تا وقتی که همۀ مردم، همچون سلمان و صُهیب، پارسایی و پرهیزگاری را پیشۀ خود نکردهاند،
تا وقتی که همۀ شهروندان، به اندازۀ ویکتور هوگو و آلبرت شوایتزر، از احساسات پاک انسانی برخوردار نشدهاند،
تا وقتی که نانوا و قصاب و راننده، به اندازۀ ویتگنشتاین و ابن سینا فلسفه نمیدانند،
تا وقتی که هر انسانی در هر شهر و روستایی، بیش از ولتر و ژان ژاک روسو، به حقوق دیگران احترام نمیگذارد،
تا وقتی که زور رستم و نجابت پوریای ولی و مناعت ابوسعید ابوالخیر و دانایی خیام و صداقت سقراط و دنیاگریزی شبلی، در یکیک ما نیست،
تا وقتی که همۀ کارمندان ادارهها و کارگران کارخانهها و اهل بازار و مردم کوچه و خیابان، شب و روز خود را همچون ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی نمیگذرانند،
تا وقتی که همۀ سیاستمداران، گاندی و ماندلا را شرمندۀ خود نکردهاند،
تا وقتی که جامعه، غرق معنویت و آدمیت و انصاف نشده است،
تا وقتی که خودخواهی و منفعتجویی، در نهاد بشر است،
تا وقتی که تکتک آدمیان، یکیک غرایز را در خود نکشتهاند،
تا وقتی که قدرت، وحشی است و جنون میآفریند،
تا وقتی که نمیتوانیم از کرات دیگر، رئیس و وزیر و نمایندۀ مجلس وارد کنیم،
تا وقتی که همۀ انسانها فرشته نشدهاند،
تا آنگاه که زمین زمین است و اوضاع همین است،
زندگی و پیشرفت، جز در پناه قانون ممکن نیست، و اگر ممکن باشد، آسان نیست.
روز خوش ندارد سرزمینی که در آن منصبها و مسندها مقدستر از قانون است. بیچاره و بیپناهند مردمی که در میان آنها قانون اولین پناهگاه نیست. روزگارش سیاه است کشوری که در آن قانون خوارتر از خار بیابان است. آنجا که هیبت قانون، کمتر از اخم آدمها است، دوزخ است؛ قتلگاه فرصتها و ارادهها است؛ مسلخ امیدها است. بدترین قانون، بهتر از خوبترین قانونشکنان است. همۀ تفاوتها محترم است، مگر در پیشگاه قانون. نقض هر قانون، شکستن شاخهای از درخت امید است. توماس مور(۱۴۷۸- ۱۵۳۵)، شهید قانون و اسطورۀ قانونگرایی در تاریج جهان بشری، میگفت: حبس و مرگ، هزینهای است که من امروز میپردازم تا هیچیک از قوانین کشورم نقض نشود؛ اما میدانم که روزی همین قانون از جان و مال فرزندان و نوادگان و همۀ نسلهای پس از من در انگلستان، پاسداری خواهد کرد.» و به قول میرزا یوسفخان مستشار الدوله در کتاب «یک کلمه»، درمان همۀ دردهای ما در یک کلمه است: قانون. اما قانونی که برای همه است؛ وگرنه برای هیچ کس نخواهد بود.