نگاهی تطبیقی به «ماهی سیاه کوچولو» و «جاناتان مرغ دریایی» به بهانه زاد روز صمد بهرنگی بی‌‎ترسی در گذار به جهانی تازه نسیم توسلی

ادبیات کودک در زبان فارسی به ‌طور جدی و با داستان‌های صمد بهرنگی برای نخستین بار شکل گرفت. نگاه تازه به حوزه داستان‌نویسی برای کودکان، آنچنان که خود نیز در مقدمه مجموعه داستان‌هایش به نام «قصه‌های بهرنگ» می‌آورد:«اکنون زمان آن است که در ادبیات کودکان به دو نکته توجه کنیم. یک، ادبیات کودک باید پلی باشد بین دنیای رنگین بی‌خبری و خیال‌های شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیات تلخ بزرگ‌ترها. دو، باید جهان‌بینی دقیقی به بچه داد، معیاری که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط گوناگون اجتماعی ارزیابی کند.» که تمام استانداردهای جهانی کودک نیز بر این ادعا صحه می‌گذارند و بر همین اساس می‌توان صمد بهرنگی را نویسنده مدرن و نوگرا در حوزه ادبیات کودک دانست.

از همین‌ جا تکلیف و واکاوی بسیاری از داستان‌های صمد بهرنگی معلوم خواهد شد. داستان‌هایی که روایت رنج و درد و فراز و نشیب‌های زندگی واقعی‌ بزرگسالانی‌اند که کودکان سهمی از آن را چشیده و یا دیده‌اند اما پیش از آن مواجه‌شان با دنیای قصه برخلاف واقع یا دنیای رنگارنگ و شیرین خیال بوده یا مفاهیم اخلاقی و تربیتی که به لباس داستانی درآمده بودند. صمد بهرنگی در داستان‌هایش به بازگویی فقر، آسیب‌های اجتماعی ناشی از آن و روحیه مبارزه و مقابله با ستم می‌پردازد و از طریق خلق کاراکترهای کودکان و یا حیوانات که بیشترین ارتباط را با خواننده کودک برقرار خواهند کرد آنها را بازگو می‌کند. این یادداشت سعی دارد تا با تکیه بر داستان «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی که بدون شک از برترین نمونه‌های ادبیات داستانی کودکان به شمار می‌رود و مقایسه تطبیقی آن با داستان بلند «جاناتان مرغ دریایی» نوشته ریچارد باخ به جهان داستانی و نگاهی که صمد بهرنگی در آن برمی‌گزیند تا خواننده اثر را به آن سمت و سو هدایت کند، بپردازد.
داستان ماهی سیاه کوچولو در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشته می‌شود و یک سال بعد توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ می‌رسد و در همان سال کتاب برگزیده کودک می‌شود. بعدها در نمایشگاه کتاب کودک بلون ایتالیا و تصویرگری کتاب در جایزه دوسالانه براتیسلاوای چکسلواکی جایزه می‌گیرد. داستان خوش‌اقبالی که هنوز و بعد از گذشت قریب به نیم قرن، جایگاه خودش را در این حوزه حفظ کرده است.
در همان سال‌ها و شاید با کمی تاخیر یعنی در سال ۱۹۷۰ میلادی(زمستان سال ۱۳۴۸ تا زمستان سال ۱۳۴۹) ریچارد باخ، نویسنده امریکایی داستانِ بلند «جاناتان مرغ دریایی» را می‌نویسد که از جهات بسیاری شبیه به هم‌اند. به احتمال قریب به یقین نه صمد بهرنگی از داستان بلند ریچارد باخ مطلع بوده و آن را خوانده است و نه ریچارد باخ داستان صمد را. آنچه که این میان جالب می‌نماید خلق این دو داستان با سوژه‌هایی شبیه به هم و با کاراکتر حیواناتی است که برای گریز از ثبات و یک‌جانشینی دست به سفر می‌زنند تا موجبات گشایش جهان تازه‌‌ای را رقم بزنند و در این راه ندای حرکتشان را به دیگر حیوانات شبیه‌شان برسانند.
آنچه این داستان‌ها و جهان‌بینی آنها را از هم متمایز می‌کند، نگاه نویسندگانی است که زیست رفته بر آنها سمت‌وسوی این دعوت همگانی به کمک دریچه داستان را از هم متفاوت می‌دارد. در داستان ماهی سیاه کوچولو روحیه مبارزه‌طلبی با شخصیت‌هایی که مخالف تغییرند، زورگو و طماع‌اند، در دیرینگی سنت‌ مانده‌اند و… به چشم می‌خورد. این مبارزه از مادر ماهی سیاه کوچولو و بستگانش آغاز می‌شود تا به ماهی‌های ریز و کفچه‌ماهی‌ها و خرچنگ و مرغ سقا و در نهایت به مرغ ماهیخوار می‌رسد. ماهی سیاه کوچولو در مقام مبارز برمی‌خیزد و گاه نجات‌دهنده خود به تنهایی است و گاه راهبر و راهنما برای جمعی و نجات‌بخش‌شان. این نگاه جامعه‌شناسانه سیاسی در تمامی بخش‌های داستانی تکثیر می‌شود تا بدانجا که در پایان داستان به آن مونولوگ معروف ماهی سیاه کوچولو می‌رسد:«مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید؛ اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک‌وقت ناچار با مرگ روبه‌رو شدم که می‌شوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد…».
این پیام شهادت‌گونه به یک‌باره از راه می‌رسد و انگار تمام مانیفست آرمان‌خواهانه مبارزه‌طلبی که درونمایه داستان است را در این پاراگراف چند خطی بیان می‌دارد. و بعد جنگیدن تا پای جان در دهان مرغ ماهیخوار، نجات ماهی‌ریزه‌ای که در دهان مرغ ماهیخوار گرفتار شده و گوشه‌ای به انتظار مرگ نشسته است، انتقام از ماهیخوار برای آسودگی خلق ماهی‌ها و در پایان داستان مرگ یا نبود ماهی سیاه کوچولو که حتی سقوطش در دریا به همراه مرغ ماهیخوار حلقه حذف شده داستانی است. مبارز نمی‌میرد؟ می‌میرد اما اثری که بر زندگی دیگران می‌گذارد، حیات و مماتش را مهم می‌دارد؟ مبارزه تا پای جان و پذیرش آن؟
همین روند پرخاش به ثبات و شروع برای کشف جهان‌های پیش‌ رو و جدید و دادن آگاهی به دیگر همنوعان در داستان «جاناتان و مرغ دریایی» اتفاق می‌افتد. اما آن چیزی که جهان‌بینی این داستان را از داستان صمد بهرنگی متفاوت می‌کند نه روحیه مبارزه‌طلبی مرغ دریایی جاناتان است بلکه روح آزادی و رهایی است که در جای جای داستان خواننده و کاراکترهای دیگر داستان را به آن می‌خواند. تا جایی که مفاهیم زمان و مکان برای پرنده‌ای که ابتدا فقط در جست‌وجوی پریدن و بهتر بال زدن بود، تغییر می‌کند و به سبکبالی‌ای دست می‌یابد که می‌تواند از بُعد جای و گاه عبور کند. جاناتان از پایان فصل اول به پیام‌آور آزادی بدل می‌شود که یک جا قرار نمی‌گیرد تا این پیام و رسالت را به گوش همه هم‌نوعانش برساند.
نگاه به سال‌های دهه ۴۰ شمسی در ایران و دورانی که داستان «ماهی سیاه کوچولو» در آن خلق می‌شود، نشان می‌دهد که شرایط حاکم سیاسی بر نوع نوشتار آن دوران بدین شکل موثر بوده و خودنمایی می‌کند. تقریبا یک دهه از کودتای ۳۲ گذشته است، انقلاب سفید و در جریان آن اصلاحات ارضی شروع به تغییرات در ساختار طبقات ایران کرده است، جنبش‌های انقلابی شکل جدیدی به خود گرفته‌اند و روحیه مبارزه‌طلبی و آرمان‌خواهی طرفداران بسیار دارند. لاجرم نوشتن در این فضا و این جغرافیا قهرمانانی را می‌طلبد در تِم مبارزه که از ویژگی‌های اصلی روایت حماسی است. در این میان با نگاهی به تاریخ امریکا در سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۰ درمی‌یابیم که دوران ترقی و پیروزی جنبش‌های حقوقی مدنی سیاهان، پایان جنگ ویتنام و شروع موج دوم فمینیسم که خود برخواستی از نوع آزادی‌طلبی بیشتر به شمار می‌رود و ماحصل آن شاید نگاه هستی‌شناسانه و آزادی‌خواهانه‌ای است که در داستان «جاناتان و مرغ دریایی» به کرات و به عناوین مختلف بازگو و نمایان می‌شود و در عین حال از تبدیل شدن به عنصر ماهوی می‌پرهیزد. تا جایی که به یکی از یارانش در اثنای داستان یادآوری می‌کند که نگذار مرغ‌های دیگر از من و تو خدا بسازند تا روزی مجبور شوند، اهریمن جلوه‌مان دهند.
داستان «ماهی سیاه کوچولو» داستان همه آنهایی است که به دنبال آرمان‌شهر خود و برای رسیدن به آن از چیزی نترسیدند و دست به مبارزه زدند تا از جویبارها و رودخانه‌ها بگذرند و به دریا برسند و این حتما داستان مدام نسلی است که در خاورمیانه به دنیا می‌آید، کودکی می‌کند، بزرگ می‌شود و قرار است برای کودکان آن سرزمین داستان بنویسد.


به احتمال قریب به یقین نه صمد بهرنگی از داستان بلند ریچارد باخ مطلع بوده و آن را خوانده است و نه ریچارد باخ داستان صمد را. آنچه که این میان جالب می‌نماید خلق این دو داستان با سوژه‌هایی شبیه به هم و با کاراکتر حیواناتی است که برای گریز از ثبات و یک‌جانشینی دست به سفر می‌زنند تا موجبات گشایش جهان تازه‌‌ای را رقم بزنند و در این راه ندای حرکتشان را به دیگر حیوانات شبیه‌شان برسانند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *