محمود خسروی همشهری عزیزمان ومرد بحرانهای وزارت ارتباطات را بیشتر بشناسیم
محمود خسروی مرد بحرانهای وزارت ارتباطات است؛ مدیری که با تمام وزرای پست و تلگراف و تلفن و ارتباطات ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی کار کرده. مدیر مخابرات تهران، کردستان، آذربایجان و مازندران بود. از جبهه تا بازداشتگاه را تجربه کرده، رئیس سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی و مدیر شرکت ارتباطات زیرساخت بوده و حتی این روزها هم که بازنشسته شده باز مدیر امور زیرساختی در همان طبقه ۱۲ ساختمان مشهور سیدخندان است. به دیدنش که میرویم جمعی از دوستان قدیمیاش از دهه ۵۰ در دانشکده مخابرات آمدهاند به وی سر بزنند و طول میکشد تا اتاق را به ما واگذارند. از سختی و صبرش میگوید و وقتی میگوییم که همیشه در یک قدمی وزارت بوده، میگوید هیچ وقت سودای ریاست و وزارت در سر نداشته؛ همین که روستازادهای از ده رخ تا به اینجا رسیده هم لطف پروردگارش بوده و این روزها پس از چند عمل قلب فقط دوست دارد میراثی از سه دهه حضورش در ارتباطات ایران گذاشته باشد و بس.
سال تولد: ۱۳۳۵
محل تولد: روستای رخ از توابع تربت حیدریه
سوابق تحصیلی: لیسانس مخابرات از دانشکده ارتباطات
سوابق مدیریتی: رئیس سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی، رئیس شرکت ارتباطات زیرساخت، مدیر کل مخابرات استانهای تهران، مازندران، کردستان و آزربایجان
متولد ۱۳۳۵ در روستای رخ از توابع کدکن در خراسان رضوی است؛ محمود خسروی در یکی از محرومترین مناطق دهه ۳۰ به دنیا میآید. پدرش کدخدای ده و مادرش بافنده پارچه در خانوادهای بزرگ با ۱۴ فرزند هستند. اقتصاد ده پایین رخ در آن سالها بیشتر کشاورزی است ولی طی سالیان به دامداری و قالیبافی و البته کارگری در مناطق اطراف روی میآورند. اختلاف سنی بین فرزندان زیاد است و به همین دلیل در حینی که محمود خردسال به مدرسه میرود، به تدریج سایر برادران برای تحصیل عازم مشهد میشوند:«در دهی مانند ده ما خیلی مهم نبود که چقدر زمین داری چون همهاش کویر بود. اینجا مانند گیلان یا مازندران نیست که زمین مهم باشد، در حقیقت بیشتر از همه آب اهمیت داشت که به علت تعدد چاههای غیرمجاز مدام سطح این آبها کمتر شد و حالا صدها هکتار زمین کشاورزی خشک افتاده است.»
کودکی آسانی ندارد. چهار کیلومتر در سرما و گرما پیاده میروند تا از خانه خودشان در تلخه بخش به گل بو برسند که مدرسه ابتدایی همانجاست:«یادم نمیآید کل شش سال ابتدایی هیچ وسیله نقلیهای سوار شده باشم. گاهی زمستانها آنقدر در بیابان سخت بود که با کفش پاره و لباس نازک به خانه میرسیدیم و یکراست میرفتیم زیر کرسی و تا یک ساعتی حتی پایمان را احساس نمیکردیم تا شروع میکرد به سوزن سوزن شدن. اینطور نبود که فقط زندگی ما دشوار باشد، زندگی همه اهالی روستا در آن سالها به این سختی بود و برای پدرم هم اداره خانوادهای به آن بزرگی آسان نبود.»
پدر
پدرم در حقیقت خودش هم بیشتر کشاورز بود و از کدخدایی ده بیشتر، نقش معتمد را داشت که اگر اختلافی پیش آمد اجازه ندهد کار به دادگاه بکشد و در همان بین خود اهالی حل و فصل کنند. همیشه اصرار داشت که ما به هر قیمتی شده درس بخوانیم چون از اوضاع زندگی خودش و ما راضی نبود. معتقد بود درس خواندن تنها شیوه بالا رفتن در اجتماع است. حتی همه دخترها را با وجود اینکه در روستا رسم نبود، گذاشت که تا جایی که میشد در روستا درس بخوانند. میگفت درس بخوانید تا اسیر اینجا
نشوید.
مادر
پدر من دو بار ازدواج کرد و مادرم همسر دومش بود که البته ۱۰ نفر از بچهها هم از مادر من بودند. مادرم خودش قالیبافی نمیکرد ولی مطابق رسم آن زمان تقریباً همه هزینهها را در خانه جمع و جور میکرد. مثلاً دو گوسفند را در طول سال پروار میکردند و هر شش ماه یکی را سر میبریدند و گوشتش قورمه میشد برای بقیه سال. خود مادرم هم فرتبافی میکرد که بسیاری از لباسهای من و سایر بچهها از همین پارچه تهیه میشد.
