اشاره: آنچه در پی میآید، تلخیصی است از یک بخش کتاب «میراث ایران» که به نفوذ گسترده فرهنگی ایران در همسایگان باستانیاش میپردازد. بسیاری از اقوامی که در اینجا نامشان میآید، بهتدریج در تاریخ محو شدهاند و در میان اقوام مسلط حل گشتهاند؛ اما ایرانیان به برکت فرهنگ عمیق خود پایدار ماندهاند و به همین روی میبایست قدردان و فزاینده این فرهنگ پربار باشیم.
تارن گفته است باید در تصوری که از جانشینان اسکندر در ذهن داریم، تجدیدنظر کنیم و به جای آنکه ایشان را چهار دودمان سلوکی، بطلمیوسی، آتالی و آنتیگونی بینگاریم، دودمان پنجم اوتیدمی «باختر» [=بلخ] را بر ایشان بیفزاییم. شاید او دودمان دیگری را هم که دودمان اسپارتوسی روسیه یا به عبارت دقیقتر کیمیریان (Cimmerian) بُسفر باشد، بر ایشان افزوده باشد. یونانیانی را که در کریمه و جنوب روسیه جای گرفته بودند، از بسیاری لحاظ میتوان با یونانیان «باختر» همانند دانست. نخست باید همانندی این دو را در روابط ایشان با ایرانیان در نظر گرفت. در آنجاها مردمی بودند بیابانگرد که یونانیان شهرهای خویش را در میان آنان برپا ساختند.
در آغاز قرون وسطی در اروپا، گذشتههای مردم جنوب روسیه که با «گت»ها و «واندال»ها و دیگر گروههای ژرمن پیوند داشتند، بسیار مهم بود؛ زیرا اثر و نفوذ ایرانیان در میان این مردم بسیار فراوان بود. یونانیان از روزگار کهن در دریای سیاه مهاجرنشینهایی به وجود آورده بودند که کارشان تجارت و نیرویشان روزافزون بود. در حدود سال ۴۳۷ق.م مردی به نام اسپارتک (spartok) دودمانی در پانتیکاپه (panticapaeum) که پایتخت کشور بسفر بود، بنیان نهاد.۱ دودمان اسپارتوسی شاید از تباری از مردم تراکیه (Thracian)بوده باشند؛ زیرا مردم این مهاجر نشینها از تراکیان و دیگران آمیخته بودند. این دودمان تا زمان مهرداد اپاتر پنتوسی۲ که پس از شکست از رومیان به پادشاهی بسفر پناهنده شد، همچنان برپای بود. پادشاهی بسفر تا قرن چهارم همچنان پایدار بود؛ ولی در این سده در برابر تاخت و تاز وحشیان برافتاد.
در شمال دریای سیاه شهرهای یونانی دیگری بود که تاریخ پرماجرای آنها در دوران هلنی و رومی، بس دلچسب و پرکشش است. نفوذ این شهرها را در «سکا»ها و «سارمات»ها (Sarmatians) و آنگاه مردم ژرمن نباید ناچیز انگاشت. داستان مهاجرت «ویزیگت»ها (Visigoths) و «استروگت»ها (Ostrogoths) را به ایتالیا و اسپانیا و شمال آفریقا که «آلان»ها (alans) و دیگر گروههای ایرانی را با هنرها و فرهنگهای ایشان با خود آوردند، نمیتوان در اینجا نقل کرد؛ زیرا موضوع سخن ما تنها به ایرانیان جنوب روسیه مربوط میشود و حتی تاریخ ایشان را به تفصیل نمیتوانیم گفت.
در دشتهای پهناور اوراسیا که از کوههای کارپات تا آلتائی گسترده شده، بیشک بسیاری از گروههای نژادی جایگاه داشتند. اگر «اورال» را میهن نخستین مردم هندواروپایی بگیریم، میتوان مردم فنلاندی مجارستان را در سوی مغرب آن رشته کوهها و ترکان و مغولان را در سوی مشرق آن انگاشت. در نوشتههای یونانیان و رومیان کهن و چینیان، از بسیاری مردمان یاد شده است که پیوند دادن نامشان با آثاری که در سالهای اخیر بر اثر کاوشهای بسیار روسها به دست آمده، کاری است بس دشوار. از سویی در این دشتها یک یگانگی فرهنگی مانند دریای بیکرانی وجود داشته است که مردم میتوانستند بر روی آن به جاهای دوردست سفر کنند. انضباطی که زندگی در این دشتها لازم داشت، مردم را به نظام بیابانگردی و چادرنشینی میکشاند و دشواریها و نابسامانیهای این زندگی، مردم بیابانگرد اینجا را دشمن بسیار سهمگین مردم شهر نشین ساخته بود. سفر و جابجا شدن این مردم که به بیابانگردی خو گرفته بودند، چنان ساده و با نظم روی میداد که حرکت لشکرهای منظم و پرورشیافته شهرنشینان روزگار باستان به پای آن نمیرسید. رفت و آمد اقوام در این دشتها بیشتر از شرق به سوی غرب بود؛ زیرا که دشتهای غربی که همانا سرزمینهای روسیه جنوبی باشند، از زمینهای سیبری و آسیای مرکزی حاصلخیزتر هستند.
در نظر مردم شهرنشین آن پیرامون، گویا این دشتها چنان هراسناک نمود که اقیانوس اطلس به چشم دریانوردان پیش از روزگار کریستف کلمب! آگاهی یونانیان و چینیان و مردم خاور نزدیک از جاهای دوردست این دشتها و مردم آن، اندک و بسیار تاریک و مبهم بود. مردم شهرنشین بافرهنگ در بیابانگردان این دشتها اثر میگذاشتند، با اینهمه شگفت است که فرهنگ مردمی که در آسیای مرکزی یا سیبری یا جنوب روسیه میزیستند، همه جا یکسان بود.
برجستهترین نشانه هنر مردم این دشتها، همانا «شیوه نقش جانوران» است. در آنچه از گورهای بیابانگردان بخش اردس (ordos) در شمال چین یافته شده، این نقشها نفوذ هنر چینی را نمایان میسازند و نیز آنچه از گور سکاها یا کورگان (kurgan) در جنوب روسیه پیدا شده، نمایشگر شیوههای هنری یونان است. همچنان که هنر سرزمین «گندهاره» در شمال غربی هند را میتوان به دو بخش دوران سنگی و دوران گچی که در پی هم آمدهاند، تقسیم کرد، هنر دشت جنوب روسیه را نیز میتوان به شیوه یکرنگی «سکائی» و شیوه چندرنگی «سارماتی»تقسیم کرد. با اینهمه یگانگی کلی شیوه هنری در سراسر اعصار و سراسر این دشتها یکسان مانده است و آن همانا هنر دشتهاست. بگذارید تاریخ بخش غربی این دشتها را پیش از بخش شرقی آنها مختصراً بررسی کنیم.
نمیتوانیم تاریخ کهن قفقاز شمالی و بخش کوبان (kuban) و جنوب روسیه را درست تعیین کنیم، مگر آنکه به کلیات بسنده کنیم و به حدس و گمان بگراییم. با آنکه کاوشهای فراوانی در این قسمتها شده که ممکن است بعضی از حدسها را محتملتر از حدسهای دیگر کند، هنگامی که سکاهای ایرانی در قرن هشتم پیش از میلاد به مشرق روسیه جنوبی راه یافتند، با کیمیریان و مردم دیگری که در این سرزمین جای گرفته بودند، برخوردند. نوشتههای کهن یونانی از مردمی به نام سیندی (sindi) و مائوتیک (maotic) سخن میگویند که در کوبان و شبه جزیره تامان (taman) میزیستند. بر ما آشکار نیست که اینها با تراکیان پیوندی داشتهاند، یا از مردمی بودند که به زبان قفقازیان شمالی سخن میگفتهاند. گذشته از این، تعیین نژاد این مردم دشوار است؛ زیرا که سکاها خود نژادی درهم آمیخته بودند.
میدانیم که در زمانهای بعد آشفتگی زبانی و نژادی و قومی شگرفی از «آوار»ها (avars) و آوارهای دروغین و قبایل گوناگون «خیون» یا «هیون» و مغولان اردوی زرین روی داد. میتوانیم تصور کنیم که در زمانهای پیشین هم چنین درهم آمیختگی و آشفتگی وجود داشته است. در صورتی که در قرن ششم در آنجا حکومت شهرنشین سیندومائوتیک وجود داشته، بایست مردم آن از بیابانگردانی که سلاحها و فرهنگهای جدید به آن نواحی آوردند، اثر پذیرفته باشند. بیابانگردان دشتهای «اوراسیا» را «سَکا»ها میخواندند. چنین مینماید که ایشان نخستین بیابانگردان اسبسواری بودند که در این دشتها میزیستند. سواران تیراندازی بودند که شمشیر کوتاه داشتند و هرودوت در کتاب چهارم تاریخش از ایشان به تفصیل سخن میراند. در قرن هفتم پیش از میلاد، این مردم در جنوب روسیه میان رودهای دُن و دنیپر جای گرفته بودند.
در اینجا مجال پرداختن به بحث جالب دین سکاها و آیین طولانی و مفصل تدفین که در آن اسبان کشتهشده بسیاری را با مرد جنگی در کورگان به خاک میسپردند و دیگر رسمهایی که در تاریخ هرودوت آمده است، نداریم. تنها کافی است بگوییم که باستانشناسی بسیاری از جزئیات گفتههای هرودوت را ثابت کرده است. هنر سکاها نیز مورد توجه بسیار قرار گرفته و در اینجا هم نفوذ شیوه تزیینی ایرانی آشکار است. در هنر سکاها، نفوذ هنری ایونی و ایرانی آشکار است؛ اما از آنجا که بسیاری از اشیایی که در گورهای جنوب روسیه یافته شده، به دست هنرمندان یونانی کشور بسفر ساخته شده است، نفوذ یونانی در شیوه تصویر جانوران نیرومندتر از نفوذ ایرانی است. بزرگی اشیای زرین سکایی که در موزه هرمیتاژ (Hermitage) موجود است، بسیار شگفتانگیز است. این خود گواهی است بر اینکه مردم روسیه پیش از گسترش «اسلاو»ها نیز دوستدار اشیای تناور و بزرگ بودند.
در قرن چهارم پیش از میلاد سکاها به سوی مغرب و شمال در کنار دنیپر و نیز به جنوب به سوی کریمه گسترده شدند. تراکیان و «کلت»ها و سرانجام «ژرمن»ها سدی در برابر آنان پدید آوردند. از مشرق مردم ایرانی دیگری به نام «سارماتها» آمدند. نخستین شرحی که درباره سارماتها نوشته شده، از آن پولیب (در حدود ۱۶۰ق.م) است که مینویسد ایشان در سرزمین میان دن و دنیپر جای گرفته بودند. بزرگترین آشفتگی که درباره سارماتها روی نموده، همانا از نام مردمی است به نام «سورماتها» (Sauromatians) که هرودوت از ایشان یاد کرده است و مینویسد آنها از بومیان جنوب سرزمین کنونی روسیه و غیر سکایی بودند، اما به زبان سکاها سخن میگفتند. با آنکه این دو مردم یکی نیستند، چنین مینماید که سورماتها مخلوطی از مردم بومی و گروههای سکایی بودند که سارماتها که بعدها به آنجا آمدند، از ایشان نام گرفتند. همانند نامهای سورماتها و سارماتها از حقیقت دور نمینماید، با آنکه گفته آبایف که این هر دو از ریشه واژهای اُستی به مفهوم «بازوی سیاه» است، در محل تردید است.
در هر صورت نام کلی سارمات بر اقوام و اتحادیههای طوایف گوناگون به نام آلانها (alans) آسها و رکسلانیان (Roxolani) و دیگر مردمی که به ظاهر از آسیای مرکزی در زمانهای مختلف به جنوب روسیه آمده بودند، اطلاق شده است. نوشتههای مربوط به تاریخ سارماتها در منابع یونانیان باستان چنان کوتاه و مقطع هستند و گاهی چنان مضمون یکسانی دارند که نمیتوان از آنها به حقیقتی رسید.
یک سنت خاص دشت یا زندگی بیابانگردی آن است که یک قبیله یا تیره شاهی بر دیگران فرمانروا میگشت. نمونههایی از این را میتوان در میان «سکاهای شاهی» یافت که در اتحادیهای به نام «کوشانیان» بر اقوام دیگر فرمان میراندند و به رهبری ایشان این اتحادیه اقوام گوناگون بر پادشاهی یونان و باختر تاخت و آنجا را زیر فرمان گرفت. این امر شاید درباره سارماتها نیز صادق باشد؛ اما نمیدانیم که کدام یک از اقوام سارمات بر دیگران فرمانروایی یافت. ناچار میتوان به حدس وجود چند دسته سارمات را که از آسیای میانه به جنوب روسیه مهاجرت کردند، تشخیص داد. بسیاری از محققان کوشیدهاند تا وقایع روی داده در مغرب را با جنبشهایی که در میان مردم مرزهای چین روی نموده و در منابع چینی یاد شده، پیوند دهند.
یازیگها
شاید نخستین قومی که از سارماتها که بر اروپا تاختند، «یازیگها» (Iazyges) بودند که در سوی مغرب در کنار رود بوگ (Bog) و دنیستر جای داشتند. این مردم آنگاه به مجارستان آمدند و رکسلانی (Roxolani) که نامشان را به «آلانهای روشن» یا «تابناک» معنی کردهاند، شاید از مهاجران بعد از ایشان باشند. در حدود سال ۱۲۵ شاید یک حکومت تمرکز یافته سارمات پدیدار شده بود که شصت سال بر جای ماند. این مطالب در کتاب هارماتولوس آمده است.۳ پس از مهرداد این حکومت برافتاد. قبایل سارماتی گوناگونی که با لهجههای مختلف ایرانی سخن میگفتند، از بخشهای مشرقی دُن آمدن گرفتند و تا زمان بطلمیوس همه جنوب روسیه را سرزمین «سارماتیا» مینامیدند و آنچه در مغرب دن بود، سارماتیای اروپایی و آنچه در مشرق آن بود، سارماتیای آسیایی میگفتند.
جنگهای امپراتوران روم یعنی وسپاسین (vespasian) و دمیسین (Domitian) و تراژان (Trajan) و مارک اورل (marcus Aurelius) با آنکه سرانجام به تصرف داسی۴ پایان پذیرفت، اصلا پیکارهای دفاعی بودند برای پیشگیری از تاخت و تاز سارماتها و گتها. سالها پیش از ایشان، پمپه (pompei) با آلانها در جنگهای مهردادی۵ پیکار کرده بود و ژوزفوس میگوید که ایشان میکوشیدند تا سرزمین ماورای قفقاز را در سال ۳۵م به فرمان خویش آورند.
ادامه دارد
پینوشتها:
۱ـ Bosphoran این دودمان که ساحل بسفر را داشت تا قرن چهارم میلادی همچنان فرمانروایی کرد.
۲ـ Mithradates Eupotor (132ـ۶۳ق.م) پادشاهی از فرمانروایان پنتوس و مردی جهانگیر و جنگی بود.
۳ـ Harmatolos یا Harmatta وقایعنگار بیزانسی سده نهم که کتاب «تاریخ جهان» از آغاز آفرینش تا سال ۸۴۲م نوشته است و بیشتر از نظر شناختن تمدن روسیه اهمیت دارد.
۴ـ Dacie یا Dacia اکنون رومانی نامیده میشود.
۵ـ جنگهای رومیان با مهرداد اپاتور (از ۸۸ تا ۶۶ پ.م)
۶ ـ olbia در قرن هفتم پیش از میلاد در مصب دنیپر بنیاد گذارده شد