بعضی آدمها آنقدر بزرگ هستند که برای شناختنشان باید سالها وقت بگذاری. در این شماره میخواهم به زندگی و شعر یکی از اساتید درجه یک شعر خراسان بپردازم. کسی که تحقیقهایش در سبک هندی بیمانند است، اشعاری که به گویش تربتی سروده است از بهترین نمونههای شعر گویشی در تاریخ ادبیات است، غزلهایش در زبان معیار همیشه مورد علاقهی مردم بوده است و در نهایت بیش از ده هزار فیش و چند هزار صفحه از گویش تربت حیدریه یادداشتبرداری کرده است که میتواند بزرگترین فرهنگ گویشی در زبان فارسی باشد. او کسی نیست جز قهرمان شعر خراسان، استاد جاودانیاد محمد قهرمان.
استاد محمد قهرمان را از کودکی میشناختم؛ نمیدانستم که ایشان در شعر استادند و حتی نمیدانستم شاعرند. برادر بزرگ ایشان دکتر حسین قهرمان -روحش قرین رحمت باد- از پزشکان مشهور مشهد بود و اگر اشتباه نکنم در همان سنین کودکی اولین بار ایشان را در منزل آقای دکتر قهرمان دیدم. چیزهایی هم از منزلی که ایشان در سناباد داشتند و در کودکی به همراه پدر و مادرم به آنجا رفته بودم یادم است. حتی اتومبیل لادای کرمی رنگ که در حیاطشان پارک بود را به یاد میآورم.
استاد قهرمان را آنطور که از بزرگترهایم شنیده بودم، به نام «شازده مَمّد» و یا «مَمّد میرزا» میشناختم. گاهی مادرم از کودکی خود صحبت میکرد؛ از روستای امیرآباد میگفت که در گذشته به چه شکل بوده، از دروازهی بزرگ قلعه که شبها آن را میبستهاند، از خالهی پدرش یاد میکرد و بسیار با احترام از او سخن میگفت که زن پاکیزه و منظمی بوده و چقدر داستان یا به لفظ خودمان «اُو۪سَـْنَه» بلد بوده است و برایش فاتحهای میخواند، از نوهی خالهاش یعنی محمد میرزا و طبع شعر او میگفت که برای اهالی امیرآباد شعر میساخته است -بعضی از آن شعرها را هنوز پیرمردها و پیرزنهای امیرآباد در حافظه دارند و برایم خواندهاند- و اینکه چقدر ننهآقایش یعنی مادرِ پدرش را دوست داشته و به محض اینکه مدرسهها تعطیل میشده به امیرآباد نزد ننهآقایش میرفته است. در کودکی نام «شازده ممد» در ذهن من گره خورده بود به شوخطبعیهای پسربچهای روستایی که با نثرهای مسجع و شعرهای عامیانهاش سر به سر اهالی روستا میگذارد.
سالهای آخر هنرستان بودم که چیزهایی به اسم شعر به هم میبستم و برای همکلاسیهایم میخواندم. روزی که یکی از این مثلا شعرها را مادرم شنید، گفت: تو را پیش «شازده ممّد» میبرم تا ببینم چه در چنته داری. این وعده مدتی به طول انجامید تا بالاخره عصر یکی از روزها روبروی استاد نشسته بودم و شعرهایم را میخواندم. استاد قهرمان، آرام و بدون هیچ حرفی گوش دادند. سپس مادرم از استاد قهرمان خواست که شعر بخواند و استاد متواضعانه پذیرفت. برای اولین بار بود که شعرهای استاد قهرمان را و یا بهتر بگویم شعر میشنیدم. حال غریبی بود، دست و پایم میلرزید و صدای قلبم را به وضوح میشنیدم. اغراق نیست اگر بگویم شعر از آن زمان وارد زندگیام شد.
برایم خیلی هیجانانگیز است که در ابتدای راه شاعری و وقتی که هنوز تازه وزن و قافیه را یاد گرفته بودم، قهرمان شعر خراسان را دیدم و با شنیدن شعر از زبان او عاشق ادبیات شدم. از آن تاریخ به بعد استاد محمد قهرمان، قهرمان زندگیام شد و اخلاق و رفتار و منش او را همیشه پیش چشم داشتم.
استاد قهرمان شاعر است، ادیب است، محقق است، تالیفات بسیاری دارد؛ اما آنچیزی که سبب میشود او را بسیار دوست داشته باشم، بعد از شخصیت مهربان و دوستداشتنی استاد، زحماتی است که ایشان در زمینهی شعر محلی تربت حیدریه کشیده است. زادگاه مادرم روستای امیرآباد است و مادر مادرم که ما به او بیبی میگفتیم لهجهی محلی را بسیار شیرین ادا میکرد و من از کودکی با گویش محلی تربت حیدریه آشنا هستم. اما جالب اینجا است که من لهجهی مادریام را از طریق استاد قهرمان شناختهام و این شناخت باعث شده احترام بسیار زیادی برای این گویش قائل باشم.
قهرمان شعر خراسان، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمد قهرمان به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)
در مراسم بزرگداشتی که در بهار ۱۳۸۹ به همت خانم فرشته خدابنده در تربت حیدریه برای استاد قهرمان برگزار شد، مرحوم رضا افضلی به مطلب بسیار جالبی اشاره کرد. در آن تاریخ به تازگی کتاب شعرهای محلی ایشان موسوم به «خِدِی خُدایِ خُودُم» از چاپ در آمده بود. شادروان افضلی گفت شعر محلی قهرمان ابعاد وسیعی دارد و در آینده زبانشناسان روی این کتاب و سایر اشعار محلی ایشان کار خواهند کرد و قابلیت گویشهای محلی خراسان و به طور خاص تربت حیدریه روشن خواهد شد. به نظر من هم خدمتی که استاد قهرمان به این گویش کرده است خیلی بیشتر از این حرفهاست و اگر گویش تربت حیدریه تنها به یک دلیل جاودانه شود، آن دلیل محمد قهرمان است.
قهرمان سرودن شعرهایی به گویش تربت حیدریه را از سال ۱۳۲۴ آغاز کرد و تا پایان عمر به طور جدی ادامه داد. دقت و وسواسی که قهرمان در شعرهای محلیاش دارد بینظیر است. مهدی اخوان ثالث در این مورد میگوید: «واقعا در شعر تربتی بینظیر است. به نظر من شعر محلیاش ردخور ندارد، به خاطر این که نمیگذارد حتی یک کلمهی غیر لهجهای در شعرش بیاید. شاید از تمام کسانی که در این زمینه کار کردهاند قویتر، بهتر و استادتر باشد.»
سال ۱۳۸۴ همزمان با برگزاری مراسم همایش نکوداشت استاد قهرمان در مشهد، از قلم دوست و همکار ایشان در کتابخانهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه فردوسی، مرحوم رضا افضلی کتابی منتشر شد با نام «شناختنامهی محمد قهرمان.» شناختنامهی قهرمان توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی خراسان رضوی در ۱۱ فصل و ۲۰۷ صفحه انتشار یافته است. خواندن این کتاب را به تمام دوستداران استاد قهرمان توصیه میکنم.
از شناختنامهی قهرمان که بگذریم در مورد زندگی و شعر قهرمان مطالب زیادی منتشر شده است. اما من میخواهم در این شماره زندگی قهرمان را از زبان خودش بازگو کنم. در تاریخ جمعه ۱۳۶۹/۰۶/۲۰ در یکی از جلسات انجمن فرّخ، که به بزرگداشت استاد قهرمان اختصاص داشته است، از قهرمان میخواهند که راجع به خودش صحبت کند. از قضا در آن جلسه یکی از اعضا ضبط صوتی همراه خود آورده و صداها را ضبط کرده است. این اتفاق مبارک باعث شده تا ما امروز بتوانیم استاد محمد قهرمان را از زبان خودش بشناسیم. آنچه در ادامه خواهید خواند صحبتهای قهرمان در انجمن شعر فرخ در مشهد است:
به نام خدا. چون بنده اهل سخنرانی نیستم، چیزهایی دیشب سر هم کردم که تقریبا باید روخوانی شود. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
نخست از نسب خود آغاز میکنم، آن هم خدای نکرده نه از باب مفاخره، که افتخاری نیست و بنده هم فارغم از این حرفها. بلکه تنها برای اطلاع دوستان شنونده. به فرمودهی مسعود سعد: «نسبت از خویشتن کنم چو گهر/ نه چو خاکسترم کز آتش زاد»
دهم تیر ۱۳۰۸ در تربت حیدریه دیده به جهان گشودم. پدرم محمد صادق نام داشت، پدرش نیز محمد میرزا بود، فرزند قهرمان میرزا، پسر حسنعلی میرزای شجاع السلطنه، فرزند فتحعلی شاه. از سوی مادر، نوهی محسن میرزای ظلّی هستم که شعر میسرود و از زبان فرانسه هم ترجمه میکرد. نسب او به ظلّ السلطان یکی از پسران فتحعلی شاه میرسد، که پس از درگذشت پدر چند روزی با لقب «علیشاه» سلطنت کرد.
ذوق شعر در خاندان قاجار تقریبا موروثیست. فتحعلی شاه «خاقان» تخلص میکرد و شجاع السلطنه که صاحب دیوان است متخلص به «شکسته» بود و پسر او قهرمان میرزا تخلص «عشق» را برگزیده بود. از پدربزرگم محمد میرزا شعری روایت نشده، ولی چند تن از فرزندان او شعر میسرودند. اشعر آنان مرتضی میرزای قهرمان بود که مانند جد اعلای خود «شکسته» تخلص میکرد و روزنامهای به نام خورشید در مشهد منتشر میکرد.
پس از آنکه شناسنامه معمول شد، پدرم نام خانوادگی قهرمان را برگزید و بیشتر خویشان نیز چنین کردند، ولی بعضی نیز قهرمانی یا شجاعنیا را پسندیدند. پدرم شعر نمیسرود ولی به مطالعهی شعر بسیار راغب بود. مثنوی را با آوازی دلنشین میخواند و خط را زیبا مینوشت. کتابهایی که داشت شاهنامه بود و خمسهی نظامی و مثنوی مولوی و سعدی و حافظ و قاآنی و شاید یکی دو کتاب دیگر؛ پدر من مانند پدر و جد خود ملّاک بود. من کوچکترین فرزند خانواده بودم، دو برادر و دو خواهرِ بزرگتر از خودم داشتم.
پدر، مرا سلطان محمد نامیده بود و به احترام پدرش محمد میرزا تا پنج سالگی خود او و دیگران بنده را به طور مطلق «آقا» خطاب میکردند. پنج ساله بودم که مادرم در سن ۳۵ یا ۳۶ سالگی در تهران درگذشت. چند ماه بعد پدرم ازدواج کرد و از این همسر صاحب دو دختر و یک پسر شد. اوایل خرداد ۱۳۲۱ که تازه امتحانات ششم ابتدایی را گذراندم بودم، پدرم که برای درمان بیماری خود به تهران رفته بود در سن ۴۵ سالگی در همان شهر در گذشت و همانند مادرم در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد.
قهرمان شعر خراسان، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمد قهرمان به قلم بهمن صباغ زاده (بخش سوم)
شاید ما برادران و خواهران ذوق ادبی را از مادر به ارث برده باشیم، که گرچه شعر نمیسرود ولی داستان بلند رُمانمانندی از او بهجای مانده است.
در پنج-شش سالگی پدرم ابیاتی از شاهنامه را به من آموخته بود و ناگفته نماند که «ر» را «ل» تلفظ میکردم. از سال سوم ابتدایی چیزهایی به نام شعر میساختم که البته از نظر وزن ایرادی نداشت. مانند: «تو گر میتوانی که نیکی کنی/ بود بهتر از بد که با کس کنی» که داری صنعت تکرار قافیه هم هست! ولی از حق نگذریم این بیت بدک نیست: «بد مکن زانکه بد چو کارت بود/ گر پشیمان شوی ندارد سود»
من چون آدم مرتبی هستم، کلیهی این آثار بیارزش را نگه داشتهام ولی یک روز باید بنشینم و پس از بازخوانی همه را دور بریزم.
در کلاس اول و دوم دبیرستان، تحت تاثیر اشعار اجتماعی و انتقادی پسر عموی بزرگم آقای «یزدان بخش قهرمان» گاهی حرفهای گنده گنده میزدم. مثل این چند بیت: «هنوز کشور بیسرپرست ایران، پُر/ ز انگلیسی و روسی و از لهستانیست/ شدهست کشور ایران ز انگلیس خراب/ به کلّهی پدر هرچه انگلستانی است/ دگر به کار وطن این شه زبون نخورد/ از آنکه اغلب افعال زشت را بانیست»
معلم ادبیات ما مرحوم نحوی که خودش هم شعر میسرود با لهجهی غلیظ تربتی و با گفتن «بَرِکِ الله شازده» مرا تشویق میکرد. سال اول و دوم دبیرستان را در تربت گذراندم. شهر ما در آن زمان تا کلاس سوم دبیرستان بیشتر نداشت. خواهر بزرگم که در تهران زندگی میکرد، به نزد من آمد و مرا به زور به تهران برد. دیگر حسابی به غزل چسبیده بودم. سال چهارم را در شبانهروزی البرز گذراندم و به سلامتی، سه تجدید در دروس جبر و هندسه و مثلثات آوردم. در امتحانات شهریور شرکت نکردم و این بار سال چهارم را به دبیرستان شاهپور تجریش رفتم.
چون آدمی دیرجوش و گوشهگیر بودم، در هر سال تحصیلی دوستانم از دو سه تن بیشتر نبودند. در این سال بهترین دوست من رکنالدین خسروی بود که بعدها کارگردان تاتر شد. معلم ادبیات ما آقای معمارپور بود، کرمانیای با لهجهی غلیظ، ایشان پس از آنکه دکترای ادبیات فارسی گرفتند، نام خانوادگی خود را به فرزام بدل کردند و در دانشکدهی ادبیات اصفهان بهکار پرداختند. البته فعلا چند سالیست که بازنشسته شدهاند.
باری، این سال تحصیلی را با دو تجدید در دروس هندسه و جبر به پایان رساندم. خواهرم میگفت اگر دو سال دیگر در کلاس چهارم بمانی بدون تجدید قبول خواهی شد! بالاخره جُل و پلاسم را از تهران جمع کردم و به مشهد آمدم. یک ماه شاگرد سرخانهی مرحوم صفوی بودم و هندسه و جبر خواندم و در امتحانات شهریور قبول شدم. از اول مهر سال ۱۳۲۶ در دبیرستان شاهرضا به تحصیل پرداختم و با بهترین دوست دوران زندگی خود مرحوم اخوان ثالث آشنا شدم. با هم روی یک نیمکت و پشت یک میز بودیم و در کنار ما هم آقای صالحی بود که فعلا فرهنگی بازنشستهای است. بجنوردی است و اخوان او را به شوخی ترکمن مینامید. من و اخوان دروس جبر و هندسه و مثلثات و شیمی از ضعیف هم ضعیفتر بودیم. بیشتر وقتمان را با خواندن شعر و مباحثات ادبی میگذراندیم.
از همان سال پای ما به محفل مرحوم فرّخ باز شد و توانستیم از محضر آن بزرگوار و مرحومان نصرت، عقیلی، نوید، گلشن آزادی و سایر بزرگواران استفاده کنیم .
دوست خوبی داشتیم به نام غلامعلی نحوی. امتحانات خرداد نزدیک میشد ما سه دوست تنبل، نامهای به دبیرستان نوشتیم که امتحانات خود را در شهریور خواهیم گذراند. همان سال من قصیدهی مفصلی ساخته بودم برای «اخوان» با استفاده از دروس مختلف، با مطلع: «ای دل بینوای سرگردان/ مانده در کار خویشتن حیران» تا این بیت که: «بُطر در جبر و شیمی و فیزیک/ راست مانندِ مهدیِ اخوان» و سپس گریز زده بودم به مدح.
قهرمان شعر خراسان، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمد قهرمان به قلم بهمن صباغ زاده (بخش چهارم)
باری، نمیدانم اخوان بر سر چه موضوعی با پدر خود اختلاف پیدا کرده بود. دکتر قهرمان، برادرم، هم با من سر عدم شرکت در امتحانات خرداد بگو مگو کرد و هکذا نحوی هم از پدر اندر خود که عمویش بود ناراحت شده بود. سه نفری از خانهها قهر کردیم و منزل کوچکی در پنجراه شاپور نزدیک چهارراه لشگر اجاره گرفتیم. حدود یکماه بعد اخوان و نحوی با خانوادهی خود آشتی کردند و من هم پیش مهندس قهرمان برادرم که در گرگان تدریس میکرد و در بندر گز به کشاورزی اشتغال داشت رفتم، با این قرار که چون حتما در مشهد مردود خواهم شد، سال تحصیلی آینده را در گرگان بگذرانم. تقریبا بیست روز به شروع امتحانات شهریور مانده بود که به مشهد برگشتم و یکراست به خانهی اخوان رفتم. درسهایی را که میتوانستیم با هم خواندیم و ریاضیات و فیزیک و شیمی را که از عهدهی ما خارج بود، به قضا و قدر واگذاشتیم. یادم رفت بگویم، اخوان دیپلمهی هنرستان بود، ولی باید سال پنجم دبیرستان را که علمی میگفتند، میگذراند تا بتواند به سال ششم و سپس به دانشگاه راه بیابد. در شبهای امتحان ریاضیات و فیزیک و شیمی من فال میگرفتم و قضا قورتکی یکی دو صفحه را از بر میکردم، اتفاقا سوالات هم از همانها در میآمد. امتحانات نهایی در دبیرستان فردوسی برگزار شد. روزی که نتایج را اعلام کردند و من نام خود را جزء قبولیها دیدم از تعجب شاخ درآوردم. متاسفانه اخوان و نحوی هر دو مردود شده بودند. من به تهران رفتم و در رشتهی ادبی دبیرستان البرز مشغول تحصیل شدم. اخوان هم چند ماه بعد به تهران رسید، به استخدام فرهنگ درآمد و در کریمآباد و پلشت و ورامین به کار پرداخت. یک بار در آنجا به دیدنش رفتم و او هم چند بار به تهران آمد.
چند نوبت با اخوان به خدمت مرحوم بهار رسیدیم. پسر عمویم، یزدانبخش، داماد ملک الشعرا بود و من با پسر استاد یعنی مهرداد همکلاس بودیم.
پس از گذراندن سال تحصیلی شناسنامهام را برای عکسدار کردن به اداره آمار و ثبت احوال سپردم. پس از صدور شناسنامه جدید دیدم خلع درجه شدهام! «سلطان» از اول نام بنده حذف شده بود و میرزا هم از آخر نام پدرم.
میگفتند حضور در کلاسهای دانشکدهی ادبیات ضروریست ولی دانشکدهی حقوق چنین نیست. چون بخصوص از نظر مادی ترجیح میدادم که در دهکدهی امیرآباد نزدیک تربت پیش مادربزرگم بگذرانم، دانشکدهی حقوق را ترجیح دادم. همهی همکلاسیها جز مهرداد بهار و فرامرز برزگر که به دانشکدهی ادبیات رفتند، به دانشکدهی حقوق رفتیم. با رکنالدین خسروی همکلاس بودم. آن سال را در تهران ماندم ولی امتحانات را طبق معمول موکول به شهریور کردم. خسروی هم دنبالهرو من شده بود. البته سال بعد به دانشکده ادبیات رفت. نفرتی که از دروس دانشکدهی حقوق داشتم سبب شد که دورهی سه ساله آن را مشعشعانه در شش سال بگذرانم و رسالهام را چهار سال بعد تحویل بدهم.
سال تحصیلی ۱۳۳۱-۱۳۳۲ را با اخوان و مرزبان در تهران همخانه بودم. اخوان تازه ازدواج کرده بود ولی هنوز همسرش را به تهران نیاورده بود. با مطبوعات کار میکرد و قید فرهنگ را زده بود. پس از اتمام تحصیلات به تربت برگشتم و چند سالی را به امور کشاورزی در ده کوچک «خرمآباد» واقع در مهولات گذراندم. در دهم تیرماه ۱۳۳۸ با نوهی عمویم ازدواج کردم. از اول مهر ۱۳۳۹ تا نهم آذر ۱۳۴۰ در بانک عمران به کار اشتغال داشتم. از چند ماه قبل مرحوم دکتر فیاض مرا تشویق کرده بودند که در دانشکدهی ادبیات بهکار بپردازم. از دهم آذر ۱۳۴۰ به خدمت دانشکده درآمدم تا دهم آذر ۱۳۶۷ که به درخواست شخصی بازنشسته شدم و در کتابخانه مشغول بودم .
صاحب دو پسر ۱۸ و ۱۰ ساله هستم. پسر بزرگم متاسفانه ناشنواست ولی خوب درس میخواند و بسیار باهوش است . (اکنون یعنی در تیرماه ۱۴۰۰ پسر بزرگ ایشان روزبه قهرمان تحصیلات دانشگاهی را تا مرحلهی دکترا ادامه داده، معلم ناشنوایان است و اینک در کشور کانادا زندگی میکند و پسر دیگر ایشان که محمدرضا نام دارد در رشتهی مدیریت بازگانی تحصیل کرده است – بهمن صباغ زاده)
دوست عزیزم اخوان پس از چند سال اقامت در تهران به علت تسلطی که در ادبیات کهن داشت در شعر نو دستی قوی یافت. اکثرا من را نصیحت میکرد که در این خط طبعآزمایی کنم ولی من به غزل و بهخصوص سبک هندی گرایش یافته بودم و کشش لازم به شعر نو را در خود نمیدیدم با اینکه کارهایی جزئی در این زمینه کردهام. چندتایی را هم اخوان پسندیده بود. خودم این اشعار را «نیمدار» نامیدم، یعنی نه نو و نه کهنه؛ بین وسط.
گذراندن چند سال در محیط روستا به خصوص که از کودکی تابستانها را هم در ده بهسر میبردم، مرا به جمعآوری دوبیتیها و ضربالمثلها و اصطلاحات علاقهمند کرد و حاصل آن دو هزار دوبیتی است و مقدار زیادی یادداشت، اگر فرصت تنظیم آنها را بیابم.
قهرمان شعر خراسان، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمد قهرمان به قلم بهمن صباغ زاده (بخش پنجم)
از سال ۱۳۲۴ گاهی به تفنن، غزلی به لهجهی تربتی میسرودم. غزلی را که در سال ۱۳۲۷ ساخته بودم برای مرحوم بهار خواندم و مورد تشویق ایشان قرار گرفتم. پس از آن کار را بسیار جدی گرفتم. من به این لهجه قصیده، غزل، رباعی، ترکیب بند، ترجیع بند، مثنوی، قطعه و دو افسانهی بلند روستایی با استفاده از اوزانی که در ترانهها و متلها بکار میرود مانند پریای شاملو ساختهام. در غزل به سبک هندی متمایلم و به قول اخوان به معتدلات آن. در غزلهای سالهای اخیر گاه اندکی از این سبک فاصله گرفتهام. جاودان یاد اخوان آنها را بیشتر میپسندید.
از اواخر سال ۱۳۳۹ یا اوایل ۱۳۴۰ با دوستان شاعر قرار گذاشتم که بعدازظهرهای سهشنبه در خانهی من گرد هم بیایند و چند ساعتی را با هم باشیم.
از سال ۱۳۵۴ که کلبهی فعلی من با قرض و قوله و سپس از محلّ فروش خرمآباد سر پا شد، دوستان محل ثابتی یافتند و الا سالهای قبل را با من در خانههای استیجاری و خیابانهای مختلف گذراندهاند. (نیاز به توضیح است که خانهای که منظور استاد قهرمان است در سناباد مشهد واقع بود و بعد از آن خانهی دیگری در وکیلآباد مشهد خریدند که تا پایان عمر قهرمان، جلسات انجمن سهشنبهها آنجا برگزار میشد- بهمن صباغ زاده) کلاتهی خرمآباد را در آخرین مرحلهی اصلاحات ارضی به ناگزیر از دست دادم. البته درآمد آن ناچیز بود و من پولی برای راه انداختن چاه عمیق نداشتم، اما به هرحال یادگار پدر بود و دلخوشکنکی و شرّابهی اعتباری.
چون خود اصولا شاعری غزلسرایم، گویندگان مورد علاقهام را نیز باید در میان غزلسرایان جست. شعرای قدیمی دلخواه من حافظ و صائباند. از معاصران سیمین بهبهانی و سایه را دوست دارم و پس از آن دو، یار عزیز همشهری خود صاحبکار را. در شعر نو تنها به اخوان معتقدم و او را استاد مسلّم در این خط میدانم. البته بعضی از غزلهای او هم شاهکار است و جای هیچگونه حرفی ندارد. یادش جاودان باد! چه زود رفت و دوستان را تنها گذاشت .
از سال ۱۳۷۵ به کار گردآوری اشعار مولانا صائب پرداختم که پنج جلد آن به طبع رسیده و جلد ششم زیر چاپ است. قبل از آن دیوان صیدی تهرانی را به طبع رساندهام و دیوان کلیم هم باید همین روزها منتشر شود. دیوان میر رضی دانش مشهدی و یکی دو شاعر دیگر سبک هندی را هم در دست دارم. منتخبات اشعار صائب را چند سال قبل تدوین کردهام و شاید در سال آینده زیر چاپ برود. کار منتخب آثار گویندگان سبک هندی نیز به نیمه رسیده است. (این کتاب با نام صیادان معنی به بازار نشر راه یافت- بهمن صباغ زاده) خداوند توفیق اتمام تالیفات نیمهکاره را عنایت بفرماید.
تا اینجا صحبتهای استاد محمد قهرمان را از زبان خودش خواندید که روی نوار کاست ضبط شده بود. استاد قهرمان بعد از سال ۱۳۶۹ بیشتر از پیش روی شاعران سبک هندی یعنی شاعران دورهی صفوی تمرکز کرد و دیوان اکثر شاعران مهم آن روزگار را تصحیح کرد. در این کار به درجهای رسیده بود که وقتی بیتی از شاعری گمنام در آن دوره را میخواندی فورا میگفت این بیت را فلانی گفته است و تحت تاثیر فلانی گفته است و بعد فلانی از روی دستش فلان بیت را گفته است. حافظهی قوی و مطالعات مستمر او را تبدیل کرده بود به فرهنگ شاعران سبک هندی.
قهرمان شعر خراسان، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمد قهرمان به قلم بهمن صباغ زاده (بخش ششم)
دیوان صیدی تهرانی، دیوان صائب تبریزی (۶ جلد)، دیوان کلیم همدانی، گزیدهی شعر صائب تبریزی (مجموعهی رنگین گل)، دیوان ناظم هروی، دیوان حاج محمدجان قدسی مشهدی، برگزیدهی اشعار صائب و دیگر شعرای مشهور سبک هندی، برگزیدهی ابیات شاعران سبک هندی (صیادان معنی)، دیوان میررضی دانش مشهدی، غزلیات و ابیات برگزیدهی صائب تبریزی (خلوت خیال)، تجلی امام علی (ع) در شعر طغرای مشهدی، برگزیدهی دیوان طغرای مشهدی (ارغوانزار شفق)، دیوان محمدقلی سلیم تهرانی، دیوان شهاب ترشیزی و دیوان میرزا قلی میلی مشهدی از جمله کارهایی است که مرحوم قهرمان در مورد شناخت بیشتر شعر سبک هندی به جامعهی ادبی معاصر انجام داد.
وی در این سالها غزلسرایی را هم به زبان معیار و هم به گویش تربت حیدریه ادامه میداد. استاد قهرمان با این که در تصحیح دیوان شعرای گذشته همت زیادی به خرج میداد اهل جمعآوری و انتشار اشعار خودش نبود. علاقهمندان شعر قهرمان غزلهای تازهی او را یا در رادیو میشنیدند یا در مجموعهی شعرهایی که از شاعران معاصر گردآوری میشد، میخواندند. نام محمد قهرمان در این سالها در تمام جُنگهای ادبی و تذکرههایی که از زندگی شاعران نوشته میشد بود. شاید باورش سخت باشد ولی اولین مجموعهی شعر محمد قهرمان در هفتاد و شش سالگیاش منتشر شد. سال ۱۳۸۴ بود که به درخواست مکرر علاقهمندان شعرش جواب داد و مجموعهی «حاصل عمر» را به چاپ رساند. حاصل عمر گلچینی بود از اشعار قهرمان از ابتدای راه شاعری تا سال ۱۳۸۳، البته بعد از آن هم قهرمان در سرودن پرکار بود و شعرهای بعد از آن کتاب، در «روی جاده ابریشم شعر» منتشر شد. این کتاب در چاپ اول خود که در سال ۱۳۹۱ به بازار آمد، اشعار استاد قهرمان بین سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۰ را در بر میگرفت و در چاپ دومش که بعد از درگذشت استاد قهرمان منتشر شد باقیماندهی اشعار استاد تا پایان عمر هم بدان افزوده شد. کتاب «به خط روشن عشق» هم نام گزیدهی غزلهای محمد قهرمان است که بعد از مرگش منتشر شد. همچنین «فرشتهی مهر» کتابیست که ترانههای استاد محمد قهرمان را در دل خود دارد.
شعر محلی قهرمان هم در تمام سالهای عمرش بین خراسانیها دست به دست میچرخید. در معدود کتابهایی که در مورد گویش تربت حیدریه نوشته شده بود همواره قهرمان جایگاه اصلی را داشت. اولین مجموعهی رسمی شعرهای تربتی استاد محمد قهرمان «دم دربند عشق» بود. این مجموعه که تعداد محدودی از آثار گویشی استاد قهرمان را در بر میگرفت در سال ۱۳۸۷ همراه با یک CD صوتی به بازار آمد. صدای قهرمان خیلی زود ارزشهای شعر محلی او را روشن کرد و راه هموار شد برای چاپ «خدی خدای خودم». خدی خدای خودم گلچینی است از اشعار استاد محمد قهرمان به گویش تربتی از سال ۱۳۲۸ تا ۱۳۸۵ که توسط خود استاد انتخاب شده است و در سال ۱۳۸۸ در انتشارات ترانه چاپ شد. اشعار تربتی دیگری هم از سال ۱۳۸۵ تا پایان عمر، از استاد قهرمان به یادگار مانده است که امیدوارم همراه دیگر شعرهای گویشی چاپ نشدهی استاد چاپ شود و به دست علاقهمندان برسد.
استاد قهرمان از همان سالهای کودکی تا پایان عمر از گویش تربت حیدریه یادداشت برمیداشت و مجموعهی تلاشهای استاد در بیش از هفتاد سال یکی از ارزندهترین فرهنگهای گویشی تاریخ ادبیات را پدید آورده است که امیدوارم هر چه زودتر «فرهنگ قهرمان» چاپ شود و برای آیندگان محفوظ بماند. فرهنگ قهرمان لااقل چهار جلد هزار صفحهای خواهد شد که از نظر کمیت و کیفیت در بین فرهنگهای گویشی بینظیر است. از این میراث گرانبار تنها «فریادهای تربتی» چاپ شد که کتابیست دربرگیرندهی دوبیتیهای گویشی منطقهی تربت حیدریه و اطراف که توسط استاد جمعآوری شده است.
از دیگر آثار استاد محمد قهرمان میتوانم به نغمههای قدسی، گلشن کمال، با یاد عزیز گذشته و تصحیح تذکرهی عرفات العاشقین اشاره کنم. در مورد استاد قهرمان هم کتابهایی نوشته شده است که «شناختنامهی محمد قهرمان» اثر دکتر رضا افضلی به اعتقاد من بهترینش است. استاد قهرمان در آینهی قلم رضا افضلی دیدنی است و خواندنی و جای خوشحالی دارد این کتاب در زمان حیات استاد منتشر شد. همچنین به درخواست دکتر شفیعی کدکنی و دکتر یاحقی فراخوان مقالهای منتشر شد که مقالات رسیده به عنوان ارجنامهی استاد محمد قهرمان در کتاب «پردگیان خیال» منتشر شد.
قهرمان شعر خراسان، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمد قهرمان به قلم بهمن صباغ زاده (بخش هفتم)
همانطور که در ابتدا آوردم بعضی آدمها آنقدر بزرگ هستند که برای شناختنشان باید سالها وقت بگذاری. این مطلب را پنجرهای کوچک میبینم به زندگی و شعر استاد محمد قهرمان و امیدوارم از این پنجرهی کوچک وارد دنیای زیبای او شوید. در ادامه با هم نگاهی بیاندازیم به چند شعر از استاد محمد قهرمان.
ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم
شکستهحالیِ خود را پناه خود کردیم
به روی هر چه گشودیم چشم غیر از دوست
به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم
ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم
نگاهبانی شام سیاه خود کردیم
ز دوستان موافق سفر شود کوتاه
رفیق راه، دل سر به راه خود کردیم
دوباره بر سر پیمان شدیم ای ساقی!
تو را به توبه شکستن گواه خود کردیم
اگر به خاک فشاندیم خون مینا را
دو چشم مست تو را عذرخواه خود کردیم
ز صبح پردهدر افتاد بخیه بر رخ کار
نهان به پردهی شب گر گناه خود کردیم
ز کار عشق مکش دست و پند گیر از ما
که عمر در سر این اشتباه خود کردیم
چه غم ز بادِ سحر شمعِ شعلهور شده را
که مرگْ راحتِ جان است، جانبهسر شده را
روان چو آب بخوان از نگاهِ غمزدهام
حکایت شبِ با درد و غم سحر شده را
خیالِ آن مژه با جان رَوَد ز سینه برون
ز دل چگونه کشم تیرِ کارگر شده را؟
مگیر پُردلیِ خویش را به جای سلاح
به جنگِ تیغ مبَر سینهی سپر شده را
مبین به جلوهی ظاهر، که زود برچینند
بساطِ سبزهی پامالِ رهگذر شده را
کنون که دستِ خزان برگ بُرد و بار فشانْد
ز سنگ، بیم مده نخلِ بیثمر شده را
چه غفلت است که آید اگر جوانی باز
ز نو هدر کنم آن فرصتِ هدر شده را
مگر رسد خبرِ وصل، ورنه هیچ پیام
به خود نیاوَرَد از خویش بیخبر شده را
دمید صبحِ بناگوشِ یار از خَمِ زلف
ببین سپیدهی در شامْ جلوهگر شده را
فلک چو گوشْ گران کرد، جای آن دارد
که در جگر شکنم آهِ بیاثر شده را
زمانهایست که بر گریه عیب میگیرند
نهان کنید ز اغیارْ چشمِ تر شده را
نه گوشِ حقشنو اینجا، نه چشمِ حقبینی
خدا سزا دهد این قومِ کور و کر شده را!
رویِتِر وَختِ مِبینُم، دلُم از حال مِرَه
دَستِمِر خُوْ مُبُرَه پایِ مُو کُندال مِرَه
بی لُوْ و چَـْنَه مُرُم وَختِ خِدَم چَهرَه مِری
چی مِتَـْنُم به تو وَرگُم که زِبو لال مِرَه
شُوْ که از غم مُخُورَه اَشگ دِ چَشمُم شُلپَک
لَم لَمِ سِیْلَه مِگی وَختِ که وِر کال مِرَه
کِمکِمَک رَنجِ فِراقِ تو مِرَه از هوشُم
که میَه درد به خِروار و به مِثقال مِرَه
باغبَـْنی مُنُم و زحمتِ مُو وِر عَبَثَه
سُوْر از بختِ سیاهِ مُو سِفدِّال مِرَه
اَشگُم از چَشم به در جَست و دِ دَْمَن گِلّید
اُوْ که سِرشیوَه مِنَه، وِر حَدِ گُوْدال مِرَه
خونِ مُر عشق به حق رِخت، مَپُرسِن از او
خونِ ناحق مِرِزَن اینجِه و پامال مِرَه
دلِ عاشق به دلِ خَلقِ خدا پیوَندَه
هر دِلِر تیر مِنَن سینِهیِ ما قال مِرَه
مُر مَتِه غصَّه که پیری پَر و پوخُم کِردَه
که چُنو پَر مِزِنَه دِل، که بِرَم بال مِرَه
رویِتِر اُوْ بِتِه از اَشگ که حَـْصِل بُبُری
ای زِمی عِیْنَه اَگِر اُوْ نِخُورَه دال مِرَه
وِر اِلَه پِردِهیِ پودِهیْ دِلِ مُر بِخیَه مَکُ
مِزِنی کوک و رَدِ سوزنِ تو بال مِرَه
آی غِمخوار بیا، روز دِ زِردی اِنچَست
اَفتُوِْ عُمرِ مُویُم از لُوِْ دیفال مِرَه
چَشم وِر هَم بِزِنی، هَفتَه مِبینی روزِر
سَرِتِر چَرخِ بِتی، ماه مِرَه، سال مِرَه
از اشعار منتشرنشدهی استاد محمد قهرمان:
دود از کُندَهیَه مِگَن به مِثَل
کاشکُم راست بَـْشَه دود کِنَه
مُو هَمُقذِر مُگُم دِزی سالا
کُنده تا کِی مِتَـْنَه بود کِنَه؟
منبع این یادداشت، کتاب شناختنامهی قهرمان و کارهای تصحیحی و مجموعههای شعر و یادداشتهای استاد محمد قهرمان است.
بهمن صباغ زاده
تیرماه ۱۴۰۰ تربت حیدریه