در گفتوگوی ایلنا با رضا منصوری مطرح شد؛ ابوریحان بیرونی پرچمدارِ ۱۳۰۰ سال تجربهگرایی در جهان است/ اروپاییها ۴۰۰ سال عقب افتادن از مسلمانان را بعد از رسیدن به رفاه جبران کردند/ ۹۰۰ سال است که خواب ماندهایم
وقتی ایدئولوژیِ سیاسی بخواهد به تاریخ نگاه کند، از عینک خودش آن دوران را بینید، بینشاش کور میشود. ما باید دقت کنیم که از منظری واقعبینانه، وقایع را نظارهگری کنیم. در زمان سامانیان، غزنویان و بوییان، مجموعه حکومتها تلاش میکردند که به دانشمندان خود ارزش بدهند و برای آنها شرایط خوبِ زندگی و تحصیل و علمورزی را فراهم کنند. ابن سینا وقتی به دربار علاءالدوله میرود، در مقدمه معراجنامه میگوید که “اکنون جرئت میکنم نظرم را بیان کنم.” آن دوران، دوران آزاد اندیشی در مقایسه با وضعیت تفکر در جهان آن روز بود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ” فهم تاریخی ما در وضعیتی نبوده که توجه به این مسائل را مهم بدانیم، چه رسد به آنکه چیزی هم به آنها بیفزاییم و آن مسیر را ادامه بدهیم.” این بخشی از سخنان رضا منصوری، فیزیکدانشناخته شده، است که در پاسخ به دلیل ترجمه نشدن کتابهای ابوریحان بیرونی به زبان فارسی عنوان میکند. او به مناسبت بزرگداشت ابوریحان بیرونی، ضمن برشمردن خصائل علمی این دانشمند بزرگ ابراز داشت: “شخصا، فردی مثل ابوریحان بیرونی سراغ ندارم که در تاریخ، با چنان ویژگیهایی، مخالف شبه علم و خرافات باشد.” وی جایگاه علمی این دانشمند را کاملا منحصر به فرد میداند و تصریح میکند:”صراحتا بگویم که بعد از ابوریحان هیچ تحول دیگری در روند علمی تمدن اسلامی در مبانی علوم تجربی صورت نگرفت.” منصوری که زمانی معاونت پژوهشی وزارت علوم را در دولت هشتم سکاندار بود، در پاسخ به این سوال که آیا ابوریحان صرفا با نبوغ خود تاریخساز شد یا شرایط سیاسی هم به او کمک کرد، تصریح نمود: “قطعا نبوغ تاثیر دارد؛ اما نبوغ چیزی نیست که منحصر در یک دوران باشد. نبوغ را شرایط محیطی پرورش میدهد. مگر هماکنون در همین ایران امروزی نابغههایی نداریم که به دلیل فقدان شرایط محیطی، شکوفا نمیشوند؟ شرایط محیطی مناسب در آن دوران، توسط حکومتهای محلی تامین میشد.”
بازخوانی جایگاه علمی ابوریحان بیرونی، نقش دستگاه سیاسی آن دوران در درخشش ابوریحان، تحلیل جایگاه حاکمیت صفویه در ترویج علم و فرهنگ و همچنین علت عقب ماندن مسلمان از قافلهی علم و پیشرفت از جمله مباحثی است که در این گفتوگو میخوانید.
از وضعیت کیهانشناسیِ ایران زمین در قرون اولیه هجری قمری بگویید. دانشمندان ایرانی، چه دستاوردهایی در این زمینه داشتهاند؟ جناب ابوریحان بیرونی، چه نقشی در چنین تاریخی دارد؟
وقتی از کیهانشناسی در قرن سوم تا ششم هجری صحبت میکنیم، یعنی از دوران بوییان تا زمان هلاکوخان که رصدخانه مراغه تاسیس شد، باید بدانیم که این دوران، دوران مهمی در نجوم و کیهانشناسی محسوب میشود. در ابتدای این گفتگو این موضوع را هم اضافه کنم که منظور از کیهانشناسی در معنای مدرن آن شناخت کیهان است که از کهکشان به عنوان کوچکترین ساختار کیهانی شروع میشود. در گذشته از کیهانشناسیِ معنایی بسیار عامتر استنباط میشد که تمام وجود و کیهان را دربرمیگرفت.
قطانابن مروزی در قرن هفتم کتابی دارد به نام “کیهانشناخت” که عمدتا به شناخت منظومه شمسی میپردازد که امروزه کمابیش به زمینشناسی واگذار شده؛ این نشان میدهد در آن روزگار چه تصوری از کیهان داشتند. ابوریحان در مبانی علم نجوم به معنی امروزی آن، در تفکیک نجوم از تنجیم به معنی ستاره بینی، و در آنچه بعدا انقلاب کوپرنیکی نام گرفت نقشی بنیادی داشته است. کیهانشناسیِ به معنی امروزی آن حدود ۵۰ سال سن دارد، از زمانی که ما متوجه شدیم کهکشان ما مرکز کیهان نیست. از این جهت وقتی از ابوریحان و تاریخ نجوم صحبت میشود باید در پی ریشههایی باشیم که منجر به رشد تفکر انسانها و دانشمندان آن زمان و آتی شد.
به لحاظ قالب و هویت علوم فیزیکی، بدون شک ابوریحان یکی از افراد نادر در دوران اسلامی است. به این معنی که در تاریخ بشر و تا چند صد سال بعد از وفات او، چه در داخل تمدن اسلامی و چه خارج از آن – از چین گرفته تا یونان – هیچ بدیلی سراغ نداریم که به “چارچوب آزمایش” تا این میزان اهمیت بدهد. این دانشمند تا مبحثی را تجربه نمیکرد و به لحاظ منطق و روشِ علمی که بخشی از ابداعات او محسوب میشود، هیچگاه آنرا نمیپذیرفت. به همین جهت بدون تعارف باید او را شخصیتی بسیار استثنایی دانست. روش تحقیق او یک روش تجربهگرایی مدرن و تاثیرگذار در قرون بعدی شد. این سبک و سیاق نه فقط در کیهانشناسی و نجوم، بلکه در زمینشناسی، ژئوفیزیک، مسائل مربوط به مساحت زمین و همچنین علوم انسانی، نقش بیبدیلی داشت.
ابوریحان را به عنوان کسی که در علوم تجربی صاحب نظر است میشناسیم؛ ولی باید بدانیم که این دانشمند ایرانی در حیطه انسانشناسی به عنوان اولین انسانشناس نیز شناخته میشود. میدانیم که انسانشناسی بخشی از مردمشناسی است. ابوریحان در تاریخ فعالیتهای پژوهشیاش، بخشی از مردمشناسی هندوستان را انجام داد. او در کتاب “تحقیق ماللهند”، یک کار پژوهشی در خصوص زندگی مردم هند انجام داد. هنوز این کتاب به عنوان یک سند برای شناخت آن زمان محسوب میشود. همچنین نوشتههای او در تطبیق مذاهب مبنتی بر روشی است که امروزه آن را روش علمی میشناسیم. با بررسی آثار او میبینیم که این دانشمند در بسیاری از زمینهها، بینظیر عمل کرده و حتی مبدع آن مباحث است.
بنابراین اگر از کیهانشناسی امروزی صحبت میکنیم، به عنوان مثال از انبساط عالم، انرژی تاریک و ماده تاریک نباید انتظار داشته باشیم که دانشمندان آن دوره از جمله ابوریحان آشنا با چنین مواردی باشند؛ با این وصف در یکی از زمینهها که به کیهانشناسی مرتبط بود، به حادث بودن و مخلوق بودن کیهان اعتقاد داشت. شاید این نگاه ابوریحان به کیهان، به دلیل اشعری مذهب بودن اوست. همین نگاه را در مورد زمان دارد. او زمان را دارای مبداء میدانست.
ایشان اشعری و اهل سنت بودند؟
بله؛ همینطور است. او بر اساس نگاهی که به کیهانشناسی دارد، به چارچوب کیهانشناسی امروزی نزدیک میشود.
به نظر شما، این نگاهها و ایدهپردازیهای ابوریحان نوعی پایهگذاری برای علم کیهانشناسی امروز به حساب میآید یا خیر؟
وقتی از مفهوم پایهگذاری استفاده میکنیم، ممکن است مناقشهبرانگیز شود. با این حال بدون تردید کارهای بزرگی انجام داد که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد. به عنوان نمونه شعاع زمین را با حد خطای بسیار پایینی اندازهگیری میکند. این روشهای اندازهگیری تا امروز هم ادامه دارد. در خصوص زمان، فیزیک و مکانیک تعاریف و کارهایی را ارائه میکند که هنوز ماندگارند. به عنوان نمونه ابزاری را تولید میکند که با آن چگالی اجسام را اندازهگیری کرد. وقتی تکتک این اکتشافات ابوریحان را کنار یکدیگر بگذاریم، نقش آنها را در علم امروزی بیبدیل خواهیم دید. در یکی از کتابهای مرجع گرانش و کیهانشناسی، یک صفحه کامل به ابوریحان بیرونی و تفکرات او در باب کیهانشناسی اختصاص یافته.
با این وصف اگر امروزه دانشجویی در کیهانشناسی فعالیت میکند، ممکن است اثری از ابوریحان نبیند؛ مگر اینکه به تاریخ علم بازگردد تا بداند ریشهی پیشرفتهای امروزِ کیهانشناسی، در کجاست و چگونه این پیشرفتها اتفاق افتادهاند. آنگاه بدون تردید نام ابوریحان را خواهد یافت. ابوریحان نقش منحصر به فردی در تاریخ علوم فیزیکی ازجمله کیهانشناسی دارد. طوری که نمیتوان نقش فردی مثل ابنسینا را با او قیاس کرد.
یعنی حتی ابنسینا با آن همه علم و درایت، بازهم به جایگاه ابوریحان نمیرسد؟
همینطور است. حتی در مناقشهای که با ابن سینا دارد، این مساله کاملا به چشم میآید. جایگاه علمی ابوریحان در علوم تجربی – غیر از پزشکی – بهطور قطع به روشهای تجربی مدرن نزدیکتر است تا جایگاه ابن سینا. ابوریحان به روش تجربی خود اعتقاد کامل داشت. اگر بخواهیم یک نمونهی شاخص فیزیکدان امروزی در تاریخ اسلامی نام ببریم، باید به ابوریحان اشاره کرد.
میدانیم که در هر دورهای خرافات وجود دارد. ابوریحان بیرونی به عنوان یک دانشمند تجربهگرای بزرگ، با این موضوع چطور برخورد میکند؟
حقیقت اینکه شخصا، فردی مثل ابوریحان بیرونی سراغ ندارم که در تاریخ، با چنان ویژگیهایی، مخالف شبه علم و خرافات باشد. زمانیکه از تنجیم و ستارهبینی سخن میگوید، از خرافات فاصلهی میگیرد. او صراحتا تنجیم را به دلیل اینکه مبتنی بر تجربه نیست، رد میکند. او قطعا مخالف خرافات بود. در خرافاتزدایی روشی کاملا علمی برای خود انتخاب میکند. به عنوان نمونه در خصوص زهرآلود بودن الماس شخصا وارد میدان تجربه و بررسی شد؛ چراکه شنیده بود الماس زهر آلود است! ابوریحان برای بررسی این موضوع، ذرهای الماس را خرد میکند و آنرا به یک سگ میخوراند. در نتیجه زهرآلود بودن آن را نمیپذیرد.
واقعا آزمایش فوقالعادهای انجام داده است!
بله؛ واقعا در آن زمان، انجام چنین کاری بسیار نوآورانه محسوب میشود. در مجموع او شخصیت بسیار عجیبی داشت. در آن دوران که پادشاهان و بزرگان برای انجام جنگ یا صلح و یا هر تصمیم دیگری، در پی ستارهبینی بودند، ابوریحان چنین روش تجربی دارد و در خصوص چنین قضایایی و رد آنها، کتاب مینویسد.
از شیوهی تجربی فعالیت جناب ابوریحان در مورد مسائل روز، بخصوص کیهانشناسی سخن گفتید. با توجه به شدت اتکاء ابوریحان به روش تجربهگراییاش، چه سنخیتی بین تفکر او و پوزیتیویسم وجود دارد؟ آیا میتوان مقایسهای بین ابوریحان بیرونی و پوزیتیویستها انجام داد؟
من با این نگاه مخالفم.
ببینید؛ پوزیتیویستها فلاسفهای بودند، از جمله فلاسفه علوم طبیعی با این تصور که بعد از نیوتن و بعد از اینکه روشی برای شناخت کیهان و طبیعت پیدا شد، میتوان این شیوه را گسترش داد و آن را به همه چیز و هر نوع شناختی تعمیم داد. صد البته که این افراد اقلیت بودند. اینگونه نیست که پوزیتیویسم، برابرِ با کل تاریخ علوم تجربی و فیزیکی باشد.
نگاه علوم تجربی امروز که همان نگاه ابوریحان است، نگاهی مبتنی بر پوزیتیویسم نیست. ما در علوم فیزیکی، بر اساس روشی که امروزه در علم جاری است و برای پاسخ به سوالهایی که در چارچوب مدلهامان تعریف میشود، دست به بررسی و آزمایش میزنیم تا ببینیم آیا پاسخ مناسب از طبیعت میگیریم یا نه! این نگاه با نگاه پوزیتیویستها متفاوت است. دانشگران علم تجربی، به معنای واقعی کلمه و آنچه که ما در تاریخ فلسفه سراغ داریم، پوزیتیویست نیستند. همانطور که ابوریحان بیرونی پوزیتیویست نیست.
متاسفانه در ایران، و بهخصوص ایرانِ بعد از انقلاب، این تفکر شیوع یافت که هر کسی که کار علمی انجام میدهد، انگاری حتما پوزیتیویست است و چیزی غیر از آنرا قبول ندارد؛ اینگونه نیست. این یک مغالطه است که در چهار دهه اخیر باب شده. ابوریحان و امروزه اجتماع علمی کارش این است که در بررسی یک پرسش، اگر بتوان آن را در چارچوب مدل به بوته آزمایش درآورد، نتیجه را تحلیل کند. این شیوهی علم است و برابر با پوزیتیویسم نیست. نمونه آن همان کاری بود که ابوریحان در قبال الماس انجام داد. ابوریحان قطعا چنین ادعایی را که پوزیتیویستها داشتهاند، نداشته است. ابوریحان بیرونی نه تنها از پوزیتیویسم فاصله داشت، بلکه از خرافهگری و خرافهپردازی هم دوری میکرد. او نخستین کسی است که بین تنجیم (یا همان ستارهبینی)، با کیهانشناسی، اختلاف قائل میشود. شاخصهی ابوریحان بیرونی این است که عقل تجربهگرایی دارد و به همین دلیل حتی با استدلالهای فیلسوفی مثل ارسطو مخالفت میکند؛ چراکه به گمان ابوریحان، این استدلالها تجربهای پشت آن قرار ندارد و نمیشود به آن اتکا کرد.
از فلسفه و ارسطو سخن به میان آمد. اگر بخواهیم بین فلسفه و کیهانشناسی یک نقطه مشترک تعیین کنیم، شاید بتوان به تبیین و تفسیر شکلگیری هستی اشاره کرد. از طرفی ابوریحان، هم در فلسفه و هم در کیهانشناسی دارای تفکراتی عمیق است. آیا او در مورد ابتدای هستی و کیفیت آفرینش هم نظری دارد؟ سخن احتمالیاش بیشتر جنبه فلسفی دارد یا تجربی؟
بله در این مورد هم صاحب نظر است. البته این نظر او شاید متاثر از اعتقاد مذهبی او باشد. او اعتقاد به آفرینش و خلق عالم از هیچ دارد. در مورد زمان میگوید که زمان آفریده شده و به وجود آمده است. این اوج تفکر کیهانشناسی است که امروزه هم درگیر آن هستیم. بحث از زمان در کیهانشناسی یک مبحث پیچیدهای به حساب میآید. سوال از زمان و هستی بسیار اساسی است. اینکه آغاز هستی را به یک انفجار در ۱۴ میلیارد سال پیش نسبت بدهیم، در ادامه این سوال طرح میشود که آیا زمان بعد از آن ایجاد شده؟ قبل از آن چطور بود؟ به هر حال ابوریحان بیرونی به جهت اعتقاداتی که دارد از خلق و آفرینش سخن میگوید. در این مورد با ارسطو هم مخالفت میکند.
بعد از جناب ابوریحان آیا در موضوع کیهانشناسی در ایران، اتفاق بزرگتری رخ داد که تفکر ابوریحان را در آن حیطه محو کند یا خیر؟
خیر؛ باید قرن ۴ و ۵ هجری تا برآمدن سلجوقیان را دوران طلایی اسلام بدانیم. ابوریحان در همین دوران زندگی میکرد. حدود هزار و بیست سال پیش. شروع سلجوقیان را اگر ۴۵۰ هجری در نظر بگیریم، بدون تعارف باید گفت که از آن پس، دوران تفکر در تمدن اسلامی به انحطاط میرسد. وقتی به زمان هلاکوخان میرسیم (کمتر از ۱۵۰ سال بعد)، رصدخانهی مراغه تاسیس میشود و طی آن یک مکتب علمی بنیان شد. به همین دلیل ابزارآلاتی در آنجا تهیه شد تا جایگاهی برای فعالیت علمی شود. اینها مجموعه اتفاقات بزرگ تاریخ و تمدن اسلام بود. بعد از آن اتفاق خاص دیگری در تاریخ اسلام رخ نداد.
این را هم اضافه کنم که حتی با اوج گرفتن مکتب مراغه، نام ابوریحان بیرونی کنار نرفت. در مفهوم سازی هم مطلب جدیدی در دوران بعد از ابوریحان ایجاد نشد. گردش زمین هم از قضا قبلتر توسط ابوریحان ابراز شده و لذا صرفا نظرات او تقویت میگردد. صراحتا بگویم که بعد از ابوریحان هیچ تحول دیگری در روند علمی تمدن اسلامی در مبانی علوم تجربی صورت نگرفت. در ادامه کتابهای ابوریحان ترجمه شد. بعد از آن، مجموعه این موضوعات به دست گالیله و امثال او میرسد. سرانجام به علم جدید امروز میرسیم. ما بعد از ابوریحان بیرونی، نقش درخور توجهی در تاریخ کیهانشناسی نداریم.
از ترجمه کتابهای ابوریحان یاد کردید. آیا این ترجمهها در حد ترجمه و پردازش به آثار ابن سینا بود یا خیر؟
بله؛ همینطور است. بسیاری از کتابهای او به زبان فارسی ترجمه نشده، اما به زبانهای اروپایی چرا.
یعنی کتابی از ابوریحان وجود دارد که هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده باشد؟!
البته برخی از کتابهای او به زبان فارسی قابل دسترس است. به عنوان نمونه کتاب التفهیم و همچنین کتاب تحقیق ماللهند به زبان فارسی هم وجود دارند. با این وصف باید بدانیم که از بیش از ۱۰۰ کتابی که نوشته، اکثریت آنها یا به زبان عربی هستند و به لاتین و زبانهای دیگر اروپایی ترجمه شدهاند. این یک واقعیت است که ما بیشتر کتابهای ابوریحان را به زبان فارسی در دسترس نداریم.
دلیلش چیست؟ انگار نیازی به این کتابها نداشتهایم!
فهم تاریخیما در وضعیتی نبوده که توجه به این مسائل را مهم بدانیم، چه رسد به آنکه چیزی هم به آنها بیفزاییم و آن مسیر را ادامه بدهیم. در حال حاضر در تاریخ علم، ما به تبع حرکتی که اروپاییها انجام دادند و یا استفادهای که از تاریخ ما بردند، ما هم بر همان اساس پیروی میکنیم و در حال برداشتن قدمهای اولیه هستیم. این یعنی یک خواب و انجماد فکری حدودا ۹۰۰ ساله! اکنون تازه از این غفلت داریم آگاه میشویم و این نگرانی هست که به جای روبهجلو بودن تنها به عقب نگاه کنیم.
اجازه بدهید سراغ فضای سیاسی آن دوران برویم. حکومتهای اسلامی در آن زمان، چه فرایندی را برای پیشرفت و توسعهی علم فراهم کرده بودند؟ فضای سیاسی آن زمان واقعا تاثیرگذار بود یا اینکه نبوغ ابوریحان چنان وقایعی را در قبال علم و کیهانشناسی ایجاد کرد؟
قطعا نبوغ تاثیر دارد؛ اما نبوغ چیزی نیست که منحصر در یک دوران باشد. نبوغ را شرایط محیطی پرورش میدهد. مگر هماکنون در همین ایران امروزی نابغههایی نداریم که به دلیل نبود شرایط محیطی، شکوفا نمیشوند. شرایط محیطی مناسب در آن دوران، توسط حکومتهای محلی تامین میشد. این روند تا زمان سلجوقیان هم ادامهدار بود. از زمان سلجوقیان کمکم آن وضعیت از بین رفت و یک حکومت متمرکزِ قدرتمندی ایجاد شد که حکومتهای محلی را تضعیف کرد و شرایط محیطی مخالف آزادی تفکر شد. از سال ۴۵۰ هجری به بعد، موانعی قطعی برای رشد تفکر و نوآوری یا بدعت ایجاد شد.
به لحاظ تاریخی، با تأسیس نظامیهها دوران مرگ تفکر در کشورهای اسلامی هم جرقه میخورد. همزمان اما روش علمی و تفکر آزاد دوران پیشا سلجوقی اسلامی در اروپا مورد توجه قرار میگیرد و تقلید میشود. مدارس مذهبی آنها طی تغییر و تحولاتی، کمکم به مدارس نوین تبدیل شد. در مقابل حمایت از علم که در دربارهای محلی در دوران طلایی اسلام که به تمدنی درخشان منجر شد به نظامیهها و مدارسی تبدیل شد که در آن تفکر مشروط شد. به رشیدالدین فضلالله نگاه کنید که مقدمه کتاب تنکسوق نامهاش چگونه از شکوفایی علم و توجه به علما در دربار هارونالرشید صحبت میکند.
همان هارونالرشیدی که نزد ما مورد نکوهش قرار میگیرد؟!
بله! وقتی ایدئولوژیِ سیاسی بخواهد به تاریخ نگاه کند، از عینک خودش آن دوران را بینید، بینشاش کور میشود. ما باید دقت کنیم که از منظری واقعبینانه، وقایع را نظارهگری کنیم. در زمان سامانیان، غزنویان و بوییان، مجموعه حکومتها تلاش میکردند که به دانشمندان خود ارزش بدهند و برای آنها شرایط خوبِ زندگی و تحصیل و علمورزی را فراهم کنند. ابن سینا وقتی به دربار علاءالدوله میرود، در مقدمه معراجنامه میگوید که “اکنون جرئت میکنم نظرم را بیان کنم.” آن دوران، دوران آزاداندیشی در مقایسه با وضعیت تفکر در جهان آن روز بود. در چنین فضایی شاهد حضور یک فرهنگ پویا بودیم. اما بعدها فرهنگ ما و تفکر در جامعه ما منجمد شد.
بسیاری از اتفاقات مهم در علوم مختلف به دوران طلایی اسلام بازمیگردد. به عنوان نمونه، اینکه عدد صفر وارد ریاضیات میشود، از همین دوران بود. خوارزمی جبر را به وجود آورد و قص علی هذا. اکنون اما گاه و بیگاه افرادی به نام دفاع از اسلام و به اسم اسلام عملا در حال کمک به ممانعت از آزاداندیشی هستند. حتی در کشور خودمان هم چنین حرکتهایی دیده میشود.
اگر از اسلام پیشرفته صحبت میکنیم، مربوط به قبل از سلجوقیان است. یعنی دورانی که آزادی فکر وجود داشت. پادشاهان و خلفا، برای گسترش علم تلاش میکردند. به جاحز برای ترجمه یک کتاب برابر با وزن کتاب طلا دادند. ما چطور؟ اصلا وضعیت جوامع اسلامی با آن دوران قابل مقایسه نیست. باید برای علم هزینه کرد. بیان این امر که باید بخشی از هزینه دولتها برای توسعهی علم در نظر گرفته شود، و سابقهی آن در تاریخ اسلامی، از رشیدالدین فضلالله همدانی است. اما کشف اهمیت این نکته را باید در کتابهای اروپایی پیدا کنیم.
به نظر شما اگر ابوریحان بیرونی در زمان صفویه زندگی میکرد بازهم میتوانست تاریخساز شود؟
خیر؛ به هیچ وجه… به هیچ وجه چنین نمیشد.
ابوریحان بیرونی اگر در زمان صفویه زندگی میکرد به هیچ وجه تاریخساز نمیشد. در این مورد مثالی میزنم. حدود ۶۰ سال بعد از اینکه اولین تلسکوپ در اروپا ساخته شد، این وسیله توسط عدهای گردشگر وارد ایران میشود و آنرا در دربار صفویه و در حضور داشمندان و علمای عصر به شاه صفویه نشان دادند. اما چه اتفاقی رخ داد؟ هیچ! انگار نه انگار! بیتوجه به چنین اختراعی و بیتوجه به اثر آن در شناخت کیهان. اصلا این وسیله را قبول نداشتند. بزرگانی که در دربار شاه عباس بودند، همچون شیخ بهایی آنچنان مسخ شده بودند اصلا اهمیت این وسیله را درک نکردند. ابوریحان نمیتوانست در این دورهی انحطاط فکری ابوریحان بشود!
درست است که شاه عباس صفوی نقش بسیار مهمی در یکپارچگی سیاسی ایران داشت و باید قدر این را بدانیم؛ اما در علم و تفکر به هیچ وجه چنین اتفاقی رخ نداد. گاهی اوقات ما در حال حاضر هم دچار چنین اشتباهاتی میشویم. ما امنیت داریم و قدر آنرا باید بدانیم. این درست است که وضع دفاعی کشور طوری است که در امنیت به سر میبریم اما این به معنای رشد فرهنگ و علم نیست. گاهی اوقات حتی امنیت میتواند جلوی خلاقیتها را سد کند. همین روند در زمان صفویه رخ داد.
از افول تمدن اسلامی صحبت کردید، آیا هویتِ تاریخیِ این افول را میتوان با هویتِ زمانی که گالیله در دادگاه محکوم شد، مقایسه کرد یا نه؟
تا زمان سلجوقیان آزاداندیشی بیبدیل تاریخی جاری بود. این آزادی را باید در همان دوران و نسبت به سایر ممالک دیگر مقایسه کرد. به همین روی باید گفت که آزادی و آزاداندیشی در آن زمان وجود داشت. بعد از آن دوران، این آزاداندیشی از بین میرود. اگر قبل از سلجوقیان به عنوان نمونه از ابن سینا حمایتی صورت میگرفت، بعد از آن دوران، آن حمایتها از بین رفت و افراد نمیتوانستند آزادانه دست به تفکر بزنند. نمونه این افراد سهرودی بود که کشته شد. این به دلیل نبود آزادی بیان بود. او سخنانی را به زبان آورد که تازه ما از ویتگنشتاین در قرن ۲۰ میشنویم. با این اوصاف، این وضعیت وخیم در تمدن اسلامی به اندازه وضعیت فلاکتبار در زمان گالیله نیست؛ چراکه در آن زمان دیگر رشد علمی ما متوقف شده بود ولی گالیله در زمان نوزایی و رشد تفکر در اروپا دست به نظریهپردازی کرد.
زمانی که دانشمندان مسلمان در دوران طلایی مشغول نظریهپردازی و فعالیت علمی بودند، وضعیت غربیها چطور بود؟ آنها در چه موقعیت علمی – فرهنگی به سر میبردند؟
برای درک این وضعیت توصیه من این است که کتاب «مسلمانان در قرون وسطی» را حتما مطالعه کنید. نویسنده آقای مظاهری این کتاب را در زبان فرانسه به رشته تحریر درآورده که در دهه ۴۰ شمسی به زبان فارسی ترجمه شده است. نگارنده، این تاریخ را با اجزاء بسیار ریز و دقیقی توصیف میکند. وضعیت قیمتها، مسکن، شغل، رفاه در این کتاب جمعآوری شده و با وضعیت اروپا مقایسه شده است. با خواندن این کتاب میدانیم که وضعیت اروپاییها در آن زمان در قیاس با وضعیت مسلمانان، در چه مذلتی بود. در یک کلام، دوران طلایی اسلام با وضعیت اروپاییها در همان دوران، اصلا قابل مقایسه نیست. بعد از آن دوران رفاه، حدودا ۴۰۰ سال طول کشید تا مسلمانان از آن وضعیت خارج شدند و به انحطاط رسیدند. در نهایت از دوران صفویه به بعد، رفاه موجود به سمتی رفت که به هیچ وجه قابل مقایسه با اروپا نباشیم.