۲۳تیرماه سالروز درگذشت مریم میرزاخانی بود. از زمانی که جایزه فیلدز را گرفت تا فوت غمناکش و بعد از آن در چند فرصت دیگر درباره مریم میرزاخانی نوشتم. هرچند او کار خود را کرد و مهمترین اثرها را در تاریخ بشر گذاشت اما هر بار که میخواهم در مورد او صحبت کنم یا چیزی بنویسم بغض گلویم را میگیرد. قبل از هجوم کرونا بود که برای ایراد یک سخنرانی به دانشگاه صنعتی شریف دعوت شدم. اولین بار بود که به این دانشگاه میرفتم، دانشگاهی که همیشه آرزوی تحصیل در آن را داشتم. میخواستم راز ریاضیات را کشف کنم، بفهمم چگونه جهان با ریاضی میتپد اما دست بر قضا، داستان من هم مشابه بسیاری دیگر از جوانان این سرزمین شد که ناخواسته راهی رشتههای پزشکی شدند و از آرزو و رؤیای خود بازماندند. آن روز که در فضای دانشگاه شریف قدم میزدم گرچه این افکار مرا احاطه کرده بودند اما بیش از هر چیزی به مریم میرزاخانی میاندیشیدم که چگونه در همین فضا بالید، به آمریکا رفت، راز منحنیها را دریافت و چون رازها را برملا کرد به آرامی از این جهان رخت بربست. و باز اندوهناک بود که یک بیماری او را از ما گرفت؛ موضوعی که کار هرروزه من است و بهعنوان یک پزشک باید هر لحظه با انواع بیماریها روبهرو شوم. در طول زندگیام انسانهای بزرگ بسیاری را دیدم اما باید بگویم برای نسل من و آنهایی که سودای ریاضی داشتند، مریم میرزاخانی یک اسطوره بود و اینکه در همان عنفوان جوانی او را دیدم جزء افتخارات بزرگ زندگی من محسوب میشود. حالا انگار همان منحنیهای پیچیده ریاضی دوباره مرا به دیدار او کشانده اما این بار در زمینه یک بیماری که جان او و منحنیهایش را میگرفت. و وای که بیماری چقدر قدرتمند و نابودکننده است. با این حال سالها در حرفه پزشکی بودن و برخورد با انواع بیماران برای من آموزههای بسیار جدیتر و عمیقتری نیز داشته است. اینکه بخواهم ببینم ساختار ذهنی یک بیمار چیست و تحت تأثیر چه عناصری قرار دارد و چگونه میتوان از این عناصر و وابستگیها برای درمان او سود جست، جزء دغدغههای اصلی من در کنار درمان و دارو و طبابت روزمره است. همین سؤال برای من در مورد مریم میرزاخانی نیز مطرح است. او که اینگونه در فضاهای انتزاعی هندسی سیر میکرد جهان را چگونه میدید و اگر با پدیدهای تازه روبهرو میشد چگونه در ذهن خود به آن ساختار میبخشید؟ جالب است که فیلم مورد علاقه وی «داگویل» است. فیلمی محصول سال ۲۰۰۳ با بازی درخشان نیکول کیدمن که گرچه هیچ دیواری بین خانهها و مناطق اصلی زندگی قهرمانان آن نیست اما طوری پیش میرود که ذهن ما به خودی خود این فاصلهها، دیوارها و فضاها را لمس میکند. مشخص است که چرا باید «مریم میرزاخانی» از این فیلم خوشش بیاید. او بهخوبی میتواند به این فیلم شکل بدهد. فضاهای آن را تغییر دهد تا نتایج فیلم نیز عوض شود. لازم نیست که نتیجه به آن دهشتناکیای باشد که ما در روند داستان مشاهده میکنیم. ما میتوانیم فعالانه در روند فیلم دخالت کرده و فضای آن را طوری تغییر دهیم که نتیجه هم مقبول ذهن ما باشد. نمیدانم در آن دورانی که میرزاخانی درگیر بیماری خود بود چنین ارتباطاتی نیز بین بیماری خورنده سرطان و فضاهای ذهنی برگرفته از ریاضی پیدا میکرد؟ آیا چنین فضاسازیهایی به التیام دردهای او کمکی میکرد؟ آیا جهان ریاضی و جهان بیماری سرطان در ذهن او با هم تلاقی کردند؟ نمیدانم. اما آنچه اتفاق افتاد میتواند راهی برای رهایی هزاران بیمار دیگر نیز محسوب شود. اینکه ما با ذهن خود فضاهای آزاردهنده خود را عوض کنیم، چارچوبها را تغییر دهیم و سبب شویم که دنیا به شکل دیگری خود را به ما نمایش دهد. اینگونه راحتتر میتوانیم بر آلام خود فائق آییم.