مدیرکلِ شاعر؛ زندگینامه و شعر مجید ضیایی به قلم بهمن صباغ زاده

مجید ضیایی در سال ۱۳۱۵ در محله‌ی باغسلطانی تربت حیدریه به دنیا آمد. پدربزرگش حاج سیدمحمد ضیایی، پدرش حاج حسن ضیایی و عموهایش همه از تاجران خوش‌نام تربت حیدیه بودند و به عنوان برادران ضیایی شهرتی داشتند. خانه‌ی حاج حسن ضیایی در ابتدای باغسلطانی تربت حیدریه قرار داشت، جایی که بعدها یک خیابان بیست و هشت متری کشیده شد و به همین نام مشهور شد. باغسلطانی در آن زمان آبادترین منطقه‌ی تربت بود و بیشتر اعیان در این محله سکنی داشتند. همچنین کنسول‌گری‌ها، باغ‌ها، کاریزها و بازارهای بزرگ همه اطراف همین خیابان قرار داشت. خانه‌ی حاج‌حسن ضیایی با خانه‌ی پسرخاله‌اش حاجی‌رئیس دیوار به دیوار بود. خوشبختانه هنوز خانه‌ی حاجی‌رئیس تا حدی از گزند روزگار محفوظ مانده است. حاجی‌رئیس از مشاهیر تربت است و حمام و کاروان‌سرایی که در تربت حیدریه ساخته مشهور است. حجره‌ی حاج حسن هم در کاروان‌سرای حاجی‌رئیس قرار داشت. حاج حسن به کار تجارت مشغول بود و روزگارش به خرید و فروش پشم و پنبه و محصولات کشاورزی می‌گذشت.

نیّره خانم مادر مجید در یک سالگی وی از دنیا می‌رود و مجید کوچک در دامن خواهرِ بزرگ رشد می‌کند. بعد از فوتِ مادر، پدرش هرگز ازدواج نکرد و همتش را صرف رشد و تربیت فرزندان کرد. مجید در هفت سالگی راهی مکتب‌خانه می‌شود. مکتب‌خانه‌ی «آشیخ‌ممّد» در باغسلطانی قرار داشت. وی چند سالی را به یادگیری خواندن و نوشتن و مرور گلستان سعدی و جامع‌المقدمات در مکتب‌خانه‌ی آ شیخ محمد می‌گذراند و بعد راهی مکتب‌خانه‌ی «آشیخ‌حسین» می‌شود. مکتب آ شیخ حسین بزرگ‌تر بود و بیشتر کودکان دوره‌ی رضاخان در تربت حیدریه در آن مکتب‌خانه درس خوانده‌اند. مجید ضیایی را در دوران کودکی در تربت حیدریه با صوت خوش قرآنش می‌شناختند. حاج حسن در دهه‌ی بیست یکی از جلسات تلاوت قرآن را که تربتی‌ها «قرآن‌دوره» می‌گویند اداره می‌کرد و مجید با صوت و لحن زیبایش ستاره‌ی شب‌های ماه مبارک رمضان بود.

با تاسیس مدارس جدید، پدر، مجید را به دبستان رضائیه می‌بَرد. در دبستان رضائیه، اطلاعات مجید را برای نشستن در پایه‌ی سوم مناسب می‌بینند و او پس از قبولی در امتحان ورودی از حدود سال ۱۳۲۷ وارد سیستم جدید آموزشی وزارت فرهنگ آن‌روزگار می‌شود. دبستان را تا کلاس ششم با نمره‌های عالی طی می‌کند و برای کلاس هفتم در دبیرستان قطب ثبت نام می‌کند. دبیرستان قطب در آن‌روزگار تنها دبیرستان تربت بود و تمام تحصیل‌کرده‌های آن‌سال‌های تربت حیدریه فارغ‌التحصیل آن مدرسه هستند.

دورانِ دبیرستانِ مجید ضیایی همراه می‌شود با مهاجرت خانواده‌ی او از تربت حیدریه به مشهد. کارِ حاج حسن گسترش می‌یابد و شرکای تجاری زیادی در مشهد پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد به خانه‌ای در خیابان خاکی مشهد نقل مکان کند. با ورود به مشهد، مجید را در دبیرستان شاه‌رضا ثبت نام می‌کنند. وی همیشه در درس‌ها موفق بود و یکی از دانش‌آموزان نمونه‌ی دبیرستان به حساب می‌آمد. در همین سال‌ها، یعنی دوره‌ی دبیرستان مجید، پدرش حاج حسن ضیایی از دنیا می‌رود و مجید و خواهر و برادرانش را تنها می‌گذارد. بعضی از برادران از جمله مجید در مشهد می‌مانند ولی خانواده بعد از فوت پدر به تربت حیدریه مراجعت می‌کند. تحصیل در مشهد ادامه دارد تا مجید ضیایی موفق به کسب دیپلم علوم انسانی با نمرات عالی می‌شود. یکی از دوستان صمیمی‌اش در سال ششم دبیرستان دکتر مرتضی کاخکی بود که بعدها یکی از نامداران این مرز و بوم در رشته‌ی ادبیات شد. مرتضی کاخکی رشته‌ی ادبیات فارسی را انتخاب کرد و مجید ضیایی در رشته‌ی ادبیات و زبان انگلیسی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه فردوسی پذیرفته شد.

رشته‌ی زبان انگلیسی برای مجید ضیایی بسیار جذاب بود. در آن سال‌ها یعنی در میانه‌ی دهه‌ی سی مستشاران امریکایی در ایران رفت و آمد داشتند و گسترش زبان انگلیسی بسیار اهمیت داشت. سال‌های تحصیل در دانشکده‌ی ادبیات مشهد برای مجید ضیایی همراه بود با شوق یادگیری زبان انگلیسی و قدم به قدم جلو می‌رفت. در سال‌های دانشگاه با دخترعمویش که در تربت حیدریه زندگی می‌کرد ازدواج کرد.

بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، در سال ۱۳۴۳ به استخدام وزارت مسکن درآمد و همراه همسر به تهران آمد و در تهران زندگی ساده‌ای را با هم شروع کردند. هنوز مدتی از کار در وزارت مسکن نگذشته بود که جناب ضیایی برای تدریس زبان انگلیسی در دانشکده‌ی افسری جذبِ نیروی هوایی ارتش می‌شود و هر روز بعدازظهر علاقه‌اش به زبان انگلیسی را در قالب آموزش به خلبانان و کادر پرواز دانشگاه افسری پی می‌گیرد.

بعد از چند سال خدمت در تهران در وزارت مسکن و نیروی هوایی به علاقه‌ی خودش و به اصرار دوست و همشهری‌اش دکتر محسن ضیایی مامور به خدمت در دانشگاه فردوسی می‌شود. همراهی با دکتر ضیایی در بخش مدیریت دانشگاه فردوسی و تدریس زبان انگلیسی در دانشکده‌ی ادبیات مشهد در دوره‌ی ریاست دکتر جلال متینی، از کارهایی است که ایشان دربازگشت مشهد انجام می‌دهد. بعد از مدتی با رفتن دکتر ضیایی از دانشگاه فردوسی، جناب مجید ضیایی به روابط بین‌الملل دانشگاه فردوسی مشهد می‌رود در سال ۱۳۵۲ به وزارت بازرگانی منتقل و به عنوان مدیرکل خراسان منصوب می‌شود. بعد از انقلاب به این علت که مدیری پاک‌دست و دور از گرایش‌های سیاسی بود، در پُست خود ابقا می‌شود و بعد از سال‌ها خدمت صادقانه در استان خراسان و استان مازندران در سال ۱۳۷۱ از وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران بازنشسته می‌شود. بعد از بازنشستگی در تهران سکونت دارند اما هنوز یاد وطن با ایشان است.

آقای مجید ضیایی در شعر «سه‌میم» تخلص می‌کند و این تخلص را هم از اسم دختران خود مژگان، مرجان و مژده گرفته‌ است.

ایشان در مورد علاقه‌مندی‌شان به شعر می‌گویند: «از کودکی چیزهای سرِ هم می‌کردم و به نام شعر می‌خواندم، نوجوانی‌ام گره خورد به سال‌های آشفتگی کشور با مصدق و ملی شدن صنعت نفت و من هم تبع جریان‌های روز سعی می‌کردم مثلا شعر سیاسی بگویم. شعرهایم را در دفترهایی یادداشت می‌کردم و بعضی از آن‌ها را هم در همان سال‌ها گم کردم»

آقای ضیایی می‌گوید مشوّق خاصی در راه شعر نداشته است و این راه را به پای خود آمده است. از شاعران قدیم حافظ و سعدی را خیلی می‌پسندد و بیشترین تاثیر را از ایشان گرفته است و از شاعران معاصر هم اشعار شهریار و مهدی اخوان ثالث را بسیار دوست دارد. آقای ضیایی خود را شاعر نمی‌داند و شعرش را نوعی درد دل کردن می‌داند. درد دل‌هایی که فرصت و مجال مطرح شدن نداشته است و در خلوت روی کاغذ می‌آید. از قالب‌های شعری، قطعه را بیشتر می‌پسندد و با شعر امروز چندان بر سر مهر نیست. در سرودن هم همان زبان کلاسیک و قدیمی را ترجیج می‌دهد و نسبت به خیلی از جریان‌های ادبی امروز مخصوصا آن‌ها که وزن و قافیه را به کلی کنار گذاشته‌اند بی‌علاقه است. نکته‌ی جالب دیگری که در صحبت‌های آقای ضیایی بود بحث شعر امروز و مردم امروز بود. ایشان معتقدند که پرداختن به شعر نیاز به یک فراغت حداقلی دارد و لازم است آدم نیازهای اولیه‌اش مرتفَع شود تا بتواند از شعر بسراید یا از خواندن شعر لذت ببرد. جناب ضیایی می‌گوید: «امیدوارم وضعیت کشور عزیزم روز به روز بهتر شود و این مردم سرزمین حافظ و سعدی باز با میل و رغبت شعر بخوانند و لذت ببرند»

آقای ضیایی تا به حال کتابی چاپ نکرده است اما شعرهایش که مجموعا پنج دفتر می‌شود را آماده‌ی چاپ دارد. اشعار ایشان در مجله‌ی «پیک تربت» که نشریه‌ی پیام‌رسانی تربتی‌های مقیم تهران است چاپ می‌شود. در ادامه نمونه‌هایی از اشعار ایشان را می‌خوانیم:

مگر به لطف پذیرید برگ سبز مرا هم

به باغ سبز ارم بُرده‌ام ز توس نشانی

چو کودکان بکشیدیم چشم چشم دو ابرو

به زعم خود همه کردیم کار ناب و گرانی

اگر چه شعله‌ی دل پیش خور فروغ ندارد

چو جان به عشق بدیدم به کار عشق توانی

چو قطره‌ام برِ دریا چو کاه در برِ کوهی

خوشم به جمع ادبیان که ذرّه راست مکانی

کجا قلم به فصاحت به دست نظم سپردم

که خام پخته شود بعد صبر و طی زمانی

اگر به باغ ادب منصفانه دیده بدوزی

گیاه هرز ببینی چو خاک در دل کانی

اگر کم است و به مقدار هیچ، خار مدارش

چه کم چه بیش همه هست دستِ عالَم فانی

شمیم خالص عطری که در کلام سه‌میم است

همه ز صدق مرام است و عشق و لطف معانی

#مجید_ضیایی

آمد شمیم موی سپید و خزان عمر

عشقی به جان فکند که رسوا کند مرا

عاشق شدم به گفتن شعر و سرودِ دل

تا هم‌نوای عاشق شیدا کند مرا

طبعم چو بوی خوش که نماید وجود گل

ابیات دفترم گُلِ پایا کند مرا

پنهان شدم چو رایحه اندر درون گل

حاسد ببوید و همه حاشا کند مرا

شعرم ولیک دوست بخواند به غمض عین

هر بیت این مقال که پیدا کند مرا

نام سه‌میم بهر تخلص گزیده‌ام

سرچشمه‌ای که سیل خروشا کند مرا

#مجید_ضیایی

نه هرکس ز نعمات دنیا بَرَد

تواند که غفران عقبی خَرَد

کریمی شناسم که بر مفلسان

شب و روز خوان کرم گسترد

براین باور است این رفیق شریف

کسی کو نکارد بری ندرود

دلی تا به دست آورد از کسان

سر کیسه بی چون و پروا دَرَد

برای برآوردن کار خلق

به هر سو چو مرغ چمن می‌پَرد!

زن و بچه‌اش باد مسرور و شاد

همه گوسفندش به صحرا چَرد

به دادو دَهش تای طایی بود

نه کوته‌خیالی که تن پَرورد

از این شیوه آموز درسِ عمل

خدابنده جز راه حق نَسپُرد

#مجید_ضیایی

عمر ما بگذشت و دیگر بعد از این

فارغ از تشویش خاطر می‌شوید

با من از صهبای اشعار سه‌میم

بعدِ مرگم آشناتر می‌شوید

#مجید_ضیایی

آشنایی با جناب ضیایی را مدیون دوست عزیزم کاظم خطیبی هستم. منبعم در نوشتن این زندگی‌نامه، مصاحبه با شاعر بود که در مردادماه سال ۱۳۹۹ به صورت تلفنی انجام شد. چند روزی مزاحم جناب ضیایی بودم و ایشان هم به لطف و مهر با من سخن گفتند و سوالاتم را جواب دادند.

۱۳۹۹/۰۵/۱۸ تربت حیدریه

بهمن صباغ زاده

#شاعران_همشهری

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *