در منزل پدری بارها چشمم به فرهنگ امیرکبیر خورده بود (چاپ اول، زمستان ۱۳۳۴) که تألیف محمدعلی خلیلی و علیاصغر شمیم بود. از زبان مرحوم عبدالرحیم جعفری شنیده بودم که چگونه لاروس یکجلدی کوچک (پتی لاروس) را دیده بودند و عاشق این کتاب شده و افسوس خورده بودند که چرا چنین کتابی در ایران نیست و با همکاری آن دو بزرگوار به ترجمه و چاپ فرهنگ امیرکبیر اقدام کرده بودند. فرهنگ معین را از ابتدای دوران دانشآموزی دبیرستان میشناختم و برایم جنبۀ یک کتاب مقدس را داشت. با اندوختن پول توجیبی و جمعآوری هزار تومان، با ثبتنام ازطریق اطلاعیهای که در روزنامۀ اطلاعات چاپ شده بود توانسته بودم یک دوره از چاپ چهارم به تاریخ ۱۳۶۰ را بخرم. مقدمۀ نسبتاً طولانی دکتر معین را یکسره خواندم و بعد مقدمۀ خانم دکتر مهدخت معین در ابتدای جلد ششم را خواندم (که در آن نیاز به تصحیح و تجدیدنظر و روزآمدکردن فرهنگ بهخصوص بخش اعلام آن را متذکر شده بودند). داشتن این مجموعه یکی از موهبتهایی بود که در طول زندگی جوانیام کسب کرده بودم. با هر بار مراجعه به فرهنگ معین، دریچهای به دنیای علم و دانش مقابل چشمانم گشوده میشد. از ماجرای مرگ تأسفبار دکتر معین تا حدودی مطلع بودم و خانم دکتر مهدخت معین را میشناختم. بعدها از زبان خودشان شنیدم که عنوان پایاننامۀ دکترای ایشان، رسائل فارسی و شرح احوال و عقاید عبدالرزاق کاشانی بوده که هنوز چاپ نشده است. برایم فعالیتهای علمی ایشان و راهی را که در منزل پدری طی کرده بودند، جالب بود. در دوران دانشجویی، کتاب مجموعهمقالات دکتر محمدمعین که بهکوشش خانم دکتر معین توسط انتشارات معین چاپ شده بود، تهیه کردم (کتاب جلد سومی نیز دارد که خانم دکتر آن را آماده کردهاند و درصدد چاپ آن هستند). در این کتاب خانم دکتر مجموعهمقالات پدر را که از سال ۱۳۱۸ به بعد در مجلات بهچاپ رسیدهاند و یا بهتدریج در کنگرهها به مناسبتهای مختلف و سالگرد شخصیتها ایراد شدهاند جمعآوری کردهاند. ایشان در پیشگفتار کتاب نوشتهاند: «تعدادی از مقالات در سه یا پنج صفحه و بسیار کوتاه، درعینحال بسیار دقیق و حاوی نکات و کشفیات تازه و برخی دیگر بسیار مفصل است. نظیر «شماره هفت و هفتپیکر نظامی» و «حکمت اشراق و فرهنگ ایران» که هرکدام بیش از ۸۰ صفحه است و نشان میدهد که مؤلف طرح تألیف کتابی را داشته است و فشرده کتاب را بهصورت مقاله منتشر کرده است. در جای دیگری گفتهاند: «مقالات براساس روش خاص پدر تدوین و تنظیم شده است. یادداشتها و افزودههای او را در جاهای مشخص آوردهام. بعضی یادداشتها کوتاه و کامل بود که عینا نقل شده است، برخی هم ارجاعاتی بود که به کتابهای فارسی یا انگلیسی، فرانسوی، عربی و آلمانی که میبایست ترجمه و نقل میشد که چنین هم شد». در جایی از نقش مادر گرامیشان گفتهاند: «مادرم ضمن تنظیم و ترتیب کتابها در کتابخانه به جمعآوری مقالات پرداخت و در دفتر بزرگی الصاق کرد. برخی از دانشجویان پدر نیز بنا به رشتۀ تخصصی خود و علاقۀ شخصی به چنین کاری مبادرت کرده بودند». برایم گفتند: «برای تصحیح و آمادهسازی مقالات روزی داشتیم موارد آلمانی را با استادی بررسی میکردیم. استاد دیگری که متخصص ادبیات عرب بود، وارد شد؛ برای اینکه فرصت را از دست ندهم، گفتم من باید بروم و چند مورد را با ایشان نیز در میان بگذارم. پس از بازگشت، استاد آلمانیدان گفت: دکتر معین سی، چهل سال پیش بهتنهایی مقالهای نوشته که حالا ما برای تجدیدچاپ آن به اینهمه متخصص و صاحبنظر نیاز داریم». در ادامۀ مقدمه که بهنام یاد در یادها نامگذاری کردهاند، نوشتهاند که نام مذکور اشارهای است به مجموعه اشعاری که برای مرحوم دکتر معین سروده شده و در تیرماه ۱۳۵۶ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ و منتشر شده است. در این مقدمه بسیاری از گفتهها و نوشتههای دوستان ایشان را آوردهاند. ازجمله معین و قزوینی، معین و دهخدا، معین و نیما، وصیتنامۀ نیما یوشیج، معین و پورداوود، معین و صدیقاعلم، معین و جمالزاده، معین و شهیدی، معین و زریابخوئی، معین و زرینکوب، معین و افشار و معین و خاورشناسان.
روزی از خانم دکتر در مورد نام فامیل معین پرسیدم، گفتند: پس از درگذشت پدر و مادر دکتر معین بهدلیل بیماری حصبه که در طی آن سالها در رشت شایع شده بود و نزدیک بیستوهشت هزار نفر درگذشتند، او و برادرش، علی، تحت حمایت جد پدریشان، شیخ محمدتقی معینالعلما که از روحانیون سرشناس رشت بود، قرار گرفتند. در سال ۱۳۰۵ شمسی که ادارۀ احصائیه رشت دایر شد و انتخاب نام خانوادگی اجباری شد، معینالعلما به پیشنهاد محمد نام خانوادگی معین را که از لقب نیای پدری گرفته شده بود، برگزید.
آیا تاکنون دیدهاید دیوار رشد کند، سبز شود و بهبار نشیند؟ (سؤالی است عجیب). من در فیلم «یاد آر ز شمع مُرده یاد آر» که توسط استاد منوچهر مشیری در مورد دکتر معین ساختهاند و آن را در سال ۱۳۸۶ در شب بخارا در خانۀ هنرمندان نمایش دادهاند، دیدهام دیوار آجری منزل معینالعلما در محله زرجوب رشت که دکتر معین در آن زاده شده است، چگونه سبز شده و بهدلیل ریشه و جوانهزدن ساقۀ گیاهان از جرز دیوار و سنگچین بین آنها رشد و نمو کرده است. این درخت علم خاندان دکتر معین است که از هر جا که توانسته، رشد کرده، جوانه زده و بالنده شده است؛ حتی از دیوارهای خانهای کهن.
در جای دیگری از فیلم، در سال ۱۳۷۴، به محلۀ چهارصد دستگاه کوچۀ فردوس که منزل دکتر معین در آن واقع شده و هنوز چیدمان و تزئیناتش بهشکل قبل است، میرویم و فیلم با صحبتهای بانو امیر جاهد شروع میشود: «دکتر معین صبحها ساعت هفت از منزل خارج میشدند و میرفتند لغتنامه و بعد من اتاق کارشان را مرتب میکردم، گاهی تا ساعت دو شب بیدار میماندند و من کنارشان مینشستم و با همدیگر اوراق فرهنگ معین را نمونهخوانی میکردیم و من خوابم میگرفت و دکتر معین میگفت: تو برو بخواب و افسوس میخوردم که چرا من قدرتم را از دست دادهام». در نمایی دیگر از پشت شیشۀ اتاق کار دکتر معین، حیاط مصفای منزل به نمایش درمیآید و درختان کهنسال با وزیدن باد تکان میخورند و صدای درهمآمیختن آنها را میشنوم، بعدها در پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ که برای برگزاری مراسم نکوداشت زادروز دکتر معین و هنرمند پیشکسوت موسیقی و ادبیات، استاد محمدعلی امیرجاهد، و ثبت خانهموزۀ این دو استاد به آنجا رفتم و با طراحی جدید و خیابانبندی نوین آن روبهرو شدم، به یاد آن فیلم و صحنههای دلانگیز آن افتادم؛ چه باغ مصفایی، حوضی بهرنگ آبی و تلنبۀ دستی در کنار آن و به یاد خاطرهای از مرحوم دکتر سادات ناصری افتادم که خانم دکتر معین تعریف کرده بودند: «برف شدیدی آمده بود و ناگهان صدای خیلی مهیبی آمد و یکی از دو درخت کهنسال افتاد روی لانۀ مرغها و همان روز مادرم پنج نفر را آوردند و کوشش کردند که درخت را دوباره استوار کنند و این کار چهار تا پنج ساعت طول کشید و گودال بزرگی در اطراف ریشۀ درخت حفر کردند تا توانستند درخت را به حال عادی بازگردانند و درخت بعد از مدتی سبز شد. در مراسم شب چهلم همسرم مرحوم صراف که در حیاط منزل پدر برگزار میشد و مرحوم دکتر سادات ناصری در حال سخنرانی بودند، در پایان گفتند: آقای دکتر معین به این درختها نگاه میکردند. در سالهای بعد هنگامیکه منزل به خانهموزه تبدیل شده بود، همان درخت بر اثر طوفان از وسط شکست، مسئولین رفتند و چند کارشناس باغبانی آوردند و آنها قطع درخت را توصیه کردند رئیس خانه موزه گفت: دکتر معین به این درختها نگاه میکردند و باید حفظ شود و چنین شد. مرحوم دکتر سادات ناصری حرفی زدند که بعد از سالها موجب حیات و شکوفایی مجدد یک درخت کهنسال گردید».
در جلسۀ بزرگداشت پروفسور رضا در دانشگاه تهران از نزدیک با خانم دکتر معین آشنا شدم. دانستم که مادر گرامیشان بانو مهین پرنیان امیرجاهد، دختر مرحوم محمدعلی امیرجاهد (مؤسس و مدیر سالنامۀ پارس) در حال نیمهاغما در بیمارستان پارس بستری هستند و خانم دکتر هر روز صبح از طلوع آفتاب تا پاسی از شب بر بالین مادر گرامیشان هستند.
روز بعد خانم دکتر را با چهرۀ نگران در بخش مراقبتهای ویژه دیدم، چون پروانهای گرد مادر میچرخیدند، پیوسته ایشان را ناز و نوازش میکردند، پاهایشان را ماساژ میدادند. سر و گردنشان را تغییر وضعیت میدادند. کلیۀ مدارک پزشکی و بررسیهای انجامشده را مطالعه کردم، تمام اقدامات صحیح و در کمال بودند. مشکل نارسایی تنفسی و قلبی ناشی از کهولت سن بود و با بستریشدن طولانی در ICU عوارض کلیوی و کبدی نیز ایجاد شده بودند. تا اینکه در ۹۱ سالگی فوت کردند.
پیش از سالنامۀ پارس در ایران، تقویم دولتی چاپ و پخش میشد که نام ماهها در آن به تازی و ترکی بود. به دستور مجلس پنجم شورای ملی، نامها به پارسی درآمد، ولی هنوز سالشمار اروپایی در تقویمها نوشته نمیشد. در سال ۱۳۰۴ خورشیدی به کوشش شادروان ارباب کیخسرو شاهرخ که رئیس کارگزاری مجلس بود، با همکاری مرحوم امیرجاهد، تقویمی کوچک و جیبی بهچاپ رسید. در بهمنماه همان سال مرحوم امیرجاهد پروانۀ چاپ سالنامۀ پارس را از وزارت معارف بهدست آورد و نخستین شمارۀ آن در سال ۱۳۰۵ انتشار یافت و تا سال ۱۳۳۲ در ۲۸ جلد بهچاپ رسید. سالنامۀ پارس دارای بخشهای گوناگون تاریخی، هنری، آموزشی، ورزشی و آگهی بود که در هر شماره یک یا چند تصنیف از مرحوم امیرجاهد نیز چاپ میشد. سالنامۀ پارس را میتوان گنجینهای از تاریخنگاری دوران پهلوی دانست که در آن رویدادهای کشوری و جهانی با تاریخ درست در دسترس پژوهندگان گذارده شده بود. بهترین مطالب سالنامۀ پارس بهوسیلۀ محمدعلی امیرجاهد (مؤسس و مدیر) تهیه شده است. افزون بر او، سید صدرالدین بلاغی نائینی، حسینعلی راشد، غلامرضا رشیدیاسمی، جواد فاضل لاریجانی، محمد معین و سعید نفیسی نیز در تدوین آن نقش داشتند. سالنامه کاملاً یک مجلۀ مستقل بود و هر سال ۲۹ اسفند درمیآمد. هم تقویم هر سال در آن بود و هم انواعواقسام اطلاعات تاریخی و ادبی در آن یافت میشد. خانم دکتر میگویند: «بعضی سالها تیراژ سالنامه به سی هزار میرسید درصورتیکه حدود هشتاد درصد مردم بیسواد بودند سالنامه پارس منبع بسیار موثقی برای تاریخ آن دوران است. بسیاری از مقالات دکتر معین در آن سالنامه چاپ میشد».
ضمناً فیلم مستندی ساخته شده است بهنام «هزارداستان امیرجاهد» که آن را نیز آقای منوچهر مشیری ساختهاند در مورد مرحوم امیرجاهد و ترانۀ هزاردستان به چمن که با رهبریت ارکستر فرهاد فخرالدینی و خوانندگی آقای علی مینوسپهر اجرا شده است. البته خوانندگان دیگری همچون استاد شجریان نیز این تصنیف را خواندهاند. با شور و عشق فراوان به تماشای این فیلم مستند نشستم. در جایی استاد فخرالدینی در مورد ایشان میفرمایند: «تصنیفها و ترانههای ایشان با عشق سروده شده است و این است که بسیار بر دل مخاطب مینشیند». در جای دیگر از فیلم، علیرضا میرعلینقی هنگامیکه سه تصنیفسُرای معاصر ایران (عارف، شیدا و امیرجاهد) را مقایسه میکند، به نقش ماندگار تصنیفهای امیرجاهد در دل مردم ایران میپردازد.
یکی از دیدنیترین لحظات فیلم، سکانسی است که خانمها مهین پرنیان و پری پرنیان امیرجاهد دو نفری تصنیفی را از روی دیوان امیرجاهد میخوانند. خانم دکتر مهدخت معین برایم گفتند: «یک سال، سالنامۀ پارس توقیف میشود که علت آن این بوده که از طرف دولت پیشنهاد میکنند که به سالنامه کمک شود مرحوم امیرجاهد مطلب را در سالنامه مینویسند و از پذیرفتن کمک دولت خودداری میکنند درنتیجه، سالنامه را توقیف میکنند که ایشان بهشدت متضرر و مجبور میشوند خانهای که اوایل خیابان گرگان در کوچهای بهنام کوچۀ امیرجاهد با طرح و نقشۀ خودشان ساخته بودند، به مبلغ پنجاههزار تومان بفروشند و با این پول توانستند قرضشان را به طلبکاران بپردازند و هم با باقیماندۀ پول خانهای دیگر بخرند». مرحوم امیرجاهد در طول عمر چند خانه بهتناوب ساخته بودند که حوض، باغچه و طاقنما داشت که یکی از همین خانهها، خانه موزۀ دکتر معین و استاد امیر جاهد در چهارصد دستگاه است که مدتها محل سکونت دکتر معین در مجاورت امیرجاهد بوده است.
در آبانماه ۱۳۹۵، بار دیگر افتخار پیدا کردم که به منزل خانم دکتر بروم، بهدلیل بزرگداشت پروفسور سیفالدین نجمآبادی که در منزل ایشان برگزار میشد. در روز قبل خانم دکتر در یادداشتی که در روزنامۀ ایران بهچاپ رسانده بودند، در مورد ایشان نوشته بودند: دکتر نجمآبادی از شاگردان پدرم بودند و من هم افتخار شاگردی ایشان را در دانشگاه تهران داشتم. درس زبانهای باستانی را در کلاس ایشان آموختم. استاد نجمآبادی متخصص فرهنگ و زبانهای باستانی بودند، دستور زبان پهلوی را تألیف کردند که خوشبختانه اخیراً در دانشگاه تهران تجدیدچاپ شده است. استاد به ادبیات فارسی و متون نظم و نثر کهن اشراف داشت و به زبان عربی مسلط بود. یکی از بهترین خدمات ایشان، ترجمۀ کتابهای قابوسنامه، کلیلهودمنه و سفرنامۀ ناصرخسرو به آلمانی است. استاد فارغ از خصایص علمی، خصایص انسانی و اخلاقی کمنظیری داشت و بهواقع انسانی نیکواندیش و نیکوخصلت بود، به معلمی عشق میورزید و تا ۸۹ سالگی به تدریس اشتغال داشت. جمعی از دوستان و نزدیکان خانم دکتر در آن محفل حضور داشتند، از چهرزاد بهار و بدرالزمان قریب تا دکتر علی شهیدی و سخنرانیهای بسیار جالبی در مورد ایشان ایراد شد. دانستم که دکتر نجمآبادی نوۀ پسری حاج شیخ هادی نجمآبادی بوده، پدری مشروطهخواه داشته و در دانشگاه تهران تحصیل کرده است اما از پایاننامۀ دکتریاش با موضوع رستخیز نزد زرتشت در دانشگاه توبینگن آلمان دفاع کرده است. از سال ۱۳۳۹ تا سال ۱۳۵۷ به تدریس فرهنگ و زبانهای باستانی پرداخته است.
در اردیبهشت ۱۳۹۱، پروفسور نجمآبادی آثار خطی و چاپ سنگی پدرش را به کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی هدیه کردند. خانم دکتر برایم تعریف کردند: «مرحوم مرتضی صراف که استاد دانشگاه اوترخت هلند بود در سال ۱۳۴۵ به ایران آمد و در نخستین کنگرۀ بینالمللی ایرانشناسان که دکتر معین رئیس کمیتۀ فرهنگ و هنر آن بود، بهعنوان دبیر کمیته مذکور همکاری داشت، در همان سال با ایشان ازدواج کردم و به هلند رفتیم. ایشان مدتی نیز استاد دانشگاه داکا بنگلادش بودند. مرحوم صراف مقالات متعددی را از شانزدهسالگی بهچاپ رسانیدهاند و خودشان بهمدت یک سال ماهنامه ویسمن را چاپ کردهاند که سرمقالههای این ماهنامه بهقلم خودشان است. کتابی نوشته ایشان بهنام رسائل جوانمردان مشتمل بر هفت فتوتنامه با مقدمه و خلاصۀ فرانسوی بهقلم پروفسور هانری کربن توسط انجمن ایرانشناسی فرانسه بهچاپ رسید. فرزندان ما به ترتیب رامین، ویسمن، کارمین و شوبانه هستند. مرحوم صراف در یازدهم شهریور ۱۳۶۸ به رحمت خدا رفتند». خانم دکتر معین ۳۴ سال عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی بودند و در سال ۱۳۸۷ بهافتخار بازنشستگی نائل آمدند. مرحوم صراف شعری بهنام خواب وحیآلود سرودهاند که به روان استاد دکتر معین تقدیم کردهاند:
«و هنوز/ در رگهای اوهام/ گرد خیال تو/ فکرت میتنم/ و/ گمانیکه:/ بیان خفته و مُرده/ باز/ زنده خواهم کرد/ به اذن او/ و/ قصه آدم، آدم/ حوا، حوا/ در آیه میآورم/ نه/ تو/ بهپای باد گریختهکام/ در سفر دور/ در آهنگِ/ ناکجاآباد/ به معراج خیال رفتی/ و/ سایۀ خیالت را/ در/ کام آینه انداختم/ و/ تو که ازلی/ مانده بودی/ مستغرق در خواب/ وحیآلود/ روی زمین زمان/ تن رهانیدهای/ و/ در/ آزادی/ آزادی!» (۱۳/۱۲/۵۴ تهران)