یادداشتی در بدرقهی استاد رضا افضلی از شاعر همشهری عزیزمان آقای بهمن صباغ زاده
استاد رضا افضلی مردی شفّاف و زلال بود مانند اسمِ اوّلین دفترِ شعرش «برکهای شفّاف چون صبحی زلال». یک برخورد یا یک ملاقات کافی بود تا بفهمی با چه آدم «بیشیلهپیله»ای طرف هستی. دلش و زبانش یکی بود و از دل مهربان و زبان شیرینش جز مهربانی و شیرینی برنمیآمد.
اولینبار که صحبتی دوستانه میانمان رد و بدل شد همان اولین جلسهای بود که ایشان را دیدم. صبح جمعه بود و محضر استاد محمد قهرمان، از آن صبحهای جمعهای که حسرت یک جلسهی دیگرش دلم را میسوزاند. بعد از جلسه خیلی دوستانه آمد و با من که جوانی بیست و چند ساله بودم سرِ صحبت را باز کرد، از شعرم تعریف کرد و برایم آرزوی موفقیت کرد. آنقدر صمیمی و صادق بود که از دومین جلسهی دیدار، من باور داشتم یکی از دوستانم را میبینم هرچند او مویی در ادبیات سفید کرده بود و بوی خامیِ من بلند بود اما بهراستی او را دوستِ خودم میدانستم و به سلام و احوالپرسی با او دلخوش بودم.
مهربانی را در دل نگاه نمیداشت و بی هیچ خسّتی منتشرش میکرد. لبهایش همیشه به تبسّم باز بود. حتی وقتی که جلسهی جدّی و مهمی مانندِ جلسهی قهرمان را اداره میکرد رفتارش با هم دوستانه بود.
در این سالها که به جلسات شعر مشهد رفت و آمد داشتم در کنار زیباییهای ادبیات و دلنوازی شعرها، پرخاش و تندی خیلی از اساتید و بزرگان شعر مشهد را هم دیدهام. بالاخره در جایی کاسهی صبر آدم لبریز میشود و برای حفظ نظم یا شأن جلسه هم که شده مجبور میشود با کسی تلخی و تندی کند. اما در مورد استاد رضا افضلی حتی یکبار پیش نیامد، انگار گِل این مرد را با شیرینی و شکیبایی سرشته بودند.
آخرین ارتباطمان مکالمهای تلفنی بود اوایل تیرماه. گوشی تلفن را که برمیداشت زمان از حرکت بازمیایستاد. لحن آرامش کاری میکرد که تمام عجلههایت را فراموش کنی. انگار در این جهان فقط تو هستی و او، و رشتهی محبّتی که تو و او را به هم وصل میکند. با آرامشِ تمام، احوال همه حتی غزل کوچولو دختر پنج سالهام را میپرسید و مهربانانه به همه سلام میرساند. زنگ زده بودم تا برای مراسم نکوداشت استاد محمد قهرمان در تربت حیدریه دعوتش کنم و او هم بزرگوارانه به رغم کسالتی که داشت پذیرفت. دیدار معهودمان به خاطر کرونا لغو شد و من و شاعران همشهریام از دیدار دوبارهی این مرد شفاف و زلال محروم ماندیم.
امیدوارم دفعهی بعد که یکدیگر را دیدیم رشتهی محبّت بینمان همچنان برقرار باشد و باز آرام و بیعجله با هم احوالپرسی کنیم، باز در صدر مجلس بنشیند و شیرین و شکیبا به همه تبسّم کند، جایی که همه مثل او مهربان و آرام باشند.