مدرسه
مدرسه ما در یک روستای بخش دیگر بود و همه پایهها از اول تا ششم سر همین کلاس درس میخواندیم؛ شاید امروز تصورش برای شما غیرممکن باشد. البته این حسنش برای من که خیلی درسخوان بودم این بود که همه درسها را جلو جلو یاد میگرفتم. یادم هست یک بار درسی را یکی از همکلاسیهای پایه بالاتر بلد نبود، مرا صدا کرد مساله را حل کردم. ترکه را داد دست من گفت این دوست تنبلت را تنبیه کن. من نزدم. داد دست همان دوستمان گفت تو بزنش. او هم نامردی نکرد و زد. یاد گرفتم دیگر هیچ وقت اگر چیزی را هم بلد بودم، جار نزنم.
تمام کودکیاش در آن دوران بین مدرسه و سر زمین کشاورزی میگذرد که اغلب هندوانه و گندم دیم است:«کل وضع و حال یک سال ما به این بستگی داشت که آن سال دیم چگونه بار بدهد. اگر بار خوب بود حال و روز بهتری داشتیم، اگر نبود که سخت میگذشت.
سال ۴۸ از روستا به مشهد میرود تا دبیرستان را تمام کند و خوششانس است که عدهای از برادرانش دارند در پایتخت خراسان کار ماشینسازی و صافکاری و اتاقکسازی انجام میدهند. پیش همانها ساکن میشود و در دبیرستان کوروش کبیر ششدانگ درسش را میخواند. تابستانها هم به روستا برمیگردد تا کمکحال خانواده در فصل برداشت محصول باشد:«به برادرانم روزی دو تومان حقوق میدادند که کفاف هیچ هزینهای را نمیداد ولی در مقابل من در مشهد فرصت داشتم حسابی درس بخوانم و ریاضیام همیشه خوب بود. این کمک میکرد که به سرعت پیشرفت کنم و در مدرسه جا بیفتم.»
درسخواندن برایش تنها ابزار بالا رفتن از نردبان ترقی است
محمود خسروی
رشته ریاضی را هم انتخاب میکند و برایش خیلی مهم است بتواند در رشتهای قبول شود که کمکهزینه تحصیلی قابل توجهی بدهند، چون خانواده توان پرداخت هزینه تحصیل فرزندانش را ندارد. گزینه اولش دانشکده بسیار متمول نفت در تهران است ولی در رقابتی فشرده برای این دانشگاه که امتحان مجزایی هم دارد، قبول نمیشود:«دانشکده نفت بسیار پرطرفدار بود و هر چقدر درس خواندم باز هم رقابت زیاد بود و در کنکورش قبول نشدم، گزینه بعدیام هم موسسه عالی ارتباطات بود که وابسته به شرکت مخابرات به شمار میآمد. بعد از انقلاب فرهنگی آمد زیر نظر دانشگاه خواجه نصیر ولی آن زمان بورس وزارت پست و تلگراف و تلفن داشت. خوبیاش این بود که دیگر این یکی کنکور مجزا نداشت و با همان رتبه دانشگاه سراسری هم میتوانستم در آن پذیرفته شوم. مشکلش این بود که باید تعهد میدادی که دو برابر زمان تحصیلت را در مخابرات کار کنی.»
مبارزه
سال آخر دبیرستانمان در مشهد، یک معلم دینی داشتیم که دست بر قضا پسرعموی دکتر علی شریعتی بود و خیلی معلم تاثیرگذاری بود؛ به گونهای که عقاید سیاسی را به ما آموخت و چون ما هم روستازاده بودیم و اصلاً با این مفاهیم آشنایی نداشتیم، تازه با معرفی کتابهایی که ایشان از دکتر شریعتی و بقیه مبارزان مسلمان معرفی کرد، با این مفاهیم آشنا شدیم. بعدها که تهران آمدیم هم هنگام کوهنوردی با دوستان دیگر انجمن اسلامی حسابی جذب این گروهها شدیم. کتابها تاثیر زیادی روی ما داشت.
سال ۵۴ میآید تهران و پس از یک دوران سخت و دشوار تطبیق با پایتخت، سرانجام به اتفاق دوستش در ناصرخسرو اتاقی را دونفره میگیرند و دانشجوی مخابرات میشوند:«به ما ماهی ۵۵۰ تومان کمکهزینه تحصیلی میدادند که تقریباً ۳۵۰ تومانش هزینه اجاره خانه بود و بعدها هم خانه دانشجویی را انتقال دادیم به خیابان حسنآباد زرگنده. با باقی پول به هر ترتیبی بود سر میکردیم. چون یک چشمم تنبلی داشت و دیدش محدود بود از سربازی هم معاف شدم.»
آمدن به دانشگاه برای او و البته کل کشور شروع شعلههای انقلاب است:«من به علت بافت فکری خودم و خانواده خیلی سریع جذب جمع مبارزان مسلمان شدم و این فعالیتها طبیعتاً روی درسم هم تاثیر گذاشت چون بعد از انقلاب و قبل از انقلاب فرهنگی با معدل B فارغالتحصیل شدم.»
بانه
پادگان بانه روی بلندی بود و شهید نصراللهی فرمانده پادگان با ما تماس گرفت که هر وقت بچههای ما میآیند از پادگان پایین که به خانوادههایشان زنگ بزنند کمین میخورند و شهید میدهیم، بیایید یک فکری برای تلفن پادگان بکنید. ما دیدیم در طراحیای که برای وزنه کردهاند حتی در تابستان هم همه تجهیزات یخ میزنند. خودمان پاشدیم رفتیم آنجا تا یک راهی پیدا کنیم. آنجا که با سربازها گپ میزدیم گفتند ما شبها تلویزیون توشیبای قدیمیمان را میگذاریم روی این تپه سبز و تلویزیون عراق را میگیرد. گفتیم شاید این تپه به یکی از آنتنهای ما دید داشته باشد. دیدیم ای بابا این مثل دکل وزنه است. زنگ زدیم به یکی از بچههای وزنه که آینه دستشویی را باز کن ببر روی دکل علامت بده. مطمئن که شدیم، یک هفتهای اتاقک ساختیم و یک ششکاناله آنجا راه انداختیم.
در دانشکده ارتباطات این شانس را پیدا میکند تا با جمع بزرگی از مدیران فعلی مخابرات و وزارت ارتباطات دوست و همکلاس شد و به عنوان مثال با عمیدیان و کرمپور، از معاونان باسابقه وزرای ارتباطات در تمامی دهههای اخیر، در انجمن اسلامی آشنا و همراه میشود. پس از دو ترم تعطیلی در سال ۵۷ فعالیتهای سیاسیاش را خودش در شهر مشهد و گروه «راه انبیا» ادامه میدهد، با شعار«کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره».
دانشگاهها که باز میشود به دانشکدهای بازمیگردد که در آن شهید محمود قندی رئیس دانشکده است:«آقای اسلامی وزیر پست و تلگراف و تلفن در دولت موقت بود و مرحوم شهید قندی هم استاد باسواد و بسیار مذهبیای بودند که رئیس دانشکده شدند. تا آمدم درسم را تمام کنم انقلاب فرهنگی شروع و دانشکده تعطیل شد. فقط قرار شد هر کسی که زیر ۲۰ واحد از درسش مانده بیاید درسش را تمام کند. من هم از شانس خوبم ۱۸ واحد داشتم بنابراین قبل از انقلاب فرهنگی توانستم لیسانسم را بگیرم.»
وقتی از سربازی معاف میشود، یکی از دوستانش از زمان انجمن اسلامی پیشنهاد میکند بر حسب تخصص و معتمد بودنش بشود نماینده سپاه پاسداران در ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، آن هم در آستانه جنگ تحمیلی:«سپاه تازه تشکیل شده بود و هنوز سلسله مراتب نظامی نداشت و نیازمند نیروهای متخصص بود. من هم یک لیسانس فنی داشتم و در همان سالن مشهور و بزرگ چهارراه قصر نماینده سپاه به شمار میآمدم. فرمانده آن زمان ما مرتضی رضایی بود و محسن رضایی هنوز مسئولیت اطلاعات سپاه را بر عهده داشت. پس از مصاحبه و گزینش و تحقیق، نماینده شدیم و هر روز گزارشهایی از اداره دوم ارتش میآمد که نشان میداد تحرکات نظامی عراق در مرز به نحو فزایندهای افزایش پیدا کرده است.
محمود خسروی
میگوید هیچ وقت در تلاش برای وزارت و ریاست نبوده است
محمود جوان نه تنها از نزدیک شروع جنگ و تدارکات عراق را میبیند بلکه به خوبی شاهد مواردی تاریخیای مانند حرکتهای بحثبرانگیز بنیصدر و اختلافات ارتش و سپاه است:«خوب یادم است سر ماجرای قصر شیرین یکی از نیروهای سپاه زنگ زد که ارتش دهها تانک را رها کرده و عقبنشینی کرده است و سپاه تحت فشار قرار گرفته، ما باید چهکار کنیم. چون مورد اضطراری بود مرا فرستادند یک طبقه بالاتر و هشدار دادم که گفتهاند سپاه هم باید عقبنشینی کند. وقتی برگشتم پایین پیام را انتقال دادم. خیلی عصبانی شدند که این خیانت است و نباید کشور را داد دست بعثیها. آخرش آقای رجایی آمد و این غائله را ختم کرد.
سال ۶۰ است که با یکی از هم محلهایشان در مشهد ازدواج میکند و به خواست شهید قندی بعد از یک سال در ستاد مشترک ارتش مامور میشود که رئیس کنترل فرکانس شهر مشهد باشد. ارتباط نزدیک قندی با سپاه پاسداران وی را دوباره به بدنه مخابراتی کشور بازمیگرداند و به شهر همیشگیاش میرود. این مرکز آن زمان جزو واحد تلهکامیونیکاسیون یا ارتباطات بود ولی بعدها زیرمجموعه سازمان تنظیم مقررات قرار گرفت:«این بخش ماهیت امنیتی و فنی را توأمان داشت و برای همین نیازمند آدمی بودند که بتواند هر دو را داشته باشد. آن زمان فضای سیاسی همه دستگاههای اجرایی متشنج بود و چون شائبه گرایش سیاسی در مورد بعضی از نیروها وجود داشت، باید آرامش برمیگشت و یروها احیا میشدند.»
سال ۶۱ میفهمد که بسیاری از دوستان و همدورهایهایش به کردستان رفتهاند و لب خط مقدم مشغول کار در مخابرات هستند، اصرار میکند که میخواهد به سمت جبهه برود و سرانجام مهر ۶۱ دست همسر و یاسر چهارماهه را میگیرد و به سنندج زیر آتش توپخانه دشمن میروند:«ماموریت ششماهه جهادی گرفتم و قصدم این بود که تا پایان جنگ بمانم. یکی از دوستان را هم به عنوان سرپرست موقت گذاشتم جای خودم. هیجان این کار بسیار بالا بود، مثلاً هر شهری میرفتیم برای نصب و راهاندازی میگفتند باید تا شب برگردید یا همانجا بمانید. روزها جادهها دست ما بود ولی شبها هیچ تضمینی وجود نداشت. چند ماه بعد یک روز نشسته بودم دیدم آقای آریانیان مدیر وقت مخابرات کردستان با حکم مدیرعاملی ما در دستش به امضای آقای واعظی آمد توی اتاق.»
آن زمان محمود واعظی، وزیر فعلی ارتباطات، هنوز مدیرعامل شرکت مخابرات ایران است و حتی یک لحظه هم در عمرش از نزدیک خسروی را ندیده. با تکیه بر پرونده جهادی و سابقهاش او را به مدیرعاملی منصوب میکند و شرایط هم عادی نیست: بد نیست بدانید در اغلب جنگها آخرین جایی را که در یک شهر میزنند، مخابرات است؛ چون خود دشمن هم فکر میکند میتواند از این زیرساخت استفاده کند. مثلاً حساسترین نقاط جنگی کردستان بانه و مریوان بودند که هر دو در خاک عراق یک تورفتگی هستند. بدین ترتیب سایتهای مایکروویو ما از روی دریاچه و خاک عراق امواجش رد میشد. برای همین آنها به امید شنود، خود سایتهای مخابراتی را خیلی نمیزدند ولی شهرها تمام مدت زیر آتش دشمن بودند و نبردهای داخلی هم داشتیم که خیلی خطرناکتر بود. جادهها مینگذاری شده بودند و چندین شهید هم دادیم.»
در مریوان و بانه به سبب دستتنها بودن تقریباً همه کارها را خودشان بهشخصه انجام میدهند که حتی در مواردی به طراحی شبکه هم میرسد چون به خاطر شرایط جنگی تعداد کمی از نیروهای متخصص حاضر به خدمت در آنجا هستند. البته خود خسروی معتقد است توجه به زیرساخت مخابراتی این مناطق هم مدیون همان الزامات جنگی است:«مثلاً در کامیاران، بانه و مریوان چندین بار ساختمان مخابراتی ساختیم، هر بار ساختمان را زدند و ویران شد. این شد که درخواست دادیم چهار و پنج کانتینر جدید زیمنس را که همه تجهیزات را درون خودش داشت، فرستادند و ناگهان یکشبه مخابرات کل کردستان از مغناطیسی به خودکار تبدیل شد. در قروه و بیجار خیلی از شهرها کل ارتباطات روی خط فیزیکی بود که آنها را مایکروویو کردیم و طراحیاش در بسیاری از مواقع کار خود ما بود.»
سنندج
نه تنها آن منطقه شرایط جنگی داشت بلکه پیچیدگیهای انسانی و فنی را هم میشد در تمام اجزای کار دید. مثلاً من همیشه نهایت استفاده را از نیروهای بومی هر منطقه میکنم ولی آن زمان در کردستان به سبب فضای قومیتی، یا نیروها به شهرهای دیگر رفته بودند یا به کل در مخابرات کار نمیکردند. نیروهای کمی داشتیم که روزها با دستگاهها کار میکردند و شبها هم نگهبانی میدادند. فقط سنندج و سقز تلفن خودکار داشتند و بقیه شهرها تلفنشان مغناطیسی بود؛ باید درست زیر آتش دشمن کل زیرساخت مخابراتی را هم بهروز میکردیم.
امکانات
هر وقت احساس میکردیم مدیران تهران خیلی مراعات نمیکنند دعوتشان میکردیم آنجا تا از نزدیک ببینند زیر توپ و تانک کار کردن یعنی چه. همیشه سریع کارمان را راه میانداختند. یک بار یک عده از مدیران مالی و اداری وزارتخانه را دعوت کردیم و صبح بردیمش مریوان که همیشه ساعت ۸ تا ۹ صبح سهمیه داشت و بعثیها میکوبیدند. هر چقدر تا ساعت ۱۰ و ۱۱ نشستیم و معطل کردیم، آن روز از شانس ما هیچ خبری نشد. با ناراحتی گروه را جمع کردیم و بردیم سمت دریاچه زریوار که چشمتان روز بد نبیند! یک دفعه آتش دشمن شروع شد. سختتر از همیشه. همه مهمانها پریدند پایین و زیر ماشین و پشت درخت سنگر گرفتند. ما هم خوشحال، تا برگشتیم سنندج لیست را گذاشتیم جلویشان که حالا امضا کن!
ایستگاههای متعددی مانند سرمه و بادامستان یا فیلقوس را برای این منطقه در شرایطی میسازند که منطقه هنوز تقریباً هیچ جادهای ندارد و باید برای ساخت تمامی این ایستگاههای متعدد از قاطرها استفاده کنند که موثرترین شیوه حمل بار در آن منطقهاند:«یک بار مسئول مالی مخابرات آمد گفت آقا ما دهها قاطر داریم، هر ماه کلی هزینه کاه و جوی اینها میکنیم. باید چهکار کنیم. گفتم بزن هزینه سوخت. این شد که آنها هم شدند سوخت ماشین.»
سال ۶۵ با گذشت یک سال از روی کار آمدن دولت هاشمی و به قدرت رسیدن محمد غرضی در وزارت پست و تلگراف و تلفن تنشهای بسیار پیچیده سیاسی و انسانی در مخابرات آذربایجان در میگیرد تا جایی که حتی مدیر جدیدی را که برای این مخابرات میفرستند بدون آنکه پایش به اداره تبریز برسد از مهمانخانه بازمیگردانند. غائله که از زمان وزرات بهزاد نبوی شروع شده حتی به ظن بسیاری در رفتن نبوی از این وزارتخانه هم موثر است اما در نهایت غرضی تصمیم میگیرد تحت فشار مجلس، مدیری را که قبلاً در کردستان هم دیده به آنجا بفرستد. وزیر پیشتر به خسروی وعده داده با توجه به بزرگ شدن بچههایش که دومی هم در سنندج به دنیا آمده، اجازه دهد به مشهد برگردد ولی تحت اجبار با او تماس میگیرد که ماجرای آذربایجان را حل کند.
از سنندج راهی آذربایجان میشود، در حالی که غرضی از همان ابتدا هشدار میدهد کار آسانی در پیش ندارد:«وزیر حتی به اصرار من راضی شد که مراسم معارفه را انجام بدهد وگرنه میگفت برو آنجا خودت را به استاندار معرفی کن. هواداران یک جناح قبلی با پیشفرض اینکه ما میخواهیم علیه آنها کار کنیم، علیه ما جبهه گرفته بودند و هر روز شایعه میشد که من مثلاً فلان دستور را دادم و جنجال به پا میشد. برخی تجمع میکردند و بعضیها هم با لگد در اتاق مرا میزدند و میآمدند داخل در حالی که من حتی روحم از این اختلافات مطلع نبود.»
اعتراف میکند که حتی کل دوران جنگ هم به اندازه این دو ماه اول آذربایجان اذیت نشده است تا جایی که حتی تا چند ماه اول ترجیح میدهد خانواده در همان سنندج باقی بمانند. سعی میکند پستهای جدید را با جوانهای معتمد محلی پر کند و به دیدار نماینده ولی فقیه در آذربایجان شرقی یعنی آیتالله مسلم ملکوتی میرود. مخالفان کار را به قوه قضاییه میکشانند و حتی راهی بازداشتگاه میشود. فرمانده کمیته حاضر نمیشود وی را به زندان بفرستد؛ فردایش او را به کلانتری میفرستند. بالاخره صبرش تمام میشود:«رفتم به آنها گفتم ببینید من این همه سال در جبهه بودم و زیر توپ و تانک کارم را کردهام، اینجا با این تهدیدها و مشکلات جا نمیزنم. تازه اول شب بود که رئیس کلانتری صدایم کرد و وقتی توضیح دادم، زنگ زد به آقای آقازاده که حاکم شرع و رئیس دادگستری آذربایجان بود. ایشان مرا خواستند و با مخالفان نشستیم و توضیح دادم که نیتم فقط رفع فساد و راه انداختن مخابرات آذربایجان بوده. آقای آقازاده منصفانه از من عذر خواست و فرستادم مهمانخانه. واقعاً روحانی شریفی هستند و هنوز هم خود را مدیون ایشان میدانم که چهره یک قاضی اسلامی واقعی را به من در آن دیار غربت نشان داد.»
استقامت خسروی بالاخره جواب میدهد و با حمایت غرضی عزل و نصبها تکمیل میشود و آرامش به مخابرات استان آذربایجان برمیگردد. استعدادهای بومی آذریها هم به سرعت شکوفا میشود و از تولید تا طراحی در مخابرات همین بخش پا میگیرد. مخابرات را با ورود دیجیتالیها نوسازی میکنند و یکی از مدیران آن دوره را، که همین محمد فیضی مدیرعامل سالهای سال مخابرات ایران است، استخدام میکند. فرزند سومش هم در تبریز به دنیا میآید:«تبریز آن سالها زیر بمباران میگهای ۲۷ بود که هیچ سیستم ضدهواییای به آن نمیرسید. من هم جایی نداشتم تا خانواده را بفرستم. هر شب به بچهها میگفتم اشهدتان را بخوانید و بخوابید.»
بعد از دو سال غرضی او را به تهران میخواند تا معاون نگهداری و راه دور شرکت مخابرات ایران شود و بالاخره پایش به ستاد تهران باز شود. رابطهاش با غرضی بسیار خوب است اما جمعی از منتقدان وزیر آتشینمزاج که از کار بیکار شدهاند، به گرد او جمع میشوند:«این نیروها همه بچههای خوب و توانمندی بودند و فقط با روحیه آقای غرضی نمیتوانستند کار کنند و آنقدر تعدادشان زیاد شد که بالاخره مدیرعامل مخابرات مرا صدا کرد گفت نمیشود که هر کس ما عذرش را خواستیم، مستقیم تاکسی بگیرد از زیر پل سیدخندان بیاید میدان امام (ره). من زیر بار تغییرات نرفتم و بالاخره سال ۷۲ غرضی مرا از این پست برداشت و آمدم در یک دفتر کم و بیش بیکار نشستم و شدم کارشناس ارشد هیات مدیره.»
کرج
ماجرای کرج در زمان حضور من در مخابرات استان تهران بسیار عجیب بود، چون در آن زمان کرج کم شماره داشت و وقتی که ما اعلام کردیم میخواهیم شماره جدید بدهیم مردم چنان ازدحامی کردند که سر نوبت شیشههای بانک را شکستند. این جریان از دید بعضیها آنقدر جنبه سرمایهگذاری داشت که رفتند خانهشان را فروختند تا ثبتنام کنند. ما چنان سنگین روی مخابرات کرج کار کردیم که مثلاً رفتیم در خانه یک نفر ۵۰۰ شماره را تحویل دادیم، قیمت آزادش حتی پایینتر از دولتی شد.
نامبرینگ
نظر سازمان تنظیم مقررات وقت که آقای داورینژاد آن زمان رئیسش بود، این بود که از کد منطقهای برای افزایش ظرفیت شماره تلفنهای تهران استفاده شود ولی ما در مخابرات استان تهران طرفدار این بودیم که سیستم از شش رقمی بشود هشت رقمی. این بود که داورینژاد کار را به وزیر کشید و آخرش مجبور شدیم کمی سیاست به خرج بدهیم. رفتم به ایشان گفتم به من چون هشت منطقه دارم به هشت تا پیششماره بدهید. گفتند قبول. گفتم از ۰۲۱۱ تا ۰۲۱۸ را میخواهم که همان ۰۲۱ سابق تهران اولش باشد. من هم هر کدام را گذاشتم اول همان شمارههای منطقهها که هر عدد اولی دوبرابر شد.
سال آخر وزارت غرضی است که سال ۷۴ دردسری جدی در مخابرات مازندران درمیگیرد:«تعداد زیادی از فیشهای تلفن ثابت پیشفروش شده و پولش گرفته شده بود ولی هیچ تلفنی به مردم تحویل نداده بودند. ماجرا داشت به اعتراضات عمومی میکشید و پول کافی هم برای انجام تعهدات در مخابرات آن استان نبود. غرضی آمد گفت متاسفم، این مدت تحت فشار بودی ولی برای مازندران به کمکت نیاز دارم. من هم که نمیخواستم زمان تغییر دولت آقای هاشمی در تهران باشم و میان دعواهای جناحی گیر بیفتم، با خانم مشورت کردم و رفتیم مازندران. دختر آخرم هم همانجا به دنیا آمد. در واقع ما در خانواده، مشهدی و ترک و کرد و مازنی داریم ولی تهرانی نداریم.»
محمود خسروی
دوران جنگ برایش بیشتر خاطره است تا درد و به کارهایش در آن دوره افتخار میکند
سابقه و تجربهاش از مشکلات آذربایجان کمکش میکند که این بار با قدرت بیشتری وارد مازندرانی شود که در انتظار رای آوردن ناطق نوری در رقابت با رئیسجمهور اصلاحات است. این بار ماجرا را با سیاست و کیاست عجیبی حل میکند، هر چند بعدها هم برایش بهای قابل توجهی میپردازد. کل جریان مازندران کم و بیش یک بنبست مطلق است؛ از یک طرف چند برابر ظرفیت وقت شبکه فیش داده شده بدون آنکه برای آن زیرساختی فراهم آمده باشد و از طرف دیگر چون برای همین فیشهای پوچ به تهران اعلام دایری شده است، بودجه آنها هم مدتها پیش آمده و هزینه شده است. به این ترتیب عملاً هیچ شیوه درآمدی برای مخابراتی که در نهایت هم باید درآمدش را به مرکز بفرستد، قابل تصور نیست که با آن پول بتوان جواب مردم را داد:«واقعاً دستمان خالی بود و طلبکاران هم صف کشیده بودند. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که از روحیه مازنیها که به همکاری برای ساختن بسیار شهره هستند، بهره بگیرم. در برنامه بودجه یک تبصره ۹۷ وجود داشت که اجازه میداد اگر کسی میخواهد خارج از نوبت تلفن بگیرد، کل هزینهاش را خودش بپردازد. درست زمانی بود که قیمت برنج مازندرانیها داشت بالا میرفت و پول دستشان بود ولی امکانات نداشتند. یک تشکیلات تبصره ۹۷ تاسیس کردم که با هیات امنای روستاها توافق میکرد قرارداد ببندند که به همان نسبت که ثبتنام کردهاند دوباره ثبتنام خارج از نوبت کنند و بعد از هشت سال ظرف یک سال همه آنها با آن پولی که داخل خزانه نمیرفت صاحب تلفن شدند و حتی خودشان از کارخانجات شهید قندی تجهیزات را میخرند.»
اضافهکاری
ما در مازندران باید ۳۴ هزار شماره را راه میانداختیم ولی ۷۴ هزار شماره را آماده کردیم. چون هزینه استهلاک این شمارهها محاسبه میشد، آن سال به ما اصلاح بودجه ندادند و برای همین اختلاف حساب در حقیقت اضافهکاری بود. ما رفتیم دیوان عدالت اداری. نتیجه این شد که هر چند در حکم کتبی نوشتند شما تلاش کردهاید ولی در نهایت حقوق و مزایای ما را برای سه ماه حذف کردند. بدین ترتیب بعد از این هر جا کار کردم هم برآوردم را بالا گرفتم هم بودجهاش را.
مخابرات
به وضعیت اپراتورهای خصوصی ارتباطات در جهان و منطقه نگاه کنید و به وضعیت مخابرات هم نگاه کنید. بارها این اتفاق میافتد که مثلاً جایی مانند ترکسل هرچند خصوصی است از توزیع سهام منع میشود تا سودش صرف توسعه زیرساخت کشور شود. در ایران بعد از خصوصیسازی از یک طرف سرمایهگذاری انجام نشد و از طرف دیگر سودش هم رفت دست سهامداران. الان هم دیر شده و دیگر سرمایهگذاری در آن بهصرفه نیست. قرار هم نبود همراه اول جداگانه برود به فرابورس و من این را شخصاً به مدیر وقت رگولاتوری تذکر دادم.
ظرف یک سال طی سالهای ۷۶ تا ۷۹ بیش از ۲۰۰ هزار فیش عقبافتاده از سال ۶۸ را تحویل میدهد و موفقیتی تاریخی ثبت میکند:«مردم مازندران بسیار همیاری کردند و حتی بسیاری از ساختمانهای مخابرات را هم خودشان ساختند. سفارش فیبر نوری هوایی را نیز در همین مدت دادیم و همین به سرعت روستاهای مازندران را جلو انداخت.»
اواخر سال ۷۹ با آغاز کار احمد معتمدی بروز مشکلات عدیده مخابراتی در پایتخت و به ویژه کرج او را وا میدارد تا مردی را که همه مخابرات وی را به عنوان مدیر بحران میشناسند، به تهران دعوت کند. نسلهای مخابراتی نیز در حال تغییر هستند و وزیر دانشگاهی جدید باور دارد باید زیر دستش مدیر اجرایی ششدانگی داشته باشد:«کارهای تهران واقعاً عقب بود. اول مدیران مناطق را برای چند کنفرانس و نمایشگاه فرستادم دنیا را ببینند تا با آخرین روندها از نزدیک آشنا شوند. استان تهران این مزیت را داشت که درآمدش خوب بود و دستش برای توسعه باز بود. ما چند برابر تعهد اولیه کار کردیم و درخواست تعهد بالاتر دادیم تا با مشکلی مشابه مازندران روبهرو نشویم.»
محمود خسروی
همیشه کارهایی را گردن گرفته که همراه با بحران و پیچیدگی بوده
کارنامهاش در استان تهران و در دوره مدیریت عاملی بهرامپور در مجموع مثبت است. نوسازی و کانالسازی، کشیدن فیبر نوری و کافوی نوری برای همین دوران اوست. حتی قدمهایی نیز برای رساندن فیبر نوری به خانهها برمیدارد و بهرغم مخالفت سازمان تنظیم مقررات وقت به سراغ تغییر شمارههای تهران میرود:«سیستم شش شمارهای پر شده بود و آقای داورینژاد در سازمان تنظیم مقررات طرفدار این بود که به جای افزایش تعداد رقمها به سراغ پیششماره برویم. حساسیت کار هم بسیار بالا بود چون ممکن بود سیستم را تغییر بدهیم و از فردا صبح هیچ شمارهای کار نکند. شکر خدا در یکی از پراضطرابترین شبهای زندگیام وقتی صبح شد تمام کدهای جدید هم کار کرد. IN را راه انداختیم و شنیده میشد که مخابرات استان تهران ماهی یک میلیارد تومان سود میدهد. خیلی سعی کردم که شرکتهای PAP بتوانند در مخابرات تهران جای پا پیدا کنند و دقت کنید که آن زمان ما رقیب شرکتهای اینترنتی هم نبودیم.»
دیگر در این زمان مشخص شده است که خسروی با وجود تمام خودسری و استقلالش یک مدیر اجرایی درجه یک است که منتظر نمیماند دیگران برایش زمین بازی را تصویر کنند. ناگهان با تغییر دولت و روی کار آمدن دولت نهم از کار در میدان اجرایی خارج و وارد لایه سیاستگذاری میشود:«بعد از روی کار آمدن آقای سلیمانی در وزارتخانه در حقیقت عرصه بر من تنگ شد. مثلاً من به مدیران مناطق اجازه داده بودم تا سقف یک میلیارد تومان خودشان مناقصه برگزار کنند که لغو شد یا درست در حال راه انداختن NGN بودم که گفتند دست نگه دار ما باید سیاستگذاری کنیم و کار برای همیشه متوقف شد. بدین ترتیب شتاب مخابرات استان تهران که بسیار بالا رفته بود، گرفته شد. احساس میکردم باید از مخابرات استان تهران بروم و آقای سلیمانی هم خودش به من گفت و من گفتم حرفی ندارم و میروم. پیشنهادش ابتدا معاونت مالی و اداری بود ولی ناگهان با دستگیری آقای فردیس از من خواست به سرعت این سمت را که دیگر حساسیت فراوانی داشت، تحویل بگیرم.»
محمود خسروی
معتقد است تجربیاتش را نه مدیون دانشگاه و درس که مدیون تجربه و برخورد با گرایشهای جهانی است
این صندلی ناخواسته بسیار داغ هم هست و کم و بیش سازمان ناشناخته:«تمامی اتفاقات مهم رگولاتوری ایران داشت در همین زمان اتفاق میافتاد؛ از خصوصیسازی مخابرات گرفته تا راه افتادن ایرانسل. پروانههای شرکتهای PAP در بلاتکلیفی بود و V SAT هم همینطور. تمامی این موارد علاوه بر دانش، نیاز به توان و تیم اجرایی برای تحققشان داشت و کسی را میخواست که در تمام سطح کشور با مدیران مخابرات آشنا باشد تا پروانهها را اجرایی کند.»
طرح پایش فرکانس و راه افتادن اپراتور سوم تلفن همراه در دوره وی اتفاق میافتد و ایستگاه بعدی برایش بسیار امنیتی است؛ مدیر ارتباطات زیرساخت در دولت دهم:«قبول ندارم که زیرساخت فقط امنیتی است، در حقیقت این بخش بیشتر حاکمیتی است تا امنیتی. در همان دوره ما فقط ۱۳ هزار کیلومتر فیبر نوری کشیدیم که بیش از ۳۰۰ میلیارد تومان هزینه داشت. بخش خصوصی حاضر است این سرمایهگذاری را انجام دهد؟ حتی درآمدهای زیرساخت حداکثر ۲۰۰ میلیارد تومان است که کفاف این سرمایهگذاری بلندمدت را نمیدهد. در همین زمان پهنای باند کشور پنج برابر شد و نگذاشتیم توسعه اینترنت کشور متوقف بماند.»
با فرا رسیدن دولت جدید به این نتیجه میرسد که پس از ۳۵ سال همه توانش را به کار بسته و با آغاز نشانههای بیماری قلبی میخواهد تن به تغییرات جدیدی در کار و زندگیاش دهد. وزیر با یک سال تاخیر استعفایش را میپذیرد و سرانجام به معاونت وزیر و مدیر امور زیرساختی موسوم به USO منصوب میشود
با سلام، من دو سال کارمند ایشان بودم، نا گفته نماند از نظر اخلاقی و روحیه و شادابی نیز ایشان فوق العاده می باشند.
با درود به جنابعلی که اظهار نظر نمودید ممنون از توجهتان