خاکستر یکی از سروده های زیبای زنده یاد دکتر محمد حسین علی آبادی استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ومعاون پارلمانی نخستوزیردر دولت دکتر محمد مصدق
((خاکستر ))
بنگر آن حوری سیاه و سپید
نه همه پاک جسم ،او نه پلید
ساخته در وجود خویش پدید
نیمهای یأس و نیمهای امید
آتش او را قرین و هم بستر
همسر خاک و نام خاکستر
همه شب در کنار یار نخفت
نازنین را ز چشم بد بنهفت
چون ز آتش یکی سخن بشنفت
بامدادان به او چنین میگفت
بس حقیرم مبین و تند مرو
اندکی سرگذشت من بشنو
من درخت تناوری بودم
برایت سایهگستری بودم
بر سر باغی افسری بودم
در میان سران سری بودم
تن به آزار ناکسی دادم
به خیالی ز پا در افتادم
روستائی پیر خیرهسری
به من افکند پرطمع نظری
در تمنای سود مختصری
رفت و آورد داسی و تبری
ساقهام خست و ریشهام برکند
بیتأمل مرا به خاک افکند
ناتوان و زبون از آن دستان
چند ماه بهار در بستان
اوفتادم بخاک چون مستان
تابش آفتاب تابستان
همچو کبریت خشک ساخت تنم
بر نیامد ز من فغان که منم
مهر را با زمین چو کم شد مهر
بوستان را پرید رنگ از چهر
سرد شد خاک و تیره گشت سپهر
رفت شهریور و بیامد مهر
ابر در آسمان پائیزی
کرد آهنگ فتنهانگیزی
روستائی دوباره پیدا شد
آفت جان خستهی ما شد
اره آمد ، تبر مهیا شد
از نو آن گیر و دار پیدا شد
آن درخت بریده را بشکست
لیک از این شکسته طرف نبست
چون نسیم خنک ز کوه وزید
پای خورشید در افق لرزید
دیو شب مهر با جهان ورزید
دختری کاو به عشق میارزید
آمد و خندههای دلکش زد
با تفنن به جانم آتش زد
آتش از هر طرف دمید و بتاخت
تندتر شد گرفت سوخت گداخت
هیمه را اخگری فروزان ساخت
شعلهها سر به آسمان افراخت
پرتوش رفت تا سپهر بلند
روشنایی به چارسو افکند
دختری چند پاک و خوش منظر
عشق در جان و شور در پیکر
سینه برجسته و میان لاغر
زلف تا شانه ، شانهای بر سر
با لبان ظریف عنابی
با بدنهای صاف سیمابی
دیدگان آسمانی و مخمور
چهرهها یاسمینی و پر نور
گیسوان گلابتونی بور
ساقهای سپید همچو بلور
عارض تابناک من دیدند
دور من آمدند و رقصیدند
هر یک از آن زنان سیمینتن
هم مرا خواست هم رمید از من
پیش آمد که جان کند روشن
دور شد تا نگیردش دامن
نه همه آشنا نه بیگانه
من از آن احتراز ، دیوانه
دل و جان سوخته به شیدایی
با خدایان عشق و زیبایی
داشتم مجلسی تماشایی
لیک دوشیزگان سودایی
خوب چون کام خویش بگرفتند
خسته گشتند و یک به یک رفتند
خواستم تا ز جای برخیزم
بوالعجب فتنهای برانگیزم
هیچ از سرزنش نپرهیزم
وندر آن دلبران درآویزم
لیک پای من از روش وا ماند
عشق و سوز و گداز برجا ماند
نه گرفتم قرار و نه خفتم
نه بیفسردم و نه آشفتم
کام نگرفته درد بنهفتم
راز دل با ستارگان گفتم
ساختم با فراق و تنهایی
سوختم لیک با شکیبایی
دورهی شور و انقلاب گذشت
شعله و دود و التهاب گذشت
رنجها بر من خراب گذشت
همه این رنجها چو خواب گذشت
شد سراپا وجود من آتش
گرم و مطبوع و روشن و دلکش
دختری لاغر و سیه چرده
نه همه خرم و نه پژمرده
نیمهای شاد و نیمی افسرده
با تنی زنده و دلی مرده
با دو چشم سیاه نورانی
با نگاهی لطیف و روحانی
دلپذیر و ملایم و محبوب
قد و اطوار و گفتهها همه خوب
در وی آرامشی پر از آشوب
راست چون آفتاب وقت غروب
تیره و روشن و برازنده
تازه و کهنه ، مرده و زنده
قد برآورده و میان بسته
دیده مخمور و خفته و خسته
سخت حساس و سخت وارسته
با وقار و متین و آهسته
آمد آنجا کنار من بنشست
بر فراز سرم گرفت دو دست
گویی آن شب به راه گمشده بود
وحشت او را چو دیو ره زده بود
کس به یاری وی نیامده بود
کوشش و جستجوش بیهده بود
چون فروغ منش به راه آورد
از جهانی به من پناه آورد
عشق در چشم و لرزه بر اندام
رنگش از رخ پریده بود تمام
اندکی نزد من گرفت آرام
غیر گرمی نجست از من کام
میدرخشید در شب تاریک
نگهش زیر ابروی باریک
گرمی بیکران زیانش کرد
سوزش من اثر به جانش کرد
سست و بیمار و ناتوانش کرد
الغرض عشق آنچنانش کرد
که بدان سان که شرح نتوان داد
نزد من در همان مکان جان داد
شدم از داستان او رنجور
صبر و آرام گشت از من دور
نه حرارت بجای ماند و نه نور
نه جلال و نه شوکت و نه سرور
عافیت خواستم ز خاموشی
جستم آرامش از فراموشی
در من آثار ضعف گشت پدید
رخت بربست از دلم امید
وآن درخشنده جسم چون خورشید
سرد گشت و فسرده گشت و سپید
عاقبت از خود آمدم به ستوه
نرم شد استخوانم از اندوه
اینک آرام و ساکت و سردم
به گمانت که پست و نامردم
لیک چون سر به عشق بسپردم
هستی خود فدای آن کردم
ای بسا مردمی که در سردیست
وی بسا اشتعال ، نامردیست
زندگی نامه دکتر محمد حسین علی آبادی، استاد حقوق عمومی
فعالیتها یاداری و دانشگاهی[ویرایش]
او پس از بازگشت به ایران در وزارت دادگستری مشغول به فعالیت شده و به سمت مستشار استیناف در اصفهان و کرمان و به سمت ریاست اداره حقوقی وزارت دادگستری فعالیت نمود. دکتر علی آبادی در دانشگاه تهران به تدریس و تعلیم دانشجویان نیز اشتغال داشته و در سال ۱۳۲۸ به سمت استادی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران میرسد. وی در دانشکدهٔ حقوق (تاریخ حقوق) و در رشتهٔ اقتصاد (پول و بانک) را به دانشجویان تدریس میکرد.
وی یکی از شعرای خوشقریحه معاصر بود و اشعار زیادی از وی انتشار یافت که از جمله آنها قطعهٔ معروف خاکستر و مادر میباشد. از دیگر آثارش میتوان به کتاب «علل شکست جامعه ملل» اشاره کرد.[۳]
فعالیت سیاسی[ویرایش]
دکتر علیآبادی در کابینهٔ دکتر محمد مصدق به معاونت پارلمانی نخستوزیر تعیین گردید ولی پس از مدت کوتاهی استعفا داد.[۴]
درگذشت[ویرایش]
علیآبادی در آخرین هفته اسفندماه ۱۳۷۴ در سن ۸۷ سالگی در تهران درگذشت.
با سلام به شما و زحمت ارایه ی این شعر زیبا و تابلوی ادبی فارسی.
متاسفانه این شعر با اشتباهاتی در چاپ یا روایت در این صفحه دیده می شود.
اصل شعر را تصورم این است که در چنته ی درویش یا در بزم ایران چاپ های ده ی سی میشود دید.
مثلا رایت به معنی نماد یا علم یا پرچم یا نشانه برایت ثبت شده که هم وزن شعر را خراب می کند و هم کجای دنیا رخت به سر آتش مهر سایه گستری دارد! آتش دشمن بنیادین درخت است.
برایت سایه گستری بودم. با اندکی لطف به اصل این شعر بلند مراجعه کنید و در تصحیح و ارائه ی مجدد آن بذل توجهی داشته باشید. من هم اصل شعر را در دست ندارم که خدمتتان ارائه کنم فقط تصورم این است که در سالهای ده ی سی آن را خوانده ام و هنوز آن را حدودا در حافظه دارم.
من درخت تناوری بودم رایت سایه گستری بودم به سر باغ افسری بودم درمیان سران سری بودم
میوه در غیر فصل دادم من
زین فضولی زپا فتادم من
روستایی پیر خیره سری
درتمنای سودمختصری
به من افکند از طمع نظری
رفت و آورد تیشه و تبری
ساقه ام خست و ریشه ام برکند
بی تامل مرا بخاک افکند.
که داستان درخت انجیلی است که می دانید.
.
با سپاس از توجهتان
سلام. کلمه رایت به اشتباه برایت تایپ شده (مصرع ۱۴) . که اون دوستمون هم فرمودند و اصلاح نشده هنوز. ممنون از لطفتان
با سلام دوست عزیز معنی کلمه برایت به نظر شما اگر اشتباه باشد رایت که معنی نمی دهد ممکن است مرا توجیه فرمائید