اشاره: پروفسور رضا در پنجم دی سال جاری وارد صدوچهارمین سال از عمرش شد که بیاغراق میتوان گفت حدود نُه دهه آن به علم و ادب سپری گردید. دانشوری که فارغ از جایگاه ممتاز علمیاش در سطوح جهانی، دلبستگی اصلیاش معنویت، فرهنگ ایرانی و ادبیات پربار فارسی است. انتشارات اطلاعات توفیق داشته که تا کنون چندین جلد از کتابهای استاد را در دسترس علاقهمندان بگذارد. به تازگی نیز کتاب «گلچینی از مقالات فرهنگی» ایشان را چاپ کرده که بهتنهایی درسی بزرگ است، برای همگان و بهویژه جوانان که: «میاسای زآموختن یک زمان»! وجه غالب همین کتاب نیز تاریخ و ادبیات ایران است و آنچه در پی میآید، بخشی از آن است.
سالها پیش دوره پایان دبیرستان ایرانشهر را در تهران میگذراندم. با اینکه روشن میدیدم که آیندهام در مسیر علوم تکنولوژی و ریاضی خواهد بود، هیچگاه دلم از شوق شعر و ادب پارسی و فرهنگ اسلامی غافل نبود. دیوانهای شعرای بزرگ ایران و آثار ادبی دیگر را زیاد میخواندم؛ چندانکه بسیاری از سرودههای شاعران بنام را بر اثر مرور و تکرار از بر کرده بودم. مجلات معدود آن زمان را که در دسترس بود، مانند «بهار» و «دانشکده» و «آینده» و «مهر» و نوشتههای اعتصامالملک، علیاکبر دهخدا، ذکاءالملک فروغی، ملکالشعراء بهار و همگنان ایشان را به شوق زیر و رو میکردم.
در آن سالها همسالان من در دبیرستان دارالفنون تهران معلم ادیب و محقق و ارشادگری به نام استاد جلالالدین همائی داشتند که نوشتهها و گفتههایش هم در محفل اهل ادب و هم در میان نوجوانان اثر بسیار داشت. آشنایی من با شخصیت ادبی این پژوهنده توانا از همان روزگار آغاز شد. در سنین نوجوانی البته شعر و هنر زودتر از اثر تحقیقی، جوان را جلب میکند. از نخستین شعرهای استاد همائی که برایم دلپذیر بود، غزل روان سعدیوار او بود به این مطلع:
از بوستان وصـل تو هر گل که چیدهام
خاری بود ز بیم فراقت به دیدهام
و قطعهای درباره حسد به این مطلع:
باغ را آفتی چو پیچک نیست
که به سرو و گل و سمن پیچد
هرچند امروز مقام فضل و تتبع و تحقیق و احاطه ادبی استاد همائی بر گنجخانه فرهنگ ایرانی و اسلامی وی را از شعر و سخنسرایی ممتاز میکند، ولی همانطور که عرض کردم، آشنایی من با کارهای گسترده ادبی او از شناسایی شعرش آغاز شد. اطلاع من از شعر او محدود به همان بخش از گفتههایش است که در دوران دبیرستان و دانشگاه از مجلات به ذهن سپرده بودم. در نگارش این مقاله چند بیت از سرودههای او را از حافظه نقل میکنم. طبیعی است که حافظه فرسودگی هم دارد. مهمترین شعر او که در آن ایام در ذهن من اثری ژرف گذاشت، قطعه بلند و وزین و پرمعنایی بود در وصف خرابی بعضی آثار گرانبهای تاریخی آذربایجان به دست ما خلفهای نااهل.
قطعه تکاندهنده همائی «مسجد کبود» درباره خرابی دو بنای باستانی آذربایجان در ذهنم همانند قصیده «هان ای دل عبرتبین» خاقانی اثر کرد. این هر دو شعر در بخش «وطنیهها» جای دارند و پیداست که اثر دیرپای اینگونه سخنان در ذهن جوانان هر کشوری تا چه اندازه گرانبهاست.
این دو بنای تاریخی آذربایجان را، مانند بسیاری گنجینههای دیگر فرهنگ باستان، ما ناتوانان نتوانستیم نگاهداری و پاسداری کنیم. اینکه سهل است اگر باد و آفتاب و دور روزگار هم در کار خرابی کوتاهی کردند تیشه جهل ما چیزی فروگذار نکرد؛ و این درست همان است که با فرهنگ و سنتهای ملی میکنیم. صورتپرستان و غربزدگانیم که چشم به کورچراغهای رنگارنگ دوختهایم و آفتابها را چندان گلآلود کردهایم که کار تمیز مشکل شده است.
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا نور آفتاب کجا
قطعه بلند استاد همائی چنین آغاز میشود:
دوشم به حالتی که نصیب عدو مباد
جام روان ز خون جگر مال مال بود
ساعت به ساعتم تن رنجور میبکاست
لحظه به لحظهام غم و اندوه میفزود
پوشیده جامهای به بر از دستباف وهم
اندوه و غصه تارش و تیمار و درد پود
زان پیشتر که بگذرد از شب یکی دو پاس
هِشتم کتاب و پای برون از سرای زود
نابرده ره به نیمه که ناگه ز بام چرخ
از زیر ابر تیره عیان ماه رخ نمود
رفتم ز راه روشن و خواندم ز روی دل
بر ماه آفرین و به ماه آفرین درود…
بعد از وصف بسیار توانایی از شب تیره و دل تنگ شاعر و نیاز به تفرج و تماشا، گوینده به خرابههای مسجد کبود میرود و میگوید:
این دو بلندجای که بینی کنون خراب
در روزگار پیش همانندشان نبود
آن یک به هشت گوشه فردوس طعنه زد
وین یک به هفت گنبد افلاک سر بسود
در پایان قطعه بلند، گوینده نفرینی بلیغ و بسزا به متولیان فرهنگناشناس میفرستد:
دست ستمگران که ز دولت بریده باد
با داس جهل کِشته پیشینیان درود
زین توده جهل پیشـه نااهل، العیاذ!
زین دیو مردمان ستمکار، قُل اَعوذ!
خـادنـد گوئیا که گهی ماده گه نَرند
گه مَعجر است بر سرشان گه کلاهخود
گر صَرصَر بلا رسد ایـن قـوم را «سنا»
گو آن کند که کرد به عاد از دعای هود
***
در سالیانی که از ایران دور افتادم، چه بسیار اتفاق افتاد که پس از خواندن نشریاتی که به دستم رسید، آن ورد استاد را تکرار کردم، هرچند اثری نداشت: یا رب آئینه حُسن تو چه جوهـر دارد رکه در او آه مرا قوّت تأثیر نبود!
در سالهایی که در آمریکا سخت دستاندرکار پژوهش و تدریس علوم تکنولوژی بودم، از کسب فیض ادب فارسی یکسر بیبهره ننشستم. به قدر وسعت و فرصت، نهال آشنایی خود را با فرهنگ کشورم پرورش دادم. رشته الفت من با ادبیات سنتی ایران بهکلی بریده نشد، هرچند متأسفانه فرصت نیافتم که با انقلاب ادبی نوپردازان و نواندیشان آشنایی بیابم.
بعضی از آثار تحقیقی استاد همائی را در آن سالها دیده بودم بهخصوص «غزالینامه» او را بهدقت خوانده بودم. به استنباط من نگارش کتاب تحقیقی جامعی مانند غزالینامه از عهده غالب شرقشناسان باتجربه محقق هم بیرون است. در کشورهای اسلامی و ایران بهندرت میتوان اساتیدی بنام یافت که اینگونه آثار مدون بهبار بیاورند. سبک نگارش غزالینامه بسیار محققانه است. استاد همائی چندین صد مأخذ مهم را از نظر گذرانده، روشهای تألیف و تتبع شرق و غرب را درهم آمیخته و کتاب جامعی به وجود آورده است. (یکی از نکاتی که محقق دانشمند صاحبنظر را از مقلدان مشحون از اطلاعات صوری ممتاز میکند، این است که آدم صاحبنظر خودش در آن فن باید زیست و سیر و سلوک داشته باشد، تا مُدرِک و مُدرَک با هم جناس و نزدیکی پیدا کنند و اتحاد عاقل و معقول دست دهد.) در تهران در آن سالها مکرر شنیده شد که ارباب مقام یا آنهایی که معرفتشان تنها بر پشتوانه درجات دکتری و پروفسوری و القاب اجتماعی است، از تحقیق دم میزدند، ولی کسی که عمری صادقانه در راه تحقیق نگذرانده، هیچگاه دقایق تحقیق و آفرینش را درک نتواند کرد.
رو قیامت شو، قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
همین سخن را استاد همائی در مقدمه غزالینامه مینویسد: «کسی که از امور ریاضی و طبیعی آگاه نیست، نمیتواند علمای این فنون را چنانکه هستند بشناسد، چه جای آنکه به دیگران بشناساند!» این نکته کاملا درست است. با دستور و مقررات نمیشود تحقیق را در هیچ مؤسسه و دانشگاهی برقرار کرد، یا میزان تحقیق را بدون در نظر گرفتن کیفیت و نوآوری فقط با شماره انتشارات سنجید. این یک سوز و دردی است، حالی است، آدمی که اینگونه دردها و حالها نداشته، چه درجه اجتهاد از ایران داشته باشد یا ph.D از آمریکا، نخواهد توانست سوز و عطش و حال اهل معرفت را دریابد.
حدیث عشق چه داند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد درِ سرائی را
ارج مخصوصی که به استاد همائی دارم، بر مبنای آزادگی و وارستگی اوست در کار معرفت، دوری او از مشاغل و مناصب و جاه و مقام و ضیاع و عقار، و استمرار در پژوهش. بنده معتقدم که تا آن حال وارستگی و آزادگی و غرقهشدن مستمر در شغلی و کاری دست ندهد و تا آدم از بستگیهای دیگرش نبرّد و زیست در آن وادی نداشته باشد، هرچه بگوید، اگر هم اطلاعات مفید باشد، مایه انقلاب معنوی و سیر در حالها نخواهد داشت. آن کس که آلودگیها و بستگیها به او فرصت از خود بیخود شدن و از خود مایه گذاشتن نداده، هرچند هم که به مقام کارشناس و معلم و مدرّس برسد، باز کارش بیشتر قشری و تقلیدی خواهد بود تا آفرینندگی و تحقیقی.
حرف حکمت بر زبان ناحکیم
حلیههای عاریت دان ای سلیم
بانگ هدهد گر بیاموزد قطا
راز هدهد کو و پیغام سبا؟
بانگ پر رسته ز پر بَسته بدان
تاج شاهان را ز تاج هدهدان
حتی آنها که در امور سهلالوصول جهان مانند بازرگانی و سیاست و حکومت توفیق گران مییابند، غالبا مردمانی هستند که در راه خودشان صادق و پایدارند، وقت و جان بر سر همان کار میگذارند. راه پیچیده و بیانتهای علم و معرفت دیگر جای خود دارد که رنج دستیابی به گنج دانش و فرهنگ به مراتب دشوارتر از دکانداریها و صورتپردازیهای تجاری و دیوانی و اجتماعی است. در یکی از درخشانترین دورههای تاریخ فرهنگی ایران غزالی «حجتالاسلام غزالی» میشود. یکی از جهادهای او این است که از مال و جاه میگذرد، حتی از پذیرش بالاترین کرسی مدرسی نظامیه بغداد عذر میخواهد، به مقامات دیوانی روی نمیآورد، هوا و هوس ریاست و مناظرات و مغالبات علمی را به کودکان عراق بازمیگذارد: «هذا شئ ترکناه لصبیه فی العراق».
نویسنده توانای غزالینامه هم تا آنجا که من شنیدهام، عمرش را در کار معرفت ادب فارسی و فرهنگ اسلامی وقف کرده است. نامههای غزالی به سلطان سنجر که گوهرهای شاهوار جنبه انسانی و سنتشکنیهای او را عرضه میدارد، تا دوران تحصیلی من در کتابخانههای راکد حاشیهنویسان دفن شده بود. استاد همائی همه را در غزالینامه جلا داد. در دوران دیگر، امیدوارم آیندگان این جواهرها را به نوجوانان و دانشآموزان در کتابهای دبیرستانی عرضه کنند. این پشتوانه فرهنگ ایرانی کمبهاتر از جواهرات پشتوانه پول رایج کشور ما نیست، آن را هم به مردم باید نشان داد.
نیروی خرد
نکته دیگری که دورادور مرا به شخصیت معنوی استاد همائی علاقهمند کرد، نیروی خرد او بود. در پس خرقه ادبی که بر تن دارد، شخصیت علمی او بر من آشکار گردید. خوب یا بد بیشتر علمای ریاضی و طبیعی و تکنولوژی از دقایق هنر و ادب غافل میمانند، بهخصوص آنهایی که کارشان بیشتر محدود به تدریس و تحقیق قشری است تا پرواز و آفرینش و نوسازی. بر همین منوال، پرستش بیچون و چند خود یا دیگری و تعصب به سرمایههای هنری غالبا در میان ادیبان برتر از وی خرد میچربد. گاهی در این گروه، خرد سخت روی میپوشد، و تعصبها و هوا و هوسها و پایبندیهای به پوست، جای مغز را میگیرد. این دسته از کارشناسان ادب در همان پس و پیش حواشی و مقررات راهنوردی و رانندگی فرو میمانند و گویی کعبه مقصود را فراموش میکنند! کسی از ادیب توقع احاطه بر پایههای علوم ندارد؛ ولی گاهی در انبوهی از آثار ادبی و اجتماعی، بهروشنی میتوان دید که خردها ورزش منطقی کافی نداشتهاند.
به گمان من در قدیم ظاهراً به از این بوده یا لااقل بزرگان ادب و فرهنگ ما پایه علمی و منطقی استوارتری داشتهاند. آدم میبیند مولوی و حافظ و فردوسی بر پایگاه منطق احاطه داشتهاند. حال آنکه غالب نوشتههای ادیبان به علت تعصبهای گوناگون یا دلبستگیها، و احیانا بستگیهای سودآور، پشتوانه خرد غنی در داوریها نشان نمیدهد. در همین دو سه قرن که فرهنگ پارسی کمتوان شده بود، تا نیم قرن پیش طلبهها و اهل شعر و ادب، از منطق و بعضی پایههای تفکر آگاه بودهاند. از مقام بلند غزالی فرود میآییم که کلام او از استحکام استدلال علمی برخوردار است. از حکیم ناصرخسرو هم میگذریم که خرد سخت گریبانش را گرفته است. در همین پنجاه سال پیش به نامهایی برمیخوریم مانند ابوالحسن جلوه ـ فیلسوف حکیم و شاعر، علیاکبر دهخدا، ادیب پیشاوری، ادیب نیشابوری، ذکاءالملک و بسیار دانشمندان ادیب دیگر که همه مایه خرد و منطق داشتند و در گفت و شنود و نقد و تحلیل، دلیل را از استدلال و همای را از خاد بازمیشناختند. گویا این روش کمکم منسوخ شده چندانکه گاهی ما خرد را از دست فروگذاشته و پربَسته را برتر از پررَسته میشماریم! بیشتر به سوی محفوظات و سنتها و قوانین و مقررات و حواشی روی آوردهایم. چندان که گاهی سنتهای دلبند خودمان را حجتهای جهاننما جلوه میدهیم.
در کشورهای پیشرفته فرهنگستانها معانی و املای کلمات و روش نگارش حروف اضافه و نظایر آن را مقرر کرده و در اختیار همگان گذاردهاند؛ اما نباید فراموش کرد که این توافقها برای یکنواخت کردن صورتها و قالبهاست تا مایه اصیل فکر و جوهر اندیشهای نباشد که در قالبها بریزند کار نقش ایوان است.
در دانشگاههای غرب، مانند دورههای کهن مدارس علوم اسلامی، در رشتههای ادبی نیز به مقدمات ریاضی و منطق و حساب و آمار و کامپیوتر روی آوردهاند. پس کشورهایی هم که ظاهراً به صورت مصرفکننده اجناس و افکار غربی درآمدهاند، بهزودی این روشهای از دست فروگذاشته را فیالمثل از طریق دانشگاه خواهرخوانده آمریکایی و اروپایی باز فراخواهند گرفت. آنچه در آموزش ادبی سنتی اسلامی، از حساب و هندسه و منطق و هیئت به علت زنگزدگی و نداشتن نیروی پژوهش از پی نوسازیها از دست دادیم، اینک بهتدریج به تقلید بازخواهیم یافت. مُراد بودیم، مرید شدهایم، فتوا میدادیم، مقلد شدهایم و این باز بهتر از هیچ است!
در میان ادیبان معاصر ایران چند تنی را از طریق نوشتههایشان میشناسم که مایه خرد و منطق قوی دارند و به جای بندهای تعصب، مدارج نسبیت اندیشهها و آرا را به کار میبرند. اگر جز این باشد، آن پژوهشها و نقدهای ادبی معدود نیز مانند انبوه شبهشعرها و شبهتحقیقها پریشان خواهد بود. استاد جلالالدین همائی به خرد و منطق و احاطه به ریاضیات و نجوم قدیم اسلامی ممتاز و بلکه شاخص بود. تحقیقات او درباره ابوریحان بیرونی و ابنسینا و دیگران نمودار احاطه او به حساب و هندسه و هیئت قدیم است. بنده عرضی ندارم اگر ایشان و ادبای برجسته همزمان ایشان زبانهای فرانسه و انگلیسی و ایتالیایی و آلمانی و روسی و اسپانیایی و پهلوی میدانند یا نه، و ریاضیات را در محضر استادان بزرگوار در مشهد و تهران و اصفهان آموختهاند و نه در سوربن پاریس و MIT آمریکا.
عاشقی گر زین سر و گر ز آن سر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
از گفتهها و نوشتههای این استادان معدود پیداست که با نوعی از منطق و ریاضیات سنتی و هیئت و نجوم اسلامی آشنایی کامل دارند. آنچه که در مکتبهای جدید عصاره قواعد منطقی تفکر مینامند، آموختهاند. پس از اینکه چرخ زمان این گنجینهها را دور کند، معلوم نیست دیگر آن فرزندان ما که خواستار معارف ایرانی و اسلامیاند، اصطلاحات و روشهای ریاضیات و نجوم اسلامی را مانند دانش باستانشناسی در مکتب کدام مستشرق اروپایی و آمریکایی باید جستجو کنند!
استاد همائی در مقدمه کتاب تفسیر مثنوی مولوی داستان قلعه ذاتالصور یا «دژ هوشربا» در شرح احوال خود مینویسد: «بخش مهم یعنی (حدود پنج دفتر مثنوی جلالالدین مولوی) را در محضر بزرگ استادم علامه زمان، خاتم مدرسان فلسفه و علوم عقلی به اصفهان… آقا شیخ محمد خراسانی… که در تعلیم و تربیت حقی عظیم بر ذمّه این حقیر دارد و مدت هجده سال متوالی (از سنه ۱۳۳۱ تا ۱۳۴۸ق) افتخار شاگردی و تلمذ خدمت او را داشتهام، در ایام و ساعات تعطیل دروس رسمی به درس خوانده و در تقریر مقاصد و حل مشکلاتش از برکات افادات او فیض بردهام. در این مدت از کتاب شرح شمسیه منطق تا شفای ابوعلی سینا و اسفار ملاصدرا همه متون درسی و منطق و کلام و عرفان و نیز هندسه اقلیدس و شرح کلیات قانون طب ابنسینا و بخشی از هیئت استدلالی قدیم را از روی تحفه شاهیه علامه قطبالدین شیرازی متوفی ۷۱۰ق پیش آن استاد بزرگ که تربتش از شمع رحمت الهی پر نور باد، تحصیل کردهام.»
چه بزرگوار بودهاند مردانی مانند آقاشیخ محمد خراسانی و صدها دانشمند دیگر که علوم عقلی و نقلی و شعر و حکمت را به رایگان برای فرزندان مستعد ایران تدریس میکردند. استادان تماموقت نامی و استادان ممتاز ایران، آنها بودهاند. داشتن گواهینامه از ایران و اروپا و آمریکا و به کار بردن آن برای امرار معاش گناه نیست، ولی مشعل فرهنگ هیچ ملتی را نمیتوان با رنگ و روغن فروزان نگاه داشت:
هنر خوار شد جادوی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
ارج بنده به همائی و چند تن مانندگان او در گرو تدریس عمیق و دقیق ادب پارسی و معارف اسلامی آنهاست به نحوی آزاده و وارسته، دور از پایبندی به مقامات، ورای کمک هزینهها و فوقالعادهها و دیگر پاداشها. به گمان این ناچیز آنچه آقاشیخ محمد خراسانی نگفته و نهفته به استاد همائی آموخت، والاتر از هندسه اقلیدس و هیئت استدلالی بود. همیشه اینگونه حالها گرامیتر و گویاتر از قالهاست. آن استاد روحانی به شاگرد جوانش آموخت که:
خدمت مخلوق کن بیمزد و بیمنت، بهار
ای خوش آن بینا که روزی دست نابینا گرفت
استاد همائی هم مانند استاد شریفش بیمزد و منت بیش از نیم قرن به فرزندان این آب و خاک ذخایر ملی فرهنگ ایران را عرضه کرد. این حدیث خوش پایان ندارد. در میان شاگردان حقیقی استاد هم کسانی خواهند بود که دور از غوغای جاه و نام و دکان سود و زیان، عصاره فرهنگ ما را به رایگان به خواستاران آن بسپارند. بنده به علت دوری از ایران، این گروه خدمتگزاران فرهنگ را چنانکه باید نمیشناسم؛ ولی شک ندارم که در گوشه و کنار معلمان و مدرسان حقیقی دستاندرکارند، هرچند شمارشان اندک است.
نگارنده اطلاع گستردهای از همه نوشتههای استاد همائی ندارد. آنچه از استاد همائی دیدهام، در سطح بالای تحقیق و بسیار دقیق و مدون بوده است. البته ذوقها و سلیقههای همه ما یکنواخت نیست. برای اینکه اندیشه خود را چنانکه هست به عرض رسانیده باشم، میخواهم بگویم که فیالمثل خیلی از قصاید غرای مدیحه دیوان سروش اصفهانی که استاد بر آن مقدمه جامع و بلیغ نوشتهاند، با همه قوت کلام و درستی انشا و املای سروش، مرا به اندازه همان چند بیت مسجد کبود متأثر نمیسازد. همچنین شعرهای ماده تاریخ هم که نمودار علایق شخصی شاعران است، مانند آن نظم «هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل» حافظ برای این نگارنده الهامبخش نیست؛ ولی غزالینامه، تفسیر مثنوی شریف، بحث در کارهای ابوریحان بیرونی و خواجه نصیر طوسی و ابنسینا و دیگر دانشمندان، همه نمودار مقام بلند دانشی استادی حکیم و خردمند و صاحبنظر عصر ماست.
هنگامی که به امید خدمت به فرهنگ ایران، بیست سال تدریس در دانشگاههای آمریکا را پشت سر گذاشتم و به وطنم روی آوردم، نزدیک به ثلث قرن بود که با شیوه پژوهش و تفکر استاد جلالالدین همائی آشنایی داشتم؛ اما تا آن تاریخ به خاطر ندارم در هیچ مجلسی در محضر این استاد حضور داشته یا مکاتبه و صحبتی دست داده باشد. در دوره ریاست دانشگاه تهران خود (۴۸ـ۱۳۴۷) میکوشیدم که در فرصتهای مناسب محضر دانشمندان پاسدار فرهنگ ایران را بیشتر ترویج کنم. در آن ایام دو یا سه جلسه با استاد همائی سخن داشتیم. در آن روزگار به اندازه وقت و امکانات به سهم خود کوشش داشتم که دانشوری حقیقی در دانشگاه بر صورتها و پردهها و گواهینامهها چیره شود. برنامهها و مقررات دست و پاگیر کهن از میان برود و نوسازی از پایه آغاز گردد.
اگر ایرانی فاضل برجستهای در هر نقطه از جهان است، این فرصت بدو ارزانی شود که بتواند در کشور خود به هممیهنان خویش هنر و رشته تخصصی خود را عرضه بدارد. ضمناً اگر در میان جوانان مدرسی باتبحر و دانایی در علوم اسلامی و الهی یا در کار شعر و ادب در دانشگاه مجال تدریس میجست، از او خواسته نمیشد که در معارف اسلامی و فرهنگ ایرانی گواهینامه دکتری از اروپا و آمریکا ارائه دهد. البته بر من روشن بود که مقام شامخ استاد همائی و همردیفان او در ادب پارسی ورای درجهها و طبقهبندیهاست. از بخت خود شکر دارم که این افتخار نصیبم شد که برای سپاس از بخشی از خدمات همه خدمتگزاران واقعی معارف اسلامی و فرهنگ و ادب فارسی، درجه استادی ممتاز دانشگاه تهران به استاد همائی و استاد شهابی تقدیم بدارم. در پایان این مقاله منباب تفنن و یاد گذشته مجلسی را که با استاد داشتم ذکر میکنم. فرصت مغتنم صحبتی که با استاد جلال همائی برای من دست داد، ظاهراً روزی بود که برنامه رادیویی به یادبود یکی از بزرگان خراسان چند قرن پیش به دعوت این جانب ترتیب داده شده بود. استاد همائی، استاد مینوی و استاد محمدعلی اسلامیندوشن در این برنامه مشارکت فرمودند. این جانب هم به سبب ارجی که به فرهنگ ایران و فرهنگیان دارم، در آن برنامه شرکت جستم و استادان مطالب جالب بسیار فرمودند. سخن خود را ختم میکنم با بیت آخر غزلی که استاد همائی به خط زیبای خود به این جانب اهدا فرمودند که زبان حال فرهنگی این دورافتاده است: