گزارش جلسه‌ی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۲۸ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد

گزارش جلسه‌ی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۲۸ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد (بخش اول)

سوار ماشین شده‌ام. همسرم آهنگی از بهرام حصیری را گذاشته است: «تو رفتی و دلم غمین شد/ قرین آه آتشین شد» او خوب می‌داند من این آهنگ را خیلی دوست دارم.

در مسیر شهرک هر چند قدم جای برگ‌های پاییزی ‌و پلیس‌ها عوض می‌شود. چه قدر امسال فضای شهر متفاوت شده است. هوا لطیف ‌و خنک شده ‌برگ‌های درختان در جنب و ‌جوشی بی‌پایان رنگ به رنگ می‌شوند و با ریزشی آرام روی زمین آرام می‌گیرند و من این را باور دارم در هر تغییر و در هر ریزش برگ دردی وجود دارد و در کنار این درد زیبایی هم هست و این شیوه‌ی خاص طبیعت است تا برگ‌های نو جای برگ‌های پیر را بگیرند و در طبیعت بهاری دیگر شکفته شود.

به کتابخانه می‌رسم. خانم بهنام را می‌بینم که مثل من زودتر آمده است تا از کتابخانه کتاب بردارد. کنار درِ محل برگزاری جلسه استاد نجف زاده را می‌بینم و در ته دل همت بالای این مرد را تحسین می کنم. وارد محل جلسه می‌شویم. کم‌کم نظم بچه‌هایی که دارند درس می‌خوانند را به هم می‌ریزیم. ‌من یاد این بیت می‌افتم: «ما در کلاس شعر شلوغِ نمونه‌ایم/ شکر خدا که بیست نشد انضباط ما»

بعد از ده دقیقه استاد صباغ زاده از راه می‌رسند و طبق معمول مشغول فراهم کردن فضای جلسه می‌شوند. چشمم به دفترچه‌های کوچکی می‌افتدکه استاد از کیسه‌ی سفیدش در می‌آورد و هر جلسه آن‌ها را با نظم روی هم می‌ چیند و خانم بهنام را صدا می‌زند تا به جایگاه بروند.

خانم قربانی شروع به خواندن شعر می‌کند: «دستم را چگونه گرفتی که نیستی‌ام را دیدم» شعر ایشان مورد نقد قرار می‌گیرد. به عقیده‌ی خانم بهنام که خود شعر سپید کار می کند، شعر سپید در پایان باید شنونده را در انتظار بگذارد. استاد صباغ زاده که نگرانند نکند نقدها باعث شود شاعران از شعر کناره‌گیری کنند، خیلی با ملاحظه و با اجازه‌ی خانم قربانی به نقد شعر می‌پردازد. به عقیده‌ی آقای صباغ زاده شعر خانم قربانی به غزل نزدیک‌تراست و استاد می‌خواهد به گونه‌ای ایشان را به سمت نوشتن غزل سوق دهد.

شاعر بعدی خانم زبردست است با شعری خوب: «میهن قشنگ من سبز زندگی کنی» بعد از ایشان خانم فرامرزی نژاد به جایگاه آمدند. ابتدا شعری از شفیعی کدکنی درحال و هوای این روزها خواندند: «طفلی به نام شادی/ دیری‌ست گم شده است» ‌سپس غزل خودشان را با این بیت زیبا: «گاهی سکوت می‌کنم اما به دل نگیر/ من چشمه‌ام که فرصت طغیان نداشتم»

نوبت به قرائت غزل من می‌شود. غزلی عاشقانه. در حال خواندن چشمم به آقای عباسی می‌افتدکه دم در کتابخانه ایستاده‌اند و به خاطر این که فضای شعر به هم نریزد تا پایان غزل به سالن نمی آیند. در دلم از این رفتار مودبانه‌ی ایشان لذت می‌برم. اساتید به تحلیل و نقد شعر من می‌پردازند. چه نقدهای بجا و سازنده‌ای و من می‌دانم این نقدها روز به روز شعر مرا محکم‌تر خواهد کرد. استاد بهشتی تذکر می‌دهدکه در مصرع «نشسته کفر و ایمان در تمام پیکرم امشب» کفر و ایمان هم زمان در یک دل جا نمی‌گیرد. استاد راست می‌گوید، اگر کمی درس عرفان خوانده باشیم می‌دانیم از کفر و ایمان همان که پررنگ‌تراست در وجود انسان بیشتر خودنمایی می‌کند ولی چه کنیم، شاعری است. ‌دوست داریم برخلاف قانون روزگار حرف‌مان را بزنیم.

شاعر بعدی آقای نجفی هستند که شعری را از سید صادق سرمد خوانند: «یک لحظه به این بام بلاخیز نمی‌ماند/ مرغ دل غمدیده اگر بال و پری داشت»

سپس آقای یپرم به جایگاه می‌آیند و در حرکتی زیبا به مناسبت هفته‌ی کتابخوانی، کتابی را به استاد صباغ زاده به پاس زحمات‌شان هدیه می‌دهند و سپس غزلی بدون نقد با این مضمون: «سیرم از دیدن هر چیز به جز دیدن تو/ تشنه‌ام تشنه‌ی بوی تو و بوییدن تو» را قرائت می‌کنند.

گزارش جلسه‌ی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۲۸ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد (بخش دوم)

بعد نوبت به آقای غضنفری مسئول کتابخانه می‌رسد. استاد از ایشان به خاطر همراهی در این سه سال تشکر و قدردانی می‌کند و آقای غضنفری به معرفی کتاب: «هر اتاقی مرکز جهان است» می‌پردازد و از ممیزی‌های چاپ کتاب می‌گوید که برای ما هم طنز بود و هم درد.

بعد از ایشان آقای حسن زاده شعری می‌خوانند: «با من سخن ز تشنگی آب‌ها مزن»یا این مصرع: «فارغ ز قید و بند غزل می‌شود دلم»

سپس نوبت به آقای عباسی می‌رسد که ایشان هم به نظر من در نوشتن شعر استاد هستند اما متاسفانه دست خالی آمده‌اند و با شعری کودکانه مجلس را به دست می‌گیرند اما با انتخاب این غزل بی‌نظیر حافظ: «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد» درد دلش را به مخاطب القا می‌کند.

شاعر بعدی آقای فخور بودند و گفتند شعرشان را روز قبل که حال و هوای خوبی نداشتند نوشته‌اند و خودشان هم نمی‌دانستندکه این شعر چه قالبی دارد: به نام خداوند رنگین کمان/ خداوند دفتر شعر کیان» معلوم می‌شود به قول استاد نجف زاده احساس‌شان بر وزن شعری غالب شده است.

جناب اسکندری شاعر بعدی بودند که دومین باری بود در این جلسات شرکت می‌کردند. در رشته‌ی ریاضی درس می‌دهند و به قول خودشان زیاد شاعر نیستند. اما ایشان دو شعر بسیار زیبا از عماد خراسانی برای خواندن انتخاب کرده بودند که ای کاش این قدر شعرهای به این زیبایی را تند نمی‌خواندند: «یره‌گَه کار مو و تو دِرَه بالا می‌گیره/ ذره‌ذره دِرَه عشقِت تو دلُم جا می‌گیره. دومی: «شبی ای فتنه گر مهمان من باشی چه خواهد شد؟»

سپس نوبت خواهش خسرو و شیرین توسط آقای وفاپور شد. این دفعه شیرین غمگین بود و مهین بانو قرار بود وصیت خود را به شیرین بکند. آقای صباغ زاده را می‌بینم که مشغول نصب خط‌های زیبای آقای یپرم به دیوار است و چشمم به این خط زیبا می‌افتد: «پاییز بهاری‌ست که عاشق شده است» و من این مصرع در ذهنم شکفته شده است: پاییز! به شرط این‌که بی‌خون باشد»

آخرین شاعر آقای اعتقادی است .به نظر من استاد صباغ زاده کار خیلی درستی کرد که ایشان را به جایگاه دعوت کرد. آقای اعتقادی این بار بسیار ناراحت بود و عمامه‌اش را محکم‌تر در دست گرفته بود و شعرش را کوبنده‌تر می‌خواند و غصه‌هایش را با جمع شاعران تقسیم کرد و رفت؛ و صدای خانم بهنام که: «به پایان آمد این دفتر، حکایت هم‌چنان باقی‌ست»

نمی‌دانم امشب چرا شاعران این‌قدر سریع سالن را ترک کردند و با خودم فکر می‌کنم آدمی که می‌خواهد برود، می‌رود، داد نمی‌زند که من دارم می‌روم. آدمی که رفتنش را داد می‌زند نمی‌خواهد برود، داد می‌زند که نگذارند برود؛ و با خودم می‌گویم خدایا! این جمله‌ها چیست که مثل موریانه از مسیر ذهنم رد می‌شود. از استاد صباغ زاده خداحافظی می‌کنم و می‌روم
تا پاییز را بخوانم
شاید دوباره باران بیاید
باران

انجمن_قطب
زهرا_آرین_نژاد

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *