درآمدی بر تحوّلِ اندیشه، رسانه، زبان و شعرِ پارسى در دوره مشروطیّت به مناسبت یکصد و بیستمین سالگرد انتشار صور اسرافیل مطبوعات ، قانون و آزادی :عصر بیدارى و سپس رستاخیز مشروطیت، وضع انسان ایرانى را از سنّت به تجدّد، و روابط مردمان را از انفعال به کنشِ ارادى تغییر داد. این تغییر در سه حوزه قابل ملاحظه بود ۱ـ روابط میان مردمان با یکدیگر ۲ـ روابط مردمان با حاکمان۳ـ روابط با جهان پیرامون (سید مسعود رضوی – بخش اول)

 

ای مرغ سحر چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری ،
وز نفحه روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه نیلگون عماری ،
یزدان به کمال شد پدیدار
واهریمن زشت خو حصاری،
یادآر ز شمع مرده یاد آر…
( بخشی از چکامه علامه علی اکبر دهخدا درسوگ و ستایش شهید آزادی، میرزا جهانگیر خان شیرازی،مدیر روزنامه صور اسرافیل )
***
یکصد و چند سال پیش، در واپسین سال‌های سلطنتِ قاجاریان بر ایران، واقعه‌ای بزرگ در میهن ما رخ داد و منشأ دگرگونی‌های بی‌سابقه‌ای شد. برای درکِ عظمتِ انقلابِ مشروطیت، کافی‌ست پیامدهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن را با مهم‌ترین رویدادهای تاریخِ ایران مقایسه کنیم. در تمام تحولات کهن، از عصر مادها تا مشروطه، حکومت‌ها و سلسله‌ها رفته‌اند و آمده‌اند و شاهی، حاکمی، فرمانروا یا سرداری، جایگزین دیگری شده است، بی آن‌که در روابط میان مردم و حاکمان و ضوابط حکومت در ارتباط با خلق‌ها و اقوام، تغییری ایجاد شود! فقط دگرگونی‌ها، محصول بخت و تصادف بود و این‌که ـ شاید ـ خسروی دادگر یا پادشاهی دلسوز یا وزیری قابل و کاردان بر تخت نشیند و به داد دل مردم برسد. با استیلای شهریارانِ معروف به دادگری، امید می‌رفت که قدری در احوال توده مردم گشایش حاصل شود و فرودستان و طبقات زحمتکش اندکی بیاسایند یا دستِ صاحبان قدرت و ثروت و آیین، کمتر به تعدّی و تجاوز دراز شود.
مردم در طول سده‌ها و هزاره‌ها «رعیت» بودند و در برابر خودکامگی و قدرت مطلقه‌ای که شاه و خانواده حاکم از آن برخوردار بودند، هیچ حق و حقوقی نداشتند. بدونِ هیچ اعتباری و به دور از هر طبقه و طایفه‌ای، پادشاه قادر بود در باره آنان تصمیم بگیرد و اراده او بی مسئولیت و غالباً بی هیچ عقوبت و پرسشی اِعمال می‌شد. شاید به همین دلیل نخستین آرمان در اندرزنامه‌های سیاسی و متون اخلاقی و تلمیحاتِ ادبی، همانا عدالت و دادگری بود و فرمانروای نیک‌نام، شهریاری بود که آهِ مظلومان به گوشش می‌رسید و دادِ ستمدیدگان را از ستمگر می‌ستاند. خودکامگی، آیینِ رایجِ سیاسی بود و اِعمالِ قدرتِ قاهره و تجمیعِ زور و زر در کنار تخت و خزانه شاهی، بخشی از تدبیر سیاسی و لازمه آن به شمار می‌رفت.
این لوازم، و این سنّت‌های متداوم و پذیرفته شده، در تاریخِ کهنِ شهریاریِ ایرانیان، دیگر امور و مهمّاتِ ملّی و جمعی را موکول و معطل به اراده سلطان و اقلیّتِ ناچیزی از نزدیکان می‌کرد. تقدیر ملّی و سرنوشتِ ملّت، زائده‌ای از میل مبارک و فرمانِ ملوکانه بود. اطاعت از این قدرتِ مطلقه، تنها وظیفه رعایا محسوب می‌شد و اغلب، فقط وظیفه‌ای سیاسی نبود بلکه تکلیفی دینی نیز به حساب می‌آمد زیرا شاهان ظلّ‌الله و برکشیده موبدان یا خلیفه پیامبر(ص) یا برگماشتگانش بودند. پس راهِ هرگونه سرپیچی از اوامر سلطانی و طغیان بر نظام سیاسی به‌کلّی بسته بود. این‌گونه بود که هراسی تاریخی، ذهن و روان نسل‌ها را تسخیر می‌کرد و غضبِ شاه و مأموران حکومت‌ها، سایه‌ای هول انگیز بر سراسر تاریخ این مرز و بوم افکنده و ترحّم و عدلِ شاهان، به اسطوره فرهنگی و آرمان سیاسی بدل شد.
در سایه چنین سیستم و ساختاری،اندیشه نخبگان و آرزوهای عامّه مردم، امنیت در سایه ترحّمِ فرمانروایِ دادگر را بزرگ‌ترین بخت و امیدِ اجتماعی تلقّی می‌کرد و هماره آبادانیِ بلاد و رونقِ اقتصادی و تنظیماتِ اجتماعی را به مسائل ثانوی و فرعی فرو می‌کاست. چنان که، رعیت پیش و بیش از هر چیز، طالب امنیت بود و تجربه‌های ممتدِ نیاکان، به مردم آموخته بود که در ذیل نظام مطلقه‌ای که شهریاران بنا کرده‌ و اختیارات نامحدود را در انحصار خود در آورده‌اند، هر لحظه ممکن است خرمن هستی رعایا آتش بگیرد و مال و ناموس و جانشان یغما شود. پس امنیت و عدل، اهمیتی یگانه در باورهای سیاسی مردم یافته و همواره در صدرِ توصیه‌های سیاست‌نامه نویسان و خردمندانِ قوم قرار داشت.
این نظامِ هرمی، که حکمران (شاه، سلطان، خلیفه، فرمانروا، حاکم) در رأسِ آن قرار گرفته، اغلب از تمامی طبقات فرودین، سلبِ اختیار می‌کرد؛ به گونه ای که خاندانِ حاکم ـ و گاهی تنها اقربای نزدیک و خانواده او ـ در باره افراد و حتی خاندان‌ها، تصمیماتی آنی می‌گرفتند و فرامینی خونبار و ظالمانه صادر می‌کردند، که هیچ منطقی بر آن حاکم نبود. دستگاه قضا که غالباً تحتِ یدِ موبدان و دینیاران قرار داشت، نیز قادر به مهار این قدرتِ فایقه و مطلقه نبود، زیرا قاضی‌القضاه خود مأمور و برکشیده سلطان بود و خلافِ راه و رایِ او حُکمی صادر نمی‌کرد. متونِ تاریخی و ادبیِ پارسی و عربی، آکنده از حکایات و کنایات در باره بی‌عدالتی و شیوه داوریِ این جماعت است. از آنجا که نقد و افشای این بساط، خالی از خوف و خطر نبوده است، مردم راهِ دیگر زده و به بیان کنایی و تمثیلی روی می‌آوردند. نقدها را در قالب لطایف طنزآمیز، و دلزدگی و خصومتشان را با هزل‌های تند و عریان ابراز می‌کردند.
یکی از دلایلِ فقدان تحرک و پویایی در طبقات اقتصادی و لایه‌های اجتماعیِ ایرانیان در طولِ تاریخِ ماقبلِ مشروطیت را می‌باید در همین نظام بسته و خوفناکِ سلطانی جست و جو کرد. سیستمی که ما به ناچار از اصطلاحِ «رعیت» برای نام‌گذاری مردم در زیر سلطه سلاطین، بهره گرفتیم. اصطلاحی دیرپا و آشنا که بر اساس منابع کلاسیکِ ایران، بازتابی از ویژگیِ روستایی در پهنه تاریخ و جغرافیای میهنِ ماست. در محیطِ آکادمیک، این اصطلاح کاربردی اقتصادی و جامعه شناختی دارد و توده مردم را در نظامِ ارباب‌ـ‌رعیتی یا فئودالیسمِ کهن نمایندگی می‌نماید.
مطبوعات، تنها و مهمترین امکان ابلاغی، ارتباطى، اطلاعاتى و رسانه‏اى ایرانیان در قرن نوزدهم میلادى بوده است. در دوران مشروطه و سنوات ماقبل آن که عصر جدید و دوران تجدّد ایرانى آغاز مى‏شود، مطبوعات پیدا شده و گسترش مى‏یابند. این انبساط رسانه‏اى، تأثیرى عظیم بر ذهن و ضمیر و حیات اجتماعى ایرانیان گذارده و به تدریج شرایط تغییرپذیر و تحول خواه مشروطیت به عنوان امرى اجتناب‏ناپذیر تثبیت مى‏شود. یکى از عرصه‏هاى مهم این تأثیر، ادبیات است و شعر پارسى که رکن اصلى ادب ایرانى بوده، در مسیر همین تحولات دستخوش دگرگونى‏هاى عظیمى مى‏شود. در مقاله ذیل، این موضوع به اجمال مورد بررسى قرار گرفته و خطوط کلى و عمومى آن ترسیم شده است.
نقش بزرگ و بى‏همتاى مطبوعات را نباید در تاریخ جدید ایران به تحولات سیاسى و اجتماعى محدود کرد. مطبوعات فقط وسیله و بستر اخبار و تحلیل‏هاى تازه براى انتشار در میان عموم مردم نبود، بلکه به تدریج نقش مهم‏ترى ایفا کرد که در زبان و فرهنگ عمومى تجلى‏هاى ژرفى یافت. در حقیقت مطبوعات به مثابه رسانه مکتوب و ماندگار، در مقابل جامعه سنّتى و اجتماع شفاهى قد علم کرد و امکان خروج از یک وضع و ورود به یک ساحَتِ تاریخى جدید را براى مردم فراهم آورد.
فرهنگ در میان مردمان صاحب فضل و سنّتى عبارت بود از شیوه‏اى معتبر و متعارف از آموزش، و مجموعه‏اى از کتب و نوشتجات و اصول متداوم. در کنار این منبع بزرگ فرهنگى که حامل و تداوم‏بخش فرهنگ کلاسیک ایران بود، توده مردم نیز با شفاهیات خود مى‏زیستند و مجموعه وسیعى فولکلور، تمثیل، شعائر و نشانه‏ها و خرافات را – به مثابه فرهنگ عامه– همراه با مجموعه‏هاى اخلاقیات و قوانین نانوشته ـ به مثابه مدنیّات رعایا ـ حمل مى‏کردند. مطبوعات، توازن هزاران ساله این جریان را بر هم زد و دریچه‏هاى عصر مدرن را به روى انسان ایرانى گشود. از این نظر، نقش تحول‏آفرین مطبوعات در تغییرات بنیادین ایران، از مهمترین رخدادهاى سیاسى ماقبل آن چشم‏گیرتر و اثربخش‏تر ‌بوده است.
یکى از دلایل مهم براى آنکه دانسته شود «مشروطیت» و عصر بیدارى، از دوره عباس میرزا تا افتتاح دارالفنون و سپس از انتشار کاغذ اخبار، وقایع اتفاقیه و دولت علیّه ایران تا پیدایش مطبوعات انتقادى در تبعید ـ اختر، قانون، حبل‏المتین و ثریا ـ باید مبداء تاریخ جدید قرار گیرد ، و نه دوره صفویه، توجه به همین نکات است.
در حقیقت تحول مهم تاریخى در قرون نهم و دهم که محصول نهایى آن پیدایش امپراتورى صفوى و بسط و تثبیت مذهب شیعه در ایران بود، اگر چه اثرى ژرف بر شرایط واپسین تاریخ ایران و خاورمیانه و حتى شبه قاره نهاد، امّا مناسبات کهن و سنّت‏هاى دیرپا در روابط اجتماعى و سیاسى و فرهنگى میان مردمان با یکدیگر، با حاکمان و با جهان پیرامون را به هم نزد. تنها صور فرهنگى و رویه‏هاى سیاسى دستخوش تعاریفى متفاوت از گذشته شد. امّا عصر بیدارى و سپس رستاخیز مشروطیت، وضع انسان ایرانى را از سنّت به تجدّد، و روابط مردمان را از انفعال به کنشِ ارادى تغییر داد. این تغییر در سه حوزه قابل ملاحظه بود:
۱ـ روابط میان مردمان با یکدیگر؛ بر این اساس، معیارهاى قانونى، ادارى و رقابت برابر در آموزش و اقتصاد، به جاى وضع ثابت و دیر تغییر سنّتى به‏وجود آمد. افزون بر این مردمان در احساس مشترک ملّت بودن و حس مهم تأثیر در سرنوشت خویش که مقوّم تقدیر سیاسى آزادانه‏تر بود به مرحله ادراکى بهترى رسیدند و این مقدمه‏اى بر انقلابات و التهابات بعدى بود، زیرا وضع جبرى به اراده مختار پیوند یافته و مردم پیوندهاى قدرتمندى با یکدیگر مى‏یافتند.
۲ـ روابط مردمان با حاکمان؛ در این زمینه به وضوح مشخص است که نگرش انسان ایرانى به شاه، حاکم و قدرت سیاسى تغییر کرده است. این تغییر در هیچ یک از سنوات و قرون مقدّم بر مشروطیت دیده نمى‏شود.زوال و کم رنگ شدن تقدّس این مفاهیم، همزمان با انتقال بخشى از اراده سیاسى به ملّت و زایش مفاهیم ناسیونالیستى، مقدمه‏اى بر عرفى شدن سیاست و خروج از عصر قدیم و ورود به دوران تجدد است. دورانى که دموکراسى و قانون و نهادهاى مدنى و عدالتخانه به جاى اراده ملوکانه مطرح مى‏شود و امیدها و انتظارات را دگرگون مى‏سازد.
۳ـ روابط با جهان پیرامون؛ وضع جدید، امکان مقایسه و مقارنه میان انسان ایرانى با جهان معاصر را فراهم مى‏سازد. چرخش اخبار و افزایش اطلاعات عمدتاً مندرج در مطبوعات و به واسطه آنها وارد فضاى حیاتى مردم شده و به تدریج شرایط نوینى در ذهن و ضمیر مردم ایجاد مى‏کند. شرایطى که امکان انتقاد از وضع و روابط موجود را افزون ساخته و خواست‏هاى جدیدى را در جامعه و نهادهاى مرتبط با آن مطرح مى‏کند.
با توجه به مسائل فوق، به راحتى مى‏توان اثرات ژرف مطبوعات را بر سرشت و سرنوشت جامعه ایران درک کرد. در حقیقت مطبوعات به سه معنا واسطه عصر کهن و دنیاى جدید محسوب مى‏شود. نخست به مثابه حلقه واسط تحولات قدیم و جدید. دوم به‏عنوان زمینه‏ساز پیدایش فرهنگ نو و نقد فرهنگ سنّتى؛ و سوم بسترساز پیدایش زبان و ادبیات تازه که در ضمن آن گسترش آموزش‏ها و افزونى اطلاعات و بسط علوم و دانش‏ها نیز میّسر و ممکن مى‏گردد.
***
ظاهراً اولین روزنامه در خاورمیانه «الوقایع المصریه» نام داشته که در سال ۱۸۲۸ م و در دوران سلطنت محمد على پاشا در مصر منتشر شده است. سه سال پس از این مطبوعه، جریده‏اى در عثمانى به نام «تقویم عدالت» منتشر شد. بنابراین نخستین تجارب مطبوعاتى در مصر و عثمانى که روابط دیرینه‏تر و گسترده‏ترى با جهان غرب داشتند منتشر شد و همین امر نشان مى‏دهد که مطبوعات یکى از دستاوردهاى غربى و اقتباسات از ایشان است.
در ایران هم همین اقتباس دیده می شود. نخستین جریده ایران – تا آنجا که مستندات تاریخی گواهی می دهد – «کاغذ اخبار» است. این مطبوعه ، به کوشش میرزا صالح شیرازى که از دانشجویان اولیه اعزام شده به اروپا بود و در اوایل حکومت ناصرالدین شاه قاجار منتشر شد. انتشار کاغذ اخبار یازده سال پس از وقایع مصریه و هشت سال پس از تقویم تاریخ رخ داد و اینها بیانگر اتفاقات مهمى است که در جهان اسلام درحال رخ دادن بود. اندکى پس از انتشار روزنامه در ایران، نظریه‏پردازى در باب حکومت و میل به تدوین قوانین عرفى نیز در جامعه نمایان شد.
مطبوعات در فضایى خالى از هرگونه رسانه دیگر، مهم‏ترین امکان تحول و انقلاب سیاسى و اجتماعى بود. «رستاخیز» عنوان این دوران است که بحق بیانگر عظمت تأثیر آن محسوب مى‏شود و «رستاخیز ادبى» از اصطلاحات مهّم مربوط به فرهنگ این عصر است. هدف ما در این مقاله نگاهى به همین مسئله و موضوع، با حصر آن به «ادب منظوم در عصر رستاخیز و انعکاس آن در مطبوعات» است. در حقیقت مطبوعات بسترساز و سپس وسیله تحول ادبى و فرهنگى بود، سپس ادبیات و شعر به یارى مطبوعات شتافته و غناى رسانه‏اى و تأثیرات آن را مضاعف ساخت.
نخستین روزنامه‏هاى ایران ماهیتى دولتى داشتند و همانطور که گفته شد «کاغذ اخبار» اولین روزنامه ایران بود و وقایع دارالخلافه را در ۲ صفحه منعکس مى‏کرد. پس از آن روزنامه مهم و تاریخى «وقایع اتفاقیه» به همّت صدراعظم نامدار ایران میرزا تقى خان امیرکبیر منتشر شد که در فواصل هفتگى چاپ شده و پس از ۴۷۱ شماره به روزنامه «دولت علیّه ایران» تغییر نام داد. این روزنامه هم کمى بیش از یکصد شماره منتشر شد و سپس ناصرالدین شاه به گسترش آن اقدام کرد. در حقیقت ۴ روزنامه جایگزین آن شد به این شرح: روزنامه دولتى بدون تصویر، روزنامه دولتى مصور، روزنامه ملتى و روزنامه علمى. همه اینها به صورت هفتگى منتشر شد.
از سال ۱۲۸۷ ه.ق روزنامه «ایران» منتشر شد که تقریباً یک روز در میان بیرون مى‏آمد (هفته‏اى سه روز) و نویسندگان و خطاطان آن نیز همان منشیان دربار ناصرى بودند. این روزنامه‏ها که تا نیمه دوم و پایان حکومت ناصرالدین شاه همچنان متداوم منتشر مى‏شدند، تأثیر قاطعى بر وضع افکار عمومى نمى‏نهاند، امّا مردم را با شمایل و فیزیک روزنامه آشنا کردند. محتواى آن‌ها تبلیغات دربارى ، و اشعار مندرج در آن همان قصاید فخیمه و مدایح سنّتى و برخى از آثار ادبى نازل عهد قجرى بود که نه به لحاظ سبک و نه محتوا واجد اهمیت نداشتند.
امّا مایه اصلى تحول ادبى و رستاخیز فرهنگى، عمدتاً روزنامه‏هاى غیر دولتى بودند. روزنامه‏هایى که صداى ملّت ایران را از هزارها کیلومتر دورتر، از کلکته و قاهره و اسلامبول و لندن به گوش مىشدند و خواست‏ها و انتقادات و تحریکات انقلابى در آن‌ها مضمر بود. این جریده‏ها اثرى بزرگ برسرشت فکرى و سرنوشت اجتماعى و سیاسى ایرانیان نهادند. مهمترین این روزنامه‏ها «اختر» بود و «قانون» و «حبل‌المتین» و «ثریا» که اولى در اسلامبول، دومى در لندن، سومی در کلکته و چهارمی هم در اسلامبول نشر مییافت، اما همگی در ایران خواهان بسیار داشتند و به صورت قاچاق وارد و توزیع مى‏رساندند. اینها اسباب انقلاب بودند و به زودى موجب باز شدن فضاى داخلى و اسباب انتشار روزنامه‏هاى مستقل و منتقد را نیز فراهم آوردند.
در داخل کشور، نخستین روزنامه مهم مستقل، «تربیت» نام داشت و ناشر آن ذکاءالملک فروغى، حکیم و سیاستگر نامى ایران بود. این روزنامه در سنه ۱۳۲۵ ه.ق در تهران انتشار یافت، امّا قبل از آن در شهرستان‏ها، خاصه در تبریز نیز روزنامه‏هایى منتشر شده بود. از جمله «ادب» که در سال ۱۳۱۶ ه.ق با سعى و قلم ادیب الممالک فراهانى در تبریز منتشر شد. بعداً «اتحاد» و «آذربایجان» هم در تبریز نشر شد و سپس «نامه فارس» در شیراز، «نامه فرهنگ» در اصفهان، «ادب» در خراسان و… که اسباب تحول ادبى جدید در ایران ابتدا در همین روزنامه‏ها ملاحظه و فراهم شد. از جمله مسمط معروف و انگیزنده ادیب‏الممالک که به مناسبت ولادت پیامبر اکرم (ص) سروده شده بود، در سال ۱۲۲۰ ه.ق در سه شماره نشریه «ادب» خراسان منتشر شد، به این مطلع:
برخیز شتربانا بربند کجاوه
کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه
بعدها روزنامه‏هاى مهم و نامدارى همچون «صوراسرافیل» و «نسیم شمال» ظهور کردند که تأثیرى کلّى بر زبان، ادب و شعر ایران نهاد و حداقل زمینه را براى تحولى اساسى در این عرصه آماده کرد. در اینجا دو قطعه از روزنامه‏هاى قانون و اختر آورده مى‏شود تا نمونه‏اى از نثر و نقد سیاسى و اجتماعى این روزنامه‏ها عرضه شود.
قانون: «در کره زمین، هیچ دولتى نیست که به قدر دولت ایران بى‏نظم و پریشان و غرق مذلّت باشد. کدام قلمى است که بتواند هزار و یک هرج‏ومرج اداره ما را بیان نماید. اختیار کّل مصالح دولت در دست جُهال نانجیب… هیچ ایل وحشى‏اى نیست که پول آن به رسوایى پول ایران تنزّل کرده باشد…»
اختر: «هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نگشت برسر آتش میّسرم که نجوشم
ملاحظه ترقیات بى‏اندازه فرنگیان در امر تمدن و تربیت و مشاهده عجایب صنایع و بدایع اختراعات بلانهایات ایشان که عقول مجرّد از تصور آن به حیرت اندراست، عنان اختیار از دستم گرفت؛ ناگزیر از عرض این مطلب نمود [که آنچه] بیشتر مایه حیرت و تعجب مى‏باشد این است که ما طوایف مشرق زمین با همه مساعدات خلقى و فضایل طبیعى و هوش خداداد، چرا باید در تحصیل علوم و اخذ فنون از دیگران عقب بمانیم و در تمام ضروریات خود محتاج غیر باشیم. درحالى که طبیعت در این امر ما را با آنان سهیم و شریک قرار داده و در آلات و اسباب خلقت نقصى بر ما ننهاده است».
این نمونه‏ها و همه نمونه‏هاى دیگر بیانگر چهار نکته‌اند. اولاً در مقایسه با سبک‏هاى منشیانه و متکلّف به سوى زبانى سهل و ممتنع یا به اصطلاح مرسل گرایش یافته، دوم اینکه زبان مرسل از حالت ادبى به سوى خبرى و محاوره ای و ژورنالیستى گرایش یافته، سومین مسئله در توجه به مسائل و محتواى بى‏سابقه، یعنى انتقاد اجتماعى و سیاسى و میل به انقلاب و دگرگونى است و این موضوعى مهم براى جامعه و افکار عمومى محسوب مى‏شود و بالاخره چهارمین نکته در بسط فرهنگ سیاسى و اجتماعى جدید و ابداع مصطلحات تازه در ضمن زبان مرسل خبرى تازه و متجدد است. این فرهنگ تازه، به همراه خود الزامات و ملزومات تازه‏اى مى‏آورد که مهم‏ترین آنها مسئولیت اجتماعى، همبستگى ملى، میل به تحول و تنش یا انقلاب سیاسى است.
همه این مسائل و صدها موضوع دیگر که از زیر مجموعه‏هاى آن محسوب مى‏شود در این دوره در مطبوعات منعکس و سپس در جامعه منتشر مى‏شد. اتفاقاً در همین دوره است که براى نخستین بار ترجمه آثار فلسفى، سیاسى، تاریخى، و به‌ویژه آثار ادبى اروپایى هم مورد توجه اهل فرهنگ و افکار عمومى قرار گرفت. اینها اسباب تحول در عصر رستاخیز بوده است.
***
نمى‏توان شعر دوره بیدارى و مشروطیت را به لحاظ فرم، شعرى نوگرا نامید، امّا تحولات فراوانى در این عرصه پدید آمد که تأثیرى مستقیم بر دگرگونى ادب شاعرانه فارسى نهاد. محافظه‌کارى و اعتقاد جزمی به اوزان و بحور و انواع شعرى کهن و شکل‏ها و کالبدهاى پولادین آن، چنان اعتبار و منزلتى داشت که جرأت تغییر در آنها به دشوارى به مخیلّه شاعران خطور مى‏کرد. اگر کسى هم چنین مى‏کرد، ابراز نمى‏نمود و در صورت ابراز جدّى گرفته نمى‏شد و حتى مورد تمسخر و ضحک ادبا و اهل فرهنگ و عموم مردم قرار مى‏گرفت. حتى سالها بعد ـ در دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ ه.ش ـ نیمایوشیج نتوانست از هجوم طعن ها و حجم وسیع تمسخرها ـ به جاى نقدها و بررسى‏ها ـ برهد و با تحمّل بى‏اعتنایى‏ها و توهین‏ها و شداید بسیار کار خود را دنبال کرد و به ثمر رساند.
ادبیات مشروطه، با آنکه به لحاظ فکرى و محتوایى در پى نوآورى بود، نتوانست خود را از قید و بندهاى کهن رها سازد. مسئله تحول فرم، بسیار پیچیده تر از آن بود که به دست متجددان ساده فکر عصر مشروطیت،راه حلی برای آن یافته شود. رابطه شکل و محتوا، با درک و هضم فلسفه و روح زمانه مدرن و رسوب آن ، دستیاب می شد. وگرنه تغییر چند اصطلاح و رویکرد به برخی اوزان کم استعمال و متروک یا سریع و ضربی در شعر فارسی و تکرار و گسترش آنها در میان عامه مردم، آن انقلاب اصیل و ژرف ادبی نبود که بتواند مسیر آینده شعر فارسی را متناسب با منزلت و گذشته فاخر آن تداوم بخشد . اصلا طغیان والتهابات انقلابی اجازه نمی داد بستر آرام وشرایط خرد مندانه ای برای این دگردیسی بزرگ فراهم شود .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *