سرآغاز کرامت، جوانمردی و نان‌دهی است مقالات بیهوده، طبل تهی است سید مسعود رضوی

 

شعر عنوان این نوشته را از شیخ سعدی بزرگ، شاعر دانا و شیفته جوانمردی و اخلاق انسانی وام گرفته‌ام و البته قرابت تام با موضوع و مطلب نیز دارد. همو فرموده است:
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
باری، این اوصاف و ارزش‌ها، اگرچه بسیار ستوده‌اند، اما اندکند کسانی که شایسته این صفات باشند و در عمل بدان پایبند بمانند. پایمردی در راه‌های سخت و هدف‌های بزرگ، کار هرکس نیست. با این همه، تاریخ ما گواه است که بسیاری از شایستگان و افراد بلند همّت، دست به کارهای سترگ برده و گره‌های فراوان از زندگی و مشکلات پیر و جوان گشوده‌اند. اینان نیاز به مدح و ستایش ندارند اما جامعه و نسل جوان نیازمند شناخت آنان است تا نمونه و سرمشقی برای کارهای بزرگ و متعالی داشته باشند.
در پیوست فرهنگی شماره ۴۷۷ (یکم بهمن‌ماه ۱۳۹۹ خورشیدی) مقاله‌ای به دست ما رسید و امکان انتشار مطلبی مفصّل را داشتیم درباره‌ پهلوان عطا احمدی، با عنوان فرعی «روایات و خاطره‌هایی در بزرگداشت پهلوان» و عنوان اصلی «پهلوان کرمان، عطای دنیا را به لقایش می‌بخشد»؛ مقاله‌ای مفصل و روایتگر انسانی وارسته و فروتن و بلندنظر که زندگی و سلوک او آدمی را به یاد شعر حافظ می‌اندازد:
بر درِ میکده رندانِ قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو، از ماه بود تا ماهی
باری، او سلطنت فقر را در معنای «الفقر فخری» نبوی و معنوی، جسته و بر سریر قناعت نشسته است. به قول مولانا:
کار درویشی ورای فهم تست
سوی درویشی بمنگر سست سست
زانک درویشان ورای ملک و مال
روزیی دارند ژرف از ذوالجلال
با این همه، پهلوان عطا احمدی، مردی دقیق و منصف نیز هست و در آنچه که مربوط به ایشان و در وصف و احوالش نوشته و گفته می‌شود، دقت و امانت را برتر از وصف و مدح و ستایش می‌داند. بی‌آنکه قصد مجامله و تمجید مجدد داشته باشیم، باید این کیفیت از دقت و فرهنگ و امانتداری در بیان را، در وجود ایشان متذکر شویم و از او بیاموزیم.
همچنان که بسیاری اوصاف و آموزه‌های دیگر که در مقالات دیگر گفته شده و خواهد شد؛ هیچ یک اضافه و گزافه نیست، حتی برای خوشایند و احترام پهلوان عطا نیز نمی‌گوییم، زیرا او مستغنی از این دعاوی و تعاریف است. خاطرم آمد که او به کنایتی شیرین بارها گفته است: «من بی نقطه هستم» زیرا دوست ندارد پسوند و پیشوندهای تفخیم در پس و پیش نامش به کار رود؛ مانند جناب، حضرت، آقا، استاد و…، اما به صفای دل رندان صبوحی‌زدگان، از نسبت پهلوانی برای عطا نتوانستیم بگذریم! او همان صافی‌دل یکرنگِ یکرنگ است که بسیار می‌کوشد و عمل می‌کند، اما کمتر می‌گوید و آنچه را به حق و برای رضای حق، در راه یاری به همنوعان، همشهریان و فرزندان این آب و خاک انجام داده، کمتر باز گفته است، هرچند که نسل به نسل همگان نیازمند بازگویی و آشنایی با این سرچشمه‌های زلال و این راهنمایان فروتن هستیم تا زندگی و آینده را به نحو شایسته‌ای سروسامان
دهیم.
از جمله صفات عطا انصاف است و تجربه و جهاندیدگی، به همین دلیل بر میراث و خدمات گذشتگان خط بطلان نمی‌کشد تا به نام تازه از ره‌رسیدگان سند بزند. پیشنهاد تأسیس دانشگاه گنجعلی‌خان در کرمان و ستایش از خدمات و موقوفات آن مرد متنفذ و نیکوکار، و نیز ترکان خاتون و وکیل‌الملک و مشتاق و … نشان از داد و خرد این مرد خستگی‌ناپذیر دارد. «خدایا توانش فزون دار و عمرش بلند.»
باری، از اصل کلام دور نیفتیم. مطلبی که در بهمن ۹۹ منتشر کرده بودیم، گویا کاست و فزودهایی نامتناسب با حقایق داشته و از دقت کافی در مواردی برخوردار نبوده است. نویسنده، اگرچه علاقه و صدق در نوشتار داشته، اما چنانکه بایسته امانت و شایسته انصاف و دقت است قلم بر صحیفه نگردانده است. شاید علاقه و شیفتگی نویسنده، قلم را در هنگام نگارش به وادی کاست و فزودها کشیده است.
خوشبختانه این امر سبب شد تا پهلوان کرمانی عزیز عطا احمدی، قلم بردارد و ضمن اصلاح و نقد مطالب آن مقاله مفصل، که در صفحات ۴ و ۵ و ۶ ضمیمه فرهنگی یکم بهمن سال گذشته چاپ شد، مقاله‌ای شیرین در شرح زندگی و احوال خود و خانواده‌اش، همراه با چندین نکته و چندان مسأله دیگر را نیز گوشزد نماید. سزد که چنین باشد؛ زیرا او سرمشق کار و کوشش و امانتدار همگان و امین مردم کرمان و نماد خدمت در ایران است. توان و نیروی او از عشق و امید و کوشایی سرچشمه گرفته و راستی و ایمان و زندگی را به همشهریان و تنگدستان و نیازمندان هدیه داده و به شاگردان پرشمارش آموخته است:
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی
در اینجا نقدگونه و توضیحات پهلوان احمدی را منتشر کرده‌ایم و می‌خوانیم،‌ هم برای ثبت در تاریخ و هم به احترام بزرگمردی که می‌تواند جانشین شایسته جوانمردان و عرفا و نیکان و نیاکان این سرزمین باشد. هر قطعه و هر نکته‌ای از زندگی و زادگاه او، هر صفحه و هر کلمه از دفتر کردار و گفتار او، درسی ماندگار و ژرف است برای ما که پابند و دست‌بسته این روزگار و این جهان ناپایدار هستیم.
صدای پهلوان عطا بدان سبب بلند است که از اصحاب قدرت و ارباب بی‌مروّت دنیا و دنیاپرستان مستغنی است. او به قول حافظ مستغنی و بی‌نیاز از جهان وارسته و درویش است و برابر نمی‌کند «پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی».
او به تمام معنا پهلوان و جوانمرد و نیکوکار است، اما راه صدق را نه در صدقه، که کاری صواب از برای رضای خاطر دهشگر و معامله‌گری با حق و در دانش و آموختن و برساختن بنیان‌های زندگی دنبال می‌کند. او به یاد سرگرد سخایی، شهید نهضت ملی هنرستانی ساخته برای مهارت و فناوری؛ همچنین مدرسه می‌سازد و خیریه‌هایی برای پیران و سالمندان، او باغ و قنات ساخته و احیا کرده و آنقدر در سرزمین‌های کم‌ آب مرکز ایرانشهر درخت کاشته و زمین‌ها را سرسبز ساخته که در شمار ناید:
از درختش میوه‌ها آمد پدید
زندگی را چون درختان سبز دید
آنکه آگه نیست زین آب و درخت
بخت و تقدیرش شود چون سنگ سخت
برای آنکه نبوغ و دلسوزی و ایران‌دوستی این مرد شایسته را بیان کنم هزارها دلیل در دست است، یک مورد را می‌آورم از اطلاعات ۲۸ر۱ر۱۳۹۸، که بحث حذف چند صفر از اسکناس و تغییر واحد پولی مطرح شد:
«در نامه‌ای سرگشاده که چندی پیش عطا احمدی، چهره نام‌آشنای استان کرمان برای دکتر روحانی ارسال کرده، این پیشنهاد قابل تأمل مطرح شده است که واحد پول ایران باید «تومن» باشد. در این نامه چنین نوشته شده است:‌ با سلام و احترام؛ نظرخواهی از مردم در مورد نام پول ایران و حذف صفرها خوب و نظر مردم محترم است؛ اما کلمه‌ «تومن» اسم فارسی جا افتاده‌ای‌ است که سال‌ها مردم در دانشگاه، کوچه و بازار برای پول مملکت ساخته‌اند و بهترین جواب نظرخواهی همین است؛ نه تومان مغولی، نه ریال اسپانیایی، بلکه تومن ایرانی.
اجازه بفرمایید و تصویب کنید که تومن (تو+ من) پول ما باشد و حذف سه صفر یا چهار صفر را نیز در دستور کار قرار دهید. یک تومن =۱۰۰۰ ریال یا ۱۰۰۰۰ریال خیلی مهم نیست و همراه ارزش‌هاست.
در ادامه این نامه همچنین پیشنهادی برای متنی که باید بر پشت اسکناس‌ها منتشر شود نیز ارائه شده است. پهلوان عطا در این بخش از نامه می‌گوید: در چاپ پشت اسکناس‌ها به انگلیسی هم رعایت شود و دستور فرمایید در رسانه‌ها چنین بگویند و بنویسند: «اسکناس‌های موجود، سرمایه ملی هستند و باید تا پایان عمرشان استفاده شوند.» با انتشار چنین جملاتی شاید مردم مسئولیت بیشتری درباره نگهداری از این سرمایه ملی احساس کنند.
در بخشی دیگر از این نامه شکلی نیز طراحی شده است که احتمالاً پیشنهادی است برای چاپ بر روی اسکناس‌ها و در آن نقشه ایران اسلامی به گونه‌ای که در تصویر مشاهده می‌کنید طراحی شده است که عبارت «تو بمانی و من» خوانده می‌شود. با توجه به اِشرافی که عطا احمدی به ادبیات و تاریخ ایران دارد، این نامه ارزش بررسی بیشتر را دارد و امیدواریم که مورد توجه دکتر روحانی و کارشناسان اقتصادی قرار گیرد.»
عطا آینده را می‌سازد و به کودکان و نوجوانان ما اهدا می‌کند. او زندگی را به صاحبان و جویندگان آن می‌آموزد و می‌بخشد. حوزه کارهایش چنان گسترده است که برای آدم معمولی امثال من باورکردنی نیست. مثلا یادم هست در خبری می‌خواندم که کارگاه عظیم پوشاک با خودیاری مردم، ساخته شده و بانوان سرپرست خانوار و نیازمند کار با تولید روپوش و لباس برای دانش‌آموزان و بیمارستان‌ها، کرمان را به قول ادیب فقید کرمانی «غرق بی‌نیازی و غریق استغنا» کرده‌اند.
جدای از این همه، پهلوان عطا معلم است. همواره معلم بوده و در تن و جانش آموزش و آموختن ریشه‌های بلند دارد. او همان شجره‌ای‌ست که خداوند وصف کرده: اصلها ثابت و فرعها فی السّماء؛ زیرا خردمند آموزگار سرسپرده علم و دانش است و دلسپرده حق:
او چو پهنای زمین و آسمان
روشنی می‌بخشد از اعماق جان
هر کجا نور است او نور امید
طالعی کاندر سحرگاهان دمید
آموزگاری خردمند و کهنسال که عمر بر سر عشق و امیدهای بزرگ نهاده و رنج بیهوده و گزاف نبرده، زیرا اهدافش فرزندان سرزمین و مردمان کوی و برزن و کوچه و خیابان در کنارش بوده‌اند. آنها را شاد و خوشبخت خواسته و عمری از برای این امید کوشیده است. پهلوان عطا موی در مدرسه و پای تخته سپید کرده و سوار بر دوچرخه‌ای که افتخار چرخ فلک است، ماه‌ها و سال‌ها و دهه‌ها به عزیزترین فرزندان ایران درس دانش و تعهد و اخلاق و ایمان و ادب و زندگی آموخته است. خداوند به او نیرو و توان و سلامت عطا کرده، بیش دهاد؛ اما او پهلوان علم و دانش است. او آموزگار است و از این منظر جهان‌پهلوان ماست. بر سردر زورخانه‌ای که او پای می‌نهد و بر پیشانی مدارس در گذشته‌ای نه چندان دور هماره این بیت از حکیم دانای طوس می‌درخشید که برازنده پهلوان عطای احمدی است:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ز این پرده برتر سخن گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
بیفزایم به این نکات که هر کلام و کلمه‌ او عزیز است و او دست و قلم و ذوق شاعرانه هم دارد و در سنجه ادبیات تعلیمی، سرایش‌های عطاخان خواندنی است؛ رباعی‌هایی دلنشین و ساده و دارای مضامین سودمند و گاه قلندرانه. از جمله این شعرها:
عهدیست میان خالق و بنده او
زین لطف خداست بنده شرمنده او
گر بنده به راه راست ره پیماید
در قلب وی است نور تابنده او
راه «بد و خوب» بین گهواره و گور
خواهی گذری اگر به شادی و سرور؟
بهتر که سبکبار به «خوبی» گذری
از هر چه «بدی» دور، به هنگام عبور
اعمال تو خوبست که خوبی و خوشی
مردانه، جوانمردی و لوطی منشی
خوشبخت تویی که از بدیها دوری
نیکی کن و نیک خواه و نیکو روشی
چون کار بدی کنی خدا میبیند
پیدا و نهان و در خفا میبیند
گر توبه کنی و حق مردم بدهی
آن کس که به صدق شد، صفا میبیند
کردار بدت بود همی همره تو
ای وایِ کسی اگر شود گمره تو
شیطانی و شیطنت کنی شرمت باد
پاداش بدیهای تو، اندر ره تو
با زهد ریا، کیسه مخلوق مکن
این ساده‌دلان را به فلاکت مفکن
هر چند، خرابی و خدانشناسی
دلها مشکن، صدق و صفا را مشکن
پا مال کنی اگر حقوق مردم
اعمال بدت نمیشود هرگز گم
روزی به خودت باز بگردند همه
وقتی که تو حیرانی و کردی تووتم*
(*تووتم: ویرانی از درون)
دیروز تو و سایر مردم درس است
فردات سراب است و گمان و ترس است
امروز به اسراف اگر خرج کنی
فردای تو بیماری و بنگ و چرس است
چون رزق تو را فرد دگر نتوان خورد
این سهم تو را نمیتواند کس برد
تو سخت بکوش و تنبلی پیشه مکن
ارزاق خدا زیاد و نتوان بشمرد
کرنش مکن و کار بکن، کوشش کن
از حق خودت به دیگران بخشش کن
از راه حلال، رزق و روزی بطلب
دارایی خود با فقرا! سنجش کن
پایان «خوشی و ناخوشیها» مرگ است
گر ثروت تو، طلا و مال و ارگ است
ملک تو فقط نامه «نیک و بد» توست
تنها سندت این سند «تک برگ» است
مرگ است ز الطاف خداوند کریم
ماییم پس از مرگ و خدا و ترحیم
صد شکر فقط خدا و ماییم آنجا
آنجا نبود نشانی از دیو رجیم
گفتم به «دوازده» رباعی پندی
پندی پدرانه، پدری فرزندی
در خانه «عقل و عشق» اگر کس باشد
این صحبت ساده «عطا» بس باشد
«از کتاب پند پدر»
دوست نویسنده و صاحب قلم محمدعلی علومی که اهل مروت و محقق طنز و ادبیات و فرهنگ عامه است، از قضا داستان‌نویس گرانقدری نیز هست. او که خود اصالت کرمانی دارد، داستانی درباره زندگی عطا احمدی نوشته به نام «عطای پهلوان» که خواندنی است و آموختنی. در پی معرفی کتاب بودم که چشمم به این جستارها از رضا امیرخانی خورد و حقیقتی که در آن بود هم دلم را غمزده کرد و هم شاد. غمش از رواج ریا و فساد و افساد کاسبانی است که پر شده‌اند در فرادست‌ها و بر ما خلایق ایران‌زمین منت می‌نهند که تشنگان خدمتند، حال آنکه فقط زاهدان جلوه‌فروشند و ظاهرفریب، و شادی بدان جهت که هنوز نَفَسِ حق و صفای باطن در این دیار هست و جوانمردانی که راه را بر رهزنان شبرو می‌بندند، صلاح کار می‌دانند و خود را به ابتلای فقر، پاک و مطهر ساخته‌اند و چنان در دل مردم، بالانشین و والامقامند که دست رهگیرانِ زاهدمآب به پایشان هم نمی‌رسد و هیچ غباری بر پشمینه پاکشان ننشسته و نخواهد نشست. این چند عبارت جانسوز و نکته‌بینانه را درباره کتاب «عطای پهلوان» در اینجا به تذکر می‌آورم:
«آخرین حلقه سلسله جوانمردی: همه عالم می‌دانند پوست و روده سهم قصاب است. قصاب کمی رودار باشد، کل‌پچ را هم به بهانه بوی بدِ کز دادن و گرفتاری‌های همسایگی و آیینِ شهروندی، بالا می‌کشد. پس بایستی دقیق بود و عمیق؛ در این روزگار اگر کسی از راه رسید و از خیرات و مبرات گفت و از فوائد قربانی و خون و دفع بلا و رفع چشم‌زخم، حتم بدانید که اگر منصف باشد و طمع به کله‌پاچه حیوان نداشته باشد، دستِ‌کم چاله پوست و روده را کنده است! یعنی صنعت خیریه این روزها بر امر خیر غلبه کرده است و خیّر در بهترین حالت، صنعتگر صنعت خیریه است. صنعتی که مدیر دارد و کارگر دارد و حسابدار دارد و مشتری دارد و سود و زیان دارد و…
صبح راننده می‌آید دم در. مقام مدیریت را سوار می‌کند. مقام مدیریت لغت سهوی نیست. راننده، همان مقام مدیریت را سوار می‌کند، والا یک دست کت و شلوار و هفتاد کیلو گوشت و دنبه و فوقش یک کیف سامسونت، می‌تواند به شکل همگانی‌تری سر کار برود. راننده، مقام مدیریت را سوار می‌کند و مقام روی صندلی عقب می‌نشیند تا هنوز کارتِ ساعت نزده به امورات مردم بپردازد.
مقام مدیریت خیریه دولتی یا عمومی یا مردمی، سر کار می‌رود و آمار در می‌آورد و تیزر می‌سازد و تبلیغات می‌پراکند تا شاید مشوق دیگران باشد در این امر… پوست و روده همان مقام مدیریت است.
کسی پیدا شده است در کرمان که مقام مدیریت نیست. «پیدا شده است» لغت سهوی نیست. او سال‌ها، خودخواسته، گم بوده است. حالا انتشارات اطلاعات و کتاب عطای پهلوان و محمدعلی علومیِ نویسنده، او را پیدا کرده‌اند. کسی پیدا شده است که مقام مدیریت خیریه نیست. صبح به صبح با دوچرخه قدیمی سر کار می‌رود و از پوشه‌دانِ فلزی‌اش، پرونده‌ای را بیرون می‌کشد تا بسازد آخرین مدرسه نساخته را… و پرونده را چند ماه بعد بگذارد کنار بایگانی غیررسانه‌ای صد و شصت پرونده قبلی مدارس ساخته‌شده.
«عطای پهلوان» شرحی است از زند‌گی عطا احمدی، حلقه واپسینِ سلسله جوانمردی در روزگار ما که به قلم توانای محمدعلی علومی نگاشته شده است؛ گزارشی از زیستن مردی که هر روز را به نام خیر از جا برخاسته است و در زند‌گی «خیر» هدفش بوده است نه وسیله‌ای برای رسیدن به هدفی دیگر. پانصد صفحه، خلاصه‌ای از یک عمر. پانصد صفحه‌ای که شاید ما را پنج‌قدمی در راه عطا راه برد … «عطای پهلوان» دعوتی است به قربانی از سوی کسی که هرگز پوست و روده را حق قصاب نمی‌دانسته است!
چاپ اول و دوم این کتاب ۵۳۶ صفحه‌ای اوایل بهار ۹۴ در انتشارات مؤسسه اطلاعات منتشر شده است.‏»
این شرح و اطلاعی مختصر درباره کتاب بود. وقتی این کتاب را می‌خواندم یکباره به یاد نیکمردان صفّه در مشهد افتادم. زمانی در خراسان مردانی بی‌ریا پیدا شدند که اهل دل بودند و ریاستشان با میرزا حبیب مجتهد خراسانی، عالم و شاعر بی‌همتای پیش از مشروطه در مشهد بود. آنان، پاک و باصفا بودند و به اصحاب صفّه معروف شدند. مردم و اغنیای نیک‌طلب و نیک‌اندیش دوستشان می‌داشتند و به آنان اعتماد می‌ورزیدند. سرگذشت غمبارشان اما نشانگر زور مفسده و آز و جهل و ریا بر علم و صلاح و صدق و صفاست؛ سخت عبرت‌آموز و عجیب. اما خوشبختانه پهلوان آموزگار ما، به گمنامی و بی‌هیچ ظهور و تظاهری دست به این همه کارهای بزرگ و خدمات انسانی و نوع‌دوستانه زد و موفق شد. نه تنها در کارها و اهداف متعالی، بلکه در جوانمردی و نشان‌گذاری نهاد و نمونه‌ای که می‌تواند بیانگر عظمت اراده انسان باشد.
در اینجا با کمال افتخار، توضیحات و نقدهای پهلوان عطا احمدی برمقاله‌ای که ذکر شد، همراه با زندگینامه کوتاه و خودنوشت وی، به نظر خوانندگان گرامی می‌رسد.

توضیحات و روشنگری‌ها

حضور محترم حجه‌الاسلام والمسلمین جناب آقای سید محمود دعایی
با سلام و احترام: به عرض می‌رساند، در مورد کار بنده (راست و دروغ) گفته و نوشته شده و بر آن افزوده یا کم شده. می‌دانم همه به بنده لطف دارند ولی نباید از «کاه»، «کوه» بسازند (خدا را خوش نمی‌آید). فرمودید روزنامه اطلاعات، ضمیمه فرهنگی چهارشنبه اول بهمن ۹۹ را بنده بخوانم و راستش را بنویسم. (به چشم، امر جنابعالی مستطاع).
زهرا عراقی و بنده دختردایی و پسرعمه هستیم (پدر و مادر بنده، دختردایی و پسرعمه نبودند). اجداد بنده قندهاری نیستند و از قندهار نیامده‌اند. باقر، یکی از اجداد ما بعد از احداث قنات در هینمان به مکه رفته و برنگشته. نمی‌دانم جایز است که کلمه «حاجی» را اول نام اشخاص بگذارند؟ مردمان، قنات را «چاه مکه‌ای» و باقر را «حاج باقر» نامیدند و قنات در باغ ۵۴ هکتاری حضرت ابوالفضل (ع) در هینمان موجود است.
پانصد سال پیش نام خانوادگی (فامیل) نبوده که افسانه‌ بندر (الاحمدی) در بوشهر ساخته شده و معلوم نیست باقر کجا «گُم و گور» شده؟ آن زمان قالی‌بافی رایج نبوده و «باقر بی‌فامیل» قالی‌بافی نداشته؛ آب و زمین داشته. قالی‌بافی از یکصد و بیست سال پیش در کرمان و ازجمله کوهپایه رایج شده است. پدر بنده هم یکصد سال پیش مختصر آب و ملک و دام و چهارده دستگاه قالی‌بافی داشت؛ ده دستگاه در کوهپایه و چهار دستگاه در کرمان منزل خودمان (دبیرستان دخترانه عذرا عراقی کنونی).
بنده بچه‌هایم را به تراشکاری و شیرینی‌پزی نفرستادم. در زمان دیپلم گرفتن زهرا عراقی، بیش از «دویست» نفر دیپلم گرفته بودند، نه «پنج» نفر.
خیریه علی‌بن‌ابیطالب مربوط به بنده نیست و ابلاغ اداره‌ «کارپردازی ـ تغذیه ـ ساختمان» قبل از انقلاب بوده نه بعد از انقلاب. توضیح آنکه در زمان مدیرکلی آقای خردمند به پیشنهاد پیشکسوتان فرهنگی، این سه اداره، یکی شدند و به بنده ابلاغ کردند که بتوانم جلوی فساد‌های مالی را بگیرم! بنده دو ماه به سختی دوام آوردم و استعفا دادم. آقای مدیرکل نمی‌پذیرفتند. سرانجام با وساطت همان پیشکسوت‌های فرهنگی، ابلاغ لغو شد و بنده بحمدلله به معلمی و تدریس برگشتم.
مدارس شهدا، راه‌ها، باغ‌ها، درختکاری‌ها، اردوگاه‌ها و … همه قبل از مدیرکلی آقای غندالی ساخته شده‌اند و در زمان مدیرکلی ایشان و مدیرکل‌های بعدی تاکنون بحمدلله ادامه داشته و دارد. هیچ‌یک از زرد‌شتیان و دیگران در ساختن مدرسه‌ «مرحوم میرزا برزو آمیغی» کمک نکردند و این مدرسه با سرمایه‌ بنیاد نیکوکاری حضرت ابوالفضل (ع) ساخته شده است. این مدرسه‌ محکم و زیبا تنها مدرسه‌ از ۲۶۰ مدرسه محکم و زیبایی است که فرش تمامی کلاس‌ها و دفاتر آن به احترام این مدیر و معلم دلسوز به جای موزائیک، با «سنگ قیمتی چینی» که بسیار محکم و زیبا است و از کوه‌های کرمان به دست می‌آید، فرش شده است. دزد‌ها چند مرتبه به خانه‌ ما ‌آمدند و چیزی به‌درد بخور نیافتند. هر دفعه بنده بیدار شدم و آنها را صدا زدم و نصیحت گفتم و به کارهای مختلف ساختمانی دعوتشان کردم؛ بحمدلله همه‌ آنها در رشته‌های مختلف ساختمانی استادان خوبی هستند و شرافتمندانه زندگی می‌کنند (در پی آنها ندویدم و دستگیرشان نکردم).
بنده مدیر دو مدرسه احمدی و علوی نبودم؛ توضیح آنکه مرحوم محمدرضا مشارزاده مدیر دبستان احمدی، بنده مدیر دبیرستان علوی «راهنمایی» و مرحوم عبدالحسین ساوه مدیر دبیرستان علوی «دوره دوم» بودیم. اما این دو دبیرستان؛ اول یک مدرسه بود، چون هر سه مدرسه ملی بودند با موافقت آموزش و پرورش بنده تمام وقت در دبیرستان علوی مدیر، معاون، دفتردار و معلم تمام‌وقت بودم و به جای تدریس دولتی، بنده در دبیرستان‌های دولتی و مرحوم ساوه چند ساعت در دبیرستان شاپور (شریعتی) تدریس می‌کردیم.
سحر نوروز اول فروردین ۱۳۵۴ دفتر دبیرستان علوی به آتش کشیده شد. آقای محمدرضا مشارزاده، برادر، فرزند و دامادشان را بازداشت و زندانی کردند و کارهای (دبستان احمدی به کمک معاون، دفتردار و معلمان تا پایان سال تحصیلی ادامه یافت، اما امتیازهای سه مدرسه «احمدی ـ علوی ـ علوی» لغو شد. آقای ساوه و بنده برکنار شدیم و آقای رضایی جای مرحوم ساوه و آقای ذوالعلی جای بنده انتخاب شدند که هر دو نفر وجداناً، انسان‌های خوبی بودند و گیر و گرفتی در کارهای بنده نداشتند. اما رنج و زحمت بنده چند برابر شد؛ به مدت شش ماه، تمامی دفترها وکارنامه‌های نیم‌سوخته را شب و روز بازنویسی و برای مهرماه ۵۴ آماده کردم.
ساواک دستور داد دانش‌آموزان علوی در تمامی مدرسه‌ها پراکنده شوند. تصمیم گرفتم و از خدای بخشنده و مهربان التماس کردم که این بچه‌های عزیز را در یکی از بهترین مدرسه‌ها (صفاری ـ شاپور) به مدیریت دو فرهنگی برجسته و بسیار خوب (یاسایی ـ نکویی) ثبت‌نام کنم. این دو مرد بزرگوار هم علاقه داشتند شاگردان ما را داشته باشند. چندین مرتبه ساواک «نکویی ـ یاسایی ـ عطا» را احضار کرد و به بنده با تندی گفت این دانش‌آموزان بد تربیت شده‌اند و خطرناکند و باید در مدرسه‌ها پراکنده شوند. بنده عرض کردم اگر خطرناکند بهتر است در دو مدرسه «صفاری و شاپور» زیرنظر دو مدیر بسیار قوی و مدبر باشند و به شدت کنترل شوند.
به یاری خدا و پیگیری‌های خستگی‌ناپذیر، خواسته‌ام انجام شد و این دسته‌های گل قربانی نشدند. مردم آنها را می‌شناسند، انسان‌هایی برجسته، با ایمان، دانا،‌ عمل‌گرا و در خدمت جامعه و باعث افتخار کرمان ایران و جهان شده‌اند و هستند؛ از الطاف الهی سپاسگزاریم.
در سفر جایزه مرحوم هاشمی رفسنجانی، بنده همراه آقای اسدی مدیرکل محترم آموزش و پرورش بودم و آقای غلامحسین بیجاری همراه ما نبود. بعدها ایشان به دستور مدیرکل آموزش و پرورش کرمان، آقای اسدی از سال ۷۲ تا سال ۹۲ راننده وانت شد که همراه بنده باشد. این مرد خوب و مهربان بود و بنده به مدت بیست سال برای کارهای بیرون شهر از ساعت یک بامداد و روزهای دیگر از اذان صبح و روزهای تعطیلی‌ با دوچرخه معروف به هلی‌کوپتر (رکاب گرد)، هر عصر بعد از وقت اداری و روزهای تعطیل رسمی به کارها سرکشی می‌کردم و آقای بیجاری به کارهای خویش و خانواده‌شان می‌رسید.
اما کوشش همراه با قناعت، درسی برای جامعه است؛ اگر بخواهند و عمل کنند. آقای غلامحسین بیجاری در این بیست سال مهمان بنده بود؛ زیرا از روز اول به ایشان عرض کردم: اگر می‌خواهید همراه بنده باشید، بنده «هیچ‌جا، مهمان هیچ‌کس نمی‌شوم» و «هدیه از هیچ‌کس نمی‌پذیرم»؛ جنابعالی هم باید چنین باشید. ایشان پذیرفت. حق بود مشارالیه، مهمان بنده باشد. مثلاً در بردسیر، راور، بم، دهبکردی و … دو عدد نان می‌خریدم، یک و نیم نان بنده، نیم نان آقای بیجاری و هرچه اصرار می‌کردم می‌گفت سیر شدم، آب هم رایگان از چشمه‌ها و جوی‌های آب بین راه می‌خوردیم و اگر تابستان بود گاهی هندوانه‌ای می‌خریدم و به نان و آب اضافه می‌شد. توجه! توجه! تمامی مهمانداری بیست سال، اندازه نهار یک روز کسانی که مثل ما دو نفر سفر دولتی می‌رفتند نشد. آقای بیجاری و بنده در سفر منوجان جیرفت به چشم خود دیدیم. آیا درس قناعت، عملی تدریس شد و مردم می‌توانند این گونه و بهتر از این باشند؟ باز هم توجه!
‌شهرهای پسته‌ای، خرما و مرکباتی، هدایای هنگفتی لطف کردند و نپذیرفتم. در سال ۹۲ آقای بیجاری بازنشسته و از مزاحمت‌های بنده آزاد و راحت شد. اجرشان با خدا و یادشان گرامی و به خیر باد. وانت را بنیاد ابوالفضل، تعمیر اساسی و نوسازی کرد و به آموزش و پرورش کرمان تحویل داده شد. هم دوچرخه «هلی‌کوپتر» نبود و من هم کم‌توان شده بودم.
با احترام و سلام عطا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *