یادداشت مسیر سیلاب (سید مسعود رضوی)

 

مسئله روشن است و هرچه درباره فاجعه سیل و ویرانی در روزهای اخیر بگوییم، تنها تکرار ملال‌آوری است از درد و اندوه و سستی، که گویی به بخشی جدایی ناپذیر از زندگی ما بدل شده و اینک باید بفهمیم که بدان «عادت» نکرده‌ایم، بلکه تا مغز و استخوان گرفتار و «معتاد» آن شده ایم. پس باز می‌گوییم و تکرار می‌کنیم، و به قول اهل بلاغت، این تکرار از برای «تاکید» است، زیرا امیدواریم گوشی بشنود و کسانی از مسئولان و متولیان آستین همت بالا زنند و علاج واقعه قبل از وقوع کنند.
پیش از بحث، بد نیست صریح بگویم که اگر نمی‌توانید درد مردم را دوا و از فاجعه‌ای چون سیل پیش بینی شده اخیر، جلوگیری فرمائید، اجازه بدهید نهادهای مدنی و محافل و اجتماعات مردمی گامی فراپیش نهند. که بقول بیهقی در بیان ماجرای سیلاب بامیان، چون پل اصلی شهر ویران شد، بازرگانی پارسای، پلی مستحکم و نیکو بنا کرد و ابوالفضل بیهقی گوید: «اثر نیکو ماندنی ست و از مردم چنین چیزها برجای ماند.»
باری، در شعر و ادب و تواریخ ما، یکی از مهمترین اندرزها که به ضرب المثل بدل شده است، «خانه بر سیلاب» یا «در ره سیل ساختن» است، یعنی کار بیهوده کردن و خود را در کام و دام فاجعه افکندن. غرقاب خامی و نادانی و بیهودگی شدن. شایسته است اگر از خود بپرسیم: پس این اندرزها کی به کارمان خواهد آمد؟
بیدل سروده است:
دوش سیلاب خیالت می‌گذشت از خاطرم
خانه دل بر سر ره بود ویران‌کرد و رفت
‏ قاعدتا وقتی فاجعه‌ای رخ دهد، عبرت می‌شود، اگر تکرار شود اهمال و نادانی است، اما اگر بارها رخ دهد تباهکاری است. به دست خود، خویش را تباه کردن است، و خداوند سبحان مگر نفرمود: ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه… و نیز: بانفسکم الی التهلکه…
چقدر باید گفته و کشته شود یا سروده و شکسته شود؟
مگر ابتدای راه و بدایت و جوانی و سرخوشی است که آزمون و خطا پیشه کرده‌ایم یا می‌کنیم و از عواقبش نمی‌هراسیم؟ هر بار زندگی‌ها به باد می‌رود و خانه‌ها و خانواده‌ها متلاشی می‌شوند. همین چند سال پیش، چندین بلاد آباد در لرستان به سیلی ویرانگر به کلی از روی زمین محو شد.
مولانا جلال الدین هم بارها اندرز داده و سروده است:
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون
‏***
ایران از کم آبی و تشنگی رنج می‌برد. مردم و شهرهای بزرگ و تاریخی، از غبار و گرد نفس نمی‌توانند کشید. مهاجرت و برخورد و اعتراض بر انتقال آب و حقابه‌های افراد و مناطق و شهرها دارد به ماجرایی متعارف تبدیل می‌شود. این همه بلایا، نتیجه ایست که بیش از گرمایش و تغییرات زیست محیطی، از دیدگاه غلط و ارزیابی خطا و مدیریت ناوارد بر کشور و مردم ایران فرو باریده است. کاش سیلاب آن دیدگاه‌های سست و این مدیریت ناتندرست را می‌برد.
دیرگاهی است که بستر تمام رودهای بزرگ و حاشیه‌های سبز و مصفای آن را غصب کرده و به اسم باغ و ویلا و کافه و رستوران و تالار و ملک خصوصی بدل کرده و سند زده‌اند. به قول دلالان تغییر کاربری داده اند! در مناطقی هم که دریاچه و تالابی داشتیم، آب را آنقدر از مناطق بالادست و چاه و عرصه‌های دیگر، بی‌حساب و کتاب مصرف کرده‌اند که خشکزاری بی سکنه و یا نمکزاری غیر قابل بهره برداری برجای مانده است. نمونه میانکاله هم طعمه تازه و مرغوبی است و البته در راه همین تجارب گام نهاده و دارد از دست می‌رود.
اتفاقات زیادی در مسیر آب و آبادانی و خشکی و ویرانی ایران در دهه‌های اخیر رخ داده است. مهمتر از همه، استقرار صنایع در مناطق خشک است و سپس ساخت سازه‌ها و خانه‌های شهری بر مسیر و حاشیه رودها و دادن خوراک به سیلابها. و بالاخره ساختن سدهای پیاپی و گاه ویرانگر مثل سد گتوند، و آنها را به ضرب و زور توجیه کردن و با بودجه‌های کلان ساختن و اقلیم بهشت آسا و سبز و پر آبی چون خطه خوزستان را به سوی کویری شدن بردن. چرا؟
چون جماعاتی از پیمانکاران می‌خواهند بودجه بی‌حسابی را به جیب نامبارک سرازیر کنند این شرکت‌ها نه آمار درستی دارند، نه مالیات و بهره‌ای برای دولت دارند، و نه نقشه راه و مسیر مدیریت مبتنی بر مصلحت اقلیم و منافع ملی را اجازه عرض اندام می‌دهند. اینها به راستی فرزندان نامشروع زد و بند و حرص و فسادند و بس٫ باور کنید حتی اجازه نمی‌دهند متخصصان جدی و کارآزموده و دانشگاهی مطالعه کنند و آمار و تحلیلی مبتنی بر افقهای واقعی ارائه کنند. آنقدر سنگ اندازی و مانع تراشی و مخاطره ایجاد می‌کنند که یک پایان نامه هم در این باره نوشته نشود. چه رسد به پروژه و برنامه ملی…
آب فراوانی که این روزها بر زمین ایران فروباریده است، می‌تواند به جای نقمت، نعمت باشد، فرصت باشد، جان تازه به زراعت دهد و منبعی برای ذخایر زیر زمینی و جاری رودها باشد. اما دریغ از آنکه حتی راهکار کاهش خسارت به درستی شناخته و معرفی شود یا برای جلوگیری از قربانی شدن مردم بی گناه تدبیری اندیشیده و دنبال شود. مگر چند سال از سیل دروازه قرآن شیراز گذشته است؟ چرا باز در صد جای مشابه، خسارت‌های مشابه پدید آمده است؟
‏آیا استحصال و ذخیره آب به واسطه مطالعات زمین‌شناسی و هدایت مسیل و آبراه‌های مشخص، اجرای طرح آبخیزداری و آبخوانداری، مهندسی حفظ آب و تزریق به زمین در مناطقی که نیازمند آب است و خشکی موجب فرسایش و شکاف و ریزش و رانش زمین و افت خاک شده، تا این حد دور از دسترس است؟ آیا تشخیص رخدادهای اخیر بر مبنای محاسبه حجم و تراکم سامانه‌های بارش و ضریب خطر در مناطق عبور آب، نباید مسئولان را هشیار و مردم را بیدار کند؟ چرا نعمتی به این بزرگی، به افرادی ناوارد و در واقع به مدیریت ضعیف و درک ناقصی سپرده می‌شود که ساده‌ترین امور قابل پیش بینی را به دست کسانی داده است که با دانش قلیل زمین و آسمان ایران، و روح و جسم مردمان، و سرمایه‌های بی‌پایان را همچون سیلابی در کوچه‌های تنگ، به امان خدا و خلق خدا رها کرده و آخرسر هم همگی مشعل به دست و چکمه در آب، دنبال مقصران احتمالی و خیالی هستند. متهمانی که همچون اشباح غیر قابل جستجو و طبعا ناپاسخگو هستند.
بد نیست برای دانستن پیشینه دراز این ماجرا، نه فقط از مشکلات و بلایای سیلاب‌ها مکرر در سالها و دهه‌های اخیر، که از روایت بیهقی در سیل بامیان هم مدد و عبرت بگیریم:
ذکر السیل
روز شنبه میان دو نماز، بارانکی خردخرد می‌بارید؛ چندان که زمین را اندکی‌تر می‌کرد و گروهی از گله‌داران در بستر رود غزنین فرود آمده و گاوها را آنجا نگه داشته بودند. هرچه گفتند از آنجا برخیزید که در راه گذر سیل ماندن خطاست، فرمان نمی‌بردند تا باران قوی‌تر شد. پس، کاهلانه برخاستند و خویشتن را به پای دیوارهایی افکندند که به کوی آهنگران پیوسته است و پناهگاهی پیدا کردند که آن هم خطا بود، اما آرامیدند. و بر آن جانب رود که سوی افغان شال است، در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا، بسیار استران سلطانی بسته و آخورها را کنار هم ساخته و چادرها برپا کرده و بی‌خیال نشسته بودند. آن هم خطا بود؛ که در راه گذر سیل بودند.
پل بامیان در آن روزگار این‌چنین نبود بل پلی بود قوی با ستون‌های استوار و پشتوانه‌های نیرومند، اندکی کوتاه، و بر آن دو ردیف دکان در برابر یکدیگر؛ چنان‌که اکنون است و چون از سیل تباه شد، عبویه بازرگان، آن مرد پارسای نیکوکار ـ خدا بیامرزدش-چنین پلی ساخت؛ یک دهنه به این نیکویی و زیبایی، و اثر نیکو ماندنی است و از مردم چنین چیزها می‌ماند. باران در پسینگاهان چنان شد که همانندش را به یاد نداشتند و تا دیری پس از نماز خفتن پیوسته می‌بارید و پاسی از شب گذشته، سیلی در رسید که پیران کهن اقرار کردند چنین سیلی را به یاد نمی‌آرند و با درختان بسیاری که از بیخ برکنده و با خود می‌آورد، ناگهان سر رسید. گله‌داران جستند و جان به در بردند و نیز استرداران و سیل گاوان و استران را در ربود و به پل رسید و گذر تنگ بود.
چگونه ممکن می‌شد که آن‌همه گل‌ولای و درخت و چارپا یکباره بتوانند بگذرند؟ و دهانه بسته شد؛ چنان‌که آب راه گذر نداشت و بر روی پل افتاد و دنباله سیل، همچون لشکر آشفته، از راه می‌رسید و آب از بستر رودخانه بالا زد و در بازارها روان شد و به بازار صرافان رسید و خسارت‌های بسیار به بار آورد، و بزرگ‌ترین هنرش اینکه پل را با دکان‌ها از جا برکند و راه خود را دریافت و کاروانسراهای زیادی را که در راهش بودند ویران کرد و بازارها همه از بین رفتند و آب تا زیر باروی قلعه آمد؛ چنان‌که در قدیم و پیش از روزگار یعقوب لیث بود. و این سیل بزرگ چندان به مردم زیان رساند که هیچ حسابگری از پس اندازه‌هایش برنمی‌آید و دیگر روز، مردم در دو سوی رود به تماشا ایستاده بودند و چیزی به ظهر نمانده سیل از پا افتاد. مدتی پل نبود و مردمان به‌سختی از این کرانه رود به آن کرانه و از آن به این می‌آمدند تا آن‌گاه که باز پل‌ها ساختند…

شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱  روزنامه اطلاعات

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *