مقدمه: مقاله حاضر، با موضوع پسته در آثار منظوم فریدالدین محمدعطار نیشابوری، نخست به معرفی پسته و رویشگاههای طبیعی آن، بهویژه در نواحی ابرشهر، نیشابور کهن، پارت عهد باستان، میپردازد و سپس با غور و پژوهش در دیوان و برخی منظومههای عطار، عروسان خیال او را با مضامین پسته ـ این محصول بسیار مقوّی، مغذّی هوشافزا، خونساز، نشاطآفرین و خوشمزه همیشه خندان با منشأ ایرانی ـ نقل کرده؛ و در پی آن، در یادداشت پایانی، به داستان پستهزارهای نیشابور پرداخته است.
پسته
بیگمان کلمه پسته یک واژه بسیار کهن ایرانی و ساخته مردمانی است که در روزگاران بسی دور، در عرصه پهناوری در نواحی جنگلها و رویشگاههای طبیعی درختان پسته، میزیستهاند. بسیاری از مستندات و شواهد تاریخی و جغرافیایی موجود نشان میدهد که نام پسته و درختان آن از سرزمین خراسان ـ به مفهوم جغرافیایی بسی وسیعِ قدیم آن که ماوراءالنهر را نیز شامل میشد ـ منشأ دارد. بسیاری از درهها و دامنههای این سرزمین را جنگلها و تودههای درختان پسته خودرویی زیر پوشش داشته که اکنون بقایای آنها در شمال شرقی ایران (در جنگلهای پسته نواحی زورآباد جام، سرخس، کلات، درگز، سملقان بجنورد، قازانقایه و مراوه تپه گنبد کاووس) و جنگلهای کشورهای افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان، ازبکستان تا سرحدچین موجود است. جنگلهای پسته و تودههای درختی آن در بخشهای زیادی از ابرشهر باستان، یعنی نیشابور قدیم ـ که تقریباً سرزمین پارت، یعنی خراسان کنونی و نواحی اشکآباد (عشق آباد پایتخت فعلی ترکمنستان) تا خوارزم و از سوی غرب تا نواحی دامغان را شامل میشد ـ پراکنده بود.
آژی دهاک، پادشاه ماد، پارسها را «پستهخور» خطاب کرده بود، و پارتها (اشکانیان) پسته جنگلی را به عنوان خوراکی نیروبخش، همواره در سفر و حضر همراه داشتند. در یک روایت ایرانی به این نکته مهم اشاره شده است که مادر زردشت، به هنگام بارداری، روزانه هفت دانه پسته و هفت مویز و یک سیب اصفهان میخورد. ایرانیان به تجربه دریافته بودند که پسته خونساز و هوشافزا، مویز نیروزا و سیب لطافتبخش پوست چهره و بدن است، و تناول آنها موجب تقویت جسم و جان، و زیبایی و لطافت صورت و سیرت کودک میشود. پزشکان و داروشناسان در منابع طب قدیم به این نکات اشاره کردهاند، و صحت آن توسط دانشمندان معاصر تأیید شده است.
واژه ایرانی پسته، یک لفظِ صوتی (نامآوا ر onomatopoeia) ناشی از صدایِ شکستن دانه پسته محصول درختان خودروی بوده، که در گویش مردمان مستقر در نواحی رویشگاههای آن تداعی شده و وارد گویش آنان گردیده است. گستره پهناور رویشگاههای طبیعی درختان پسته بر روی نقشه جغرافیایی (که براساس ۳۶ مأخذ تاریخی و جغرافیایی و گزارشهای باستانی و کهن تا عصر حاضر ترسیم شده است)،در اینجا ارائه میشود.
در گستره پهناور جنگلها و درختستانهای پسته خودروی شهرها و آبادیهای باستانی خراسان قدیم (چون هرات، بلخ، گوزگانان، بادغیس، مرو، نسا، ابیورد، گناباد، طرثیث ر ترشیز، زوزن، زاوه، سرخس، طوس، بیهق، و ابرشهر یا نیشابور) و در ماوراءالنهر (مانند سمرقند، بخارا، خجند، یارکند، ترمذ و اخسیکت و دهها شهر دیگر) قرار داشته است. از محدوده همین عرصه پهناور، تا قبل از حمله مغول (سال ۶۱۷ و ۶۱۸)،هزاران دانشمند در رشتههای مختلف علوم، فنون، فقه، فرهنگ، ادب و عرفان برخاستهاند که برخی از آنها در جهان و بعضی در دنیای اسلام(چون ابنسینا، بیرونی، فارابی، بوزجانی، امام محمدغزالی، خواجه عبدالله انصاری، ابوسعیدابوالخیر، رودکی، فردوسی، خیام، عطار و …) شهرهاند.
عدد بزرگان و دانشمندان برخاسته از محدوده گسترده جغرافیایی رویشگاههای طبیعی درختان پسته، خارج از شمار بوده و آثار انبوه آنان در حملات و هجومهای هراسناک قبایل ترکستانی از میان رفته و معدودی بر جای مانده است. از باب نمونه، ابوعبدالله حاکم نیشابوری، در قرن چهارم، تاریخ نیشابور را در چندین مجله به عربی نوشته، که تلخیصی اندک از آن توسط محمدبن حسین خلیفه نیشابوری به فارسی ترجمه شده و اصل آن از میان رفته است.
در این ترجمه که درواقع عمدتاً شامل فهرست دانشمندان ناحیه نیشابور تا عصر مؤلف است، دکتر شفیعی کدکنی ـ که این کتاب را با مقدمه و تعلیقات عالمانه، تصحیح و در ۴۱۰ صفحه (انتشارات آگاه، تهران ۱۳۷۵) منتشر کرده است، میگوید:«اگر این کتاب را حتی فهرستی از کار حاکم نیشابوری بشماریم ـ که تقریباً چنان است ـ این فهرست، زندگانی حدود ۲۶۸۰ تن از بزرگان را شامل است» (تاریخ نیشابور، مقدمه، ص ۲۱).
کثرت دانشمندان ناحیه نیشابور تا پایان قرن چهارم، در همین عدد متوقف نشده و قطعاً تا حمله مغولان بر تعداد دانشمندان و آثار آنان افزوده شده است. در دیگر شهرهای نواحی پستهخیز خراسان و ماوراءالنهر، به تناسب جمعیت و اهمیت، و نیز توجه حکمرانان به علم و دانش، هزاران دانشمند و شخصیتهای برجسته پرورش یافتهاند، به طوری که عدد مجموعه آنان در مقایسه با دیگر نواحی ایران و جهان اسلام که فاقد جنگلهای پسته بودهاند، بسیار بیشتر است؛ این مهم نباید اتفاقی باشد و قطعاً پسته در فهرست مواد غذایی مردمان نواحی خراسان و ماوراءالنهر موجب ارتقای توش و توان قوای جسمی و دماغی و در نتیجه افزایش ضریب هوشی آنان شده است.
شادروان دکتر عبدالحسین زرینکوب در یادداشتی برای کتاب پسته ایران (تألیف محمدحسن ابریشمی) به همین مُهمّ اشاره کردهاند: «توجه به این نکته که آنچه به عنوان محصولات غذایی در هر مرز و بوم به دست میآید، در ایجاد و پرورش نیروی حیاتی و سجیّه و مَنِش اقوام تأثیر قابل ملاحظه دارد…». اکنون نیز ملاحظه میکنیم که مردمان مناطق پسته کاری از هوش و فراست بیشتری برخوردارند. مثلاً در استان کرمان که درختان پسته در حدود دو قرن پیش توسط خراسانیها به آن نواحی رفته، ظهور بزرگان و نخبگان افزایش یافته؛ در حالی که تا حمله مغولان و نیز تا رواج پسته کاری، عدد آنان اندک است.
یا مثلاً با ایجاد باغهای پسته در نواحی ساوه و قم، که در منابع قرن سوم و چهارم هجری بدان اشاره شده، عدد دانشمندان در این نواحی و مناطق همجوار(ری، قزوین و اصفهان)، قابل توجه بوده است. مستندات حکایت از آن دارد که پسته از خراسان به این نواحی انتقال یافته، چون درختان رَقَمِ (به اصطلاح: واریته) مشهور به «پسته سبزواری» در باغهای کاشان تا عصر ناصرالدین شاه وجود داشته است.پستهزارهای بسیار انبوه نواحی سبزوار توسط «سباشی» امیر خراسان و حاجب سلطان مسعود غزنوی، و یکصد هزار سوار جنگی وی منهدم شده که واقعه غمانگیز آن را ابوالحسن بیهقی نقل کرده است: «مردمان خراسان او را حاجب پاک روب لقب نهادند». از چگونگی انهدام پستهزارهای نواحی ابرشهر، نیشابور عصر ساسانی، که در عهد پارتها بهرهبرداری میشده است، اطلاعی مستند نداریم. اما داستانی شنیدنی در بین مردمان برخی از نواحی خراسان،بهویژه نیشابوریان، رواج دارد که تبیینکننده چگونگی برافکندن درختان پسته نیشابور است (این داستان در یادداشت پایانی آمده).
مضامین پسته در عروسان خیال عطّار
صاحب این قلم، طی ربع قرن (سالهای ۱۳۴۸-۱۳۷۳) مطالعه در باب مباحثی از تاریخ کشاورزی، از جمله به پژوهش تاریخی درباره پسته ایران پرداخته ـ که منجر به تألیف کتاب «پسته ایران» گردید، و در سال ۱۳۷۳، در ۷۰۰ صفحه توسط مرکز نشر دانشگاهی منتشر و کتاب گزیده سال شد ـ و در ضمن آن به بررسی واژه پسته در مضامین شاعران، از قرن سوم هجری تا عصر حاضر ادامه داده که حاصل آن تحت عنوان: پستهنامه، در سال ۱۳۷۱، وسیله اداره بررسیهای اقتصادی بانک کشاورزی به چاپ رسید. پس از آن، در ادامه، تا امروز (۲۳ فروردین ۱۳۸۸)، از حدود ۸۰۰ دیوان و مجموعه شعری، در حدود ۲۰۰۰ بیت از قریب به ۴۰۰ شاعر، با مضامینی از پسته یادداشت کرده که قطعاً شمار شاعران و عدد ابیات آنان، با مضامین پسته، به مراتب بیشتر از اینهاست. با این وجود، با بررسی ابیات یادداشتی، به این نتیجه رسیده است که: اولاً، گمان نمیکند در هیچ کدام از ادبیات منظوم دیگر زبانهای رایج جهان، به اندازه سرودههای فارسی طی ۱۲ قرن گذشته، مضامینی با واژه پسته آمده باشد؛ ثانیاً بیشترین مضامین از آن سخنسرایان همان محدوده عرصه پهناور رویشگاههای طبیعی درختان پسته، یعنی خراسان و ماوراءالنهر قدیم است. ثالثاً، با بررسی ابیات هر یک از شاعران، از نظر آمار عددی، عطار نیشابوری سرآمد است و مقام نخست را از نظر شمار مضامین پسته دارد.
در حالی که نگارنده،همه آثار مُسلّم یا منسوب به عطار را در دسترس نداشته و مضامین پسته در عروسان خیال او را تنها در شش اثر وی: دیوان عطار، خسرونامه، مختارنامه، مصیبتنامه، الهینامه و منطقالطیر را مطالعه و بررسی کرده است. براساس همین مطالعات و یادداشتهای خود، گمان قریب به یقین پیدا کرده که عطار در مقایسه با دیگر شاعران همه آفاق و اعصار، بیشترین مضامین پسته را در سرودههای بسی دلنشین خود، گنجانده است.
مضامین شاعرانه وی نشان میدهد که عطار علاقه و توجه بلیغی به پسته داشته است و شاید بتوان با بررسی مضامین پسته در آثار منظوم منسوب به عطار، به شیوه قیاسی، صحّت انتساب را محک زد. توجه عطار به پسته حکایت از پیش چشم، یا در دسترس بودن درختان آن دارد؛ به یقین تا پیش از وقوع قتل عام وحشیانه صدها هزار انسان توسط مغولان در نیشابور ـ که شاید یکی از عظیمترین کشتارهای بشری در طول تاریخ جهان باشد ـ و شهادت عطار در این واقعه بسی غمبار (سال ۶۱۸ قمری)، هنوز بقایای پستهزارهای نیشابور و نواحی آن بر جای بوده است. چون علاوه بر وجود شواهد و مستنداتی پراکنده، بنابر تحقیق از کارشناسان خبره محلی، اکنون در دامنههای کوهستان مهر در ناحیه سبزوار، حدود ۷۰ درخت پسته و در نزدیک دیزباد نیشابور چند درختی باقی است.
به هر حال، عطّار در آثار منظوم خویش، پستهزارهای سرزمین پارت باستان، نیشابور عصر ساسانی و بعد از اسلام را از چشمه پاک و زلال اندیشه آبیاری و در عروسان خیال خویش جاودانه کرده است. چون وی چگونگی ایجاد خنده شاعرانه و آوای دلنشین جدا کردن لبان خندان پسته(در پارسی باستان و پهلوی: پیستک و پستک، که به همه زبانهای جهانرفته و مطابق قواعد تلفظی اقوام در وجوهی چون: پیستاکا، پیستاکیا، پیستاشیو، فُستَق و غیر آن تداول یافته) را در مضامین بسیاری آورده است.
طبع شاعرانه زلال عطار به روانی آب و عروسان زیبای خیال یا دختران بِکِر خاطر او، جلوههای جاودانه به آثارش بخشیده است. از شعلههای درخشان جان در جویبار طبع روان عطار، مضامینی آبدار دُر معانی فروریخته که دهان عقل از شگفتی، چونان پسته، باز مانده، اما او در بند اندیشه جهان دیگر بوده است (دیوان عطار، ص ۸۰۵):
آتش ترمی دمد از طبع چون آب ترم
دُرِّ معنی میچکد از لفظ معنی پرورم…
دختران خاطرم بِکرند چون مریم از آنک
بِکر میزایند از ایشان شعر همچون شکرم …
زان دهان عقل همچون پسته از هم باز ماند
کآب گرم اندردهانش آمد از شعر ترم
گرچه در باب سخن همتا ندارم در جهان
زین جهان سیرم که در بند جهانی دیگرم…
از دیگر شگفتی آنکه احتمالاً به جز عطار، هیچ شاعری قصیدهای ندارد که کلمه پسته در مضامین آن، بیست و دوبار آمده باشد(دیوان عطار، ص ۷۶۶-۷۶۳):
هرکه بر پسته خندان تو دندان دارد
جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد
شکر و پسته خندان تو میدانی چیست؟
چشم سوزن که در او چشمه حیوان دارد
هر کرا پسته خندان تو از دیده بشد
دیده از پسته خندان تو گریان دارد
لب خندان تو از تنگ دلی پرنمک است
که بسی زیر نمک پسته خندان دارد
پسته را زیر نمک از لب تو سوخت جگر
پس لبت سوختهای را به چه سوزان دارد
داستان پستهزارهای نیشابور
در بین نیشابوریان افسانههای جالبی تداول دارد که برخی از بنمایههای تاریخی و حتی واقعی برخوردار است. از جمله داستان پستهزارهای انبوه، یا شاید باغستانهای پسته و چگونگی انهدام آنها اهمیت فراوان دارد. این داستان از روزگاران دور تا عصر حاضر، دهان به دهان و نسل به نسل نقل شده تا به ما رسیده است. روایتهای مشابهی از این داستان در نواحی دور و نزدیک نیشابور (از جمله تربت حیدریه، تربت جام، خواف، بایگ، کدکن، اسفراین، سبزوار) در اذهان باقی است. اجزای داستان نشان میدهد که در گستره پهناور ابرشهر یا نیشابور قدیم، پستهزارهای انبوه و قابل بهرهبرداری وجود داشته است. همچنین اهالی هوشمند آن سامان، علاقه و توجه مفرطی به خوردن محصول آن نشان میداده و به تعبیری «پستهخور» بوده و با همین عنوان، شهره شدهاند. این داستان کهن و موضوع «پستهخوری» و هوشیاری نیشابوریان، شباهتی به واقعه تاریخی عهد مادها دارد که در آن (مطابق نقل نویسندگان باستان) ازدهاک شاه ماد، پس از پیروزی پارسها بر او، با خشم بر خیل سپاهش، فریاد میزند که وای بر شما که از «پستهخورها» شکست خوردید؛ و به روایتی فریاد برمیآورد: چه دلاورند این پارسهای «پستهخور». در اینجا داستان کاملی از چگونگی انهدام پستهزارهای نیشابور را، مبتنی بر روایات مسموع نقل میکند:
در روزگار قدیم، ناحیه نیشابور بسیار آباد، پرجمعیت و از جمیع جهات با اهمیت بود و از جمله پستهزارهای انبوه در مناطق اطراف داشت. پادشاهی پرفَند و نیرنگ باز بر این ناحیه دست یافت که سیطره بیچون و چرا بر اهالی را در سر میپروراند و با همه نیرنگهایش موفق نمیشد. کمکم به زیرکی عامه نیشابوریان، و بهویژه خردمندان هوشمند آن سامان پی برد و از آن بیمناک شد که نکند با تدبیر،شورشی علیه او تدارک ببینند.
هر روز نگرانی و هراسش بیشتر میشد و آرمانها و آیندهاش را بر باد رفته میدید. ناگزیر مایههای نومیدی و هراس خود را با وزیر بسیار مکارش در میان نهاد و چاره جُست. وزیر گفت: من نیز مدت هاست که از هوشمندی اهالی در مقابله با حکومت رنج میبرم و بیم شورش آنان را داشته و پی بردهام که عامه مردم با زیرکی دریافتهاند که آرام و متین، در برخورد با فرامین شاه، باید پیرو راهنماییهای خردمندان و بزرگان خود باشند تا گرفتار نشوند. برای رهایی باید مایه اصلی زیرکی اهالی، یعنی پسته را از خوراک آنان حذف کرد. چون تا پستهزارها در این ناحیه باشد، به مقصود نمیرسیم.
راه چاره فریب نیشابوریان است. به این ترتیب که باقلی را ـ که برایشان نا آشناست ـ به مقدار زیاد وارد کرده و با تدبیری آنان را به کشت و مصرف آن ترغیب کنیم. با این اقدام، پستهزارها به کشتزار باقلی بدل خواهد شد. وزیر ادامه داد و گفت: باقلی پخته نمکسود و ادویهزده، ذائقهها را جلب خواهد کرد و با مصرف زیاد آن عقل اهالی زایل میشود و اندیشه آنان از جولان باز میماند و رخوت و تنبلی آنها را شاهد خواهیم بود. به علاوه، باقلیزار چندین برابر پستهزار محصول دارد که موجبی برای تطمیع و فریب نیشابوریان خواهد شد.
پس دست به کار وارد کردن باقلی از بلاد دور شدند. در پی آن، پادشاه با بهانههای مختلف جشن و مهمانی عام و خاص بر پا میکرد و همه بزرگان و خردمندان با خوراک باقلی پذیرایی میشدند. در این مجالس وزیر از خواص بینظیر باقلی و میزان عایدی فراوان آن با چربزبانی تمجید میکرد. پس از چندی از آنان خواست که رعایا را به کاشت و تولید این محصول ترغیب کنند و شاه پاداشهایی برای توسعه باقلیزارها در نظر گرفت. با این نیرنگها بسیاری درختان پسته را کندند و در جای آنها باقلی کاشتند. پستهزارهای وسیعی نابود شد، رعایا نیز به ظاهر از تولید و مصرف این خوراکی خوشنود مینمودند. با این اقدام، به تدریج میزان تولید و مصرف پسته کاهش یافت و جای آن را باقلی با ذخایر انبوه گرفت.
پس هنگام آن رسید که وزیر، نتایج دسیسه شوم خود را محک زند و عوارض و اثرات تغذیه باقلی را مورد آزمون قرار دهد. وی شنیده بود که فردی ماستفروش به زیرکی و ذکاوت در بین نیشابوریان زبانزد است. مصمم شد تا اثرات خوردن باقلی را بر روی مغز و مَنِش ماستفروش بسنجد. پس لباس رعیتی پوشید و با تغار بزرگی با ظرفیت یک من ماست نزد وی رفت. تغار را به او داد و گفت: دو من ماست بده. ماستفروش که کمتر باقلی خورده و پسته را ترجیح داده بود، باهوش و زیرکی ذاتی خود متوجه عدم تناسب دستهای لطیف و اشرافی مشتری با جامه رعیتی او شد. زیرچشمی نگاهی به مشتری انداخت و وزیر مکار را شناخت. به روی خود نیاورد. ظرف را در ترازو سنجید و سپس پر از ماست کرد. با یک من پر شد.
با نگاهی چون احمقان پرسید: یک من دیگر را کجا بریزم؟ مشتری گفت: در همان گودی زیر تغار خالی کن! ماستفروش با قیافه و لحنی سادهلوحانه گفت: درست گفتی! پس تغار را واژگون کرد تا یک من بقیه را در فرورفتگی زیر ظرف بریزد. ماست درون تغار فروریخت. با این اقدام به ظاهر احمقانه ماست فروش، وزیر لبخندی زد و پیروزمندانه بهای ماست را پرداخت و شادمانه نزد پادشاه رفت و به او مژده داد که آثار حذف پسته و جایگزینی باقلی در خورد و خوراک نیشابوریان به منصه ظهور رسیده و اکنون بر این مردمان سلطنت که سهل است، میتوانی ادعای خدایی کنی!وزیر با همه حیلهگریهایش، زیرکی «پستهخورها» را دستکم گرفته بود و از رفتار و گفتار ساختگی ماستفروشِ نیشابوری فریب خورده؛ چون عقل او را زایل شده پنداشته بود. اما خیلی زود در بین اهالی، تدبیر زیرکانه ماستفروش و دسیسه وزیر و سلطان افشا و آشکار شد و هیاهوی رسوایی آنان بالا گرفت. سلطان و وزیر فریبکار، سراسیمه شدند و شبانه گریختند و داستان آنان و «پستهخورها» بر سر زبانها افتاد و با انتقال به نسلهای بعدی ماندگار شد.
واقعه شکست مادها و اشاره مورخان باستان به «پستهخوری» پارسها، و نیز داستان نیشابوریان «پستهخور»، در بردارنده چند نکته است: نخست پیشینه بسیار دور و دراز مصرف پسته در ایران را میرساند. دوم وجود پستهزارهای انبوه در اعصار کهن، در قلمرو پارتها ـ یعنی خطه نیشابور عصر ساسانی و بعد از اسلام ـ در دوره هخامنشیان و پس از آن را خبر میدهد. سوم دلالت بر آن دارد که ایرانیان از زمانهای دور با خواص اعجازانگیز پسته ـ بالا بردن درجه هوش و ذکاوت، تقویت قوای جسمی و دماغی ـ آشنا بودهاند. همچنین شناختی از خواص و خصوصیات باقلا و مضرات مصرف زیاد پخته و نمک سود آن داشتهاند. در متون کهن پزشکی نیز به زیانهای باقلی پخته شور، با همه خوشیِ مزه، برای دستگاه گوارش، مغز و دماغ اشاره شده است.
امروز با تأسف در همه شهرها، بر سر کوچه و بازارهای شلوغ، به خصوص در جلو مدارس، بساط باقلیفروشان با بخار و بوی مطبوع، کودکان و جوانان را جلب میکند. در حالی که این خوراکی فوقالعاده نفاخ، موجب کندی ذهن و کودنی آنان میشود. برعکسِ پسته که بسیار نیروبخش، هوشافزا و مایه تقویت و انبساط جسم و جان و پویایی ذهن میشود. چرا باید اکثر کودکان و جوانان و عموم مردم ما از خوردن پسته محروم باشند و باقلی بخورند؟ در حالی که ایران عمدهترین تولیدکننده پسته در جهان است که مقادیر انبوه آن را خارجیان میخرند و میخورند و مصرف باقلی در ایران فزونی میگیرد.
چرا و چگونه تا این حد مصرف باقلی پخته در عصر ما رواج یافته است؟ خوراکی که حکمای قدیم ایرانی، مضرات عدیده آن را برشمردهاند. مثلاً عقیلی خراسانی در قرابادین کبیر نوشته است:«باقلا مورث ]موجب[ نفخ و اختلاج ]لرزش و لقوه [و ثقل دماغ و فساد ذهن و منجر به افراط است.] چه شایسته خواهد بود که دولت با تعیین و تصویب سوبسیدها، به کودکان و نوجوانان خانوادههای کم درآمد، مبلغی برای خرید پسته، اختصاص دهند و شاهد بروز آثار اعجازانگیز آن در قوای جسمی و دماغی زنان و مردان آینده ایرانی باشیم؛ انشاءالله.