دو دهه تعیین کننده در گسترش آموزش و پژوهش دانشگاهی ایران علوم اجتماعى و توسعه تحقیقات در دانشگاه تهران متن سخنرانى دکتر غلامعباس توسلى در همایش۸۰ سال علوم اجتماعى/دکتر غلامعباس توسلی استاد گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران
اشاره: مقاله حاضر،متن یکی از سخنرانیهای زندهیاد استاد دکتر غلامعباس توسلی است.این مطلب، نگرشی به تحولات دانشگاه و درک سیر تغییرات مثبت و منفی در علوم اجتماعی و انسانی در کشور ماست. دکتر توسلی بانگاهی جامع و اطلاعاتی منحصر به فرد از شرایط اولیه تأسیس دانشگاه تهران در کشورمان و ادوار اولیه در آموزش علوم انسانی، سیر آموزش و پژوهش جامعهشناسی و علوم اجتماعی را در سطح دانشگاه بررسی کرده و سپس به دوره انقلاب و شرایط پس از انقلاب فرهنگی پرداخته است. این مقاله در اصل، متن سخنرانی استاد توسلی در سمیناری با عنوان «هشت دهه علوم اجتماعی در دانشگاه تهران» بوده که در بهار سال ۱۳۹۴ ارائه شده است. این جریان به دلایل متعدد، دارای اهمیت و ارزش ویژهای است. در این مطلب، با تاریخچه و حقایق مربوط به جامعهشناسی و علوم اجتماعی در ایران پیش و پس از انقلاب آشنا میشویم و روشن است که این تاریخچه، باتوجه به نظرگاه خاص نویسنده، اهمیت و سندیت خاص دارد.
***
اگر از تأسیس مدرسه علوم سیاسی و حتی قبل از آن، از دارالفنون که در دوره ناصرالدین شاه تأسیس شده بود صرف نظر کنیم. دانشگاه تهران را باید به مثابه اولین مؤسسه علمی مدرن به حساب آوریم. این دانشگاه منحصر به فرد که در سال ۱۳۱۳ شمسی تأسیس شد سالها تنها دانشگاه جدید شمرده میشد. مکانی که با طرح و نقشه از پیش تعیین شده و با اقتباس از موسسات جدید عصر حاضر برپا شده، اکنون قریب ۸۰ سال از بنیانگذاری آن میگذرد. در طی این مدت این مؤسسه ملی مدرن هر چند چالشهایی مختلف و زیرو بم و فراز و فرودهای زیادی از محیط خارج را تحمل کرده است اما میتوان انتظار داشت که در اواخر دهه دوم قرن این مؤسسه علمی، پا بگیرد و اعضاء هیأت علمی متخصص و دانشکدههای متعددی را در خود جای دهد و از همان ابتدا آموزش و پژوهش را با هم مطمح نظر قرار دهد. بدیهی است علوم اجتماعی یا به طور اخص جامعهشناسی که یکی از علوم جدیدی است که در اروپا تازه وارد دانشگاه شده بود و تا مدتها رشته مستقلی به حساب نمیآمد فقط توانسته بود در ایران یک درس زیر عنوان جامعهشناسی پرورشی در چهارچوب رشتهها و دروس مختلف دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران تعریف کند. یک دهه طول کشید که این تک واحد درس جامعهشناسی به صورت مستقل و جامع برنامهریزی شود. از آن زمان به بعد فقط در دانشگاه تهران تعداد معدودی دانشجوی علوم اجتماعی برای تحصیلات در این رشته انتخاب وکار تحقیقاتی یک امر فرعی و ثانوی محسوب میشد. بالاخره در ۱۳۳۷ بود که مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی به عنوان یک مرکز تحقیقات اجتماعی در ایران به صورت وسیع شروع به کار کرد و دوران شکوفایی و فعالیت همه جانبه درزمینههای مختلف مسائل اجتماعی به وسیله گروههای تخصصی آغاز شد. تأسیس این مؤسسه در زمان خود تا حدود زیادی زمینه را برای تحقیقات اجتماعی فراهم کرد. ما سعی میکنیم در این گزارش، فعالیتهای این مؤسسه را توضیح دهیم و در بخش بعد سعی خواهد شد تأثیر انقلاب فرهنگی را در توسعه تحقیقات اجتماعی روشن گردد.
نخستین مرکز مطالعات و تحقیقات اجتماعی در ایران
هرکس در سالهای قبل از انقلاب به باغ نگارستان ـ محل دانشسرای عالی سابق، که در دو دهه ۴۰ و ۵۰ محل مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران شد و از اوایل دهه ۵۰ به دانشکده علوم اجتماعی تغییر نام یافت ـ سری زده باشد نمیتواند از وجود مؤسسهای که از نخستین مراکز مطالعات و تحقیقات اجتماعی در ایران بود بیتوجه بگذرد. در مؤسسه مذکور که در حدود سال ۱۳۳۷ شمسی در محل سابق دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی اولیه با معاونت دانشکده ادبیات و گروه جامعهشناسی آن دانشکده تأسیس شد، مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی ـ که ضمناً مدیر گروه جامعهشناسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
بود ـ به عنوان رئیس مؤسسه و دکتر احسان نراقی به عنوان مدیر (که یک پدیده ابداعی بود) منصوب شدند و مؤسسه را با سه هدف آموزش در سطح کارشناسی ارشد (فوقلیسانس)، پژوهش(هدف تحقیق و مطالعه) و مشاوره (جنبه کاربردی مطالعات) راه انداختند. تدریس در مؤسسه با همکاری برخی استادان دانشکده ادبیات و صاحبنظران دیگر مثل آقایان سعید نفیسی، دکتر محمود صناعی، دکتر عباسقلی خواجه نوری و دکتر علی محمد کاردان که رشتههایشان نزدیک به جامعه شناسی بود و آقایان دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر شاپور راسخ، دکتر جمشید بهنام، دکتر احسان نراقی و… آغاز شد و دروس عمومی از جمله تاریخ اجتماعی، آمار و روانشناسی اجتماعی توسط آنها و سایر استادان به صورت حقالتدریس به عهده گرفته شد. به این ترتیب چندین سال دوره لیسانس(کارشناسی) علوم اجتماعی در دانشکده ادبیات و دوره فوقلیسانس علوم اجتماعی برای اولین بار به صورت مستقل در باغ نگارستان در مؤسسه برگزار میشد و سالها بعد این دو دوره در دانشکده علوم اجتماعی و تعاون به صورت دانشکدهای واحد و مستقل به هم پیوستند. دانشجویان دورههای اول آن از همه رشتهها بدون کنکور و به طور آزاد ثبت نام و دانشجویان سایر رشتهها غالبا نخستین بار با علوم اجتماعی آشنا میشدند. برخی که علاقه تحقیقاتی داشتند و اهل مطالعه بودند، داوطلبان در مؤسسه به کارهای تحقیقاتی میپرداختند یا دوره فوق دیپلم(کاربردی) را میگذراندند.
به تدریج کارهای تحقیقاتی وسعت یافت و مؤسسه، طرحهای تحقیقاتی از مؤسسات و سازمانهای داخلی از جمله سازمان برنامه، سازمان مسکن، برخی وزارتخانههای دیگر و از نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل و یونسکو دریافت میکرد و به نحوی از لحاظ بودجه خودکفا بود. سرپرست بخشهای تحقیقاتی نوعاً از استادان مؤسسه بودند، همچنین برخی از فارغالتحصیلان مؤسسه که توانسته بودند بورس خارج بگیرند پس از اخذ دکترا به مؤسسه پیوستند و در کنار آنها افرادی نیز از رشتههای دیگر، با متخصصان علوم اجتماعی همکاری داشتند و بخشها را تقویت کردند. تعداد بخشهای تحقیقاتی مؤسسه ثابت نبود و در طول زمان زیاد و کم میشد. بخشهای عمده تحقیقات در دوره نخست شامل بخش جامعشناسی شهری، بخش جامعهشناسی روستایی، بخش جمعیتشناسی، بخش جامعهشناسی سیاسی، بخش تحقیقات ایلات و عشایری، بخش اسناد و مدارک بود و بعدها بخشهای تحقیقاتی دیگر مثل بخش کار و صنعت و بخش مردمشناسی هم تأسیس شد. برخی از این بخشها بعدها توسعه یافتند و یا نامهای دیگری به خود گرفتند یا براساس طرحهای عمده و جدید به صورت مستقل کار میکردند. مثل طرح آیندهنگری (۲۰ ساله) که مستقل از بقیه بخشها فعالیت میکرد.
مؤسسه علاوه بر آموزش و تحقیق، سمینارهای مختلفی نیز برگزار میکرد. فعالیت دیگر مؤسسه، تدوین، چاپ و نشر کتب علوم اجتماعی بود که با شمارهگذاری مستقل در چاپخانه دانشگاه تهران به چاپ میرسید. از سالهای ۱۳۴۶ به بعد مؤسسه مجلهای به نام «نامه علوم اجتماعی» را نیز پایهگذاری و منتشر میکرد. به طور کلی طی سالهای ۱۳۳۷ و ۱۳۵۷ حدود ۳۵۰ گزارش تحقیقاتی در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی منتشر شده بود که ۷۹ طرح معادل ۷ر۲۲ درصد در بخش جامعهشناسی شهری و ۵۷ طرح در بخش مطالعات عشایری معادل ۳ر۱۶ درصد و مابقی در سایر بخشها منتشر شده است. جمع طرحهای تحقیقاتی اجرا شده و در حال اجرا از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۸ (طی ۲۰ سال بعد از انقلاب) ۱۴۲ طرح بوده که بعضی از آنها پایان نیافته بود. در اجرای این طرحها علاوه بر مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، استادان دانشکده علوم اجتماعی نیز دخیل بودهاند. (از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۰ طرحهای تحقیقاتی در بخشهای مختلف مؤسسه زیرمجموعه دانشکده علوم اجتماعی قرار میگیرد، برخی تحقیقات اعضای هیأت علمی بر پژوهشهای مؤسسه افزوده میشود. اما چون تأکید برآموزش است، پژوهشها رو به کاهش میگذارد. بنابراین ۱۴۲ طرح بعد از انقلاب دستاورد مجموعه مؤسسه و دانشکده باید به حساب آید.)
