رودینه ؟ پدیده «سوسیس» ابداعی ایرانی
واژه فارسی «رودینه» در یکی از کهنترین متون فارسی، یعنی حدود العالم من المشرق و المغرب، قدیمترین متن جغرافیایی فارسی (تألیف ۳۷۲)، در دو مورد یاد شده است. قطعاً «رودینه» از واژگان گویشی در حال فراموشی زبان فارسی میانه (پهلوی) عصر ساسانیان بوده که در قرن چهارم هجری، در ناحیه محدودی، از قلمروهای پهناور فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، تداول آن استمرار داشته است. واژه فارسی «رودینه» در هیچ یک از فرهنگهای ادوار گذشته تا عصر حاضر مدخل گرفته نشده، و در تعریف واژگان دیگر و همچنین لغات عربی و غیر آن نیامده است. تنها، مرحوم دهخدا، در لغتنامه، ذیل مدخل «رودینه» با نقل دو شاهد، مستند به نوشته حدود العالم، در پی معنی آن جستجوی فراوانی داشته، و یادآور میشود که تلاشهایش به نتیجه نرسیده و (ظاهراً طی سالهای متمادی) رَد و نشانی از آن در منابع لغت و متون کهن پیدا نکرده است:
رودینه. مؤلف لغتنامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها، تاکنون، نیافتهام. تنها در کتاب حدود العالم، مؤلَّف به سال ۳۷۲، در دو جای این لفظ دیده میشود [ذیل: سخن اندر ناحیت آذربادگان،…] و [«موقان»: شهری است…] و از وی «رودینه خیزد[و دانگوهای خوردنی و جوال و پلاس خیزد] » و نیز در شرح ناحیت آذربادگان و ارمنیه و اران مینویسد: و از وی [یعنی سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار بند و جامههای صوف [پشم] و «رودینه» و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد. و آنجا برده رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد (انتهی [حدود العالم، ص ۱۵۸، ۱۵۹]). در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ [کالای] معینی را تعداد نمیکند، بلکه «دانکو [: حبوبات، بنشن]» تاپلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد، نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه [رودینه] به معنی انواع زهها باشد و یا سازها که «رود [زه، ساخته از روده گوسفند]» دارند، یا «رودسازها»، و نیز امکان دارد که معنی دیگری، که دور از این هر دو معنی باشد، بدهد، والله اعلم (یادداشت مؤلف [لغتنامه])
تعاریف و شواهد مزبور، همواره موجبی بوده است که این هیچمدان، طی سالها، هرگاه به حدود العالم، مراجعه میکرده، مدتی به معنی «رودینه» میاندیشیده و در فرهنگها و متون کهن جستجو میکرده است. تا سرانجام به این نتیجه رسیده است که اولاً، واژه فارسی «رودینه» وجه تسمیه پدیده یا چیزی خاص بوده که «روده» در ترکیب یا اجزای آن نقش اصلی، یا بارز و نمایان، داشته است؛ ثانیاً، تداول واژه «رودینه» از پیشینهای برخوردار بوده، که در قرن چهارم هجری رو به فراموشی گذاشته است؛ بدان سان که تداول آن در بین اهالی زادگاه، یا جای بود و باش، مؤلف حدودالعالم، به احتمال زیاد بخارا، استمرار داشته است؛ ثالثاً، با این اوصاف، «رودینه» باید یک واژه پهلوی (فارسی میانه) بوده که در گویش محلی اهالی پارهای از مناطق قلمروهای ساسانیان تداول داشته و تا اواخر قرن چهارم هجری در برخی از نواحی ماوراءالنهر مصطلح بوده است؛ رابعاً، «رودینه» باید وجه تسمیه دیگری از همان «زونج» باشد که در کهنترین فرهنگ فارسی، یعنی لغت فرس تألیف اسدی طوسی (وفات ۴۶۵) تعریف آن آمده است:
زونج: «عصیب» و «روده»، و مانند آن بود که فراهم نوردند گِرد یا دراز، رودکی گوید: اگر من «زونجت» نخوردم گهی ر تو اکنون بیا و زونجم بخور.
مرحوم سعید نفیسی، بیت مزبور را با استناد به منابعی در زمره اشعار رودکی ثبت کرده است. در نسخه خطی دیگری از لغت فرس، این تعریف آمده است: «زونج» و «نکانه»: «عصیب» بود، معروفی [ابوعبدالله محمد، قرن ۴] گفت: همی ز آرزوی… خواجه را کر خوان ر به جز «زونج» نباشد بر خوانش بر. در یکی از دیگر نسخ خطی لغت فرس، به جای واژه فارسی «زونج»، کلمه «زویج» ثبت شده، و همان بیت معرفی، بدون ذکر نام شاعر، با تحریف، در این تعریف آمده است:
زویج. رودهها که با هم نوردند با پیه، چنانکه: همی به آرزوی… خواجه را گه نان ر بجز «زویج» نباشد ز بن بخوانش بر.
اسدی طوسی، واژه فارسی «آگنج» را مدخل گرفته و در تعریف آن نوشته است: «امعاء گوسفند» باشد آگنده کرده به گوشت یا چیزی که رسم او بود، کسائی [مروزی، قرن ۴] گفت: «عصیب» و «گُرده» برون کن، و زو «زونج» نورد ر «جگر» بیاژن و «آگنج» را به سامان کن. مرحوم دهخدا با نقل تعریفی مشابه و بیت مزبور و شواهدی دیگر، واژگان و کلمات دیگر مترادف یا معادل آن، افزوده است. «آگنج»: «امعاء سطبر گوسفند و مانند آن به گوشت آکنده: … چرغند، رونج، مالکانه، شاه لوت، زونج، جگر آکند، عصیب، سختو، سغدو، چرب روده، مبار، جهودانه، غازی، لکانه، و لوالی، زناج، اکامه، گاشاک، کدک، مترادفات یا انواع آن است
( لغتنامه، ذیل: آگنج)
واژه فارسی «زونج»، و کلمات تحریف شده آن یعنی «رونج» و «زویج» در نسخ خطی متعدد لغت فرس، و نیز شواهد لغوی آنها را تنها در برخی از فرهنگهای فارسی ادوار گذشته توان یافت. تا آنجا که این هیچمدان در متون کهن نثر فارسی جستجو کرده نشانی از واژه فارسی «زونج» و کلمات تحریف شده مزبور نیافته است. افزون بر این، واژگان فارسی «رودینه» و نیز «زونج»، و همچنین کلمات «زویج» و «رونج» در تعاریف لغات عربی «عصیب» و «لقانق» با همان معنی، در منابع لغت عربی ـ فارسی نیامده است. از باب نمونه در کتاب البلغه (تألیف ۴۳۸)، لغت عربی «عصیب»: «جگر آگند» معنی شده است. پس از آن، در السامی فی الاسامی (تألیف قرن ۵)، و المرقاه (قرن۵)، و قانون ادب (قرن ۶) ، و تاج الاسامی (قرن ۷)، و مهذب الاسماء (قرن۸)، و دستورالاخوان (تألیف ۸۲۷)، برای «عصیب» همان معنی در وجوه «جگر آکند» و «جگر آکنده» و «جگر آگنده» آمده است: زمخشری (وفات ۵۳۸)، در مقدمه الادب «گوشت آگنده» معنی کرده، و در منتخب اللغات (تألیف ۱۰۴۶) این تعریف آمده است: «عصیب. شُش با رودههادر پیچیده و بریان کرده».
برای لغت عربی «لقانه» در اکثر منابع مزبور معنی «جهودانه» ثبت شده است. در المرقاه تعریف مبهم و ناقصی در این وجه «لقانق: آکنده [گوشت؟ روده جگر آکنده؟]» آمده است؛ زمخشری لغت «لقانق» را مدخل نگرفته و این تعریف را ثبت کرده است «لکانه: سختوبا، لکونه، لکانه». از آنجا که در تعاریف لغات عربی «عصیب» و «لقانه»، ذکری از «رودینه» و «زونج» نشده است، میتوان گمان برد که واژگان مزبور فارسی گویشی در لهجههای ایرانی بوده، و از نظر مکانی و زمانی تداول محدودی داشته است.
زان سو، بدان لحاظ که اسدی طوسی، و دیگر فرهنگنویسان ذکری از «رودینه» نکردهاند، و در متون کهن فارسی نیز نیامده است؛ به نظر میرسد که «رودینه»، یکی از نامهای گویشی «زونج» بوده که تنها در محدوده زاد بوم، یا جای بود و باش، مؤلف حدود العالم، به احتمال زیاد نواحی بخارا، تداول آن ادامه داشته است. زیرا، مقارن همان ایام، واژه فارسی معادل آن «زونج» در منطقه دیگری، در مدت زمانی محدود، مصطلح بوده، و به تدریج با گویش «زناج» تداول آن استمرار یافته است. احتمال آنکه «زونج» نیز ریشه و اصل پهلوی داشته قابل تحقیق و بررسی است. به گمان این هیچمدان، ریشه واژه فارسی «زونج» میتواند برگرفته از «زه» باشد که به معنی «روده» یا بر ساخته از آن بوده، و از جمله در تهیه «زه کمان» از ابزار جنگی (تیر و کمان)، و نیز کمانِ حلاجی، و آلات موسیقی (تار، رود)، و نیز غربال کاربرد داشته است.
واژه فارسی «زه» در برهان قاطع به معنی «روده تابیده» نیز آمده است؛ مرحوم دکتر محمد معین، در حاشیه معادل «زه» را در زبانها و گویشهایی از این قرار نقل کرده است: در اوستا: «جیارjyâ»، هندی باستان: «جیه: jyâ»، کردی: «ژیه ر zhih»، افغانی: «ژئیر zha-î»، بلوچی: «جیغرJîgh»، پازند: «جیکرJik».
مستندات و شواهد موجود نشان میدهد که تداول واژه فارسی «زونج» نیز دوام چندانی نداشته است، و اگر اسدی طوسی در لغت فرس تعریف و شواهد شعری برای آن نیاورده بود، به احتمال زیاد، رَد و نشانی از آن در متون کهن فارسی نمیتوان یافت. واژه فارسی «زونج» همانسان که گذشت، در یکی از نسخ خطی قدیمی لغت فرس، به «زویچ» تحریف شده، که ناشی از قرائت نادرست کاتب آن نسخه بوده است. همین خطا، اشتباه برخی از فرهنگ فارسینویسان را در پی داشته است، چون آنها کلمه «زویج» را مدخل گرفته و تعریف واژه فارسی «زونج» را برای آن آوردهاند. بعضی از آنان «زونج» را «رونج» خوانده و همان تعریف را نقل کردهاند. از آن جمله، دو فرهنگ فارسینویس هندی، در قرن نهم، گرفتار این اشتباه شدهاند؛ نخست، بدرالدین ابراهیم، در فرهنگ پنجبخشی (تألیف حدود ۸۳۰)، که «رونج» را به معنی «عصیب» و «روده» ضبط کرده است؛ دوم، ابراهیم قوام فاروقی، در شرفنامه منیری (تألیف (۸۷۸)، این تعریف را نقل کرده است.
رونج. امعاء گوسفند به گوشتابه پر کرده، و آن را «چرغند» و «جگرآکند» و «رونج» و «زونج» و «لکامه» نیز گویند، به تازیش «عصیب» خوانند.
فاروقی، تعریف مزبور را برای واژگان: «زونج» (ص ۵۱۳)، «جرغند» (ص ۳۲۲) نقل کرده، و برای «لکامه» نیز همان تعریف را آورده (ص ۹۴۹)، و در ادامه آن افزوده است: در لسان الشعرا [از فرهنگهای فارسی]، «لکانه»، به وزن «بهانه» مرقوم است. به نوشته همو «جهودانه»: «چرب روده بریان» است. فاروقی، در تعریف واژگان و کلمات دیگری، عطف و ارجاع به مدخلهای مزبور داده، از آن جمله «جگرآکند: همان جرغند» (ص ۳۲۲)، و «چرغند: همان جرغند» است (ص ۳۴۴). فاروقی از پختنیهای دیگری که در تهیه آنها از «روده» استفاده شده، چون «حسرت الملوک» و «حسیبک» و «حسیب البزغاله» و «زناج» و «سختو» یاد کرده و چگونگی تهیه آنها را شرح داده است. تعاریف فاروقی، برگرفته از کلیات دیوان بسحاق اطعمه بوده، یا مضامین آنها را در جای دیگر خوانده، یا شنیده است. زان سو، واژه فارسی «زونج» در آثار بسحاق اطعمه نیامده، و «زناج» با همان معنی جای آن را گرفته است. بر این اساس میتوان گمان برد که فاروقی، در شرف نامه منیری، تعریف «زونج» و کلمات تحریف شده آن را، از فرهنگهای قدیمتر نقل کرده، زیرا در منابع عصر وی، و نیز متون کهن نثر فارسی پیش از آن نیامده است. احتمالاً مأخذ اصلی فرهنگ فارسینویسان، در تعریف واژه فارسی «زونج» و کلمات تحریف شده آن «زویج» و «رونج» نسخ خطی متعدد لغت فرس بوده است.
همان سان که اشاره شد، واژه «زونج» در متون کهن فارسی نیامده، همچنین شاعران از قرن ششم به بعد در سرودههای خود از آن یاد نکردهاند، چون تداول نداشته است. طبعاً بسحاق اطعمه شیرازی نیز در مضامین نظم و نثر خود اشارهای به «زونج» ندارد. در حالی که وی در آثار خود، اسامی بسیاری از غذاهای متداول را آورده است، و ابوابی را به معرفی انواع غذاها اختصاص داده، و شرحی به نثر، در چگونگی تهیه و مواد هر یک نقل کرده و از سرودههای خود بیتی به عنوان شاهد آورده است. این اسامی در نه باب تحت عنوان فرهنگ دیوان اطعمه، منضم به کلیات آثار وی آمده، و با این جملات آغاز شده است: شرح اسامی بعضی از این اغذیه که به اصطلاح قوم گفتهایم، به نه باب بیان خواهیم کرد، تا روزیخوارانِ جهان بدانند که هر یک چیست و چگونه باید ساخت. بسحاق، در این نه باب، به معرفی غذاهایی که در تهیه آنها «روده» از مواد اصلی بوده، در باب اول از «حسیبک» و «زیچک» سخن گفته؛ ودر باب هشتم به معرفی «سختو» و «زناج» و «مبار» پرداخته، که تعاریف آنها کم و بیش مشابه «زنیج» است:
الحسیبک: «روده کهره [بزغاله شش ماهه شیرخوار]، که مدور بپیچند، مقدار یک نارنج، و چند عدد از آن بر سیخی چوبین بریان کنند، و این را «حسیب البزغاله» نام است و «بریان الفقرا» کنیت، و «حسره الملوک» لقب؛ بیت: نان از حی «حسیبک» و ز پیچ جیم «زیچک» ر چون قلیه جغربن، از دال و لام المدست [؟].
الزیچک: «روده بز علفخوار»، که قطعه قطعه کنند و هر پاره یک وجب بالا و پنج پنج به یکدیگر بپیچند، و در «ماست با [: آش ماست]» اندازند و خواتین]خانمها[ به تبرک در اندرون حجره به یکدیگر فرستند، بیت: پیش زنان «ماست با» به غیبت «زیچک» ر همچو «مُقیَل [نوعی آش] است کِش «مبار» نباشد.
السختو [سختو]: «چرب روده گوسفند فربه»، که اندرون آن از برنج و زعفران و پیاز و نخود، و داروهای گرم و گوشت یا جگربند و دنبه یا پیه پر کنند، بعضی سخت و قوی باشد، و بعضی نرم و باریک، بعضی دراز، و بعضی کوتاه، و محبوب خاطر زن و مرد باشد؛ و شخصی بینی که در حالت سیری، از آن سخت و قوی، یک گز، به هوس میخورد و از ادخال باک نمیدارد. بیت: بر سایبان نان تُنَک اعتماد نیست ر «سختو» مگر به باطن پاک شما رود.
منابع و پانوشتها در روزنامه موجود است