گفتاری و هشداری در باب تنزل فرهنگ و رواج خرافات – بخش دوم فالگیری و خرافه­‌پروری کاهش سطح فکر و سواد میان ایرانیان باسواد، روزنامه‌خوان‌ها و حتی مخبران، جای نگرانی دارد. همین امر سبب شده تا مقاله موهن مجعول به سادگی پذیرفته و منتشر شود. حتی نخبگان صاحب سابقه در مطبوعات، متوجه نشدند که چه کلاهی بر سر فرهنگ ایران، اسلامِ فرهنگی، روزنامه‌ها، دکتر زرین‌کوب فقید، حافظ شیرازی و قاطبه مردم رفته است (سید مسعود رضوی)

اشاره: در بخش اول از این مقاله، به تاریخچه جعل حدیث و دروغپردازی در تاریخ و فرهنگمان اشاره کردیم. سپس از ارزش و اعتبار آثار استاد بزرگ و کم مانند فرهنگ ایران، زنده یاد دکتر زرین کوب و آثارشان مطالبی بیان نمودیم. داستان مجعولی در این وادی پراکنده و برساخته شده بود که دروغ و جعل را به سه شخصیت بزرگ دین و تاریخ، و شعر و ادبیات ایران نسبت داده بود؛ اول سیدالشهدا امام حسین (ع)، دوم؛ خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، و سوم؛ استاد فقید دکتر عبدالحسین زرین کوب…
در این قسمت که ادامه مقاله هفته گذشته است، درباره این قصه مجهول و روش و اهداف پردازندگان آن سخن گفته ایم.
*****
برای درک مواضع انتقادی، و نیز اندیشه ظریف و دقیق دکتر زرین‌کوب و شیوه نگارش ایشان، جستاری از مقاله باعنوان «فال و استخاره» را می‌آورم:
«در ایران، گشودن این گونه فال البته به حافظ اختصاص نداشته است. از شاهنامه و مثنوی و حتی دیوان‌های دیگر نیز فال می‌گشوده‌اند. اما دیوان حافظ در این کار شهرتی بیشتر حاصل کرده است و رفته رفته این گونه، لقب «لسان الغیب» برای او تا این حد مشهور و زبانزد شده است.
دربابِ درست آمدن و مجرّب بودن فال حافظ، قصه‌های مجعول شیرین رایج است که بعضی هم آن حکایات را جمع‌آوری و تدوین کرده‌اند و بر آنها از «مشهودات خویش نیز چیزها افزوده‌اند که همه آنها خواسته‌اند نشان دهند شاعر بیچاره‌ای که در زندگی از فردای خود خبر نداشته است، حالا در دیوان خویش از پشت پرده غیب سخن می‌گوید و نیک و بد راه سرنوشت را با انگشت‌های استخوانی سردِ خاک خورده فروریخته خویش به خواننده سرگردان نشان می‌دهد.
جدول‌هایی نیز، به نام «فال نامه» از روی دیوان حافظ درست کرده‌اند‌ که در مقدمه بعضی چاپ‌های قدیم آن آمده است و در آنها دستور استخراج فال‌ها را از دیوان وی داده‌اند. ادوارد براون در تاریخ ادبی ایران، یکی از این فالنامه ها را تجزیه کرده است و دستور استخراج فال را از روی آن بیان داشته است. نیز بعضی فال‌های مناسب، که در حقیقت قصه‌هایی جالب و غالباً مجعول بیش نیستند، در این باب بیان می‌کند.
پاره‌ای از این گونه فال‌ها را در مجموعه‌های جداگانه یا در مقدمه حافظ پژمان بختیاری و در پاورقی کتاب از سعدی تا جامی نیز می‌توان یافت. نظیر فال حافظ که در فال نامه‌های دیوان او آمده است؛ نیز کتابی که به فال نامه شیخ بهایی مشهور است و آن مجموعه‌ای از رباعی‌هایی چند است مشتمل بر مناجات و سؤال از بعضی حاجات و همراه این رباعی‌ها که راهنمای نیت فال است جدول‌هایی نیز ترتیب داده شده است که از آنها می‌توان جواب سؤال را یافت. این فال‌نامه ظاهراً به نام شاه عباس صفوی تألیف شده است و روی هم رفته شامل بیست و شش رباعی است.
هنوز در ایران، عامه و گاه بعضی طبقات خاصه، در توسل به فال و استخاره افراط می‌کنند. البته این کار نیز به ایران اختصاص ندارد و تا وقتی عدل، عقل و حکمت بر سرنوشت انسان حکومت نکند این تمسّک به فال و طلسم به صورت‌های گونه گون در جهان ما باقی خواهد ماند. اما این نکته جالب توجه است که یأس و ترس تاچه حد مردم درمانده را در «جوال غرور» رمالان و فالگیران کرده است. در ایران، مثل غالب کشورهای مشابه، تقریباً از هر چیزی فال می‌زنند. از پیدایش خسوف و ستاره دنباله‌دار تا جنبش لب‌های یک عابر بی‌خیال همه چیز می‌تواند برای عامی دلشکسته سرگردان ایرانی، منشأ فال و مایه بیم و امید گردد…» (یادداشت‌ها و اندیشه‌ها، انتشارات جاویدان۲۵۳۵، صص۲۷٫ تا۲۷۲)
مقاله‌ای که بخش اندکی از آن را آوردم، یک رساله طراز اول و عالی در نقد و طرد این گونه باورهای تقدیری و ضد عقل است. درباره این مقاله و کیفیت نقدهای دکتر زرین‌کوب بر فال و رمالی و غیب‌بینی و جادوگری و طالع‌بینی، یکی از خوانندگان گرامی نیز، نقد منصفانه و مفیدی نوشته‌اند که اشارات و ارجاعاتی به همین مقاله فال و استخاره داده و نقل قول کرده‌اند. لذا نگارنده به همین مقدار بسنده می‌کند و به بحث دیگر می‌پردازد.
۳ـ کاهش سطح فکر و سواد میان ایرانیان باسواد، روزنامه‌خوان‌ها و حتی مخبران، جای نگرانی دارد. همین امر سبب شده تا مقاله موهن مجعول به سادگی پذیرفته و منتشر شود. حتی نخبگان صاحب سابقه در مطبوعات، متوجه نشدند که چه کلاهی بر سر فرهنگ ایران، اسلامِ فرهنگی، روزنامه‌ها، دکتر زرین‌کوب فقید، حافظ شیرازی و قاطبه مردم رفته است. از صراحت پوزش نمی‌خواهم، زیرا حقیقتی است و اگر کسانی فکر می‌کنند با این نوع مجعولات به اسلام و امام حسین(ع) و فرهنگ عاشورا خدمت می‌کنند، اغلب غافلند و برخی نیز جاهلند و جاعلند. در سایت یکی از همین موجودات خواندم که جنابی به مریدانش گفته بود «اگر خاطره دکتر زرین کوب دروغ هم باشد، ثوابی نصیبش خواهد شد، زیرا در راه سیدالشهداء به کار رفته…» زهی حمق و وقاحت! آنچه در مقدمه آمد اتفاقا معطوف به همین نیّات و ابداعات است. بخش عظیم استمرار و استدلال در «جعل» و ضعف و رد حدیث، در همین نکته نهفته‌ است که از حبّ یک شخص و مذهب، یا از بغض آن، سخنی یا پیرایه‌ای برای بزرگان و معاریف و معصومان تراشیده و در نفوس و افواه رایج سازند. اغلب جاعلان یا مداحانی که غلو و افسانه‌سرایی را رونق‌المجالس قلمداد کرده‌اند، طمع خام در خدمت به مقدّسات و قدّیسین، غلامی اهل بیت و تولّای خاندان عصمت و طهارت، یا تبرای غاصبین و ظالمین بسته اند و به ما می‌قبولانند. ‌
اما کدام خردمندی است که نداند سر و ته این بازی تمام خسران است و این­گونه، درهای حقیقت بسته می‌شود و راه بر کذب و ریا و تزویر گشوده می‌شود. اخباریگری از همین طریق بر اصولگرایی و عقل و اجتهاد غلبه کرد. هیچ از خود پرسیده‌اید که چرا بخش بزرگی از جهان اسلام به وضعی دچار آمده که می‌بینیم، از شمال افریقا تا میانمار و اویغورهای چین و از چچن تا سومالی، جنگ هفتاد و دو ملت برقرار و بساط خرافه و تعصب و آشفتگی و خونریزی و خونخواهی استوار است؟
چون عقل نمی‌جنبد، جنبند به یکدیگرر با خنجر و با حنجر، کوبند همی بر سر…
یا به قول شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی: او بر من و من در او فتادهر جمعی پی ما دوان و خندان….
۴ـ اگر در این موضع، قرائت برون متنی هم نباشد و منابع مخالف نظیر رساله انتقادی دکتر زرین‌کوب به نام «فال و استخاره» یا بخش‌هایی از کتاب «از کوچه رندان» در باب فقدان مبانی عقلانی و عامیانه بودن فال‌گیری با دیوان حافظ هم نبود، قرائن مکرر و متعددی در اندرونه هر متن وجود دارد که می‌توانند راز نهان را فاش کنند و واقعیات را برای ما نمایان سازد.
نقد و سبک‌شناسی، اگرچه دانش‌ها و روش‌های شناخت و تجزیه و تحلیل متون محسوب می‌شود و اموری تخصصی در ادبیات محسوب می‌شود، اما بامراتب و تشکیک در ذهن و فاهمه افراد صاحب دانش و بافرهنگ وجود دارد. البته دریافت و سنجش و قبول و ردّ، وابسته به هوش و عقل و تجارب ذهنی و اطلاعاتی است که هر فرد دارد. بنابراین، کسانی که مطالعات دقیق و گسترده دارند، معمولاً تمایزات و علامت‌های هشداردهنده یا ویژگی‌های اصلی یک متن را می‌توانند تشخیص دهند.
بر این اساس، هر نوشته‌ای، حاوی یک سلسله علائم و نشانه‌های ظاهری، و دلالت‌ها و مفاهیم اندرونی، و سرانجام ترکیب‌ها و مشخصه‌های بیرونی است که به آنها «قرائن متن شناختی» یا «دگرواره‌های سبکی» می‌گوییم. سبک‌شناسی مقدمه نقد ادبی است و باید دانست که نه تنها متون ادبی، که هر متنی دارای ویژگیهای سبکی منحصر بفردی است. سبک‌شناسی برای نقد و ادبیات، به مانند منطق است برای فلسفه و حکمت، یا علم اصول و بحث الفاظ و دلالات برای استنباط و اجتهاد در دانش فقه.
در سبک‌شناسی، می‌توانیم ارزش ادبی یک متن را دریابیم و در عین حال عناصر دو نوع سبک را در آن استخراج کنیم؛ اول سبک دوره‌ای، یعنی دگرواره‌ها یا قرائن یا نشانه‌ها یا ویژگی‌های نوشتار در یک دوره زمانی و احتمالاً یک حوزه اقلیمی خاص (مثل نویسندگان خراسان در قرن چهارم) یا نویسندگان پارسی در هندوستان قرن یازدهم یا متون نویسندگان هرات در قرن نهم (دوره شاهرخ و بایسنقر و …) یا نویسندگان مشروطیت در عثمانی و باکو در تبعید و امثال آنها که مجموع ایشان نمایندگان مکتب یا دبستانی در ادب و نوشتن و شعر هستند.
در کتاب مستطاب و بی‌همتای استاد محمدتقی (ملک‌الشعرا) بهار به نام سبک‌شناسی نثر در سه مجلد و یک جلد ناتمام از سبک‌شناسی شعر نوشته‌ همان شاعر بزرگ و ادیب و دانشور یگانه، این جنبه از سبک‌شناسی متون به دقت آموزش داده شده است. او واژگان، ترکیب‌ها و دستور زبان ویژه هر دوره را در کنار ممیزه‌های سبک شخصی نویسندگان که در واقع امتیاز و انحصار ادبی را برای بزرگانی چون بیهقی و حمیدی و نصرالله منشی و بخاری و عطار و جوینی و رشیدالدین و سعدی و دیگران مشخص کرده و روش‌ها و دلایل و مستندات آن را نیز ارائه داده است.
در اینجا قصد اظهار فضل غایب است زیرا با یک حساب ساده‌ در ارائه و نشان‌گزاری و تفکیک دگرواره‌ها و بررسی نحو مطلبی که به نام دکتر زرین‌کوب چاپ شده، نشان می‌دهیم که بدون هیچ تردیدی می‌شد از همان سطر اول دانست که با روایتی جعلی سروکار یافته‌ایم و جاعل نیز از کمترین دانش و ذوق بهره داشته یا نداشته، هرچند رندی ناخوشایند و زننده‌­ای به نام علایق مذهبی را ریاکارانه ابراز کرده و از دو عنصر مورد علاقه ایرانیان، یعنی مذهب شیعه و ادب پارسی بهره گرفته تا به هر دو آسیب رساند و حقیقت را تباه کند.
نمونه­‌هایی از قرائن برون و درون متن را در اینجا بدون تفکیک بیان می‌کنیم تا دانسته شود چند عنصر و قرینه برای شناخت روایت جعلی موجود بوده و ازین پس شناخت پیشه کنیم و دچار وسوسه حدیث‌تراشی و افسانه‌بافی به نام بزرگان و مقدّسین و ارزش‌های دینی نشویم:
۱ـ دکتر زرین‌کوب اگر سخنرانی داشته است، نوارهای آن باید موجود یا متن آن باید در دست باشد. حداقل اشاره‌ای به آن در جایی به دست آید. حال آن که این یکی در هیچ اثری نیست.
۲ـ نویسنده نام و مشخصات و آدرس مسجد مذکور محل سخنرانی را عرضه نکرده، چون مجعول است.
۳ـ نویسنده هم عوام و هم از عوامفریبان است. در همان ابتدا برای آنکه تمایزی میان استاد فقید با همگنان خود داشته باشد، ابتدا می‌گوید «مراسمی خاص با تعداد زیادی تحصیل‌کرده» و بعد به طعنه اضافه می‌کند «و به اصطلاح روشنفکر»!! و سپس طیف هدف در جامعه را به طور معمول مشخص نموده است: «و البته از مردم عادی»
۴ـ از قول دکتر زرین کوب نوشته: نگاهی به «بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه‌ای نشستم»! این کلمه «بنر» به جای پارچه نوشته یا تراکت بزرگ یا اعلان، از پدیده‌های جدید است که یکی دو دهه اخیر پیدا شده و عکس زدن هم از وعاظ و مداحان ـ و نه سخنرانان دانشگاهی ـ اصلاً در آن دوره معمول نبوده است. این هم چند سالی است باب شده و هر روز هم مثل سایر تبلیغات کوچه و خیابان رنگ و روغنی یافته است.
به‌جز این نکته واضح، در تمامی نوشته‌های دکتر زرین‌کوب، چنین واژه ناتندرست و عامیانه فرنگی به کار نرفته و با شیوه فخیم و طرز نوشته‌های ایشان به کلی بیگانه است. حالا حساب کنید که جاعل به سیاق تبلیغات مرسوم در جوادیه یا تهرانپارس یا تبلیغات پرزرق و برق‌تر در شمال شهر، هم اسم، و هم عکس استاد را روی این «بنر» چسبانده است؟
۵ـ نویسنده جاعل، بازهم از قول استاد نوشته است: «در گوشه‌ای نشستم، دنبال موضوعی برای سخنرانی خودم می‌گشتم»؛یعنی دکتر زرین‌کوب نه می‌دانسته موضوع چیست و نه از قبل خود را آماده کرده بوده است؟ کسانی که با آن دانشمند فاضل و استاد بی‌همتا آشنا هستند می‌دانند کمترین کلاس‌ها را هم بدون مطالعه و آمادگی رها نمی‌کرد، چه رسد به خطابه و سخنرانی در جمع «مردم عادی و تعداد زیادی تحصیل‌کرده و به اصطلاح روشنفکر!!؟»
۶ـ این قید تحقیر «به اصطلاح» نیز از دگرواره های ادبیات انتقادی سیاسی از ژورنالیسم و محافل سیاسی تندرو اخذ شده و این هم یک عنصر ناموزون با ادب و آداب نگارش استاد زرین‌کوب است. جریده‌ای در کشور هست که همه را «به اصطلاح» می‌خواند؛ مثلاً برای کوبیدن یک استاد مخالف در دانشگاه یا یک جریان مخالف می‌نویسد: این «به اصطلاح استاد دانشگاه» یا «حزب به اصطلاح اعتدال و اصلاح» و مشابه این قید تحقیر، کلمه «موسوم» است، مثلاً می‌نویسد فردی «موسوم به» …؛ این شیوه تحقیر و تنقید، متأسفانه در مجاری جهل و فقدان ادب سیاسی، فراگیر شده است.
۷ـ نویسنده احتمالاً مدّاح است یا گرایشی به این مشغله دارد که از قول دکتر زرین‌کوب نوشته است: «دنبال موضوعی که بتواند مردم را در این روز خاص جذب کند» زرین‌کوب مورخ و ادیب و متن‌شناس بود و در پی جذب عواطف نبود، اصلاً و ابداً خلاف منابع علمی و عقل و مصالح فکری سخنی بر زبان ایشان نمی‌‌رفت. همچنان است این عبارت که گویی ایشان فردی ناشناس و فاقد اعتماد به نفس بوده است و البته نویسنده یادش رفته که عکس بزرگ دکتر زرین‌کوب را قبلاً روی بنر نصب کرده بوده است. باری زرین‌کوب لرزان و آشفته نوشته است: «برای همین نمی‌خواستم فعلاً کسی متوجه حضورم بشود، هرچه بیشتر فکر می‌کردم کمتر به نتیجه می‌رسیدم، ذهنم واقعاً مغشوش شده بود که…»
می‌بینید که این دکتر زرین‌کوب تقلبی‌، در تناقضی مضحک، هرچه بیشتر فکر می‌کند کمتر به نتیجه می‌رسد و ذهنش واقعاً مغشوش شده بود… تا آن که شاهد در کنار دستش رسید، (البته بغل دستش) و آن پیرمردی بود که با پرسشی رشته افکار بی‌نتیجه استاد را پاره کرد: «ببخشید شما استاد زرین‌کوب هستید؟»
طبعاً با ادبیات معمول در سنوات اخیر که طور و طرزی از فروتنی فرتوتی را نمایندگی می‌کند، سخن رفته است. همه ما از عوام الناس اطرافمان این طرز بیان خاکساری بی مزه را زیاد دیده و شنیده‌ایم، دکتر زرین‌کوب هم می‌گویند: «گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین‌کوب هستم.»
این لقب برای نویسنده خیلی دهان پرکن است. شیوه و سبک گفتار معمول میان کادر و هیأت‌های علمی در دانشگاههای اطراف و حاشیه، و بخش‌ها و شهرکهای اطراف شهرهای بزرگ را حتماً شنیده‌اید که دو لقب تفخیم را همه به هم رایگان می‌بخشند، یکی «آقای دکتر!» و یکی «جناب استاد»…
همین‌جا به خاطرم آمد که این بیماری تا چه حد فراگیر شده است. دکتر شفیعی کدکنی این وضع را نوعی شلختگی زبانی و فکری و فروپاشی معیارها و مدارج، و طبعاً بی‌اعتباری نظام دانشگاهی قلمداد کرده‌اند. یک یادآوری کوتاه هم به طنز بگویم که یکی از دوستان روزنامه‌نگار ما برای سخنرانی و بحث علمی در جلسه‌ای شبیه میزگرد شرکت کرده بود و مجری جلسه برای معرفی وی، رو به حضّار، او را «آقای دکتر…» خطاب کرده بود؛ دوست مذکور از پشت تریبون بلافاصله تذکر می‌دهد که بنده دکتر نیستم، و فی‌الواقع اصلاً دانشگاه نرفته. مجری لبخندی می‌زند و پشت بلندگو به تعارف و تعریف می‌گوید: «نفرمایید جناب دکتر، و اختیار دارید آقای دکتر…» و خلاصه آن دوست می‌گفت که: به کلی خلع سلاح و منصرف شدم از بیان یک واقعیت ساده!
۸ـ نویسنده روایت جعلی که یادش آمده باید کمی هم دکتر زرین‌کوب را تفخیم و احترام کند زیرا حالا قرار است نانی به موضوع محبوب وی قرض بدهد، پس می‌نویسد که پیرمرد مذکور، یعنی هنرپیشه نقش دوم: «خیلی خوشحال شد، مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند.»
خوانندگان عالی‌مقام دقت بفرمایید که این صحنه‌ها چقدر آشنا هستند و در مراسم مختلف با هنرپیشه‌ها و ورزشکارها و بعضی چهره‌های مطرح که در سیما و صدا و روی بنرها می‌بینیم و … چه تطابقی دارند؟! اما حالا در اینجا البته موضوع و محمول و نتیجه و شخصیت‌ها (آکتورها)، باید کار دیگری انجام دهند. خاصه که هم دکتر زرین‌کوب و هم خوانندگان باید بدانند که او بالاخره مختصر اشتهار و محبوبیتی هم داشته و نمی‌شود با آن ذهن «واقعاً مغشوش» فقط یک گوشه بنشیند صبر پیش گیردر دنباله کار خویش گیرد…
۹ـ در اینجا اوج نبوغ نویسنده مذکور(کذایی!) را می‌توان عیان دید؛ زرین‌کوب می‌گوید: «همین طور که صحبت می‌کرد، دقیق نگاهش می‌کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟»
شاید این تنها پرسش‌های درست و حسابی راوی طرفدار عوام‌الناس ما باشد که در ذهن جاعلانه‌اش این تضاد و تناقض را فهمیده و احتمالاً رنج می‌کشد. برای انتقام کشیدن از آن به اصطلاح روشنفکران و تحصیل‌کردگان، یک چهره مرشدوار صوفیانه امدادی را از پیرمرد طلب می‌کند و احتمالاً با حافظ و فال‌بینی هم محشور است و می‌داند این «پیر» چه کارها از دستش ساخته است؛ از اعجاز تا ابراز هر قصه و کشف و کرامتی… باری: «پیرمردی روستایی با چهره‌ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار. می‌گفت مکتب رفته و عم‌جزء خوانده، و در اوقات بیکاری یا قرآن می‌خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را می‌خواند…» این هم ادامه توصیفات مردم‌پسند که عواطف دینی و مقدسات مردم را دستمایه سوداگری رندانه کرده است و احتمالاً با نوعی روانشناسی از عوامِ جامعه و جامعه عوام، به خوبی می‌داند که حتماً اثر خواهد گذاشت.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *