در گرامی داشت«محمدرضا خسروی»، شاعر ، نویسنده و حقوقدان شاعری با آرمان بلند (حمیدرضا شکارسری)

خسروی محمد رضا

طی دهه های گذشته، صحنه هنر و ادبیات ایران، بیش از پیش عرصه نمایش چهره های هنری و ادبی بوده است. هر خلق هنری و ادبی خواه ناخواه به نمایش درمی آید و خالق و نویسنده و شاعر خود را پیش چشم مخاطبان و خوانندگان می گذارد؛ اما گاه این نمایش از خود اثر هنری و ادبی پیش می افتد. در این موقعیت فرامتن ها و پیرامتن ها بالاتر از خود متن قرا می گیرند و حواشی بر متن غلبه می کنند.

به دنبال این فاجعه، چهره هایی برجسته می شوند که در واقع هیچ نشانی از برجستگی ندارند، اما پرسرو صدا و احتمالاً پرحاشیه اند. سطح جلوی درخشش عمق را می گیرد و فرمی چه بسا سطحی، جایی برای تابیدن محتوا باقی  نمی گذارد. در این وانفسا، هنرمندان و نویسندگان و شاعرانی که اهل سر و صدا و جنجال و غوغاسالاری نیستند، علی رغم ارزش های نهفته خویش، در حاشیه می مانند و از تریبون های رسمی و غیررسمی دور نگه داشته می شوند.
غوغاسالاران غالباً اهل تعادل نیستند. تعادل اساساً جلب توجه نمی  کند. تعادل، سادگی است و سادگی فاقد رنگ های تند و طراحی  های شلوغی که در اولین نظر توجهات را به خود جلب می کنند. اهل تعادل طی دهه های اخیر از صحنه های هنری و ادبی دورمانده اند؛ چون اهل غوغا نیستند. تریبون های پرشور و پرسر و صدا متعادل ها را به خود نمی  خواند و به آنها فرصت ابراز وجود نمی دهد. متعادل ها غالباً پیشرو و نوگرا به نظر نمی رسند، غالباً اهل بحث و جدل به نظر نمی رسند، غالباً ساکت و حتی خاموش به نظر می رسند، غالباً (و نه همیشه) کارهای زیادی منتشر نمی کنند و به نمایش نمی گذارند، چون اهل گزیده کاری اند. متعادل هابه همین دلایل احتمالاً عمیق ترند، وسیع ترند و رهاتر. آنها اهل خلوت اند و نه جلوت. و خلوت مستعدتر است برای دقیق شدن و عمیق تر رفتن. و «محمدرضا خسروی» اهل تعادل است…
گاهی دریچه آشنایی ما با یک شخص، خصوصاً یک شاعر، تنها یک کتاب است. مگر ما حافظ را از چه طریقی می شناسیم؟ خیام شاعر را چطور؟ فردوسی را چگونه شناخته ایم؟
«خسروی» را با «بی چتر زیر باران»(نشر زمستان- ۱۳۸۲ ) شناخته ام و چه دیر!…. او را که در دهه چهل، پیش از تولد من، چنین جهان وطن و عمیق با عناصر چهارگانه جهان ارتباط برقرار می کند:
«بی گذرنامه/ سفر می کند/ آب /می وزد بر همه عالم/ باد/تند و سرکش می راند/ آتش /ریشه در کل جهان دارد/ خاک/ پشت دیوار  گرفتاری خویش/ حسرت این همه را دارم/ من»
خسروی را از دریچه این کتاب، بیش از هر چیز اهل تعادل یافتم. تعادل اما در شکلی نمادین همیشه به صورت ترازویی با دو کفه ترسیم می شود. خسروی میان کدام کفه ها تعادل برقرار کرده است؟
تعادل میان فرم و محتوا
طی دهه های اخیر، تعادل میان لفظ و معنا یا شکل و محتوا از داغ  ترین بحث های رایج میان اهل هنر و ادبیات بوده است. این بحث در مقاطعی از تاریخ هنر و ادبیات معاصر، شدت و حدت بیشتری داشته است. همان مقاطعی که گروهی از هنرمندان و شاعران، فارغ از ارجاعات سیاسی و اجتماعی، به فرمالیسمی افراطی روآورده اند و کفه تعادل را به سمت فرم پایین آورده اند.
مقاطعی چون دهه چهل و هفتاد شمسی موجب پیدایش جریانات و امواج گاه پرقدرت شعری شد که با حالتی آتشفشان گونه شروع شدند، اما علی رغم تاثیر بر نوع خلاقیت های ادبی پس از خود، به سرعت نیز سرد شدند. «شعر حجم» اکنون کجاست و کدام شاعر، حجمی می سراید؟ موج نو و موج ناب و شعر پلاستیک در کجای شعر ما جا گرفته اند؟ شعر زبان، شعر حرکت، شعر وحشت، شعر پسانیمایی، شعر پست مدرن و پسازبان(!) کجا نفس می کشند؟ اما در همین مقاطع، برخی تعادل را حفظ می کنند و فرم را در جای خود، نقطه ای درست مقابل معنا و محتوا می نشانند و نه بالاتر یا حتی پایین تر.
«محمدرضا خسروی» همراه با شاعرانی چون: «شاملو»، «اخوان» و «فروغ» (تا وقتی که زنده بود)، جانب تعادل را نگاه می دارد و به بهانه نوآوری و آوانگاردیسم به این موج ها و جریانات فرمالیستی نزدیک نمی  شود:
«پاییز دشت ها/ همه یکسان است:/بوی سقوط/ زخم علف ها/ حضور باد/در خط دشت/با باد و با ترن/پاییز می گذشت».
«خسروی» بعدتر در دهه پنجاه نیز علی رغم بروز تمایلات اجتماعی و سیاسی خویش در برخی از آثارش، هرگز به جریان شعر چپ چریکی نزدیک نمی شود:
«نفس از هیچ کس/ بیرون نمی آید/قدم ها راه منزل را نمی دانند/زمین از رفتنش ماده ست/ یاران پا نگه دارید/صدای دوست می آید».
بعدها در دهه هفتاد، در اوج پشتک و واروهای ادبی شاعرانه، او همچنان تعادل شعر خویش را حفظ می کند و از تندروی های فرمیک دور می جوید:
مرا می زند/ باز دستم/زبانم مرا می دهد/ باز دشنام/چنین است/ وقتی که بیزارم از خود/بدین گونه/ می گیرم آرام!»
تعادل میان قوالب شعری
محمدرضا خسروی یک نیمایی سرای حرفه ای است. در واقع می توان به جرأت او را شاعری نوسرا دانست. در نیمایی سرایی به سراغ چندوزنی و تلفیق وزن و بی وزنی هم می رود. او در سپید سرایی هم تجریبات فراوانی دارد. با این همه، او از سرایش در قوالب سنتی چون: غزل، مثنوی، چهارپاره و رباعی نیز باز نمی ماند. سروده های سنتی به قوت نوسروده  های او نیست، اما همچنان قابل عرضه در ویترین شعر ایران است. او پنجاه و چهار سال پیش چنین می سراید:
هلا ای آن که رخسارت نموده روز را روشن
بیا کز پرتو رویت شود چشمان ما روشن
بدین خوبی تو با هفت آسمان طلعت، چو بازآیی
شود هفت آسمان روشن، زمین روشن، زمان روشن
اگر نه از گذرگاه افق هر صبح می آیی
گذرگاه افق هر صبح می گردد چرا روشن؟
مگر در چارسوی آمدن های تو بنشینم
که گردد شهر جانم کوچه کوچه جا به جا روشن
جهان جان شود تاریک و روشن بی  تو و با تو
کدامین را تو می خواهد دلت، تاریک یا روشن؟
او قوالب نو و نیمایی را بیشتر برای بیان مفاهیم اجتماعی و سیاسی و قوالب سنتی را برای بیان عواطف و حالات و آنات شخصی و مفاهیم تغزلی برمی گزیند. همین گزینش نیز حاکی از تعادل گرا بودن شاعر است. او به بوطیقای قوالب شعری احترام می گذارد و از حد شکل شکنی های معمول مثلا چند وزنی کردن شعرهای نیمایی فراتر نمی رود.
تعادل میان شخصیت شاعری و منتقد ادبی
بارها خوانده ایم و شنیده ایم که منتقدان، شاعران شکست خورده  اند یا برعکس، شاعران همیشه در دل آرزوی منتقدشدن را دارند. شنیده ایم که جراحی شعر و پژوهش های ادبی، روح شاعرانه را می کشد و لذت از شعر را متوقف می کند. بارها خوانده ایم که دخالت دانسته های ادبی، شعر را خشک و بی روح می سازد و روند خودکار آفرینش ادبی را دچار وقفه می سازد.
تاریخ ادبیات معاصر اما آن قدر نام های نمونه برای رد این خوانده  ها و نوشته ها دارد که از حد و شماره بیرون است. فقط کافی است «نیما یوشیج»، «اخوان ثالث»، «محمدرضا شفیعی کدکنی»، «قیصر امین  پور»، «شمس لنگرودی» و دهها نام و عنوان و چهره دیگر را درنظر بیاورید.
بخش انتهایی کتاب «بی چتر زیر باران»، یادداشتی بلند و مفصل است که با دریغی سوزناک اما دقیق بر شعر ایران در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد نوشته شده و هنوز هم اعتبار و موضوعیت خود را از دست نداده است.
در این یادداشت، «خسروی» با ذکر مثال هایی از شعر آن ( و این!) سال ها پیش ثابت می کند که بخشی از شعر فارسی که اتفاقاً ادعای پیشروی و جلوداری شعر ایران را دارد، چیزی جز لاطائلات و ترهات و اراجیف نیست. یادداشت با چنان نثر گزنده و طنازی نوشته شده است که گاه لذت رویارویی با همین نثر، فارغ از محتوای علمی آن، مخاطب را سیراب می کند. خسروی در تمام این یادداشت، تعادلی را فریاد می زند که جایش را در شعر آوانگارد معاصر خالی می بیند. تعادلی میان لفظ و معنا و فرم و محتوا:
«می گویم در روزگار ما قطار شعر از خط خارج شده است و راه شعر و شاعری یکسره از مرحله پرت افتاده است و اگر شما شتابکار نباشید و صاحب این قلم را به واپسگرایی متهم نکنید، می گویم و از عهده برون می آیم.»
سپس بی پروا بر بزرگانی چون: «رضا براهنی» و «یدالله رؤیایی» و «احمدرضا احمدی» و… چنان سخت می تازد که نمونه اش را کم سراغ داریم. مثلاً پس از چند سطر سخن راجع به زبان شعر، در سطرهای بعد با سروده ای از براهنی چنین روبرو می شود:
«آیا اگر از یاوه، هذیان، مهملات، خزعبلات و ترّهات تعریف دقیقی می داشتیم (که باید داشته باشیم)، نسبت دادن این قطعه به شعر سزاوارتر بود یا به همان یاوه و هذیان و چه و چه ها؟….»
این گونه بی ملاحظه و متهورانه راجع به غوغاسالاترین و درعین حال مسلط ترین و تیزبین ترین شاعر و منتقد ادبی چند دهه شعر فارسی، چیزی نیست جز نگرانی از نابودی شعری که خسروی شاعر، دلداده  آن است. شعری متعادل و مستقر در میانه راه فرم و محتوا. از سوی دیگر، این یادداشت نشان می دهد که خسروی به خوبی توانسته بین شخصیت شاعر و شخصیت منتقد خویش تعادل برقرار نماید.
استاد محمدرضا خسروی، شخصیتی پیچیده و چند وجهی دارد. چنانچه دیدیم، شاعر و منتقد ادبی جدی و مسلطی است؛ اما روزنامه نگار و ژورنالیست هم هست، حقوقدان برجسته ای هم هست، مورخ خوبی هم هست(چیزی را از قلم نینداخته ام؟!). این که آیا او میان این همه شخص ملون المزاج هم تعادلی برقرار کرده است یا نه، الله اعلم!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *