ناظمالاطباء (وفات: ۱۳۴۲ ه ر ۱۹۲۳ م) واژه «جنگل» را فارسی معرفی کرده و در تعریف آن نوشته است: «جای پردرخت و بیشه، وسعت زیادی از زمین مشجّر و اجتماع درختهای زیاد در یک محل بهطوری که بپوشاند زمین را، و زمینی که پوشیده شده باشد از درخت و نی و علف»
(ص ۱۱۳۱). پس از آن، سیدمحمدعلی داعیالاسلام لاریجانی از فرهنگنویسان ایرانی مقیم هند، در فرهنگ نظام (۱۳۴۸ تا ۱۳۵۸ ه) این تعریف را آورده است: «جنگل، فارسی، جایی که درختهای بسیار نزدیک به هم باشد؛ در سنسکریت جنگله است». داعیالاسلام، که زبانهای هندی و سنسکریت پهلوی (فارسی میانه) را میدانسته، واژه «جنگله» را با املای حروف اردو پس از آن افزوده است (ج ۲، ص ۴۰۸).
دهخدا همان تعریفِ ناظمالاطباء ذیل جنگل آورده و همان بیت زکی ندیم، بیتوضیح به نقل از آنندراج، شاهد آورده شده است ( لغتنامه، ذیل «جنگل»). محمد معین نیز، علیالرّسم، شاهدی برای این واژه نیاورده و تعریف او شبیه تعریفِ ناظمالاطباء است. وی به ریشه سنسکریتِ آن jangla اشاره کرده است. در فرهنگ بزرگ سخن، پس از اشاره به ریشه سنسکریت واژه «جنگل»، تعریفی کوتاه و شاهدی از نوشته صادق هدایت (سایهروشن، ص ۱۵۹) به این شرح آمده است: «جنگل [سنسکریت] سرزمینی پوشیده از درختان کوتاه و بلند که نامنظم یا منظم روییده باشند…» (ص ۲۲۰۴). آقای محمد حسندوست، کتابی سنگین و با اهمیت با عنوان فرهنگ ریشهشناختی در زبان فارسی (در پنج جلد) تألیف کرده است، در مدخل جنگل (ج ۲، ص ۹۹۶)، همان تعریف فرهنگ بزرگ سخن را آورده و مستند به منابع خارجی ریشه «جنگل» را هندی و سنسکریت دانسته، و همان معانی آنان را برای «جنگل: زمین بایر، لمیزرع، خالی از سکنه، خشک، بایر» را نقل کرده است، تاریخی که نسبتی با معنی «جنگل» در فارسی و پیشینه آن ندارد. در کتاب درسی دانشآموزان سال دوم آموزش فنی و حرفهای، گروه تحصیلی کشاورزی، با عنوان منابع طبیعی و محیط زیست (چاپ سال ۱۳۸۵)، تعاریفی برای جنگل آمده، از آن جمله است: «جنگل سرزمینی پوشیده از گیاهان است که غالباً گیاهان آن را درختان تشکیل میدهد و دائم با محیط اطراف (هوا و خاک) در حال مبادله آب، املاح و اکسیژن میباشد که محصول نهایی آن چوب است» (ص ۱۱).
۳٫ جنگل در متون کهن
به راستی، با شرحی که گذشت، واژه «جنگل» از کی و کجا در بینِ فارسیزبانان تداول پیدا کرده است؟ به احتمال زیاد کلمه «جنگل» در قرن ششم تا هفتم هجری در میانِ مردمانِ برخی از نواحی ماوراءالنهر و خراسان قدیم تداول داشته و به تدریج به دیگر نواحی سرایت کرده است.
شواهد و مستندات موجود این احتمال را به یقین نزدیک میکند. چون، برابر همین شواهد و مستندات مکتوب و موجود، کلمه «جنگل» منشأ از گستره پهناور خراسان قدیم دارد، و واژه جنگل، به معنا و مفهوم کنونی آن، نخستین بار در نگارشهای دانشمندان این سرزمین در قرن هفتم آمده، و از قرن نهم به بعد در آثار نویسندگان دیگر بلاد وارد شده است. با این همه به نظر میرسد که واژه جنگل در بین اهالی مازندران و گیلان و مردمان مناطق جنگلی غرب و شمال غربی ایران تا قرن نهم هجری تداول نداشته، یا حداقل در متون کهن فارسی تألیف شده در این نواحی تا قرن نهم هجری نیامده است. در این منابع به جای کلمه «جنگل» غالباً واژه «بیشه»، و گاه «مرغزار» و «درختستان» یا معادل عربی آن «عرین» و «غیضه» به کار رفته است؛ به عنوان نمونه، ضمن معرفی برخی از این منابع، مضامینی از مطالب آنها به شاهد لغات معادل «جنگل» نقل میشود:
۱- فرائد السلوک فی فضائل الملوک (تألیف ۶۱۰ ، منسوب به اسحاق بن ابراهیم سجاسی، «سجاس» و «سهرورد» شهرهای از میان رفته در حمله مغولان، در سال ۶۱۷ ، در نواحی زنجان کنونی). مؤلف داستانها و وقایعی نقل کرده که عرصه وقوع خیلی از آنها نواحی جنگلی بوده است، و مخصوصاً طولانیترین داستان مشتمل بر ماجراها و حکایاتی است که در گفتگوهای بین دو برادر بسی زیرک و هوشمند، با نامهای بهروز و بهرام، از مقیمان خطه طبرستان آمده است (ص ۲۱۲ تا ۳۰۵ ). مرحوم دکتر نورانی وصال در پیشگفتارِ تصحیح انتقادی این اثر با نقل شواهدی درباره مؤلف میگوید: «چون در داستانپردازی بیشتر از شهرهای شمالی استفاده کرده بایستی به آن شهرها نسبت به مناطق دیگر آشناتر بوده است، از این روی شاید زادگاهش نیز یکی از همان شهرها بوده است» (ص ۲۶ پیشگفتار). با این همه مؤلف در این اثر ۶۹۴ صفحهای کلمه جنگل را به کار نبرده و از واژگان فارسی لغات عربی معادل آن استفاده کرده، از آن جمله است:
[بهرام] گفت: آوردهاند که شیری ـ که گاو ماهی از نهیب پنجه او در زمین نفس نیارستی زد، و شیر آسمان از صولت چنگال او در «مرغزار» فلک گام نیارستی نهاد، و مرغ از هیبت او بالای «بیشه» نیارستی … در بیشه مقام داشت (ص ۲۲۹)؛
[بهروز] گفت: شنیدم که در اطراف نواحی مازندران بیشهای بود که از تزاحم : [انبوهی] اشجار اندیشه در میان آن دشوار راه یافتی… در میان آن اشجار و در جوار آن انهار ضرغامی : [شیری] آشیانه داشت… و در جوار او خرسی محتال : [حیلهگر] نشیمن داشت و با قهر سلطنت شیر به تمتع از فواکه آن «غیضه» غصه عظیم بود… دهقان بدین «بیشه» آمده … و از «درختستان» آن بیشه به زخم تیر و تیشه بسی درخت انداخته بود و به دندان منشار [ارّه] بارهای بزرگ جدا کرده (ص ۲۵۷ تا ۲۵۹).
چندی بعد منهاج سراج جوزجانی (جوزجان = گوزگان از بلاد خراسان) در کتاب طبقات ناصری تألیف (۶۵۸ ، دردهلی) را در دهلی واژه «جنگل» به معنی کنونی آن را در شرح فتوحات الغخان بلبن(بلبان)، از سلاطین شمسیه دهلی آورده است: «… در ماه محرم سنه اربع و خمسین و ستمائه [۶۵۴] الغ خان معظم ایشان را تعاقب نمود ـ چون تفرقه برایشان راه یافت و جنگلهای هندوستان گشن و … اشجار بسیار [است] ـ الغخان معظم ایشان را درنیافت» (ج ۲، ص ۷۱) به نوشته همو، سپاهیان الغخان «خصوصاً جماعت افغانان …. به قدر سه هزار سوار و پیاده، مردانه و دلیر و جانباز، که هر یک از ایشان صد هندو را در کوه و جنگل به چنگل: [چنگال] بگرفتی …» (ج ۲، ص ۸۰).
روانشاد محمد قزوینی، در یادداشتهای خود ذیل عنوانِ «جنگلی (؟)» سه بیت از منوچهری دامغانی، از جمله این بیت (دیوان منوچهری دامغانی، ص ۱۱۸): « تو در روزِ هیجا سویدای جنگی ر بکردی به شمشیر حمرای قانی» و این بیت مندرج در تاریخ جهانگشای جوینی (ج ۲، ص ۱۰۳): « تو دانی که خوی بدِ شهریارر درختیست جنگی همیشه به بار» را نقل کرده و نوشته است: مقصود از «سویدای جنگی» چیست؟ همان «جنگی» در شعر جهانگشای ـ که به معنیِ «جنگلی» گویا باشد ـ نیست؟ (یادداشتهای قزوینی، ج ۲، ص ۱۸۳-۱۸۲).
قزوینی، در حاشیه تاریخ جهانگشای (ج ۲، ص ۱۰۳)، نیز درباره واژه «جنگی» در بیت مزبور توضیح میدهد: «جنگی» در اینجا،به قرینه سیاقِ عبارت (بر فرض صحت نسخه)، باید به معنیِ «جنگلی» یا مُخفّفِ آن باشد و در فرهنگها به نظر نرسید. اظهارنظرِ شادروان قزوینی کاملاً سنجیده است. به گمان این هیچمدان، براساس مستنداتی که ذیلاًبدان اشاره خواهد شد، صورت صحیح مصرع اول بیت منوچهری بایدبه این صورت: «تو در روز هیجا سویِ دایِ جنگل» باشد و صورت صحیح مصرع دوم بیت در جهانگشای باید در این وجه: «درختی است جنگل همیشه به بار» باشد که،در مورد اخیر، واژه «جنگل» به معنیِ امروزیِ آن است و توضیحِ مرحوم قزوینی کافی به نظر میرسد. بنابر شواهد و مستندات، واژه جنگل در عصرِ جوینی (وفات: ۶۸۱ ) به تازگی مصطلح شده، و در بین فارسیزبانان رواج عام نیافته بوده است. به همین دلیل، احتمالاً کاتب اولیه تاریخ جهانگشای آن را «جنگی» پنداشته یا خوانده و به تصحیف ثبت کرده است.
منشأ «واژه جنگل»
همان سال که در سرسخن اشاره شد، واژه «جنگل» در زبان فارسی پیشینهای هزار و صد ساله مکتوب دارد اما نه به مفهومِ کنونی بلکه به مثابه نامِ موضعی خاص و بیشهای پهناور و پر از درخت و گیاه. بخشی از این بیشه، به دلایلی که اشاره خواهد شد، با دیوار محصور بوده و «جنگلآباد» نام گرفته است. جای این موضع را اصطخری، در سال ۳۴۲ ه ، در مسیر راه بُست به غزنه نشان داده که از غزنین ۷ و از بُست ۹ منزل (هر منزل ۲۴ کیلومتر) فاصله داشته است. اصطخری مینویسد: « از بُست تا رباطِ فیروزقند یک منزل و تا رباط مغون [در متن عربی: میغون]یک منزل … و تا « رباطِ جنگلآباد» یک منزل تمام باشد» (ابواسحاق ابراهیم فارسی، ص ۲۵۰؛ اصطخری، ترجمه فارسی، ص ۲۰۰). ابن حوقل (ص ۱۵۸)، در سال ۳۶۷ ه ، نیز فاصلههای همین مسیر و نام «رباط جنگلآباد» را ثبت کرده است. مقدسی (ص ۵۱۱) و جیهانی (ص ۱۶۵) نیز در همین مسیر نامِ موضعِ مزبور را بدون ذکرِ رباط آوردهاند که به صورتِ «حکاباد» و «خنگلآباد» تحریف شده است. بیهقی (تصحیح فیاض، ص ۸۴) نیز، در شرح واقعه زندانی شدن و قتل محمد غزنوی به امر برادرش سلطان مسعود در سال ۴۲۱، با اشاره به حضور خود در مسیر قلعه کوهتیز به قلعه مندیش، از مواضع «جنگلآباد» و کور و الشت یاد میکند. عبدالحی حبیبی، دانشمند افغانی، جای مواضع مندیش و کور و الشتِ مذکور در تاریخ بیهقی را ناحیه غور معین کرده و از جمله به مطالب کتابی به زبان پشتو، با عنوان پته خزانه، استناد جسته است که در خور تأمل به نظر میرسد (تاریخ بیهقی، تعلیقات، ج ۲، ص ۹۷۱-۹۷۰، یادداشت فیاض ذیل «کور و الشت»؛ گردیزی، حاشیه ص ۴۳۸؛ منهاج سراج، ج ۲، تعلیقات، ص ۳۳۳، یادداشتِ ۲۶ مصحح ذیلِ «مندیش و سنگه»).
گستره جغرافیائیِ نواحی غزنین و بُست قدیم، در قرن چهارم، بسی پهناورتر از ولایات غزنی و هلمند کنونی در افغانستان بوده و تا سر حدات هند غربی، یعنی ناحیه سند (پاکستان کنونی) ادامه داشته است. مقدسی (ص ۷۰ و ۴۳۱) ناحیه غزنه یا غزنی را شامل ۱۵ شهر، از جمله کابل، لغمان (لمغان) گردیز، لوگر (لهوکر) گزارش کرده و اصطخری (ص ۲۱۹؛ نیز نک. لسترنج، ص ۳۷۳) شهر غزنی را از نظر بازرگانی برتر از دیگر نواحی بلخ دانسته «به حکم آنکه فرضه [بارکده، بندر] هندوستان است». صاحبِ حدودالعالم (ص ۱۰۴) مینویسد: «غزنی از قدیم از هندوستان است… اما غزنین و آن ناحیتها که بدو پیوسته است همه را به زابلستان بازخوانند».
گستره نواحی مورد بحث در ادوار قدیم با نام «باختر» و «باختر زمین» و نیز با نام محلی «گرمسیر» شهرت داشته است. مثلاً اسفزاری (ج۱، ص ۳۴۱) در قرن نهم هجری در معرفی قندهار میگوید «در نواحی آن ولایت مردم اوغان [افغان] میباشند … و قندهار به گرمسیر متصل است، و گرمسیر را باختر زمین میگویند، و یکی از شهرها آن زمین داور است که دارالملک سوری بوده که جد سلاطین غور است»؛ کاتبی (ص ۲۸) نیز در سال ۹۶۴ هجری مینویسد «باختر زمین» نام «زابلستان» است. گستره جغرافیایی باختر زمین یا گرمسیر با بخشی از سیستان قدیم مطابقت دارد که به قول مؤلف تاریخ سیستان (ص ۲۵) نواحی آن پیش از گرشاسب عبارت از «بُست، رُخَد، زمین داور و کابل و سواد آن» بوده، و بعد از اسلام، به نوشته همو (ص ۲۸): «طول سیستان از نواحی خراسان تا حد سند و عرض سیستان از کرمان تا حد هند است». شهر بُست دومین شهر ناحیه سیستان پس از زرنج بود، و به فاصله نیمفرسنگیِ آن در مسیر غزنی شهرک عسکر قرار داشت که سلطان در آنجا مسکن میگرفت (اصطخری، ص ۱۹۶؛ لسترنج، ص ۳۶۹). اکنون جای شهرک عسکر را شهر لشکرگاه گرفته که مرکز ولایت هلمند در افغانستان است. به نوشته یعقوبی (قرن سوم هجری)، نواحی بُست پیوسته به بلاد هند و سند است و مردم آن ایرانی (عجم)اند (ص ۵۶). به گفته اصطخری (ص ۱۹۶) و ابن حوقل (ص ۱۵۶)، مردم بست با جامه اهل عراق (ایران) جوانمرد و توانگرند و با هند تجارت دارند. به نوشته جیهانی (ص ۱۶۴)، «شکل و لباس ایشان مانند عراق است و مردمانِ توانگر و با مروت باشند و جای بازرگانی اهل هندوستان است». صاحبِ حدودالعالم مینویسد: «بُست شهری بزرگ است با باره محکم، بر لب رود هیذمند] هیرمند[ نهاده، با ناحیتی بسیار و در هند است و جای بازرگانان است» (ص ۱۰۳). حاصل سخن آنکه، مضامین این نوشتهها دلالت بر آن دارد که نواحیِ یاد شده در قلمروِ فرهنگی ایرانی و در سرحدّ حوزه نفوذ فرهنگِ هندی قرار داشته و عرصه آمیزشِ این دو تمدنِ کهن بوده است. اختلاف جغرافیادانانِ قرن سوم و چهارمِ هجری نیز درباره محدوده و توابع غزنین، کابل، قندهار، زابل، بست و سیستان با سرزمین سند و هند ناشی از همین تداخلِ فرهنگها و نیز استیلای فرمانروایان متعدد بر این نواحی بوده است.
پانوشتها و منابع در روزنامه موجود است