سرآغاز٫٫٫ چون صبح روشن است، که خواهد ز دست رفت … اشاراتی غمبار به گم کردن راه خرد است که در تاریخ ما با درهم شکستن فلسفه و تحقیر عقل و استدلال و حتی کلام و علوم عقلی اعتقادی روی داد و دانش و زندگی به تحقیر و تزویر، چنان خوار شد که گویی هیچ ارج و قربی ندارد. هر جا توانستند مشت و لگدی به فلسفه زدند و از افلاطون و ارسطو تا فارابی و بوعلی را چنان لت و کوب کردند که هنوز نمی‌توانیم در عقل و علم قد راست کنیم (سیدمسعود رضوی)

 

علم و تجربه‌های علمی، در این ماجرای پاندمی کووید ۱۹ به همه مردم جهان نشان داد که حد و مرز پایان ندارد اما اهمیتی زایدالوصف برای ادامه حیات بشر و تمام موجودات جهان دارد. دانش یا علم، بنیاد بسیاری از مسائل و حل کننده مشکلات بشر، برآورنده نیازهای انسان، و پاسخگوی پرسش‌هایی است که هر یک از ما در هر برهه از زندگی با آن روبه‌رو می‌شویم. به نظرم اخلاق هم در به کارگیری و رهگیری علم می‌تواند خودنمایی کند، زیرا باید مبانی قانع‌کننده و منطقی داشته باشد، می باید در منافع آن اندیشیده شود تا بدانیم که این مبنا به چه کار می‌آید و چگونه در پس زمینه قانون و فرهنگ، به منش فردی و مناسبات اجتماعی مدد می‌رساند.
علم و تفکر علمی، برای بشر معاصر، از فضل و دانشی که مایه تفاخر و بزرگی ـ یا بزرگنمایی ـ در گذشته‌های دور و نزدیک بود، فاصله گرفته است. روش، آداب، محتوا، مهارت و دستاوردهای آن مشخص است. آزمون پذیر، نسبی و قابل انتقال است. دانشگاه‌ها و مراکز تحقیقاتی و آزمایشگاه‌ها، در ضمن کتاب‌ها در محافل و انجمن‌های رشته‌های گوناگون حرکت و جریان دارد و در مجلات معتبر و تخصصی، در سراسر جهان پراکنده است. اندیشه و دانش، ملک و مستعمره کسی نیست و به هیچ ملت و قوم و قبیله‌ای هم تعلق ندارد.
اما شگفت‌انگیزترین وجه قضیه را باید در فروتنی علمی و اخلاق عالمانه ملاحظه کرد و درست در نقطه مقابل آن، می‌توان باد تبختر و تکبر را در وجود فاضل نمایان و شبه دانشمندان و یاوه‌گویانی دید که هیچ بهره‌ای از دانش ندارند و در گشایش‌های علمی و تحقیقات و اختراعات و ابداعات و آموزش‌های علمی نیز هیچ نقشی ایفا نمی‌کنند. علمایی که از دایره تاریخ و حقایق آن برون افتاده و با چسبیدن به دامن منسوخات و مدعیات و خرافات، متوقف شده‌اند.
هزار سال پیش استاد رودکی بزرگ،‌که در این شماره هم مطلبی درباره وجود عزیزش منتشر شده است، متوجه همین امور بود و چنین سرود:
تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی‌نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هرگونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است
این بیت‌ها از کلیله و دمنه منظوم بر جای مانده، اما روشنی و فواید آن، ‌چنان آشکار است که نیاز به توضیح ندارد. در دنباله آن، سروده دیگری از استاد فردوسی در همین زمینه، یعنی ستایش خرد را که مقدمه و ابزار دانش است ذکر می‌کنیم:
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را نه از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
از و شادمانی و زویت غمی‌ست
وزویت فزونی وزویت کمی‌ست
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی‌چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان
خرد را و جان را که یارد ستود
وگر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کرده کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیداریابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
باری، بسیاری از خوانندگان، بر تقدم یا برتری حکیم فردوسی و بزرگان اولین که معلمان خرد و دانش در فرهنگ ما بوده‌اند، احاطه و اطلاع دارند، اما آنچه باید بر این مقدمات و بدیهیات بیفزایم، اشاراتی غمبار به گم کردن راه خرد است که در تاریخ ما با درهم شکستن فلسفه و تحقیر عقل و استدلال و حتی کلام و علوم عقلی اعتقادی روی داد و دانش و زندگی به تحقیر و تزویر، چنان خوار شد که گویی هیچ ارج و قربی ندارد.
داستان معتزله و اشاعره را همگان می‌دانند و در تواریخ مسطور است. اما درست از همان قرن اول هجری که خوارج برای عقاید و مدعاهای گزاف و متعصبانه‌شان، کتاب و نص را به تفسیری دروغین و سنگ‌اندیشانه فرو کاستند تا روزی که امام محمد غزالی فلسفه و پرسش عقلانی را در اصول و اعتقادات نهی کرد و کتاب تهافت‌الفلاسفه همچون پرچمی علیه عقل و حکمت به کار رفت، راه درازی نبود. حتی صوفیه و عرفا، که علی‌الظاهر باید آزادی و تساهلی در کردار و اندیشه و گفتار داشته باشند، هر جا توانستند مشت و لگدی به فلسفه زدند و از افلاطون و ارسطو تا فارابی و بوعلی را چنان لت و کوب کردند که هنوز نمی‌توانیم در عقل و علم قد راست کنیم. این گوشه ای
از ‌داستان غمبار فرهنگ ماست.
عقل معتزلی و خرد آزاد فردوسی و دانش ممتاز رودکی را فرو نهادیم؛ اصول کافی را که با کتاب العقل آغاز می‌شد را تعطیل کردیم و در تنور داغ و شهود فلان مرشد و مدعی همسایگی شرقی شعبده‌ها دمیدیم. آن همه اجوبه و اسئله و قال و مقال علمی ابوریحان بیرونی و آن همه آزمایش و آزمون محمدبن زکریای رازی، و طبقه‌بندی علوم و نجوم و ریاضی خوارزمی و منطق و اخترشناسی خواجه‌نصیر را بایگانی کردیم و به جای آن منقولات اخباری و تعصبات احباری و شطح و طامات صوفی را جانشین کردیم.
صدرالدین را تبعید و میرفندرسکی را آواره کردیم و جنگ حیدری و نعمتی را چنان دامن زدیم که دیگر صدای خودمان هم به گوشمان نمی‌رسید، هیاهوی بسیار برای هیچ…
ما باید بدانیم که اگر فخر و فضیلت و عظمتی در ایمان هم وجود دارد، تنها به علم و دانایی است و در قفای آن به تقوا و درستکاری و عبادات؛ مداد العلماء افضل من دماء الشهداء …، خداوند صریح فرموده است: هل یستوی‌الذین یعلمون و الذین لایعلمون؟ یعنی اگر شبانه‌روز هم به شرایع و ظواهر بپردازی، باز هم میان آن که علم دارد با آن که ندارد برابری نیست. اهل علم برترند، والاترند و جاهل قشری متعصب اصلاً به چه درد می‌خورد؟ مگر هزارها هزارش در همسایگی شرقی کشورمان میان طالب‌ها و در همسایگی غربی میان تکفیری‌های داعشی و سلفی نیستند، که شبانه‌روز در غیاب معرفت حق، تمسک ظاهری و تنسک بی‌معنا پیشه کرده اند؟ اینها جز بی‌آبرویی و جنایت
چه کرده‌اند؟
این همه سخن گفتم تا گلایه کنم از خطیبی که اخیراً سخن گفته و به خیال خام خود، کشف و تفسیری بر نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین حیدر(ع) افاضه‌ و نابخردانه اضافه‌‌ کرده بود. جان آدمی، آتش می‌گیرد از اینکه صاحب آن حکمت و عظمت را چنین زاهدان نادان و متحجری، در آینه زنگار گرفته وهم و خیال کوچک خود بازمی‌گویند.
باری، ایشان به صراحت سخنانی می‌گوید که جز اعجاب و حیرت نقشی نمی‌تواند ایجاد کند و در غیاب علم و فرهنگ و آموزش صحیح و خرد ناب، طبعاً کار به اینجا می‌کشد،که یکی به عنوان کارشناس طبابت سنتی، یک نمکدان در جیب می‌گذارد و در سیمای سراسری به مردم می‌گوید همین برای درمان و پیشگیری از ویروس کافی ا‌ست، آن دیگری مدام از زبان عربی در بهشت و لهجه حجازی اهل مناطق شمال و اکازیون آن، در مقابل زبان اهل جهنم که هندی و چینی و فارسی و انگلیسی و غیره است سخن می‌گوید و این نوبر آخری (بدون یک کلمه پس و پیش)، چنین می‌گوید:
«یکی از جملاتی که خیلی مطرح می‌کنند این است که می‌گویند حکومت جمهوری اسلامی، حکومت اسلامی نیست، چون در حکومت اسلامی که نباید اختلاس اتفاق بیفتد، فساد اتفاق بیفتد! ببینید هیچ‌کس از فساد، اختلاس، حقوق نجومی و اینها دفاع نکرده، ولی یک نکته را دقت بفرمایید، علوی‌ترین حکومت تاریخ پر اختلاس بود. یعنی شما نهج‌البلاغه را که باز می‌کنید، می‌بینید حدود یک سوم نهج‌البلاغه در رابطه با اختلاس خواص هست…»
نمی‌خواهم از بدسلیقگی و کج‌فهمی گوینده این جملات سخن بگویم اما دوستان، برادران و خواهران عزیز! میراث حکمی و دینی ما، اگر برای برخی موجب گشایش در ثروت و دست‌یابی به قدرت شده، و اگر مشکلات و مسایلی در اندرونه و بیرون این سیستم وجود دارد، چرا به ذات و گوهری که همواره موجب دلالت ما به تقوا و رهنمون شدن به حکمت و عقل و دانش بوده است، دست‌اندازی می‌کنید؟ این کژروی و کژطبعی و کژفهمی، آفت بزرگی است که دامن همه ما و خود شما را هم خواهد گرفت. بس کنید و بوی مشئوم و مسموم انفاستان را بیش از این نپراکنید.
در کشور ما، بزرگانی چون آخوند خراسانی و نایینی و جلوه و عصار و آشتیانی و طالقانی و علامه طباطبایی و مطهری و راشد و حایری‌ها بوده‌اند که فروغ روشنگر عقاید و عقلانیت بنهفته و بشکفته در آن را به مردم می‌آموختند. شما از کجا پیدایتان شد و از جان خسته این مردم چه می‌خواهید؟ تردید ندارم که اگر دیر بجنبیم و همانند اکثر مردم سکوت کنیم،‌ تاک و تاک نشان هر دو بی‌نشان خواهند شد.
امروز، روزی نیست که غفلت کنیم یا امر بزرگی مانند دانش و آموزش و خردگرایی و منطق و ادب و تربیت را به دست نهادهای امتحان پس داده ورشکسته‌ای بسپاریم که ته‌مانده این تبلیغات و این تفسیرهای ناصواب را به سر و روی مردم مظلوم ایران می‌پاشند.
امروز، روزی است که تک تک مردمان دل‌آگاه و جانهای پاک و آزاده باید برخیزند و به هر طریق که می‌توانند درفش سترگ عقل و دانش را برافرازند تا در وزش نسیم آزادی باز هم ملتی بزرگ و سرفراز و برازنده باشیم. باید چراغ ادب و فرهنگ را روشن کنیم تا نور دانش و اخلاق ما را از مسمومیت این توفان جهل و تعصب مصون بدارد. هیچ‌کس در این جهان بزرگ و پرآشوب به داد ما نخواهد رسید. این آموزه بزرگ را به خاطر داشته باشیم که خداوند سبحان به بنی‌آدم آموخت: «… ان‌الله لایغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.»
ما و فرزندانمان نیازمند اعتزال از این اشعریت بیهوده و باطلیم، باید گوشه عزلت فرهنگ و هنر را با خانواده و فرزندانمان به گلستان علم و بوستان هنر و بهارستان ادب و فرهنگ بدل کنیم باشد که ایران و تمدن بزرگ و جاودانه‌اش دوباره چشم جهان را خیره سازد و این امر نیازمند مردمانی است که آبروی فقر و قناعت را نبرند و بکوشند و بیاموزند و شمعی برافروزند…
سخن را به بیت‌هایی از چکامه تازه استاد شفیعی کدکنی آخر می‌کنم و همگان را به خوانش این قصیده نغز و زیبا فرا می‌خوانم:
چون صبح روشن است، که خواهد ز دست رفت
فردا عنان دولت پا در رکابتان
این آبگیر عرصه این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان
وانگاه دیوباد دمانی رسد ز راه
بپراکند به هر طرفی باشتابتان
وز یال دیو باد درافتید و در زمان
بینم خموش و خسته و خرد و خرابتان
نک خوابتان به پهنه مرداب نیم شب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان
با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بو که خلق در نگرد بی‌نقابتان

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *