هنر شفیعی : از همشهری عزیزمان استاد جلال رفیع – بخش هفتم و پایانی

 

شعر شفیعی به روزهای انقلاب در سالهای ۵۶ و ۵۷ و پس از آن نیز نفوذ کرد. البته نفوذ و نقش دیگران را انکار نمی‌کنیم. بسیاری از ما، در همان روزگار بر صدر اطلاعیه شهادت جوانان در روزهای انقلاب و در جبهه‌های جنگ، سروده‌هایی از این قبیل را می‌نوشتیم:

هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز

این آسمـان غم‌زده غرق ستاره‌هاست

همچنین ما (جوانان آن روزگار) علاوه بر اشعار کسرایی و ابتهاج و مصدق و اخوان و شاملو، سروده‌های دیگری را که عطرافشان احساس و اندیشه جاری در زلال شعر شفیعی بود، با زبان و قلم فریاد می‌کردیم: «تو در نماز عشق چه خواندی؟» یا: «بخوان به نام گل سرخ»، یا: سفرت به خیر، اما…

به هرحال شفیعی این توفیق را داشته است که در قفای حافظ برای بسیاری از طیفهای اجتماعی: عالمان و ادیبان و محققان، شاعران و هنرمندان و موسیقی‌دانان، مبارزان و سیاسیون و انقلابیون، مرجع فکری و قلبی باشد. و هر سه طیف را نیز از رهگذر ادبیات ثروتمند ایرانی و عرفانی، و مرا که هنوز در انتهای صف دانش‌آموزان به ارادت ایستاده‌ام، «سخن ـ سروده»ای چنین بایست و باید تا بی‌تاب و بی‌خواب کند:

حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته‌ست

دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته‌ست

مرغ اقبال این شعر همچنان هنوز تیزبال است و پروازدهندۀ کلام ناتمام زنده‌یاد اقبال که فرمود:

میارا بزم بر ساحل که آنجا نوای زندگانـی نرم‌خیز است

به دریا غلت و با موجش درآویز حیات جاودان اندر ستیز است!

کاش فراغ و فرصتی بیش از این می‌بود و درباره هر شعر شفیعی ـ جدا جدا ـ شناسنامه‌ای و شهادتنامه‌ای را که در آن سوی دیگر (در سوی مخاطب، در سوی دانشجوی، در سوی راه‌برده به روزهای انقلاب و جنگ تحمیلی) نانوشته تدوین شده بود، نشان می‌دادیم. و کاش می‌گفتم که دو بار بر سر راه رسیدن دانشجویان به جلسه تدریس استاد شفیعی، کنسرت بی‌هنگام مجلسی و کلاس آواز ناگهانی گلپایگانی سبز شد و دانشجویان ساواک‌زده، با این تحلیل که لابد ساواک برای فراموش کردن فاجعه غارت کتابخانه‌های دانشجویان و دستگیری بسیاری از همدرسان چنین ترتیبات تردیدانگیز و تخدیرآمیزی را فراهم آورده و نیز با این تصور که لابد چنین برنامه‌هایی شکستن حرمت دانشگاه و شکستن حرمت تدریس استاد و شکستن منزلت شعر شفیعی است، دوش به دوش و دست در دست یکدیگر (بچه‌های دانشکده‌های ادبیات و حقوق و علوم و پزشکی و داروسازی و دندان‌پزشکی) و با زمزمه «شیپور شادمانی تاتارر در سالگرد فتحر فرصت نمی‌دهدر تا بانگ تازیانه وحشت رار بر پهلوی شکسته آنانر در آن‌سوی حصار گرفتار، بشنویم»، همه با هم هر دو برنامه را در دو زمان متفاوت، تعطیلاندند(!) و گفتند: «خواب دریچه‌ها را با نعرهْ سنگ بشکنر دروازه‌های شب را رو بر سپیده واکن». در حالی که اگر فضا فضای سلامت و نه ملامت و حتی ملامت می‌بود، آن کنسرت خوب و آن آواز خوب‌تر هم می‌توانست حس و حالی از شعر شفیعی را در دل و جان دانشجویان پدید آورد. دریغ از عمق نداشتن و دریغ از تخم استبداد کاشتن!

و کاش فراغ و فرصتی می‌بود و می‌گفتیم که در بند دوم اوین در سال ۵۵ شمسی وقتی شعر مجله تماشای تلویزیون را می‌خواندیم که از زبان رؤیایی شاعر می‌گفت: «شنبه سوراخر یکشنبه سوراخر دوشنبه سوراخ سوراخر…ر جمعه همه سوراخ‌ها در چاه»، چگونه به هوای رویارویی شعر متعهد و شعر متأهل(!)، با پناه بردن به آفریده‌های شفیعی و با استشهاد به آن در مداین خیال خویش ایوان بلند استقامت و مقاومت را برمی‌افراشتیم و به گوش یکدیگر رمزوار می‌خواندیم: «در این زمانه عسرتر به شاعران زمان برگ رخصتی دادندر که از معاشقه سرو و قمری و لالهر سرودها بسرایند ژرف‌تر از خواب، زلال‌تر از آب»[!] هنوز به خاطر دارم که وقتی انتقادات بعضی از بچه‌ها (همان‌جا، همان‌ سال) اوج گرفت ناگهان با لحن بسیار جدی گفتم: «شما اشتباه قضاوت می‌کنید. من ثابت می‌کنم که شعر «شنبه سوراخ» هم مبتذل نیست، سیاسی است؛ زیرا دقیقا مربوط است به روزهای اجرای حکم اعدام زندانیان سیاسی و گلوله‌هایی که بسته شدگان به چوبه‌های دار سیاست را سوراخ سوراخ می‌کند! و البته روز جمعه هم اشارتی است به روز پایان، که در آن روز مجموعه سوراخ‌ها به چاه بزرگ سقوط سیاست و سلطنت می‌پیوندد!

 روزنامه اطلاعات چهارشنبه ۲۸ مهر  ۱۴۰۰

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *