خاک نمایند. ماله هم نخواهد، اگر چه ماله نفع عظیم به هم رســاند. در اراضی تالل و جبال [تپه ماهور] محصول آن نیکوتر شــود. عمدۀ زراعتگرمسیرات دیمه اســت؛ ریعش [محصولش] زیاده از آبی شــود، زیــرا در »زراعت آبی« شــخصی به کار کردن و صنعت خود مغــرور، و در »دیمه« به لطف و عنایت و ِ توکل و استظهار به خالق مسرور است. به قاعدۀ عقلیه چون اراضی گرمسیرات ّت و مرغوب شــود، و نــزول [باران] رحمت به حد کمال آید باعث ریع و برکت محصول آن شود.۱۷ از تابش آفتاب گداخته پرقو مقارن با همان ایام )قرن ۱۳ )در افغانســتان و تاجیکستان و ازبکستان به جای واژگان فارســی »دیم« و »دیمه« واژه گویشی فارسی »للمی« تداول داشــته، و این تعاریف در فرهنگهای فارســی افغانســتان و تاجیکستان و ازبکستان کنونی آمده است: آبی« )افغانستان(.۱۸ الف. للمی: معروف اســت که »کشت خشکه« باشــد به مقابل »کشت ّ ِ ه و دانه، که از غیر )بدون( آبیاری، تنها به واسطه آب برف و باران به عمل میآید )تاجیکستان(.۱۹ ب. للمی: کشــت غل ج. للمــی: ۱ -دیم ۲ -نوعی کشــاورزی که در آن عمــل آبیاری انجام نمیگیرد. ۳ -زمین کشــاورزی که تنهــا از آب بارندگی اســتفاده کند. ۴ – للمی کارلیک: دیم کاری؛ کشاورزی بدون عمل آبیاری )ازبکستان(.۲۰ محصولی که به این شیوه به دست آید. للمیکار: آنکه به شیوه دیم کشت کند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زیستبوم ایران ِ ِرم ِ ذ شــاه؛ شاه بامیان: ُ ِ ل: کابلشاه؛ شاه ِ کرمذ: ت ُ ِ وز؛ شــاه کاب ِ شــاه َ زابلستان: فیر ُ ِ وز؛ شاه َ فرغانه: اُ ِخش ِ ــید؛ شاه ِ ر ِ یوشاران: ریوشار؛ شاه ِ شیر بامیان؛ شاه ُ س َ غد: فیر َ ُو خ ِ وارزم؛ شــاه ُ خَّت ُل: خَّتالن شاه و ُ جوزجان: گوزکان خ ِ ذاه؛ شــاه ُ خوارزم: خسر َ ِفشین؛ ُ َوشنه: أ ُ شیر خَّتالن نیز گفته می ِ شــود. شاه ُ بخارا: بخارا خ َد ِ اه؛ شــاه اسر َات و ُ ِ تبیل؛ شاه َ هر َر: ر ُ َّخج و ســرزمین داو َ شــاه سمرقند: ط ِ رخان؛ شاه سیستان ر َردان شاه؛ َه؛ و و َُّت َّ م؛ ذوالن َعنع َ پوشنگ و بادِغ ِ یس: برازان؛ شــاه ِ ک ِ س: نیدون؛ شاه ب شاهِ گرگان: صُول؛ شاهِ ماوراءالنهر: کُوشان شاه…« )ص ۳۲ و ۳۳ به اختصار( ۸ . اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، محمدبن منور میهنی، به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، انتشــارات آگاه، ۱۳۹۳ ،بخش ۱ ،ص .۱۲۳ ۹ . فارسنامه، ابن بلخی، به کوشــش گای لســترانج و رینولد آلن نیکلســون، لندن ۱۹۲۱؛ افست شــده در تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳ ،ص ۱۳۵ ،۱۴۳ ،۱۴۵ به اختصار. ۱۰ . ســندبادنامه، ظهیری ســمرقندی، به کوشــش احمد آتش [دانشــمند ترک]، اســتانبول ۱۹۴۸( افست شــده در تهران، ۱۳۶۲ ،کتاب فرزان، ۱۳۶۲ ،) ص۱۲۲،۱۲۱ به اختصار. ۱۱ . آثار و احیاء، رشیدالدین فضل اهلل همدانی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸ ،ص ۱۳۴. ۱۲ . نزهه القلوب، حمداهلل مستوفی، به کوشش گای لیسترانج، لیدن، ۱۹۱۵ م؛ افست شده در تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۲ ،ص ۵۸. ۱۳ . اجــداد پدری و مادری نیای مؤلف ارشــاد الزراعه اهل روســتاهای ایراوه )طبس( و بایگ )تربت حیدریه( بودهاند. ۱۴ . ارشاد الزراعه، قاســم بن یوسف هروی، به کوشش محمد مشیری، تهران، انتشــارات امیرکبیر، ۱۳۵۶ ،ص ۸۶؛ همان کتاب، تصنیــف فاضل هروی، به کوشش مهندس عبدالغفار معروف به نجم الدوله، تهران، ۱۳۲۲ قمری، ص۳۸؛ آنچــه داخل قالب [] آمده افزوده صاحب این قلم اســت، همچنین کلمه داخل پرانتز )گذراند( نیز برگرفته از نســخه چاپ نجمالدوله اســت که از قلم مرحوم محمد شیری افتاده است. ۱۵ . همان کتاب، به کوشــش محمد مشیری، ص ۸۷؛ همان کتاب، به کوشش مهندس عبدالغفار، ص ۳۸. ّه )در بیان اوصاف طبیعــی و مزارات ســمرقند(، ابوطاهر خواجه ۱۶ . ســمری ســمرقندی، به کوشش ایرج افشــار، انتشــارات فرهنگ ایران زمین، ۱۳۴۳ ، ص۲۵ ،۲۶ به اختصار. ۱۷ . مفاتیح االزراق، محمد یوسف نوری، به کوشش هوشنگ ساعدلو، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۱ ،ج ۱ ،ص ۴۸۰ به اختصار. ۱۸ . لغات عامیانه فارسی افغانســتان، عبداهلل افغانینویس، به کوشش محمد سرور پاکفر، کابل، ۱۳۶۴ ،ص ۵۱۷. ۱۹ . فرهنگ فارســی تاجیکی، محمدجان شــکوری، والدیمیر کاپرانوف و … به کوشش محسن شجاعی، تهران، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۵ ،ج ۲ ،ص ۱۵۵۸. ۲۰ . فرهنگ ازبکی به فارســی، محمد حلیم یارقین ـ شــفیقه یارقین، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۶ ،ج ۱ ،ص ۴۵۹. پینوشت: ۱ . در این مقاله سنوات تاریخی برحسب سالهای قمری است. ۲ . قرآن سوره مبارکه رعد آیه ۴ ۳ . آنچه داخل قــاب تنها در این مطلــب آمده افزودۀ شــادروان محمدتقی دانشپژوه است. ۴ . یواقیت العلوم و دراری النجوم، به کوشــش محدتقــی دانشپژوه، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۵ ،ص ۲۲۲ ،۲۲۳. ۵ . تاریخ قم، تألیف حســن بن محمدبن حسن قمی )در ســال ۳۷۸ به عربی(، ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی )ســال ۸۰۶ )به کوشش سیدجاللالدین طهرانی، تهران، مطبعه مجلس آذرماه ۱۳۱۳ ،ماجرای مزبور در دوران خالفت عمر بن خطاب در شوش اتفاق افتاده که مشروح آن را مؤلف تاریخ قم نقل کرده است. ۶ . مفتاح النجات، شیخ االسالم احمد جام، به کوشش دکتر علی فاضل، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۷ ،ص ۱۳۹ ،۱۴۰؛ به نوشــتۀ همو »… او را تنگ سال و فراخی یکی بود« )ص ۱۴۹ .) ۷ . اســتاد دکتر شفیعی کدکنی در معنی واژۀ فارســی »کیا« نوشته است »کیا: رئیس و محتسب شهر، در اصل پادشاه محلی نیشابور« )اسرار التوحید، بخش۲ ، ص ۹۴۹ .)اما به گمان این هیچمدان واژۀ فارســی »کیا« در مطلب مزبور نباید به معنی »رئیس« و »محتسب شهر« و »شاه« باشد؛ به نظر میرسد در اینجا به معنی عالم دینی است، چون مرحوم دکتر محمد معین در توضیح این واژه نوشته اســت: این کلمه حتی بر علما اطالق شــده مانند »کیاهراسی« معاصر غزالی )فرهنگ فارســی، و نیز لغتنامه(؛ زان سو پادشــاه ابرشهر به مرکزیت نیشابور »کنار« گفته میشــده که مخفف »کنارنگ« باید باشد. چرا که ابن خردادبه در المســالک و الممالک )تألیف ۲۳۴ )ذیل »لقب پادشاهان خراسان و مشرق« از َخس: زادویه؛ سر َ ِ رو: ماهویه؛ شاه َ ُ آن یاد کرده است: »شاه نیشابور: ک ِ نار؛ شــاه م َ ِ رازبنده؛ شاه ُّ مروالر َ وذ: کیالن؛