آقای دکتر کزازی «چهره ماندگار» و استاد و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی در میان اهل ادب به پارسی سره گفتن و به بیان خودشان، «پیراسته و پالوده گفتن» معروف است. آثار ایشان نیز از شعر و داستان و مقالات گرفته تا کتابهای درسی و پژوهشی همه به همین شیوه نگاشته شدهاند. «فرهنگ واژگانی»، کتابی است که انتشارات معین بر پایه واژههایی که این استاد کوشا به کار میبرند، چاپ کرده است. در گفتگوی «مفاخر ماندگار» با این استاد برجسته، مروری شده است بر وضعیت آموزش، تدریس و پژوهشهای مرتبط با زبان و ادبیات فارسی در ایران.
اجازه دهید سخن را با این پرسش آغاز کنیم که چرا در گذشته متون استوار فارسی مانند گلستان و کلیله و دمنه در مکتبخانهها و بعد مدارس تدریس میشد، اما هر چه روزگار گذشت، این متون در فضای آموزشی متوسطه و حتی عالی، کمرنگ و بعضا حذف گردید؟
بی گمان چنین است! اگر ما دانش زبانی و ادبی ایرانیان امروز را با این دانش نزد ایرانیان چند دهه پیش بسنجیم، به شگفتی خواهیم دید که ایرانیان کنونی آن پیوند فراگیر و پایداری را که نیاکانشان با زبان و ادب پارسی، و در پی آن با فرهنگ ایرانی داشتهاند، ندارند. این پدیده دریغانگیز و پرسمانخیز خاستگاههایی گوناگون دارد. یکی از آنها که کاربردی بنیادینتر میتواند داشت، این است که در پی دگرگونی در هنجارهای روزگار، این پدیده دلآزار در هازمان و جامعه ایرانی مانند شاید بسیاری دیگر از هازمانهای جهان، پدیدار شده است؛ آنهم این است که ارج و ارزش نوشتار، اندک اندک کاستی گرفته است؛ زیرا رسانههایی دیگر جای دفتر و نامه و کتاب را گرفتهاند. در جهان امروز، گسترش برگزاف و مرزشکن فنّاوری رسانهای، انگیزهای نیرومند شده است که مردمان جهان، از آن میان ایرانیان بیش ببینند و در پی آن، در دامنهای تنگتر بشنوند، از آن پس در دامنهای بسیار تنگ، بخوانند. شمار خوانندگان، کسانی که با کتاب در پیوندند، بسیار کاستی گرفته است بر شمار بینندگان، برگزاف افزوده شده است. اگر بخواهیم روانشناسانه این پدیده را اندکی بکاویم، میتوان گفت که «دیدن» هرگز نمیتواند با «خواندن» در کارسازی و اثرگذاری همساز و همتراز باشد. بهناچار آنچه میبینیم، در رویه میماند و راه به ژرفاها نمیبرد. هنجار این است که تنها یک بار میبینیم؛ اما آنچه میخوانیم، از آن روی که بر آن درنگ میورزیم، میتواند کارآیی افزونتری داشته باشد و از رویه راه به ژرفا ببرد، بر یاد و اندیشه کارگر بیفتد؛ اگر کارمایه فرهنگی و اندیشهای و روانی در آن بسیار باشد، حتی به نهاد برسد و در شمار نه تنها آموختهها، که اندوختهها نیز جای بگیرد. یکی از خاستگاهها این است،
دو دیگر به همانسان که شما در پرسش خویش بر آن انگشت بر نهادهاید، این کاستی و کمّی، به آن بازمیگردد که شاهکارهای سخن پارسی، آن جایگاهی را که بهسزا میباید در آموزش داشته باشند، بهویژه در ردههای آغازین آموزش، ندارند. نونهالان ایرانی در آن زمانی که میباید، در زمانی که روزگار آموختن و اندوختن است، با این شاهکارها پیوندی پایدار نمییابند و از همین روی در سالیانِ سپسین، زمینه فرهنگی و روانی در آنان فراهم نمیشود که پیوندی تنگ و همواره با این شاهکارها داشته باشند. شما اگر با یکی از کهنسالان سخن بگویید، حتی اگر فرهیخته و دانشآموخته نیز نباشد، آشکارا میبینید که پی در پی به بیتهای بلند، دستانهایی دلنواز را به بهانهها و انگیزههای گوناگون در سخن خود به کار میبرد. گفتار خویش را با آنان شکرینی و شگفتی میبخشد. در میان ایرانیان جوان، حتی میانسال چند تن را میتوانید شناخت که سخنی اینگونه بتوانند داشت؟ خاستگاههای دیگر را نیز برمیتوانم شمرد، اما بدین دو بسنده میکنم.
در ادامه پرسش پیشین، آیا با این دیدگاه موافقید که نسل جدید دانشجویان زبان و ادب فارسی آنچنان که باید شوقی به آموختن و خواندن اندیشه و آثار بزرگان پیشین ندارند؟ آسیبشناسی جناب عالی در این باره چیست؟
پاسخ این پرسش کمابیش در پاسخ به پرسش پیشین داده شد. با اینهمه، شایسته میدانم که نکتهای را بر آنچه گفته شد، در پاسخ بدین پرسش بیفزایم؛ نکتهای شایسته درنگ، اندیشهانگیز و پرسمانخیز٫ من سالی چند از این پیش که بدین نکته پرداختم و آن را در گفت و شنودی یا در سخنی که میراندم، بر زبان آوردم، مایه شگفتی برخی از کسان شد و واکنش آنان را برانگیخت؛ اما من همچنان بر آنم که این نکتهای است باریک که باید در آن اندیشید. هم اکنون آن را دیگربار، کوتاه در میان مینهم:
یکی از خاستگاههای بیگانگی ایرانیان کنونی با شاهکارهای سخن پارسی، پدیدهای است که از کشورهای دیگر به ایران راه جسته است، در روزگاری که باخترگرایی گسترشی مییافت. آن پدیده، همان است که آن را «ادب کودکان» مینامند. «ادب کودکان»، ادب سنجیده، بررسیده، اندازهگرفته است. شما اگر به کتابهایی بنگرید که بر پایه اینگونه از ادب نوشته شدهاند، میبینید که در جایی از کتاب، بیشتر بر پشت پوشینه آن، نوشته میشود: این کتاب برای رده سنی فلان، از فلان سال تا فلان سال نوشته شده است. این شیوه، با شیوهای که هزاران سال در ایران، در آموزش نونهالان روایی داشته است، یکسره ناساز است. تا چند دهه پیش، نمونههایی از شاهکارهای سخن پارسی در دبستانها آموزش داده میشد. کسانی که «ادب کودکان» را پدید آوردهاند، میخواستهاند که آموزه را با توان کودک در شناخت و دریافت هماهنگ کنند. دیدگاه و رای من این است که این تلاش در هماهنگی، انگیزهای نیرومند شده است که کودکان و نونهالان ایرانی از شاهکارهای سخن پارسی بیبهره بمانند، در پی آن، آن روزنهای فراخ را به چشماندازهای دلفریب فرهنگ و پیشینه ایرانی از دست بدهند.
کودکْ در آموختن، گُنجایی و توان بسیار دارد و نیازی نیست که هر آنچه را میآموزد، بداند و به معنای آن راه ببرد. «کودک» سراپای ستانندگی و پذیرندگی است. شما اگر نوشتهای یا سرودهای پیچیده و دشوار را فراپیش آموزنده نونهال بنهید، میتواند آن را بستاند، از آن خود کند بیآنکه بهروشنی آن را دریابد. بدینگونه است که آموختههای زبانی و ادبی کودک، بهویژه اندوختههای آن، مایهوری و گستردگی میتوانند یافت. او در سالیانِ سپسین از این گنجینه بهره بسیار میتواند برَد. من خود آن را آزمودهام.
از آن زمان که خواندن میتوانستم، با سخن پارسی آشنایی جستم. روانشاد پدر، کتابهایی را میستاند و به من میداد که بخوانم؛ کتابهایی که به زبان کودکانه نوشته نشده بود، اما کتابهای داستانی بود، داستانهای کهن که داستانگویان بر زبان آورده بودند، به نوشتار درآمده بود. داستانهایی از گونه امیرارسلان نامدار، رستمنامه و ملکجمشید. زبان این داستانها، نه تنها کودکانه نبود، زبانی ادبی و آکنده از بیتهای بلند بود. من بسیاری از واژههایی را که میخواندم، درنمییافتم. نمونهای میآورم: در این داستانها بارها در گزارش اسب راهوار تیزپوی، نوشته شده بود: «اسب صرصرتگِ پولادرگ». من پارهای از این واژگان را نمیشناختم! اما هنوز آنها را در یاد دارم. هنگامی که دانش زبانی و ادبی من مایهور شد، معنای این واژهها را دانستم. اما برآنم که نه تنها زیان نکردهام، سودی سرشار هم برای من داشته است. به هر روی، این دیدگاهی است که شایسته بررسی و درنگ از سویههای گوناگون است.
به عنوان «چهره ماندگار ادب» و استاد با سابقه زبان و ادبیات فارسی، در یک نگاه کلی ارزیابی شما از وضعیت و کیفیت تدریس زبان فارسی در دانشگاهها چگونه است و کیفیت علمی فارغالتحصیلان سطوح عالی را چطور میبینید؟
پاسخ به این پرسش که همچنان پرسشی است دریغآمیز، این است که چگونگی آموزش زبان و ادب پارسی در دانشگاههای ایران، به هیچ روی شایسته و درخور و هماهنگ با این ادب شگرف شکرین شگفتانگیز نیست! سخن پارسی ستیغ و فرازنای فرهنگ ایرانی است. ایران را جهانیان بر بنیاد این سخن ستوده سخته ستوار میشناسند. بیهیچ گمان و گزافه، بزرگترین و نامورترین سخنوران جهان در زبان پارسی، بالا برافراختهاند. شاهکارهای بیمانند را در رزمنامه و بزمنامه و رازنامه و دیگر قلمروهای ادب آفریدهاند. سخنورانی مانند فردوسی، خیام، مولانا، سعدی، حافظ و نظامی؛ که هر کدام در قلمرو آفرینشی خویش، بیهمال و همتایند. این نازشگاه فرهنگی ـ هنری، شایسته آن است که بیش از هر زمینهای دیگر، فرهنگی ـ آموزشی، بدان پرداخته شود؛ چه، آموزش راست یکباره و چه آموزش کنارین که به شیوههایی دیگر بیرون از آموزشگاه و دانشگاه انجام میتواند گرفت. اما کار به درست وارونه است!
ارز و ارج زبان پارسی و ادب آفریده در آن، بسیار کاستی گرفته است، به گونهای که گاه، دانشجویان به من میگویند که با بیم و پروا و شرم و نگرانی به خانواده خود گفتهاند که میخواهند در رشته زبان و ادب پارسی، دانش بیاموزند! این دردی است گران و دریغی است بزرگ که برترین مایه نازش و سرافرازش ایرانیان، چنین خرد و خار و بی فرّ و فروغ شده باشد. از سالیان خُردی و از ردههای نخستین آموزش، میباید ارج و ارزش زبان پارسی و ادب آن را به نوآموزان آموخت. آنان را با این جهان جادُوانه دلربای سراسر زیبایی و والایی آشنایی داد. اگر این آشنایی پدید بیاید، من بیگمانم که ایرانیان امروز مانند نیاکانشان، همواره از آن در درازنای زندگانی بهره خواهند برد.
به نظر شما فرهنگستان زبان و ادب فارسی کشور تا چه سطحی در واژهسازیها توفیق داشته است؟ آیا مردم از این اقدام استقبال کردهاند و آن را جدی گرفتهاند؟
از نگاهی کلان و فراخ، دید و داوری من درباره کارکرد فرهنگستان این است که پارهای از واژههایی که فرهنگستان در زبان فراپیش نهاده است، زبان پایه پارسی، زبانی که همه ایرانیان و پارسیگویان آنها را به کار میگیرند، جایی یافته است و به کار گرفته میشود. بسیاری از واژگان نیز از این رویکرد و بخت، بیبهره ماندهاند؛ زیرا «واژه» به شیوهای بهآیین از هر دید، فراپیش نهاده نشده است. سرنوشت واژه را مردم برمینهند. اگر «واژه» بر زبان مردم روان گردید، استوارترین سنجه آن است که آن واژه، واژهای سنجیده و پسندیده بوده است. بسیاری از واژههایی که نخست بار در زبان پارسی فرا پیش نهاده است، به دست کسانی که با این زبان شکرین شورانگیز خُنیایی بهبسندگی آشنایی دارند، نه از سوی فرهنگستان، گسترش و روایی داشته است. حتی گاه واژهها را کسانی پدید آوردهاند که با زبان، آشنایی آموختاری و دانشورانه نداشتهاند. من تنها به یک ـ دو نمونه بسنده میکنم از واژههایی که کسانی آنها را پدید آوردهاند که در کار خودرو بودهاند، مانند: «سیبک»، چون ابزاری در خودرو به «سیب» میمانده است، به زیبایی و بهآیین، آن را «سیبک» نامیدهاند. یا ابزاری دیگر را «سگدست» نام نهادهاند، نگفتهاند دست سگ یا مانند دست سگ، دست سگسان، نغزترین گزینه را یافتهاند: «سگدست»؛ این واژگان در زبان مردم افتاده است.
آیا امروز زبان فارسی این امکان را دارد که بتواند خود را در عرصه تکنولوژی و رقابت با زبانهای دیگر حفظ کند؟
آری، زبان پارسی در این روزگار هم میتواند در زمینههای گوناگون و از آن میان، فنّاوری و ابزارسازی، زبانی پویا و توانمند باشد؛ زیرا که این زبان، کارآمدترین سامانه یا دستگاه واژهسازی را داراست. در این زبان، بیکرانه میتوان واژه ساخت. بسنده است که شما دو یا چند واژه یا واژه وابسته«وند» را در کنار هم بنهید تا واژهای نو پدید بیاورید، بدینگونه نیاز بدان واژه را از میان بردارید. اگر ما واژههایی را که در زبان پارسی با اندامهای برترین آدمی ساخته شده است، گرد بیاوریم، با اندامهایی چون «سر»، «دست» و «پا»، هر کدام از آنها خود فرهنگی جداگانه را پدید خواهد آورد. این را هم بیفزایم که به درست از همین روست که زبان پارسی، زبان نمادین سرواد و سخن شده است در جهان؛ زیرا این زبان، زبانی است که بهآسانی در آن میتوان «واژه» ساخت. این توانش در زبان پارسی، سخنور و نویسنده را یاری میرساند که همواره بتواند آن را به شیوهای که خود خوش میدارد و میپسندد، در کار بیاورد و مُهر خویش را بر این زبان بنهد و آن را از آن خود کند.
در طول سالهای گذشته انجمن آثار و مفاخر فرهنگی میزبان سخنرانی جناب عالی به مناسبتهای گوناگون بود. جایگاه این مجموعه با سابقه را در فضای فرهنگی کشور چگونه میبینید و در طول سالیان پس از پیروزی انقلاب، فعالیتهای انجمن در پاسداشت مفاخر فرهنگی و علمی کشور را چگونه ارزیابی مینمایید؟
من اگر بخواهم همچنان با نگاهی فراخ و فراگیر به کارنامه انجمن آثار و مفاخر بنگرم، آنچه میتوانم گفت، این است که این انجمن، مانند بسیاری دیگر از انجمنها، در سرگذشت خود، فراز و فرودهایی داشته است. زمانی انجمنی بوده است اثرگذار با کارکردی گسترده و پایدار، زمانی نیز انجمنی شده است در گوشهای فرومانده، نژند، نزار! این فراز و فرود، ناگفته پیداست، بازمیگردد به آن که راهبر و سرور این انجمن چه کسی بوده است! اگر فرهیختهای بوده است فراخاندیش، آزادمنش و با مایه و توان بسیار در ساماندهی، انجمن شکفته است، بر سر آمده است و نمودی همواره و چشمگیر یافته است؛ اما اگر رشتهها در دست کسی بوده است که اندیشهای تنگ و مایهای اندک داشته است، سر در نشیب نهاده است. به هر روی آنچه در فرجام میتوانم گفت، این است که این انجمن در زمانهای فرّ و فروغ خویش، کارهایی ارزشمند و بنیادین به انجام رسانیده است که یک نمونه درخشانش، کتابهایی است که در این انجمن به چاپ رسیده است که از هر دید، کتابهایی هستند شایسته و ستودنی.