رشته جامعهشناسی
در سالهای ۱۳۳۷ یا قبل از آن هنوز جامعهشناسی در کشورهای پیشرفته نیز به عنوان یک رشته مستقل شناخته نمیشد. وقتی من در سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۹) برای ادامه تحصیل به پاریس رفتم به تازگی جامعهشناسی از فلسفه جدا شده بود. فلسفه با اخلاق یک رشته شده و جامعهشناسی هم به رشته مستقلی تبدیل شده بود. با وجود این که از دوران آگوست کنت و دورکیم قریب به یک قرن میگذشت، اما جامعهشناسی به لحاظ آکادمیک و دانشگاهی هنوز جایگاه مستقلی پیدا نکرده بود که لیسانس مستقلی به نام «جامعهشناسی» وجود داشته باشد. اما باید اذعان کرد که جامعهشناسی در درون فلسفه جایگاه قابل ملاحظهای پیدا کرده بود. دورکیم در بوردو درس «جامعهشناسی آموزش و پرورش» را ارائه میداد و پس از آن در پاریس نیز جامعهشناسی تدریس میکرد. بنابراین طبیعی است در دانشگاه تهران آن زمان هنوز رشته مستقلی به نام «جامعهشناسی» وجود نداشته باشد. در ابتدا کتابی هم در زمینه جامعهشناسی وجود نداشت و بعد از چند سال، حدود ۱۳۲۰ یعنی ۲۰ سال بعد «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» به وجود آمد و در آنجا علاوه بر دوره لیسانس در دانشکده ادبیات، فوق لیسانس هم در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دایر شد. دوره فوق لیسانس مجزا از لیسانس بود و از همه رشتهها دانشجو میپذیرفت.
یکی از کارهای عمدهای که در موسسه انجام میشد انتخاب واژگان و یافتن کلمات فارسی به جای اصطلاحات لاتین جامعهشناسی بود. کلمه «جامعهشناسی» به وجود نیامده بود و دکتر مهدوی و دیگران از اصطلاح «علم الاجتماع» استفاده میکردند.
عصرهای یکشنبه در دفتر دکتر صدیقی و در جلسات انجمن علوم اجتماعی برای انتخاب واژگان و اصطلاحات شرکت میکردیم. در این دوران حدود ۲۰۰ واژه وضع شد. در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، هیچ پروژهای را بدون پرسشنامه تحقیقات میدانی پیش نمیبردند. در آن دوره تحقیقات میدانی زیادی در موسسه درباره شهرها و روستاهای مختلف ایران انجام شد که تمامی این تحقیقات به صورت طرحهای تعریف شده مکتب شیکاگو شکل گرفته بود.
موسسه برخلاف آن چه برخی آن را متهم میکنند به سمت تاریخ جامعهشناسی حرکت نمیکرد. شاید برخی افراد موسس مشی و رویکرد تاریخی داشتند. تاریخگرایان بیشتر به سوابق و سیر تاریخی تکوین جامعهشناسی میپرداختند و به کارکردها و کاربردهای آن توجه چندانی نداشتند. اما در موسسه تحقیقات اجتماعی رویکرد کلی این گونه نبود و درسهای زیادی در مورد مسائل ایران در آنجا تدریس میشد. از جمله دکتر سعید نفیسی در موسسه، تاریخ اجتماعی ایران درس میداد یا عباسقلی خواجه نوری آمار تدریس میکرد.
شاید برخی منتقدان عقیده داشته باشند که موسسه بیشتر گرایش فرانسوی داشت چون بنیانگذاران آن به مکتب فرانسه گرایش داشتند، اما پس از مدتی که فارغالتحصیلان آمریکا هم به موسسه آمدند، گرایش آمریکایی هم به تدریج رشد کرد. ناگفته نماند که موسسه تحقیقات پنج سال بعد از کودتای ۲۸مرداد تاسیس شد و در موسسه افراد زیادی مشغول تحقیق و پژوهش بودند که گرایشهای مختلف داشتند. به عنوان مثال مصطفی شعاعیان، جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی و … با موسسه همکاری داشتند. هرکس به کار تحقیقی تمایل نشان میداد و ادعا میکرد که میخواهد کار تحقیقی انجام دهد با استقبال مواجه میشد. در حقیقت موسسه به پناهگاهی برای افرادی تبدیل شده بود که نمیتوانستند در سازمان یا موسسه دیگری به طور رسمی استخدام شوند. مرحوم نراقی در موسسه تا جایی که میتوانست زیر پوشش کارهای تحقیقاتی از همه افراد حمایت میکرد.
من پس از بازگشت به ایران در تابستان ۱۳۴۵ تدریس خود را در دانشسرای عالی تهران با سمت استادیاری از سر گرفته بودم. در این دوره نیز با مرحوم جلال آل احمد از نزدیک آشنایی بیشتری پیدا کردم و درخواست مدیر موسسه را مبنی بر همکاری با موسسه قبول کردم. بدین ترتیب در موسسه، سرپرست طرحهای تحقیقاتی گروه شهری شدم و طرحهای تحقیقاتی جامع اراک، رشت، بندرانزلی، شیراز و … به من سپرده شد. در سال ۱۳۵۰ هنگام تشکیل دانشکده علوم اجتماعی به درخواست گروه علوم اجتماعی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران از دانشسرای عالی به دانشگاه تهران منتقل شدم. در آن سال دانشکده علوم اجتماعی (مرکب از گروه اجتماعی دانشکده ادبیات، موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی و موسسه تعاون دانشگاه تهران) تاسیس شد. من از اولین کسانی بودم که در بین اعضاء جدید هیأت علمی، توانستم در سال ۱۳۵۱ به سمت دانشیاری نایل شوم، به همین دلیل هم به محض این که دکتر صدیقی بازنشسته شدند، به جای ایشان به عنوان مدیر گروه جامعه شناسی انتخاب شدم. با این که با آقای دکتر صدیقی در برخی از زمینهها اختلاف نظر داشتیم و گاه بحثمان میشد، اما ایشان به من بسیار علاقهمند بودند و از این که به عنوان جانشین ایشان انتخاب شدم رضایت داشتند. من تا زمان انقلاب، مدیرگروه بودم. آقای دکتر صدیقی بازنشسته شدند من به عنوان مدیرگروه، پیشنهاد دادم که ایشان به عنوان استاد ممتاز معرفی شوند و دانشگاه هم پذیرفت و به این ترتیب ایشان و چند نفر دیگر از جمله دکتر مهدوی و مهندس ریاضی به عنوان استادان ممتاز معرفی شدند.
همچنین به عنوان دانشیار دانشکده به سمت سرپرست انتشارات و مجله منصوب شدم. در سال ۱۳۵۵ نیز به مرتبه استادی نایل آمدم. فعالیت من در آن دوران در دانشکده جدیدالتاسیس علوم اجتماعی با شرکت در جلسات اداری و بحثهای علمی و تهیه واژگان و اصطلاحات جامعهشناختی و شرکت فعال در تدوین آییننامههای علوم اجتماعی و تجدیدنظر دروس به تجربه مناسبی تبدیل شد که بعدها در دوران پس از انقلاب فرهنگی تا زمان بازگشایی دانشگاهها با عهدهدار شدن سرپرستی بخش برنامهریزی علوم انسانی در ستاد انقلاب فرهنگی و نهایی کردن برنامههای این رشتهها و به تصویب ستاد رساندن آنها و دفاع از علوم انسانی، درست زمانی که این علوم «کفریات خفیه» خوانده میشد منجر گردید.
علوم انسانی در عبور از تنگنای انقلاب فرهنگی
پس از انقلاب پدیدهای به نام انقلاب فرهنگی به تدریج شکل گرفت؛ گرچه این پدیده بد تعبیر شده بود. مدعیان انقلاب فرهنگی در صدد اسلامی کردن دروس دانشگاهی یا به عبارت بهتر «در سرپروراندن اسلامی کردن دروس» بودند، اما در این مسأله اشکالات اساسی وجود داشت. انقلاب فرهنگی تعریف نشده بود و معلوم نبود چه کسانی و با چه معیارهایی و با چه اهدافی باید دروس را اسلامی کنند و این ایدهآل را تحقق بخشند. حتی مبانی و اصول این ایدهآل هم مشخص نبود. کسانی که این مباحث را مطرح یا از زبان دیگران نقل میکردند، افرادی از رشتههای مختلف و نه رشتههای علوم انسانی بودند. آنها ادعای اسلامی کردن رشتههای علوم انسانی را داشتند. در چنین شرایطی بود که دانشگاهها بسته و وزارت علوم تقریبا تعطیل شد. دانشجویان و استادان سرگردان بودند و حتی توجیه پرداخت حقوق استادان با مشکل مواجه شد.
تنها ستاد انقلاب فرهنگی به عنوان ستاد تصمیمگیرنده به فرمان امام به وجود آمد و چند تن از افراد شناخته شده که غالباً باز هم از رشتههای علوم انسانی نبودند به عضویت این شورا گمارده شدند. حال وقت این بود که مشخص شود چگونه این نظریه به عمل درمیآید. از رشتههای مختلف دیگر تعدادی استاد و دانشجو که به قول خودشان مثالهایی نداشتند جمع شده و با کم و زیاد کردن چند واحد و امثال این طور اصلاح برنامهها و تغییرات جزیی در دروس مختلف را وجهه همت خود قرار داده بودند و ادعا داشتند رشتههای فنی، پزشکی و علوم طبیعی مسأله و مشکلی ندارند و این فقط علوم انسانی است که مشکل دارد! اما این موضوع از نظر ما برداشت درستی نبود زیرا رشتهها از هم مجزا نیستند.
عدهای نیز بودند که تصور میکردند علوم انسانی طعمهای است که باید هرکس از آن نصیبی ببرد بدون این که زحمتی متحمل شده باشد. در مقابل پاسخهایی داده میشد از جمله این که مبانی علوم انسانی براساس یک بینش مورد قبول در نهادهای علمی و در معنای خاص پذیرفته شده است و نمیتواند با قوانین دیگر به سرعت عوض شود که هرکس بتواند تغییرات لازم را در کلیه مباحث و دروس و محتواها به صورت مطلوب درآورد و حتی مشخص نیست کسانی که در شرایط فعلی در دانشگاهها تدریس میکنند اصولا بتوانند خود را با این تغییرات سازگار کنند. به هر حال ستاد انقلاب فرهنگی عالمانه و عامدانه با دیدگاه ما (علوم انسانی) که چند ماه بعد از بسته شدن دانشگاهها و همچنین بعد از شروع کمیتههای مختلف علوم طبیعی کار خود را آغاز کرده بود، به دنبال طرحی بود تا بتواند در کوتاه مدت و میان مدت از بههمریختگی دانشگاهها و دروس و رشتهها و مسائل دیگری که پیش آمده، مراقبتهای لازم را به عمل آورد. بنابراین ستاد انقلاب فرهنگی نه در جهت بسته شدن دانشگاهها بلکه پس از بسته شدن دانشگاهها و در جهت بازگشایی دانشگاهها و اصلاح برنامهها شروع به کار کرد.
همچنین باید اذعان کرد عمده افرادی که در ستاد انقلاب فرهنگی فعالیت میکردند مانند مرحوم حبیبی، آقای دکتر شریعتمداری، جلالالدین فارسی، دکتر عبدالکریم سروش و ابتدا مرحوم باهنر و بعدها آقای مهدوی کنی و شمس آل احمد (برای مدت کوتاهی) که در ستاد حضور داشتند، به هیچ وجه با بسته ماندن دانشگاهها موافق نبودند و میخواستند طوری عمل کنند که ضمن اصلاحات لازم در ساختار آموزشی تا آن جا که ممکن است در محتوا نیز وارد شوند. کمیتههای علوم انسانی که مشغول برنامهریزی بودند نیز بر این باور بودند که یک انقلاب که آموزشها را زیر و رو کند و از سر تا پا در همه چیز تغییر ایجاد کند نه میسر است و نه مفید و فرضا اگر چنین آلترناتیوی نیز ممکن باشد طبق برنامه و روالی که مدعیان اسلامی کردن بدان معتقد بودند حداقل به ۳۰ سال وقت احتیاج دارد. بنابراین، این برداشتها ما را بر آن داشت که تمامی برنامهها را مورد بررسی قرار دهیم و آنها را با برنامههای نقاط دیگر جهان و همچنین دانشگاههای دیگر جهان مقایسه کنیم. پس از آن نیازسنجی کرده، براساس قاعده الاهم فالاهم رشتهها را بازسازی و راهاندازی کنیم. بنابراین ما پیشنهاد دو برنامه درازمدت و کوتاه مدت را ارائه دادیم که برنامه درازمدت در گرو برنامه کوتاه مدت بود. از طرف دیگر کسانی که مدعی یک انقلاب فرهنگی تمام عیار بودند مدام شعار اسلامی کردن و بسته ماندن دانشگاهها را بدون تعیین اهداف و برآورد امکانات و ملزومات این کار تکرار میکردند و ما باید در این جبهه نیز استدلالها و نظریات انقلاب فرهنگی را منعکس میکردیم. گروهها و کمیتههای فرعی رشتههای علوم انسانی در ستاد انقلاب فرهنگی یکی از وجوه کار ما بوده است. وجه دیگری نیز مورد نظر بود که میتوانست برای برخی سؤالات پاسخ بیابد. بنابراین مصاحبهها، سمینارها و گفتگوهای زیادی از یک سو با اعضاء ستاد و از سوی دیگر با مدعیان انقلاب فرهنگی تمام عیار شکل میگرفت. ما به تعاملات مختلفی دست میزدیم و پاسخ بحثهای آنها را چه در روزنامهها و چه در مجامع به صراحت توضیح میدادیم.
یکی از مهمترین و تعیینکنندهترین جلسات در مورد بازگشایی دانشگاهها در مدرسه فیضیه قم طی سمیناری تشکیل شده بود و از طرف ستاد انقلاب فرهنگی من به نمایندگی علوم انسانی در آنجا شرکت داشتم. سایر شرکتکنندگان دانشجویان و استادانی از رشتههای کشاورزی، دامپزشکی و علوم طبیعی و برخی رشتههای دیگر از سوی حوزه بودند. بحثها و مجادلات زیادی صورت گرفت. نظر اعضاء رشتههای دیگر این بود که فعلاً علوم انسانی بسته باقی بماند و سایر رشتهها بازگشایی شود. این یک تنگنای خطرناک بود که اگر مراقبت لازم از آن به عمل نمیآمد خاکستر علوم انسانی در همان جلسه تعیینکننده بر باد میرفت. آن زمان نمیتوانستیم انتظار داشته باشیم حتی بعد از ۲۰ـ۱۵ سال علوم انسانی تمام عیار اسلامی شده باشد و قابل بازگشایی باشد. به اضافه این که مشکلات وضع موجود نیز مزید بر علت میشد و چهل ـ پنجاه هزار دانشجو و هزاران استاد سرگردان میماندند یا تن به قضا میدادند و این مسأله مشکلات دیگری را به وجود میآورد. در آن سمینار توانستیم با دلایل واقعی جلوی این اتلاف وقت و نیرو را بگیریم و لااقل ساختار و سازمان نهادهایی که نزدیک به مدت صد سال زمان برده بود تا استقرار آنها و انطباق آنها با معیارهای جهانی شکل گیرد و صدها دانشمند و صاحبنظر طی آن زحمات زیادی متحمل شده بودند و هزینههای گزافی صرف آن شده بود را از خطر اضمحلال نجات دهیم.
انقلاب فرهنگی در پی انقلاب اجتماعی که صورت گرفته بود همچون سیل خروشانی جامعه را به این سو آن سو میکشید و ستاد انقلاب فرهنگی و مسئولان آن زمان مملکت سعی میکردند خرابیهای ناشی از فشار سیل را مهار کنند تا بتوان انتظار داشت که برنامهریزیهای دقیقی صورت گیرد. سدی مقابل این سیل قرار داشت اما آب هر لحظه در گوشهای نشت میکرد و ما باید به سرعت در برابر جریانهای اضافی آب عکسالعمل نشان میدادیم اگر نه سیل دیگری به راه میافتاد و همهچیز را با خود میبرد.
اکنون عدهای زمانی را که گذشته است به نقد میکشند و ممکن است بگویند باید میگذاشتید انقلاب فرهنگی به طول میانجامید. اما در پاسخ باید گفت: با این کار ریشه علوم انسانی خشکانده میشد و ابداع و ترجمه کتاب و … همگی به تقدیر واگذار میشد. بنابراین باید دید چه آلترناتیوهایی وجود داشته و کدام یک از اینها ضرر کمتری داشت و امکان تحقق بیشتری برای آن فراهم بوده است. شکی نیست که ستاد انقلاب فرهنگی نهاد موقتی بود و باید برای پاسخ دادن به یک مسأله یعنی بسته بودن دانشگاهها کار میکرد. راه افراطی این بود که بر روی علوم انسانی اعم از استادان، دانشجویان و کلیه افرادی که در رشتههای علوم انسانی سالها کار کرده بودند خط بطلان بکشیم و همه را نادیده بگیریم و بعد از این تصمیم برای مدتی طولانی رشتهها تعطیل بمانند و چون مدعی برای آن وجود نداشت و آن مدعیانی هم که بودند افراطی بودند، نهال رشتهها یک به یک خشک میشد. در ضمن ستاد انقلاب فرهنگی و محافل مختلف دانشگاهی و فرهنگی اندیشههای دیگری نیز در نظر داشتند که بیشتر مربوط میشد به تربیت مدرس چرا که عدهای از استادان در فرایند انقلاب و حتی قبل از آغاز انقلاب فرهنگی مورد هجمه قرار گرفته بودند و حتی بعضاً تا دوسوم استادانی که دارای سابقه علمی و صاحب اثر بودند به عنوان بازنشستگی یا اخراج از دانشگاهها کنار گذاشته شدند و باید با یک سوم استادان آن هم بیشتر در سطح مربی، یعنی پایینترین سطح استادی، جریان هدایت میشد. بنابراین مسأله هیأت علمی به شدت مطرح بود. مسأله کتاب و ترجمه و تألیف به شدت اهمیت داشت و موضوع روحیه استادان و دانشجویان که بتوانند خود را پس از سالها کار در رشته علوم انسانی با شرایط جدید علوم تطبیق دهند امکان کمی داشت. بنابراین راهی که پیچ و خم کمتری داشت و سیستم آموزشی و پژوهشی دانشگاه را بر روال نسبتاً مطلوبی قرار میداد و در عین حال در کوتاهمدت امکانپذیر بود، انتخاب شد. یعنی از یک طرف مؤسسهای به نام تربیت مدرس تأسیس شد که یک دوره ۲ تا ۴ ساله را با تمهیدات خاصی تدارک میدید به طوری که تا حدی بتواند هیأت علمی لازم را پرورش دهد و از طرف دیگر نارساییها و بدآموزیهای احتمالی را که در برنامههای موجود از دوره طاغوت باقی مانده بود، اصلاح و تنقیح کند.
زمان خاصی بود و در حقیقت با روشی انقلابی نوعی از خودبیگانگی در استاد و دانشجو شکل میگرفت. در آن دوران افراد از هم میپرسیدند «بالاخره چه خواهد شد؟» و همه گوش به زنگ که معلوم شود در چه زمانی دانشگاه بازگشایی میشود و چه ابزار و وسایلی برای بازگشایی وجود دارد؟ ما در ستاد انقلاب فرهنگی هدفمان این بود که با تشکیل کمیتههای علمی که حتیالمقدور از استادان متعهد و مبرز تشکیل شده بود، کار برنامهریزی و اصلاح برنامهها و اصلاحات ساختاری را مطمح نظر قرار دهیم تا به محض اینکه تصمیم بازگشایی و نوگشایی دانشگاهها اتخاذ میشد، برنامههای آمادهای را که بازبینی شده است با منطق خاص خودش جمعبندی کنیم و در یک نظام هماهنگ با توجه به امکانات موجود و شرایطی که در آن قرار داشتیم، راه را برای اصلاحات تدریجی و بازگشایی دانشگاهها هموار کنیم. پس از بازگشایی دانشگاهها مشکلات کمتر شد و دیگر کسی مدعی اسلامی کردن دانشگاهها نشد؛ طوری که مدت سیسال با همان برنامههای ستاد، رشتهها و گروهها سامان یافت و دروس ارائه شد.
برخی امور مهم انجام شده توسط استادان دانشگاه تهران
۱ـ از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۳ به همت استادان گروههای مختلف برنامهریزی علوم انسانی و حذف و اضافه و ادغام رشتهها و تجدیدنظر کامل در برنامههای قبل از انقلاب، منجر به بازگشایی و نوگشایی کلیه رشتههای مختلف از جمله رشتههای علوم انسانی شد.
۲ـ پس از بازگشایی دانشگاهها در سال ۱۳۶۳ برنامههای دکتری بررسی و سال ۱۳۶۵ تقریباً برای همه رشتهها دوره دکتری به تصویب رسید.
۳ـ تأسیس مؤسسه تربیت مدرس برای فراهم کردن زمینه تربیت عضو هیأت علمی برای دانشگاهها که بعد به یک دانشگاه تبدیل شد.
۴ـ گسترش رشتهها به دانشگاههای جدید و برطرف کردن کمبودهای دانشگاههای قدیم.
۵ـ ادامه ساختمانسازی از جمله پیگیری ساختمان دانشکده علوم اجتماعی با وسعت حدود ۱۳۰۰۰ مترمربع بنا که اوایل دهه هفتاد در دوره ریاست اینجانب در دانشکده به اتمام رسید.
۶ـ راهاندازی مجلات علمی و تخصصی برای رشتههای تخصصی که بعد از انقلاب دچار رکود شده بود.
۷ـ فعالیت و تفکر در مورد چگونگی بومی کردن و اسلامی کردن محیط دانشگاهی تا حد مقدور از طریق تشکیل کنفرانسها و مذاکراتی در سطح دانشگاهها و در سطح کشور.
۸ـ تأسیس مرکز نشر دانشگاهی و بعدها سمت:
در دوران انقلاب فرهنگی که دانشگاهها تعطیل بودند و استادان بیکار، عدهای از ایشان در مؤسسات پژوهشی مرتبط با حوزه دانش خود فعالیت میکردند و عدهای دیگر نیز با مرکز نشر دانشگاهی ـ که من گروه جامعهشناسی آن را سرپرستی میکردم ـ در زمینه ترجمه و تألیف کتب جدید روز، همکاری میکردند. یکی از اموری که در مرکز نشر دانشگاهی انجام شد، برگزاری سمیناری تحت عنوان سمینار «زبان و فرهنگ» بود که چهار روز به طول انجامید (از تاریخ ۱۱ تا ۱۵ شهریور ۱۳۶۳) که در محل دانشکده علوم اداری و بازرگانی در خیابان شهید بهشتی تهران برگزار شد. دومین سمیناری که برگزار شد در خصوص زبان بود با تأکید بر زبان علمی، زبانی که برای انتقال و تفهیم موضوعات گوناگون به کار میرود و دنباله سمیناری بود که در پاییز سال ۶۱ به شکل مختصرتر برگزار
شده بود.
این جلسات که عمدتاً از استادان رشتههای ادبیات فارسی تشکیل شده بود و چهره یک سمینار تخصصی را به خود میگرفت به مجادلات معطوف به استفاده نابجا و افراطی از لغات و اصطلاحات زبانهای خارجی (عمدتاً انگلیسی) ختم میشد. این مسأله یکی از وجوه انقلاب فرهنگی را روشن میکرد و نشان میداد که تلقی انقلاب فرهنگی از این نگاه چه سمت و جهتی را در برگرفته است. این بحثها علیه زبان عربی نیز شکل میگرفت که به عقیده بعضی از شرکتکنندگان ستیزه با اسلام بود و به کشمکشهای مختلفی منجر شد. برخی از افراد از جنگ فیضیه و دانشگاه سخن به میان آوردند و عدهای شعارهای مخالف آن میدادند. این چنین سمینارهایی در روشن کردن ابعاد مختلف انقلاب فرهنگی بیتأثیر نبود و خلاصه بعضی از مقالات در مجله دانشگاه انقلاب، در چهارم آبان ماه سال ۱۳۶۳ به چاپ رسیده است.
۹ـ تشکیل انجمنهای علمی و برگزاری کنفرانسها و سمینارهای مختلف در زمینههای مورد نیاز، از جمله این انجمنها میتوان به انجمن جامعهشناسی ایران اشاره کرد:
انجمن جامعهشناسی ایران در سال ۱۳۷۰ برای اولین بار در سمیناری که در سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) برگزار شد شکل گرفت. عدهای از استادان شناخته شده متنی را امضا کردند که طی آن انجمنی تحت عنوان انجمن جامعهشناسی تأسیس و برای این کار هیأت مدیره موقت انتخاب شد و اساسنامهاش بعدها به تصویب وزارت علوم رسید و در اداره ثبت شرکتها و انجمنها ثبت شد. پس از ریاست موقت انجمن، یک سال بعد با آرای حاضرین به ریاست انجمن انتخاب شدم. از آن به بعد هر دو سال یک بار کنگرهای تشکیل میشد. در دوره ریاست اینجانب بر انجمن، کنفرانسی در محل دانشکده علوم اجتماعی با تعدادی از استادان تشیکل شد و مواردی از جمله هزینه ثبتنام (به مقدار ۱۰۰۰ تومان در سال) به تصویب رسید.
دومین کنفرانس کنگره عمومی جامعهشناسی یک سال بعد در فرهنگستان علوم تشکیل شد. حدود ۶۰ ـ۵۰ استاد در آن شرکت کرده بودند و مواردی از لحاظ افراد انتخاب شده و کارهای ضروری و تصمیماتی که باید اتخاذ میشد، انجام شد. سومین کنفرانس، یک سال بعد در دانشگاه اصفهان برگزار شد و حدود ۱۵۰ استاد در آن شرکت داشتند. از تمامی شهرستانها افرادی میآمدند که قسمتی از هزینه آن را دانشگاه اصفهان تقبل کرد. چهارمین کنفرانس، با مشارکت سازمان مدیریت صنعتی در محل این سازمان تحت عنوان نخستین همایش جامعهشناسی و مدیریت تشکیل شد. پنجمین کنفرانس سالانه در دانشگاه بابلسر با شرکت حدود ۲۰۰ نفر برگزار شد و هیأتمدیره تعدادی از افراد قبلی و چند تن افراد جدید انتخاب شدند. در طول این مدت، اساسنامه انجمن تهیه شد و به تصویب مجمع عمومی رسید. لوگوی انجمن تصویب شد. سه نوع عضویت پیشبینی شد؛ عضویت پیوسته، عضویت وابسته و عضویت افتخاری تا افراد بتوانند از رشتههای دیگر نیز شرکت کنند.
از طرف دیگر سلسله کنفرانسها و میزگردهایی در زمینه علوم اجتماعی برگزار شد. به طور کلی در دوره ریاست اینجانب در انجمن، ۵۰ سخنرانی و میزگرد با شرکت اعضای انجمن تشکیل شد که هر کدام از این کنفرانسها در یکی از دانشگاهها برگزار میشد: فرهنگستان علوم، دانشگاه الزهرا، تربیت معلم، شهید بهشتی، مدیریت صنعتی، دانشگاه بابلسر، دانشگاه تهران، دانشگاه اصفهان و … در دوره بعدی با استفاده از نیروی دانشجویی در مقاطع فوقلیسانس و دکتری به تعداد اعضا افزوده شد و آنچنان که گفته میشد تعداد اعضا از ۲۰۰ نفر فراتر رفت و بدین ترتیب انجمن آرام آرام جایگاه خود را به دست آورد تا حدی که حتی در سطح بینالمللی نیز برای برگزاری سمینارهای منطقهای اقدام و با انجمنهای دیگر همکاری میکرد.
مجموعه این فعالیتها و اقدامات موجب شد تا زمینه لازم برای توسعه و رشد و شکوفایی رشتههای علوم انسانی به طور نسبی فراهم شود و براساس این اقدامات، علوم اجتماعی توانست پا بگیرد و خدمات علمی و فرهنگی قابل قبولی را برای پاسخ به سؤالات مقدر فراهم کند. در این جا مجال آن نیست که بتوانیم بیش از این به جزئیات امر اشاره کنیم، پس به همین مقدار بسنده میکنیم.