بیان عریان احساسات، نگاهی به زندگی و شعر فرشته خدابنده همشهری عزیزمان به قلم آقای بهمن صباغ زاده

در این شماره می‌خواهم درباره‌ی شعر و زندگی دوستی قدیمی و شاعری هم‌انجمنی برای شما بنویسم. دختری سرزنده و پرانرژی که در سال‌های میانی دهه‌ی هشتاد وارد انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه شد. او خیلی زود به یکی از چهره‌های فعال شعر تربت تبدیل شد و یک تنه کارهایی بزرگ را انجام داد.

فرشته خدابنده در ۲۹ فروردین ۱۳۶۸ در تربت حیدریه به دنیا آمد. او که دو خواهر و سه برادر دارد، فرزند چهارم خانواده است. خدابنده‌ها از خانواده‌های خوش‌نام و معتبر تربت حیدریه هستند و ریشه‌های این خانواده و فامیل بزرگ را باید در بایگ جُست. پدر و مادر فرشته هر دو از دیار بایگ بودند که شهری‌ست کوچک است در ۲۰ کیلومتری شمال غرب تربت حیدریه و ابریشم این شهر در جهان زبانزد است. صدها سال است که ابریشم از بایگِ تربت حیدریه به تمام جهان صادر می‌شود. همچنین بایگ دارالمومنین تربت حیدریه است و این شهر مردمانی مومن و سخت‌کوش دارد با لهجه‌ای خاص که چیزی بین تربتی و نیشابوری است. خانواده‌ی خدابنده یک شاعر مشهور هم در دوران مشروطه داشته‌اند به نام شیخ علی اکبر خدابنده (https://t.me/anjomanghotb/6941)که پیشتر زندگی‌نامه‌اش به قلم من منتشر شده است.

پدرش غلامرضا خدابنده که در تربت حیدریه مغازه‌ی میوه‌فروشی داشت، مردی‌ست چهارشانه و فربه که جدیت و مهربانی را توامان دارد. مثل دیگر خانواده‌های سنتی تربت حیدریه پدر شخص اول خانواده‌ی خدابنده بود و برادران در شغل و حرفه از پدر دنباله‌روی می‌کردند. مادرش شهناز بهرامی که امروز در قید حیات نیست و چند سالی می‌شود روحش به آسمان پرواز کرده است زنی مهربان و دیندار بود که حتی موقع دنیا آمدن دخترش فرشته چون ماه مبارک رمضان بود روزه داشت. او زنی خوش‌ذوق و روشنفکر بود و در کودکی شعر و داستان را وارد دنیای فرشته کرد.

کودکی فرشته در کوچه‌های محله‌ی شادی تربت حیدریه به شادی تمام گذشت. محله‌ای نه چندان قدیمی که امروز به نام بلوار جانبازان شناخته می‌شود. محله‌ی تازه‌سازِ شادی با آن کوچه‌های بزرگ جان می‌داد برای بازی بچه‌های محله در عصرهای تابستان. دهه‌ی شصت رسم نبود بچه‌ها را در خانه نگه دارند. لِی‌لِی و وسطی و یک‌قل‌دو‌قل و خاله‌بازی دخترها را در عصرهای بلند بهار و تابستان سرگرم نگه می‌داشت در حالی که پسران با فاصله‌ای کم تیر دروازه می‌گذاشتند و گرم فوتبال می‌شدند.

فرشته‌ی کوچک مدرسه را زودتر از هم‌سالانش شروع کرد و پنج شش سال بیشتر نداشت که راهی دبستان هدف شد و دبستان هدف شد اولین ایستگاه تحصیلی او. با این‌که از قدبلندهای کلاس محسوب می‌شد میز اول همیشه برایش رزرو بود. دانش‌آموزی درسخوان بود و فاصله‌ی زیاد بلوار جانبازان و خیابان امام خمینی را به عشق درس و دوستان همکلاسی به سر می‌پیمود. مادرش توصیه کرده بود که دوست‌هایت را از بین درسخوان‌ها انتخاب کن و نمره‌های بیست کم‌کم جزو اصلی سال‌های تحصیل فرشته شد.

به دوره‌ی راهنمایی که رسید کارنامه‌ی خوب و معدل بالا همراه همیشگی او بود. بعد از دبستان تحصیل را در مدرسه‌ی راهنمایی عاطفه در خیابان امام خمینی تربت حیدریه ادامه داد. فرشته در این سال‌ها بچه‌ای کم‌حرف بود که معمولا چند دوست نزدیک داشت. آن زمان معمولا ارتباط بچه‌ها با هم به مدرسه خلاصه می‌شد اما همان نصف روز دوستی‌های محکمی بین بچه‌ها به وجود می‌آورد که حاضر بودند برای هم هر کاری بکنند. یکی از درس‌های مورد علاقه‌ی فرشته خدابنده در این دوران درس انشاء بود. زنگ انشاء فرصتی بود برای به پرواز درآوردن خیال و اولین جرقه‌های شعر در زندگی خدابنده را باید در میان همین انشاءها جستجو کرد.

فرشته دوره‌ی راهنمایی را هم با معدل بالا پشت سر گذاشت و توقع می‌رفت که رشته‌ی علوم تجربی را انتخاب کند و به پزشکی دل ببندد اما در انتخاب رشته‌ی دوره‌ی دبیرستان به خاطر علاقه‌ای که شعر و ادبیات داشت رشته‌ی علوم انسانی را انتخاب کرد و رفت به دبیرستان سهیلی در خیابان آبشار که یکی از دبیرستان‌های خوب تربت حیدریه بود.

سال ۱۳۸۵ دبیرستان را تمام کرد و همان سال در کنکور شرکت کرد. او که علاقه‌ای هم به مباحثات اجتماعی داشت در انتخاب رشته، جامعه‌شناسی را انتخاب کرد و در رشته‌ی جامعه‌شناسی دانشگاه پیام نور تربت حیدریه پذیرفته شد. با آغاز دوره‌ی دانشجویی علاقه‌اش به ادبیات را جدی‌تر گرفت و تصمیم گرفت شعرهایش را از خلوت دفترچه‌های دخترانه بیرون بیاورد و به تیغ نقد انجمن‌های ادبی بسپارد. مرحله‌ای که برای هر شاعری پیش می‌آید اما درصد بالایی از شاعران نمی‌توانند این مرحله را رد کنند و برمی‌گردند به همان خلوت قدیمی و صمیمی خودشان. بسیاری از شاعران بعد از مواجه شدن با فضای جدی انجمن‌های ادبی شعرها را به دفترچه‌ها باز می‌گردانند و بعد هم کمتر سراغش می‌روند تا شعر در زندگی‌شان کمرنگ و کمرنگ‌تر شود. اما فرشته خدابنده تصمیمش را گرفته بود و روزی از روزهای خدا، سرنوشت هم کمکش کرد تا مسیرش بیش از پیش به جاده پر پیچ و خم شعر بیفتد.

یکی از علایق مهم فرشته خدابنده در سال‌های دبیرستان و آغازین سال‌های دانشجویی فیلمسازی و کارگردانی بود. آن زمان انجمن نمایش و انجمن سینما و انجمن شعر در یک ساختمان در میدان شهدا تربت حیدریه کنار هم بودند. سال ۱۳۸۴ که به عشق فیلم ساختن و کارگردانی به انجمن سینما مراجعه کرده بود تا در کلاس‌های فیلمسازی شرکت کند متوجه انجمن شعر شد و آن ذوق نهفته و خفته در سینه‌اش شعله کشید. هرچند فیلمسازی را هرگز کنار نگذاشت اما مجاورت انجمن شعر و انجمن سینما باعث شد او دل را به دریا بزند و شعرهایش را انجمن قطب بیاورد. استاد نجف زاده، استاد موسوی، استاد اسفندیار جهانشیری، علی اکبر عباسی، بهمن صباغ زاده، سید حسین سیدی، کورش جهانشیری، مهدی فکور، ایمان مرصعی، مهدی ذبیحی، زهرا محدثی، فاطمه خانی زاده و بسیاری از دوستان دیگر شاعرانی بودند که در آن سال‌ها در انجمن قطب حضور داشتند.

فرشته خدابنده از اولین حضورش در انجمن قطب مورد توجه قرار گرفت و شوق و ذوقی که داشت باعث شد انجمن را به هیجان آورد. او دختری ۱۷ ساله بود که حضورش در فضای نسبتا مردانه‌ی آن‌زمان شعر تربت حیدریه اتفاقی خوب بود. نه این‌که انجمن منحصر به شاعران مرد باشد اما تعداد شاعران خانم کمتر بود که کم‌کم خوشبختانه ورق برگشت و الان شاعران زن در تربت از شاعران مرد فعال‌تر هستند. سال‌های بعد از اصلاحات بود و فضای سنتی در شهر کوچکی مثل تربت حیدریه روز به روز کمرنگ‌تر می‌شد. آن‌زمان فضای انجمن شعر و فضای جامعه به طور کلی با تفکیک جنسیتی همراه بود، در یک جلسه بودیم اما خانم‌ها در اداره‌ی جلسه نقشی نداشتند. فرشته خدابنده اما این تفکیک جنسیتی را به رسمیت نمی‌شناخت او خیلی زود سعی کرد نقش بپذیرد و جلسه را از انحصار مردان بیرون بیاورد.

در آن سال‌ها در تربت حیدریه انجمن شعر دانشجویی کبریا در دانشگاه پیام نور فعال بود که انجمنی موفق به شمار می‌رفت و چند جشنواره‌ی دانشجویی را میزبانی کرده بود. خدابنده شرکت در جلسات انجمن کبریا را در همان اوایل دوره‌ی دانشجویی آغاز کرد. این انجمن به همت تعدادی از شاعران تربت حیدریه راه‌اندازی شده بود که پیش‌تر تجربه‌ی شرکت در انجمن قطب را داشتند و تصمیم گرفته بودند در دانشگاه هم دانشجویان علاقه‌مند به ادبیات را دور هم جمع کنند. از این جمع می‌توانم به محمد امیری، محسن اسلامی، نجمه محمودی، و سحر تقی زاده اشاره کنم که هر کدام از آن جوانان امروز از شاعران خوب تربت حیدریه به شمار می‌روند.

خدابنده در سال‌های حضورش در تربت حیدریه اتفاقات بزرگی را رقم زد که مهم‌ترین آن‌ها برگزاری گرامیداشت استاد محمد قهرمان در بهار سال ۱۳۸۹ بود. این شاعر همشهری بعد از حضور در انجمن‌های ادبی تربت حیدریه از طریق خواندن آثار استاد محمد قهرمان ارادتی به وی پیدا کرد و از استاد قهرمان اجازه گرفت تا در جلسات انجمن قهرمان شرکت کند. انجمن قهرمان از سال ۱۳۳۸ در مشهد و در منزل استاد قهرمان هر سه‌شنبه تشکیل جلسه می‌داد اما حضور در آن برای شاعران ‌آزاد نبود و منوط به اجازه‌ی استاد بود.

بعد از مدتی رفت و آمد به مشهد و حضور در جلسات انجمن قهرمان به این فکر افتاد که فیلمی مستند درباره‌ی زندگی و شعر استاد قهرمان بسازد. پیشنهاد ساخت فیلم را با استاد قهرمان مطرح کرد و استاد که پیش از این چند بار پیشنهادهای مشابه را رد کرده بود با عشق و علاقه‌ای که در او دید قبول کرد که جلوی دوربین خدابنده بنشیند و صحبت کند. خدابنده در مورد قهرمان می‌گوید: «با استاد قهرمان که آشنا شدم فهمیدم که یک شخص بدون هیچ دفتر و دستکی و یک‌تنه می‌تواند چه خدمت بزرگی به ادبیات بکند و چقدر کار انجام بدهد.»

ساخت فیلم «یک آینه غزل» حدود دو سال زمان برد و در زمان بزرگداشت استاد قهرمان در تربت حیدریه که همت خدابنده برگزار شد پخش شد. پنجشنبه سی‌ام اردیبهشت ۱۳۸۹ شبی بزرگ برای شعر تربت حیدریه بود و فرشته خدابنده این اتفاق بزرگ را واقعا یک تنه رقم زده بود. بسیار از شاعران بزرگ کشور به تربت حیدریه دعوت شده بودند و در حضور خودِ استاد قهرمان مراسمی با شکوه در تجلیل از ایشان برگزار شد. اسم بردن از کسانی که در سالن حضور داشتند و شعرخوانی کردند نوشته را طولانی می‌کند اما نمی‌توانم از دوتارنوازی استاد حسین سمندری و شعرخوانی استاد قهرمان به لهجه‌ی تربتی یاد نکنم.

پروژه‌ی بزرگ بعدی فرشته خدابنده در تربت حیدریه راه‌اندازی یک شب شعر کشوری بود. سال‌ها بود که شاعر همشهری‌مان آقای رضا رفیع مجری شب‌های شعر طنز در تهران بود و خدابنده تصمیم گرفت همه‌ی شاعران بزرگ طنز کشور را شبی در تربت حیدریه جمع کند. این شب شعر با عنوان «در حلقه‌ی رندان» به بهترین شکل و با همت مثال‌زدنی فرشته خدابنده در پیشکوه تربت حیدریه برگزار شد.

همچنین خدابنده در سال‌های پایانی دهه‌ی هشتاد با وجود سن کمی که داشت توانست شب شعر «شکرخند» را با اجرای رضا رفیع در تربت حیدریه برگزار کنند. او حتی در همان زمان دانشجویی دبیر جشنواره‌ی شعر فجر خراسان شد و به خاطر فعالیت‌های فرهنگی‌اش برای شعرخوانی به بیت رهبری دعوت شد.

کم‌کم فاصله‌ای میان تعدادی از شاعران تربت حیدریه و این شاعر فعال همشهری پدید آمد. بسیاری از شاعران همشهری به این بهانه که در تصمیم‌گیری و برگزاری این شب شعر نقش نداشته‌اند در این شب شعر حضور نیافتند. این دختر باانگیزه و فعال کم‌کم از جمع شاعران همشهری فاصله گرفت و تصمیم گرفت تربت حیدریه را ترک کند. فرشته‌ی خدابنده بعد از گرفتن لیسانس جامعه‌شناسی در سال ۱۳۹۱ در مقطع کارشناسی ارشد رشته‌ی جامعه‌شناسی در دانشگاه تهران پذیرفته شد و برای ادامه‌ی تحصیل به تهران رفت.

بعد از کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران در مقطع دکترا قبول شد و تحصیلش را تا نوشتن پایان‌نامه ادامه داد. در کنار تحصیل هرگز شعر را فراموش نکرد و با غزل‌های عاشقانه‌اش در فضای شعر معاصر حضور داشت.

در سال ۱۴۰۰ با همسرش بهزاد تقی زاده که کارمند بنیاد مسکن است ازدواج کرد و خیلی زود همسرش بهزاد تبدیل شد به بزرگترین حامی او در راه فعالعیت‌های ادبی. خدابنده بعد از فارغ‌التحصیلی به عنوان استاد دانشگاه آزاد تهران در رشته‌ی جامعه‌شناسی به تدریس مشغول شد اما به خاطر شعرهایی که در جریان‌های سیاسی و اعتراضات منتشر کرد از تدریس در دانشگاه منع شد. بعد از تعلیق از دانشگاه به عنوان فعال فرهنگی کارش را ادامه داد و همچنین با همسرش یک شرکت زعفرانی در تهران تاسیس کرد.

از مهم‌ترین فعالیت‌های امروز او اداره‌ی انجمن ادبی «غزلستان» در تهران است که از سراسر کشور مخاطبان و مهمانانی دارد پنجشنبه‌ها هفته در میان در پایتخت برگزار می‌شود. غزلستان از دوره‌ی کرونا یعنی از اواخر سال ۱۳۹۸ در اینستاگرام شروع شد. خدابنده در این مورد می‌گوید: «در دوره خانه‌نشینی‌های کرونا که همه‌ی محافل ادبی تعطیل شده بود تصمیم گرفتم با مخاطبانم در اینستاگرام یک محفل ادبی را شروع کنم که مورد استقبال قرار گرفت. بعد از کرونا به درخواست مخاطبان ساکن تهران این جلسات را به صورت حضوری ادامه دادم که دامنه‌اش خیلی زود از تهران فراتر رفت و امروز مهمانان و مخاطبانی از سراسر کشور دارد. غزلستان در سال‌های اخیر تبدیل به یکی از دلبستگی‌های بزرگ من شده است و سعی می‌کنم وقت زیادی را بگذارم تا با کیفیت برگزار شود.»

از فرشته خدابنده می‌پرسم چه شد که به شعر گرایش پیدا کردی و این‌طور جواب می‌شنوم: «مادرم خانه‌دار بود و مدیریت خانه به عهده‌ی او بود. او در کنار کار خانه هنرهای زیادی به دخترانش منتقل می‌کرد از جمله بافتنی و خیاطی و قالی‌بافی و شعر. بله، شعر هم یکی از هنرهای مادرم بود. او اولین مشوق من در شعر بود. مادر تصنیف‌ها و شعرهای زیادی در حافظه داشت. چون پدرش دوتارنواز بود و رفیق صمیمی شادروان عثمان محمدپرست با موسیقی خراسان هم آشنایی داشت و اهل ذوق بود. وقتی به شعر تمایل پیدا کرد مادرم هم تشویقم کرد و هم همراهی‌ام کرد. او در بیشتر فعالیت‌های ادبی و فرهنگی در کنارم بود.»

آشنایی با شاعران تربت حیدریه قدم بعدی خدابنده در دنیای شعر بود. او می‌گوید: «سال‌ها در جلسات انجمن قطب شرکت کردم از هر کدام از دوستان شاعرم چیزی یاد می‌گرفتم. می‌توانم از استاد احمد نجف زاده و استاد سید علی موسوی به عنوان اولین استادانم در شعر یادم کنم.»

خدابنده یک اتفاق دیگر را هم در مسیر شاعر شدنش موثر و مهم می‌داند و می‌گوید: «سال ۱۳۸۶ که جوانی هجده ساله بودم و در آغاز راه شاعری، شادروان استاد محمدعلی بهمنی را در منزل استاد نجف زاده ملاقات کردم و با ایشان صحبت کردم. استاد بهمنی کتاب‌شان را به من هدیه دادند و از فروغ فرخ‌زاد گفتند و افق روشنی از شعر را در ذهن من باز کردند.»

همچنین خانم فرشته خدابنده از حمایت‌های بی‌دریغ استاد جلال رفیع یاد می‌کند و می‌گوید: «استاد رفیع برای من معلم بزرگی بود. چه در شعر و چه در زندگی بسیار از او آموختم. استاد رفیع به من آموخت که از ابراز احساساتم در شعر نترسم، به نظر من ایشان درک عمیقی از شعر، انسان و زن دارند» خدابنده که خود را مدیون استاد جلال رفیع می‌داند کتابی با عنوان «درباره جلال رفیع» نوشته است و در آن به وجوه مختلف شخصیت این فعال فرهنگی پرداخته است که امیدوارم به زودی منتشر شود.

خدابنده از شاعران کهن شعر سعدی شیرازی و رابعه بلخی را بسیار می‌پسندد. شعر سعدی را از این جهت می‌پسندد که جدا از تخیل و تصویرهای زیبایش از نوعی سادگی و روانی برخوردار است که در تاریخ ادبیات کم‌نظیر است. خدابنده همچنین رابعه بلخی را مادر شعر فارسی می‌داند. زنی که هم شعرش روان و دوست‌داشتنی است و هم در بیان احساساتش بسیار شجاع بوده است.

فرشته خدابنده در شعر معاصر بیشتر شعر فروغ، محمد قهرمان، محمدعلی بهمنی، هوشنگ ابتهاج و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی را می‌پسندد. بیشتر مطالعه و علاقه‌ی خدابنده معطوف به شاعران عاشقانه‌سراست. مخصوصا عاشقانه‌سراهایی که بار اروتیک شعرشان بیشتر است، مثل دفترهای اول شعر فروغ فرخ زاد و دیگر شاعرانی که در این موضوع شعرهایی گفته‌اند و تابوها را شکسته‌اند. از این منظر ایرج‌میرزا از نظر خدابنده شاعری بسیار مهم است که شعرهایش از منظر ادبی و جامعه‌شناسی حرف‌های بسیار برای گفتن دارند.

شعر از نظر خدابنده مهندسی ذهن و زبان است. او معتقد است شعر تعریف واحدی ندارد و برای هر کس معنایی خاص دارد. او شعر را نه آیینه‌ای برای تماشای خویش که سلاحی برای تصاحب خویش می‌داند. شعر در نگاه فرشته خدابنده، جایی‌ست که شاعر به عریان‌ترین شکل ممکن می‌تواند خود را اظهار ‌کند. خدابنده از بین قالب‌های شعر فارسی، غزل و رباعی را بیشتر می‌پسندد و بیشتر آثارش را در این دو قالب ارائه کرده است.

این شاعر اهل تربت حیدریه، در باب شعر امروز می‌گوید: «شعر امروز به سمت نوگرایی در واژه‌ها رفته است و مفاهیم عامه‌پسند به شعر امروز راه یافته است.» او اضافه می‌کند: «من معتقدم حتی در روزگار کنونی بستر به طور کلی برای شاعران مرد مساعدتر است تا شاعران زن. در گذشته که این تمایز بسیار پررنگ‌تر بوده اما هنوز رنگ نباخته است. به نظر من شاعران زن هنوز آن‌طور که باید و شاید جدی گرفته نشده‌اند. به گمان من بررسی و تحلیل شعر زنان شاعر سرفصلی جدا لازم دارد که باید به طور ویژه به آن پرداخت. ببینید یک زن فقط وقتی می‌تواند در هنر -حالا در موضوع صحبت ما ادبیات- رشد کند که توسط خانواده‌اش حمایت شود. چه استعدادهایی ادبی که در این تاریخ پر فراز و نشیب در سینه‌ی زنان سرزمینم دفن شدند و هرگز متولد نشدند. چه شاعران زنی که به عرصه رسیدند و سرکوب شدند. به اعتقاد من هنوز این استبداد مردانه دامن ادبیات را رها نکرده است.»

از خانم خدابنده در مورد شرکت در جشنواره‌های شعر می‌پرسم و چنین می‌شنوم: «در زمانی که این‌قدر جشنواره‌ها سیاسی نبود در جشنواره‌ها شرکت می‌کرد و مقام‌های استانی و کشوری زیادی کسب کردم. آن‌زمان که تازه شروع کرده بودم مانند دیگر شاعران هم‌نسلم اشتیاق شرکت در جشنواره‌ها را داشتم. اما در سال‌های اخیر به دلیل اتفاقات سیاسی‌ای که در کشور رخ داد در جشنواره‌ها شرکت نمی‌کنم. بلکه سعی کرده‌ام خودم در این سال‌ها با انجمن ادبی غزلستان جشنواره‌های شعر مستقل راه بیندازم.»

اولین کتاب شعر فرشته خدابنده مجموعه‌ی «شانه و گیسوی غزل» بود که در سال ۱۳۸۹ منتشر شد. کتاب رباعی‌های او تحت عنوان «دکمه غزل» در سال ۱۳۹۶ در انتشارات سخن منتشر شد. «گلواژه آتش» مجموعه‌ی شعر بعدی فرشته خدابنده بود و آخرین مجموعه‌ی شعرش با عنوان «غزلستان» در سال ۲۰۲۴ در لندن چاپ شد. این کتاب که در سایت آمازون ارائه می‌شود به چاپ سوم رسیده است. همچنین گزیده‌ی اشعار فرشته خدابنده این‌روزها در خارج از کشور زیر چاپ است که به زودی به بازار نشر خواهد آمد.

بدون این که بخواهم ارزش‌داوری‌ کنم و پای نقد را به میان بکشم باید بگویم شعرهای فرشته خدابنده حال و هوایی ویژه دارد. او به بیان بدون سانسور شعر از منظر احساسات معتقد است. مراد سانسور و ممیزی اداره‌ی ارشاد اسلامی یا نهادهای اداری نیست بلکه نگاه او به سانسوری است که در ذهن و ضمیر شاعر به صورت ناخودآگاه در جریان است. خدابنده معتقد است انسان احساسات دایره‌ی گسترده‌ای دارد که فقط بخش کوچکی از آن توسط شاعران به زبان قلم جاری می‌شود مثلا به گفته‌ی فرشته خدابنده «ما کمتر شاعری را در تاریخ ادبیات پیدا می‌کنیم که احساسات جنسی بشر را بروز داده باشد. خیلی از این نوع شعرها تحت عنوان هزلیات از دایره‌ی ادبیات رسمی کنار گذاشته شدند در حالی که این احساسات هم بخشی از احساسات ما هستند.»

خدابنده در دفتر مجموعه‌ شعرهایش سعی کرده است هر چه پررنگ‌تر به بیان احساساتش خودش و جنس زن به طور کلی بپردازد و زنانگی و تنانگی را وارد شعرش کند. سبک و ژانری که امروزه در ایران به اسم شعر اروتیک شناخته می‌شود. مسلم است که این نوع شعر مخالفت‌هایی را هم برمی‌انگیزاند و به همین خاطر است که آخرین مجموعه‌اش در تهران مجوز نگرفت و در لندن چاپ شد. خدابنده معتقد است علیرغم مقاومت‌های فراوانی که در ایران نسبت به این نوع شعر می‌شود شعر فارسی هم دیر یا زود به این سمت خواهد رفت و پا جای پای ادبیات غرب خواهد گذاشت.

در ادامه تعدادی از اشعار فرشته خدابنده را با هم می‌خوانیم تا با زبان و بیان او بیشتر آشنا شویم:

با عشق و جنون وارد تهران شده باشی
دیوانه‌ترین عاشـق دوران شده باشی
تنها به امیدی که به او داشتی از قبل
از شوق هم‌آغوشی‌اش عریان شده باشی
هر روز تفال بزنی تا که سرانجام
با معجزه‌ای حافظ دیوان شده باشی
از بس که به او دل بدهی در غزل خود
دلبسته‌ترین شاعر ایران شده باشی
یک‌باره بفهمی که دلش پیش دلت نیست
پرپر شده‌ی حس پریشان شده باشی
از اوج بیفتی و سر از خاک درآری
با خاک مصیبت زده یکسان شده باشی
دلتنگ‌تر از ابر پر از بغض زمستان
ناچار به باریدن باران شده باشی
در سینه‌ی تو یخ بزند گرمی احساس
مانند بهاری که زمستان شده باشی
با این‌که زنی، خسته و درمانده شبیهِ
ولگردترین مرد خیابان شده باشی
مایوس شوی، شکوه کنی، اشک بریزی
درگیر تب و گفتن هذیان شده باشی
در خلوت پر وحشت شب‌های خیالت
هم‌بستر یک گرگ بیابان شده باشی
شیطان بشود عاشق معصومیت تو
در پنجه‌ی ابلیس به زندان شده باشی
از هم بدری سینه‌ی پر سوز خودت را
مثل جسدی مرده و بی‌جان شده باشی
با قلب پر از عشق شوی راهی تهران
از آمدن خویش پشیمان شده باشی

و لعنت به قهوه به فال خودم
به روز و به ماه و به سال خودم
شبی با تو در کوچه پس‌کوچه‌ها
قدم می‌زدم در خیال خودم
تو رفتی و از حسرت دوری‌ات
خودم گریه کردم به حال خودم
به بذر غم و آبیاری اشک
درختی شدم از نهال خودم
شبیه درختان بی‌میوه‌ام
که عمری‌ست هستم وبال خودم
پس از دیدنت گفته بودم به ماه
همین بود عشق محال خودم
فرشته‌ست نامم که از شوق دوست
شبی پر زنم با دو بال خودم

شعر داغ و قافیه هم ناب باشد بهتر است
شب تنت با من فقط بی‌تاب باشد بهتر است
خواب می‌چسبد کنار تو ولی با این وجود
قرص لب‌های تو قبل از خواب باشد، بهتر است
عشق اکسیر است، اکسیر است، اکسیر حیات
در بیابان جرعه‌ای هم آب باشد بهتر است
جای بوسه روی عکس یادگاری خوب نیست
بوسه‌هایت بر تن من قاب باشد بهتر است
مثل یوسف بَرده‌ای، دل از زلیخا بُرده‌ای
گاه‌گاهی نوکری ارباب باشد بهتر است
کعبه نه، بیت‌المقدس نه، فقط چشمان تو
گوشه‌ی ابروی تو محراب باشد بهتر است
ای که گفتی روزها دلتنگ گیسوی منی
وعده‌ی دیدار ما مهتاب باشد بهتر است
زندگی بی عشق یعنی باتلاقِ آرزو
بی تو رود زندگی مرداب باشد بهتر است

عشقت شبیه آرزوهای محال است
فصل نگاهم مثل پاییز شمال است
باید امیدی داشت، باید زندگی کرد
تنها امیدم زندگی با این خیال است
بعد از تو در دنیا به دنبال چه باشم؟
تنها یقین مرگ است و باقی احتمال است
راه گریزی نیست، لبخندت مرا کشت
خون دلم با بوسه‌ی اول حلال است
لب بر لبم بگذار دفتر را ببندم
لب‌های شیرینت جواب هر سوال است
امشب در آغوشم بکش با هم بمیریم
مردن در آغوش تو هم نوعی وصال است
با رفتنت تقویم روی میز هم مرد
بعد از شما پاییز تنها فصل سال است!

یک لب بده به من که لبم تیر می‌کشد
عشقت مرا به آتش و زنجیر می‌کشد
یک لب بده دوباره که در حسرت لبت
تب آتشی بـر این دل غمگیر می‌کشد
چون آهویی که از همه مردم گریخته
خود را به زیر سایه‌ی یک شیر می‌کشد
این بوسه‌ها که می چشی از قندهار لب
آخر تـو را به قله‌ی پامیر می‌کشد
این لحظه‌های داغ هوس‌خیز عاشقی
ما را به یک جنون نفس‌گیر می‌کشد
بر روی بوم نرم تنم دسـت‌های تو
یک چشمـه زلال سرازیر می‌کشد
حاشا که شیخ از شب ما با خبر شود
کار من و تو باز به تعزیر می‌کشد

نگویمت که به ما سیم یا طلا بفرست
هوا کم است خدایا کمی هوابفرست
هوای تازه، هوای خنک، هوای لطیف
سفارشی کن و با پیک بادپا بفرست
به عده‌ای که ز ما بهترند قدری پول
برای ما که علیلیم دست و پا بفرست
دوباره تربت ما مثل روستا شده است
مباشران خودت را به روستا بفرست
به کافران که تو را بنده نیستند عذاب
برای ما که «خدابنده»ایم جا بفرست
برای خیل پسرهایمان کمی غیرت
برای اندکی از دختران حیا بفرست
برای اینکه به دریوزگی نینجامد
به بندگان گدا گشنه‌ات غذا بفرست
سراغِ مادرِ شوهر به جای عزرائیل
موافقت کن و یکبار هم مرا بفرست
اگر مرا نفرستادی و صلاح نبود
به جای بنده محبت کن و وبا بفرست
اگر در اول صف ایستاده‌ام بی‌جا
بگیر دست مرا و به انتها بفرست
به من اجازه بده روزه را ادامه دهم
به آن‌که حق مرا خورده، اشتها بفرست
به حاجیان شکم گنده حج عطا فرما
مرا به قصد زیارت به کربلا بفرست
برای خانه‌ی حاجی دو تخته فرش نفیس
برای ما که فقیریم، بوریا بفرست
شبانه سهم مرا بار اشترانت کن
ولی تو را به خدا بی سر و صدا بفرست
اگر نیاز ندیدی مساعدت بکنی
موافقت کن و یک آسمان بلا بفرست
قبول، بین زن و مرد فرق بسیار است
به من یکی بفرست و به او دو تا بفرست
به من سهام عدالت، به یار یارانه!
ولی نه! سهم مرا تیری از قضا بفرست
همیشه یک تن سالم نیازمند هواست
یکی از این دو خدایا بگیر یا بفرست!

لب بر لب من نزن دلت می‌سوزد
با بوسه تمام حاصلت می‌سوزد
من ظهر کویر داغ تابستانم
با من هیجان ساحلت می‌سوزد

ای کاش دلم همیشه عاشق باشد
دیوانگی‌اش به قـدر سابق باشد
از منظر عقل منطقی نیست ولی
عاشق که نباید اهل منطق باشد

نیما شو و فریاد بزن یوشت را
بر دل بچشان لعل شکرنوشت را
سرباز شبیخون زده بر عشق توام
تا فتح کنم قلعه‌ی آغوشت را

اعجاز جهان آفرینش مادر
پرمهرترین چراغ بینش مادر
بین همه‌ی گزینه‌های برتر
کرده‌ست خدا تو را گزینش مادر

آهنگ بهار و کوچه‌ها بارانی‌ست
لب‌هام حریص بوسه‌ای طولانی‌ست
محکم بغلم بگیر سردت نشود
در تخت برای هردوتامان جا نیست

صبح است شراب با شما می‌چسبد
بیداری و خواب با شما می‌چسبد
دیشب لب ماه را نبوسیدم چون
این کار ثواب با شما می‌چسبد

باران بلا که بر تنت باریده
بر هر رگ و ریشه تو خون پاشیده
آه از دل تو ای وطنم ایرانم
غم‌های تو لبخند مرا دزدیده

گل باش که همنشین عطار شوی
زان پیش که همدم خس و خار شوی
زحمت متراش و جمله بس رحمت باش
پل باش به جای آن‌که دیوار شوی

برای این شاعر همشهری آرزوی سلامت و سعادت دارم و امیدوارم انجمن «غزلستان» به زودی تبدیل شود به یکی از پایگاه‌های مهم ادبیات فارسی در ایران. فرشته خدابنده غیر از شاعری در کارهای اجرایی هم بسیار موفق ظاهر شده است و پشتکار و پیگیری و تلاش او را زنی خستگی‌ناپذیر بدل کرده است که هر غیرممکنی را ممکن می‌کند.

بهمن صباغ زاده
۱۴۰۴/۰۱/۱۰ تربت حیدریه

فرشته خدابنده

بهمن صباغ زاده

فرشته خدابنده

فرشته خدابنده

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *