احترام به اسطوره‌ مدرسه‌ساز ایران «حاج ناصر قفلی» در خراسان

احترام به اسطوره‌ مدرسه‌ساز ایران

تهران- ایرنا- دهه ۸۰ خبرنگار آموزش‌وپرورش بودم، نخستین مصاحبه‌ام با یک خیّرِ مدرسه‌ساز بود؛ از او خیلی شنیده بودم؛ اینکه مردی مهربان، عاشق مدرسه‌سازی و بچه‌هاست؛ مردی از دیار خراسان با لهجه شیرین و جذاب مشهدی؛ مردی که همسر آلمانی‌اش هم خیّرِ مدرسه‌ساز است.

جرقه مدرسه‌سازی از همان روزهای جوانی که همراه «رزماری» همسر آلمانی‌تبارش برای ادامه زندگی از آلمان به مشهد آمد، در ذهنش تداعی شد. از همان روزی که برادرش زنده یاد «حبیب‌الله» که او هم خیّر مدرسه‌ساز بود آرزوی پدر را یادآوری کرد و از نگاهِ خیّره پدر به تابلوی دبیرستان «حاج تقی آقابزرگ» گفت که آرزویش این بود در کاِر خیر قدم بردارد اما شرایط زندگی و سفر آخرت به او مجالی نداد.

احترام به اسطوره‌ مدرسه‌ساز ایران

نخستین مدرسه را به نام مادرش «بی‌بی سلطنت» و دومین مدرسه را به نام پدرش «عبدالحسین قفلی» تاسیس کرد و بعد از آن ۸۰ مدرسه ساخت این‌گونه شد که کلنگ نخستین مدرسه را به نام مقدس مادر بر زمین زد و نام آن را مزین کرد به نام مادرش «بی‌بی سلطنت قفلی» و بعد از آن مدرسه‌ای به نام پدر «عبدالحسین قفلی» تاسیس کرد. از آن روز به بعد مدرسه‌سازی را در کنار همسرش «رزماری» ادامه داد؛ او همواره همسری را می‌ستود که قلبش برای هم‌نوعانش می‌تپید.

هر چند تحصیلات او کشاورزی بود و در بدو ورود به زادگاهش مشهد، مرغداری تاسیس کرد و در کارش موفق بود اما همواره احساس مفید بودن، نمی‌کرد به همین دلیل جرقه‌ای که برادرش در ذهنش انداخت مسیر زندگیش را کاملا تغییر داد و مدرسه‌سازی برایش هدف، عشق و رسیدن به تعالی شد.

همواره از بانوی خیّر مدرسه‌سازی می‌گفت که همسرش و همراهش بود؛ از همسری که زبانش آلمانی بود اما با قلبش با ایرانیان سخن می‌گفت؛ او ندای قلب آن‌ها را می‌شنید، هر چند زبانشان را نمی‌دانست. مهربانی را از پدرش به ارث برده بود زیرا پدر رزماری پزشک بود و در جنگ جهانی بسیاری از بیماران را بدون دریافت هیچ پولی مداوا می‌کرد، به همین دلیل رزماری هم پیشه پدر را در پیش گرفت.

خشت روی خشت گذاشت تا بهشت

اکنون که این جملات را می‌نویسم «حاج ناصر قفلی» همان خیّرِ مدرسه‌سازی که بیش از ۸۰ مدرسه ساخته، دیگر در میان ما نیست و رزماری در مرگ همسر و همراه زندگی‌اش به سوگ نشسته است.

احترام به اسطوره‌ مدرسه‌ساز ایران

قفلی، لباس آخرت بر تن کرد و با کوله‌باری از مهر و محبت با این زمین خاکی و فرزندانش وداع گفت؛ وداعی تلخ برای ما، اما شیرین برای او. کوله‌بارش از مدرسه‌سازی سنگین است؛ به دستان سخاوتمندش چه بسیار کودکانی که درخت دانش را آبیاری کردند؛ چه بسیار کودکانی که اکنون جوانان رشیدی شدند و سایه تعلیم و تربیت از سر آن‌ها کم نشد و از تحصیل که حق طبیعی‌شان است، برخوردار شدند.

احترام به اسطوره‌ مدرسه‌ساز ایران

قفلی، کسی بود که خدمت به خلق را خدمت به خدا می‌دانست و با مدرسه‌سازی خداوند را در وجودش حس می‌کرد. گویا خداوند دستانش را می‌گرفت و او را به جایی می‌برد که کودکانش از وجود مدرسه محروم هستند. بال‌های سخاوتمند او کودکان استثنائی را نیز در آغوش گرفت؛ مدرسه‌ای برای آن‌ها ساخت و در آن درمانگاهی برای روز مبادا تاسیس کرد. او این‌گونه فکر و عمل می‌کرد.

احترام به اسطوره‌ مدرسه‌ساز ایران

چه بسیارند فرشتگانی همچون قفلی، فرشتگانی مانند زنده یاد «محمدرضا حافظی» رئیس جامعه خیّرین مدرسه‌ساز ایران، «جواد موفقیان»، «احمد جهانی»، «نادره قریشی» و «ابوالقاسم پرداختی» و هزاران خیّر مدرسه‌ساز دیگری که دیگر در میان ما نیستند اما آثار پربرکت‌شان تا زمانی که خشت و گل مدارس آنها برپاست، تا زمانی که کودکان نسل‌های مختلف به آن مدرسه آمد و شد دارند و افراد موثری برای جامعه خواهند بود، باقی و پابرجاست.

احترام به اسطوره‌ مدرسه‌ساز ایران

تعلیم‌وتربیت و آموزش‌وپرورش از چنان جایگاه و اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که همگان برای معلم و هر آن کسی که دستی بر آموزش دارد، ارزش و احترام قائلند زیرا موفقیت هر کشوری در گرو موفقیت و سرآمدی نظام تعلیم و تربیت است. این همان مهمی است که «مسعود پزشکیان» بارها برآن تاکید کرده است؛ اینکه باید عدالت آموزشی به معنای واقعی خود در بستر محتوا و فضا، ساری و جاری باشد.

پزشکیان بر خود وظیفه می‌دانست، در مراسم وداع با خیّرینی همچون زنده یاد «قفلی» حضور یافته و نهایت احترام، خشوع و خضوعش را اعلام داردبه همین منظور رئیس‌جمهوری نهضت توسعه عدالت در فضای آموزشی را فریاد زد و آن را یکی از محوری‌ترین کلیدهای برنامه‌های دولت برای پرورش نسلی خالق، متعهد و توانمند برای حل چالش‌های ملی برشمرد.

پزشکیان شعار «برای ایران با ایرانیان براساس حق و عدالت» را سرلوحه کار خود قرار داد و از عدالت آموزشی سخن به میان آورد و آن را فراتر از دسترسی صرف به امکانات مادی دانست. حوزه آموزش‌وپرورش و تحقق عدالت آموزشی چنان برای دولت اهمیت دارد که پزشکیان بر خود وظیفه می‌دانست در مراسم وداع با مردان و زنان خیّری همچون زنده یاد «قفلی» که در مدرسه‌سازی یاریگر دولت‌ها بوده و در مبارزه با بیسوادی و محرومت تحصیلی، در خط مقدم قرار داشتند، حضور یافته و نهایت احترام، خشوع، خضوع و تواضعش را به چنین انسان‌های شریفی اعلام دارد.

سیستم تعلیم و تربیت همان‌گونه در غم از دست دادن چنین انسان‌های والامقامی به سوگ نشست که دولت پزشکیان نیز در غم از دست دادن وجود پربرکتی چون قفلی اندوهگین شد. چه کودکانی که با دستان سخاوتمند فرشتگانی همچون زنده یاد قفلی درخت دانش را آبیاری کردند. به راستی چه زیبا گفت سعدی؛ پادشاه سخن «درختی بپرور که بار آورد».

درباره دکتر ناصر قفلی، کارآفرین و خیر مدرسه ساز | درختی بپرور که بار آورد

  • کد خبر: ۳۱۹۹۴۳
  •  ۱۴ اسفند ۱۴۰۳ – ۱۴:۱۴
  •  ۱
درباره دکتر ناصر قفلی، کارآفرین و خیر مدرسه ساز | درختی بپرور که بار آورد

درباره دکتر ناصر قفلی، کارآفرین و خیر مدرسه ساز، به بهانه روز ملی احسان و نیکوکاری

به گزارش شهرآرانیوز؛

جوان دانشجوی ایرانی

رزماری، جوان بود و پرشور و خوش‌صحبت. از آن دخترآلمانی‌های خوش‌انرژی که اصالت خانوادگی از شکل تعامل او با آدم‌ها، پیدا بود. رزماری دانشجوی پزشکی بود. بیشتر لبخند می‌زد و کمتر گلایه می‌کرد. ناصر بیشتر از هرچیز شیفته روی خوش و قلب مهربانش شده بود. خودش بود و یک‌لاقبای تنش. به محض اینکه دیپلم را گرفته بود آمده بود آلمان درس بخواند.

 سال‌۱۳۳۳ بود. رشته کشاورزی را انتخاب کرده بود و اصلا به فکر ازدواج نبود، اما سرنوشت دستش را گرفت و نشاند برابر دختری از تبار ژرمن‌ها. پدر رزماری هم پزشک بود. لابه‌لای صحبت‌های تمام نشدنی پیش از ازدواج، رزماری بار‌ها از وسعت قلب و عطوفت پدرش گفته بود. از روزگار ناملایم جنگ جهانی که او کودک بوده و توی همان وانفسای آوارگی، به چشم خود می‌دیده چطور پدرش بی‌چشم داشت، بیمار‌های وقت و بی‌وقت را به خرج خود مداوا می‌کرده است.

این دست و دلبازی و بشردوستی پدر رزماری، میراث جاودانه‌ای بود که به دختر رسید. روزی که ناصر قفلی با دست خالی به خانه پدر رزماری رفت، حرف زیادی برای گفتن نداشت. نه درآمد آبرومندی داشت، نه هنوز درسش تمام شده بود. یک دانشجوی ایرانی در آلمان بود که از گذر اتفاق، با دختر آنها آشنا شده بود. پدر رزماری پسری نداشت. ناصر با آن چهره شرقی و نگاه محجوب، همان اول کاری بدجور به دل پدر نشسته بود. دلش می‌خواست او را برای همیشه در جمع خانواده سه‌نفره خود داشته باشد.

خانواده‌ای که با ازدواج ناصر و رزماری و تولد نخستین فرزند، خیلی زود حال و هوای تازه‌ای به خود گرفت. ناصر بار‌ها پاشنه برگشت به ایران را بالا کشیده بود، اما به اصرار پدر رزماری مانده بود آلمان تا مقطع دکتری تمام شود. اینها همه بهانه بود. دل کندن از نوه شیرین خانواده کار راحتی نبود. از طرفی رزماری تنها فرزند آنها بود. اما دیر یا زود باید به رفتن رزماری و ناصر و نوه کوچکشان عادت می‌کرد. سال‌۱۳۴۳ بود که بالاخره رزماری برای همیشه آلمان را به مقصد ایران ترک کرد تا زندگی تازه‌ای در کشور همسرش آغاز کند.

رؤیای خاک‌خورده پدر

ناصر با یک چمدان از ایران رفته بود و حالا با زن و فرزند و البته مدرک دکتری دامپروری و تخصص مرغداری به ایران برمی‌گشت. بی‌بی سلطنت، مادر ناصر، آغوش گرمش را به روی نوعروس خانواده باز کرد و با روی گشاده به استقبال او رفت. غریب بود و اینجا کسی را نداشت. زبان ما را نمی‌فهمید و بیشتر از همیشه با لبخند‌های نمکینش، خود را در دل خانواده جاکرده بود. مدتی بعد بچه دوم به‌دنیا آمد. ناصر با آن مدرک ارزشمند و تخصص ویژه‌ای که در آلمان به‌دست آورده بود، کار و بارش گرفته بود.

یک مرغداری تأسیس کرده بود و معروف بود به اولین کسی که موفق شده مرغ یک‌روزه تخم‌گذار در ایران تولید کند. ۲۷ سال بعد از تأسیس مرغداری، همه چیز به چشم ناصر ناکافی بود. این نهایت آرزو‌های ناصر نبود. دلش می‌خواست دامنه فعالیت‌هایش را گسترده‌تر کند.

مرغداری چنین ظرفیتی نداشت. به فکرش رسید بیمارستان تأسیس کند. خبر که به برادرش حبیب‌ا… رسید، ورق برگشت. حبیب‌ا… قفلی آن روزها، رئیس جامعه خیران کشور بود. پیشنهاد او، مکث سنگینی در مسیر تصمیمات جدی ناصر انداخت. حبیب‌ا… از یک آرزوی خاک‌خورده توی سینه پدر یاد کرد. از روزی که با هم از میدان طبرسی گذشتند و نگاه پدر با دیدن تابلوی «دبیرستان حاج تقی آقا‌بزرگ»، آهی شد و نشست کنج دلش که‌ای کاش می‌شد روزی در راه خیر پیش‌قدم باشد.

عد نشست از لزوم تأسیس مدارس در شهر گفت. مشهدِ آن روزها، با شیب تندی در حال توسعه بود و ساخت‌و‌ساز‌ها به‌سرعت در حال پیشرفت بود. اما در دل تراکم ساختمان‌های نوساز، جای خالی مدارس بدجور به چشم می‌آمد. نمونه‌اش، منطقه قاسم‌آباد که مثل یک پوشش گیاهی از ساختمان‌های تازه پرشده بود، اما خبری از صدای پر شروشور بچه‌ها در زنگ‌های تفریح توی کوچه‌های منطقه به گوش نمی‌رسید.

 

جادوی مهربانی

ناصر و رزماری که حالا دختر و پسرشان را فرستاده بودند خانه بخت و مرغداری هم داشت به روال سابق فعالیت می‌کرد، کاری نداشتند جز اینکه راه بیفتند در منطقه قاسم‌آباد مشهد به دنبال یک موقعیت مکانی مناسب برای تأسیس مدرسه. عبور از حوالی میدان مادر، جرقه تازه‌ای به دل ناصر انداخت.

شمایل مقدس مادری سفیدپوش در میانه میدان، جایی وسط انبوه ساختمان‌های کوتاه و بلند، تصویر مادرش را در سرش تداعی کرد. همانجا کلنگ اولین مدرسه‌اش را زمین زد و توی خیالاتش روی سردر مدرسه نوشت: «مدرسه بی‌بی سلطنت قفلی». رؤیایی که به‌سرعت رنگ واقعیت به خود گرفت و در فاصله کوتاهی دومین مدرسه را در مقطع راهنمایی با عنوان «عبدالحسین قفلی» تأسیس کرد. رؤیای شیرینی که اگر حمایت‌های رزماری در کنار ناصر نبود، به این سادگی‌ها محقق نمی‌شد.

زوج دست‌و‌دلباز و خوش‌قلبی که یکی یکی مدارس تازه خود را در شهر افتتاح می‌کردند و چوب جادوی مهربانی‌شان را در هوا می‌چرخاندند و کمی بعد، از زمین خیرخواهی و احسانشان، لبخند شادمانی دانش‌آموزان درو می‌شد، جوری که طی پنج سال، پنج مدرسه بزرگ به همراه سالن‌های چندمنظوره و کتابخانه و هنرستان در مناطق مختلف مشهد افتتاح شد.

سردر تمام مدارس توی شهر و روستا هر بار با عنوانی مزین به خاندان قفلی، پر می‌شد. یک بار «خاندان قفلی»، بار دیگر «بانوان قفلی» و این دست عناوین. کم‌کم از گذر فعالیت‌های مستمر خانواده قفلی، دست مشارکت دولت هم در ساخت‌و‌ساز‌ها باز شد.

مناطق محروم کم‌کم با نام قفلی آشنا شدند و بار‌ها پیش می‌آمد که روبان خوش‌رنگ افتتاحیه با دست‌های مهربان رزماری بریده شود. حالا ده‌ها سال از این مسیر پر فراز و نشیب می‌گذرد. ناصر جانشین برادرش حبیب‌ا… شده و ریاست جامعه خیرین مدرسه‌ساز کشور را برعهده دارد. همه او را به مدارسی که ساخته می‌شناسند و او خدا را به این مسیر پربرکت می‌شناسد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *