این یادداشتها که انتشار آن از هفته گذشته آغاز شده، و پس از این به تدریج ملاحظه خواهد شد، زندگینامه و اشعار و خاطراتی است که بخش مهمی از آن با قلم مرحوم حسینعلی راشد نوشته شده است. بخش اول شرح احوال فیلسوف و خطیب تاریخ معاصر مرحوم حسینعلی راشد تربتی،دو هفته پیش در ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات (چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱) منتشر شد و اکنون بخش دوم آن که ادامه مطالب شماره قبل است، به شرح زیر از نظر خوانندگان ارجمند میگذرد.
این نوشته ها، ابتدا در سال ۱۳۶۸ توسط مرحوم مهدی راشد (برادرزاده حسینعلی راشد تربتی و فرزند محمد امین راشد) متوفای یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۹ شمسی، گردآوری و تنظیم شده و سپس در اختیار پژوهشگر توانا استاد محمد حسن ابریشمی (مولف کتابهای محققانه درباره ابریشم و زعفران و نظایر آن) قرار گرفته است. استاد دکتر ابریشمی کتاب زعفران خود را که در سال ۶۴ شمسی با مقدمه مرحوم محمدعلی جمالزاده منتشر شده، به این صورت هدیه به راشد کرده است: «تقدیم به روان پاک: معلم اخلاق، مرحوم حسینعلی راشد». و به دلیل همین سابقه و سائقه ارادتی که نسبت به مرحوم راشد داشته و دارد، یادداشتهای مذکور را در اختیار روزنامه اطلاعات قرار داده است، که اینک از نظر خوانندگان ارجمند میگذرد. ویرایش و گزارش دقیق و تکمیل این مطالب توسط استاد جلال رفیع صورت گرفته است که با توجه به اشراف ایشان به موضوع و نوشته ها و تتبعات منحصربهفردی که در این زمینه دارند بر ارزش و اهمیت این یادداشتها افزوده است. از استاد رفیع سپاسگزاریم.
مرحوم مهدی راشد (برادرزاده حسینعلی راشد تربتی) در آغاز یادآوری کرده است: امسال [سال ۶۸] پس از گذشت نه سال از فوت مرحوم راشد، شاید بیمناسبت نباشد برای آنان که هنوز با تیک تاک ساعت ۸ بعدازظهر روزهای پنجشنبه یاد سخنرانیهای «راشد» در خاطرشان زنده میشود و برای آذربایجانیهای وفادار به آن مرحوم که تنها مجلس بزرگداشت و فاتحه را در مسجد آذربایجانیهای بازار تهران برپا داشتند، شرح حالی از آن فقید سعید نگاشته شود…
***
لازم است یادآوری شود که قصیده مرحوم راشد با مطلع «سالم به سی نرفته بُد و بودمی جوانر کابشخورم کشید به شیراز و اصفهان» که در شماره قبل چاپ شد، تاریخ سرودنش جمعه هفتم اسفند ۱۳۳۲ شمسی است و عنوانش «در هجرت به شیراز و اصفهان».
***
«پس از چند سال به سبب بهانهگیریهای فراوان از جانب بعضی از مردم طاقتم تمام شد و یک شب در ضمن سخنرانی معذرت خواستم، سخنرانی را ترک کردم و چهار هفته به ساختمان رادیو نرفتم. بعداً از جانب دولت وقت اصرار شد که سخنرانیهای خود را ادامه بدهم. از آن پس دستگاه ضبطی به خانه آورده در اختیار من گذاشتند که هر موقع حالم مناسب بود سخنرانی خود را ضبط کنم و ناچار نباشم شبهای جمعه در سرمای زمستان و گرمای تابستان با رنجوری و دردمندی به استودیو بروم».
ـ در اینجا شاید بیمناسبت نباشد اضافه کنم در سه نوبت که مرحوم راشد برای معالجه به اروپا سفر کرده بودند و سفر آخری که در سال ۱۳۴۴ شمسی هجری انجام شد متجاوز از سه ماه به طول انجامید، مرحوم استاد شهید مطهری که خدا غریق رحمتش فرماید به جای ایشان (به جای آقای راشد) در رادیو سخنرانی میکردند. قبل از آقای مطهری مرحوم ابن الدین همیشه به جای آقای راشد سخنرانی میکرد، که پس از فوت آن مرحوم از استاد مطهری کمک گرفتند. مرحوم مطهری علاوه بر اینکه هم ولایتی ایشان (آقای راشد) محسوب میشد یکی از دانشجویان ممتاز دوره دکتری فلسفه در دانشکده معقول و منقول بوده و به یاد دارم مرحوم راشد وقتی از تصحیح ورقه امتحانی ایشان (آقای مطهری) در درس اسفار فارغ شد گفت اگر نمرهای بیشتر از بیست وجود داشت، به این ورقه میدادم. در حالیکه شاید شاگردان راشد یادشان باشد که معمولاً آن مرحوم در نمرهدادن زیاد دست و دلباز نبود و غالب نمرهها در حدود ۱۰ دور میزد. شهید بهشتی، دکتر باهنر و دکتر مفتح نیز از شاگردان ایشان بودند، همچنین دکتر آیتی که خیلی ممتاز بود. مرحوم راشد در مورد روش خود در سخنرانی چنین مینویسد:
«من ۱۴ ساله بودم که جنگ بینالملل اول تمام شد. در همانسال همراه پدرم در یک کاروان ۳۰۰ نفری از شهر خودمان (تربتحیدری) برای زیارت به کربلا رفتیم و برگشتیم. در این مسافرت که نزدیک به ۶ ماه طول کشید و طول ایران را از مشرق به مغرب پیمودیم متوجه شدم که ما خیلی کم و کسر داریم. این فکر که در عمق روحم جا گرفته بود باعث شد که هرگاه قلم به دست گرفتم تا مقالهای بنویسم یا به منبر رفتم که خطابهای ایراد کنم، آن مطلب اصلی که سخنانم، پیرامون آن دور میزد و همیشه به خاطرم بود، راهنمائی مردم به سوی یک زندگی بهتر بود. و چه در این سخنرانیها و چه در منابر در زمانی که منبر میرفتم همیشه کوشش داشتهام تا حدی که برای انسانی مثل من ممکن است نیت خود را خالص گردانم و خدا را در نظر داشته باشم و در سخنانی که میگویم دقت کنم که از لحاظ عقل و مأخذ دینی هر دو صحیح و برای مردم قابل فهم و مفید و در زندگانی راهنمای آنها باشد.
همچنین خیلی مقید بودهام که دین و پیغمبر و خدا را تا حدی که میتوانم بزرگ و آبرومند و قابل قبول عقل جلوه بدهم. سخت احتراز داشتهام از اینکه آنچه را صحیح نیست یا آنکه مردم را در زندگی گمراه و بیچاره میگرداند یا عقول آنها را از کار میاندازد یا حریت آنها را سلب میکند یا در آنها ایجاد غرور و تعصب و خودخواهی و خودپسندی و شقاوت و قساوت میکند بگویم، هر چند که موافق با میل و خواست مردم بوده یا اگر میگفتهام از آنراه سودی میبردهام. هیچگاه برای آنکه سودی به من برسد یا مورد توجه مقامی واقع گردم سخن نگفتم. بلکه هرجا متوجه گشتم که گفتن سخن هر چند حق است متضمن چنین امری است از گفتن آن خودداری کردم. هیچگاه به مدح و ذم کسی نپرداختم. و از کسانیکه به من بدیها کردند و بر من نارواها گفتند در سخنرانی انتقام نگرفتم. همچنین سخنرانی را وسیله سپاسگزاری از کسی که به من محبت کرده است قرار ندادم. کوشش فراوان داشتم که سخنرانی و منبر خود را دور و خالی از هر گونه شائبه و فقط در راه راهنمایی و خیراندیشی مردم به کار برم. همچنین از مطالبی که تفرقه ایجاد میکند یا بر شک مردم میافزاید مطلقاً خودداری کردم. شاید خوانندگان تعجب کنند اگر بگویم حقالزحمهای که بابت این سخنرانیها به اینجانب داده میشد در سال اول و دوم ماهی یکصد و بیست تومان و زمانی که ترقی کرد و هفتهای دو شب شد و بعداً شبهای جمعه به مدت یک ساعت گشت، به ماهی پانصد و شصت تومان رسید.
چون درِ این سخنرانی را بستم و گوش خود را پنبه گذاشتم و هیچگاه برای احدی در آن محلی نگذاشتم، طبعا در کشوری مانند کشور ما که هر کس غرق در وجود خویش است، جز حقالزحمهای که در برابر آن به من کم یا زیاد داده میشد و بجز حقوقی که از دانشگاه به موجب سمت استادی که داشتم دریافت میکردم یا زمانی که منبر میرفتم، آنچه معمولاً در برابر چند جلسه خطبه منبر داده میشد، از هیچ مقام روحانی یا سیاسی یا اقتصادی هیچ نوع انتفاع نداشتهام و من فکر میکنم که اگر به منبر نرفته بودم و دعوت رادیو را برای سخنرانی نپذیرفته بودم و از سی سال پیش که تهران آمدهام فقط به تدریس در دانشگاه و تالیف کتب علمی پرداخته بودم همین اندازه زندگی که الان دارم داشتم و این همه دردسر نمیکشیدم و خون جگر نمیخوردم. شهرت برای کسی خوب است که از آن استفاده کند، اما کسی که جز اجرت معمولی که در برابر کار و زحمتش دریافت میکند استفاده دیگر از خودِ شهرت نکند و آنرا نردبان رسیدن به مقامی قرار ندهد جز آفت و بلا و رنج و اندوه دائم نتیجهای ندارد. من اگر در دوره طلبگی درس نخوانده بودم و در دوره منبر و سخنرانی زحمت نمیکشیدم، دلم خوش بود که فقط از شهرتم نان میخورم، ولی من که در تمام دوره تحصیل جزو طلاب درجه یک بودم و در تمام دوره منبر و سخنرانی، یا کتاب نگاه کردم یا قلم زدم و هزارها صفحه چیز نوشتم، اگر این زحمت و مطالعه و نوشتن را منحصر کرده بودم به همان رشته تدریس و تالیف، به جای چند مجموعه سخنرانی چند جلد کتاب علمی منتشر میکردم و از حق تدریس همیشه برخوردار میبودم و خون دل کمتری میخوردم. هرگاه روز اول که مرا در تهران به منبر یا رادیو دعوت کردند، آنچه بعداً بر من گذشت و به من رسید و دیدم به من مینمودند، تمام شهر تهران را از باغ و خانه و مغازه و هر چه در آنها است به من میدادند قبول نمیکردم که قدم در این راه بگذارم. زیرا بر فرض که همه شهر تهران از من میبود جز رنج نگهداری آن چه بهرهای از آن میبردم؟ و گذشته از آن، تمامی آن دارائی ارزش نداشت که آدمی متحمل رنج روحی بیجهت گردد. حیف است که عمر و زندگی انسان به غم و اندوه که مردم عامی یا مغرض یا حسود یا متوقع ایجاد میکنند بگذرد. لیکن لله الامر من قبل و بعد، ما همگی سخره تقدیریم و به حکم استعدادی است که در وجود هرکس هست و میخواهد بروز کند و به حکم هوای نفس است که آدمی میخواهد خود را بنمایاند و برتر گردد و به حکم معتقداتِ کسبی [اکتسابی] است که فکر میکند درس خوانده و چیزی آموخته و مطلبی فهمیده و خداوند به او نعمتی داده و نباید از مردم دریغ کند و باید خدمتی انجام بدهد که غالباً این حکم سوم برخاسته از حکم دوم است که هوای نفس باشد و نفس است که این شبههکاریها و مغلطهسازیها را میکند تا میل خود را اجرا کند. در هر حال به موجب این احکام هر کس راهی را در پیش میگیرد بیآنکه بداند سرانجامش چیست و در پایان میگوید «لوکنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء»*. راست است که من در اثر این سخنرانی معروف گشتم و کسانی که غرض خاصی نداشتند با نظر محبت و تکریم به من مینگریستند و در اثر این محبت طبعاً فوایدی از رفتار مردم در مواقع مختلف معنوی یا مادی عاید گردید، اما در مقابل اینها کسانی که متنعم بودند و در زندگی خوشیها داشتند هرگز از خوشی و نعمت خود به من چیزی نگفتند و ننوشتند ولی هر کس بیمار یا گرفتار یا بیکار یا بیعار یا دیوانه(!)… بود سالِ دوازدهماه در خانه و در مدرسه تا وقتی به استودیو میرفتم جلو درِ «بیسیم» بوسیله نامه هرگونه درد و ناراحتی و پریشانی و سرگردانی که از راست یا دروغ داشتند با تضعیف آن [مضاعف کردن آن] به چند برابر برای من نوشتند و شرح دادند. و شاید به طور متوسط در هر ماه از دویست الی چهارصد نفر یا نامه از این قبیل داشتهام، که خود این کشنده و دیوانهکننده است، زیرا ذهن من همیشه پر شده از اشباح بدبختان، در حالی که در عالم، نیکبختان نیز هستند. عجیب آنکه همه اینها در پایان همه این مقدمهها از من پول میخواستند. و این روش که یک نفر در وضعی باشد که از مال وقف یا وجوه شرعیه یا جاهای دیگر دیناری نگیرد اما بلاانقطاع از او بخواهند و بگویند بده، غیر قابل تحمل است.
به همین جهت تمام این بیست و پنجسال(۱۳۴۵ ـ ۱۳۲۰) را من در ناراحتی و اندوه روحی به سر بردهام. هر چند از لحاظ جسمی شکمم سیر و تنم پوشیده بوده است و چشم مردم و توقعات بیجا و حسابهای بیجاتر آنها هیچگاه نگذاشته آب خوشی از گلوی من و خانواده ام پایین رود و همیشه در خانه ی طبیب یا بیمارستان یا دواخانه بوده ام…» ادامه دارد
*قرآن ،(پیامبر:) اگر من غیب می دانستم، بر وسعت مال خویش
می افزودم و هیچ بدی و آفتی برایم نمی بود.