در متون تاریخی مربوط به عهود باستانی، معمولاً از یونانیان و رومیان سخن بسیار گفته میشود و نام هرودوت و توسیدید و کتزیاس بسیار شنیده میشود. با این حال، علیرغم اینکه در آثار این مورخان، فصلهای مهمی به تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران باستان اختصاص یافته، چنین به خوانندگان القا شده که در ایران قدیم، تاریخنگاری وجود نداشته است. معهذا این نکته بیپاسخ میماند که چند هزار کتیبه عهد هخامنشیان و ادوار بعد تا آثار مکتوب فراوان عهد ساسانیان، از جمله گزارشات و نامه ها و خداینامکها با چه انگیزهای پدید آمده و تاریخنگاری در ایران باستان چه وجهی داشته است؟ با این پرسشها میتوان باب بحث جدی در این زمینه را به دو دلیل گشود. اول به دلیل اهمیت فینفسه و بالذات موضوع که بخشی از ریشههای تاریخی و فرهنگی ما را مورد توجه قرار میدهد و دوم به دلیل اینکه بزرگترین مورخان دوره اسلامی ایران از جمله طبری، ابناثیر، مسعودی، یعقوبی و… بخشهای مهمی از تواریخ خود را به تاریخ قدیم ایران و عهد کیانیان و سلاسل مابعد ایشان اختصاص دادهاند. این مبانی به ما اجازه میدهد که پیشفرض فقدان تاریخ مکتوب در ایران باستان را به دیده تردید بنگریم و در جستجوی تاریخنگاری ایرانیان کهن، به طرح مسائلی تازه بپردازیم. در این زمینه با دکتر ناصر تکمیل همایون به بحث پرداختهایم.
ناصر تکمیل همایون در سال ۱۳۱۵ در شهر فضلای بزرگ، قزوین چشم به جهان گشود. او بعد از اخذ فوقلیسانس از دانشگاه تهران، راهی فرانسه شد و در دانشگاه سوربن دکترای تاریخ و بعد هم دکترای دولتی جامعهشناسی گرفت. علاقه دکتر تکمیل همایون به تاریخ، مثل ذات این علم، گسترده و فراگیر است و در عرصههای مختلف تاریخ سیاسی و اجتماعی و نهادها و جغرافیای تاریخی و رجالشناسی و… قلم زده و از باستانیترین عهود تاریخ الی یومناهذا را در زیر پای مرکب تحقیق درنوردیده است. در همه این عرصهها، البته در آثار او یک عنصر مشترک دیده میشود و آن عشق به ایران و شیفتگی نسبت به وطن است. امری که ظاهراً در دورانی از زندگی وی، ملاحظات و رفتارهای خاص سیاسی و گرفتاریهای خاص
در همان حوزه را برایش به ارمغان آورد؛ زندان و رنج برای عقاید و علایق. امری که روشنفکران ایرانی به هر رو با آن خو کردهاند!
دکتر تکمیل همایون مقالات زیادی در نشریات مختلف به چاپ رسانده و در سمینارهای علمی حضور داشته است و برای دانستن ارزش برخی کارهایش، تنها کافی است به مقاله «محمدبن جریر طبری» در سمینار بزرگداشت طبری (منتشره در یادنامه سمینار) رجوع شود که بهترین پژوهش در آن سمینار عریض و طویل بود و نگارنده به خاطر دارد که همه مفسران و مورخان و متکلمان حاضر، بر این امر اتفاق داشتند؛ اتفاقی که به قول دکتر محمود عبادیان، در تاریخ تفسیر و کلام و تاریخنگاری هم سنگ آن درباره طبری در این همایش ارائه نشده است!
دکتر ناصر تکمیل همایون،صبحگاه چهارشنبه هفته گذشته در گذشت او مولف بیش از ۴۰ کتاب و صدها مقاله تاریخی ارزشمند بود.یادش را گرامی میداریم و درگذشت وی را اندوه باش می گوییم این مصاحبه که چند سال قبل انجام شده اینک در تکریم آن مورخ فقید بازچاپ می شود و مقاله ای نیز که یادداشت های سخنرانی ایشان بوده درباره بهار در صفحات بعد بنظر خوانندگان گرامی می رسد.
در گفتگوی حاضر، تاریخنگاری ایران را در باستانیترین ادوار مورد پرسش قرار دادهایم و کوشیدهایم با تبارشناسی تواریخ در آثار اولیه، بینش حاکم بر آنها را مورد توجه قرار دهیم. دکتر تکمیل همایون در این زمینه با شوق و شعفی خاص ابراز عقیده و سخن کرده است.
سید مسعود رضوی
***
آقای دکتر، در سالهای اخیر علیرغم علاقه به شناخت ریشههای تاریخی و فرهنگی در میان ایرانیان. سیر پژوهش و مطالعه در تاریخ قدیم و باستانی ایران کاهش یافته است. من نمیخواهم به جذبههای ناسیونالیستی بپردازم. بلکه در اینجا میخواهم بدانم که علاوه بر منابع تاریخی آیا ما تاریخنگاری هم در عهد باستان داشتهایم. به عبارت دیگر میخواهم با تاریخنگاری در عهد ایران باستان و مواد و مصالح آن آشنا شوم. به نظر شما در این راستا میتوان بهطور عینی و علمی گفتگو کرد؟
به باور من بله، اما در ابتدا باید روشن کرد که «عهد باستان» یعنی چه؟ و سپس به مسئله تاریخنگاری و مواد و مصالح در آن دوران پرداخت.
خوب، عهد باستان یعنی چه؟
عهد یا عصر باستان در ایران، روزگار پیش از ظهور دین اسلام است و این دوره از زمانی که اولین آثار و نشانههای حیات انسانی در سرزمینی که بعدها در فرهنگ جهان نام «ایرانزمین» به خود گرفت، شروع میشود و تا هنگامی که یزدگرد سوم در مرو به دست آسیابانی کشته شد و دودمان ساسانیان بهطور کامل از لحاظ حکمرانی از میان رفت ادامه دارد و البته فرهنگ و شیوههای حکومت و بسیاری از آیینهای زمامداری آن دوران تا قرنهای متمادی برجای مانده است.
آیا در این دوره یعنی از آغاز زندگی انسان در «ایرانزمین» تا ورود دیانت اسلام به این سرزمین تاریخنگاری وجود داشته است؟
اینجاست که بخش دوم پرسش شما مطرح میشود. این دوران از دوره پارینهسنگی آغاز شده است و پس از عبور از دوره میانسنگی و انقلاب نوسنگی اندکاندک سپیدهدم شهرنشینی و بهمرور دورههای برنز و آهن پدید آمده و «فرهنگ» (culture)های درخشانی در شوش و تپهزاغه و سیلک، چغازنبیل و زیویه و چشمهعلی و دهها منطقه دیگر حیات خود را آغاز کردهاند تا اینکه به تدریج در شهرها و شهرکهای رشد یافته، عصر «تمدن» (civilisation) پدیدار میشود. در این زمان خط و نگارش در بسیاری از کانونهای مدنی ایرانزمین با اقتباس از همسایگانی که زودتر به این مرحله فرهنگی رسیده بودند، بیش و کم رواج یافته است و به گمان من از همین دوره، میتوان با مسامحه از انواع نگارشها و از آن میان «تاریخنگاری» نام برد.
پس یکجانشینی شهری و ابتدای دوره تمدن و آغاز فرهنگ در ایران را باید در کتیبههای شوش و چغازنبیل و… جستجو کرد. با این حال یک پرسش دیگر پیش میآید که آیا ایرانیان خود وقوف بر اهمیت تاریخنگاری و ثبت وقایع داشتند و اساساً از چه زمانی دانستند که تاریخنگاری میتواند موجب قوام بنیادهای ملی و قومی و فرهنگی ایشان باشد و نیز آیا مورخان گذشته اشاره به ادوار باستانی و تاریخ آغازین ایرانیان را چگونه تلقی میکردهاند؟ ظاهراً در مورد خط و نوشتار هم نظریاتی وجود داشته و هم افسانههایی که در مجموع بستر و حامل این نظریات بوده است.
بله، پرسش جامعی مطرح گردید. در ایران زبانها و خطهای مختلف، با منشأهای متفاوت، به دلایل اجتماعی و فرهنگی و جغرافیایی در برخوردها و تماسهای اقوام و ملل گوناگون منطقه با یکدیگر پدید آمده است. بر پایه اسطورههای کهن که در شاهنامه پژواک زیبایی یافته، «گرانمایه طهمورث دیوبند» آنگاه که «دیوان» را به «گرز گران» پست کرد و آهنگ کشتنشان را داشت، آنان «زینهار» خواستند و گفتند:
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما، کت آید به بر
کی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی
ز هر گونهای کان همی بشنوی
این داستان نشان میدهد که بر پایه اسطورهشناسی (mythologie) ایرانیان میدانستند که خط را از دیگر اقوام آموختهاند.
سخن خودمان را پی میگیریم. میتوان زمانبندی آن تحول اجتماعی ـ فرهنگی پیشگفته را به طور دقیق بیان کرد؟
بر پایه دانش باستانشناسی، قدیمیترین آثار دوران پارینهسنگی (جمعآوری غذا) در ایران زمین از دو میلیون تا یک میلیون سال پیش تخمین زده شده است و پایان این دوره دوازده هزار سال پیش بوده است. پارهای علامتهای نگارشی (تصویری یا نیمهتصویری) که دارای مفاهیم و مصادیق بودند، در اواخر هزاره چهارم در پارهای الواح دیده شده است و از ۲۲۰۰ سال پیش از میلاد خط ایلامی قدیم (ترکیب و اقتباس خطهای بینالنهرین) بر لوحههای جدید هماکنون مورد بررسی است که افزون بر مسائل مالی و اقتصادی، به پارهای رویدادهای تاریخ نیز اشاره دارد. در هزاره یکم پیش از میلاد، آشنایی بر خط و نگارش تحولیافته و از سده هشتم پیش از میلاد خط فارسی باستان مرسوم شده است که کتیبههای هخامنشی به این خط نگاشته شده است و قدیمیترین آنها به سده پنجم پیش از میلاد تعلق دارد.
شناخت ما از دوران پیش از پیدایش خط که آن هم «تاریخ ایران» است. چگونه تبیین میشود؟ و از چه روشهایی میتوان برای شناخت آن دوران استفاده کرد؟
این پرسش دیگری است که با تاریخنگاری به معنای مصطلح آن زیاد مربوط نیست و به «باستانشناسی پیش از تاریخ» پیوند مییابد و هر اندازه باستانشناسی در ایران توسعه علمی (شناخت تپهها، حفاریهای علمی، تبیین عینی باستانشناختی) پیدا کند آگاهی بر اوضاع و احوال ایران پیش از تاریخ بیشتر میشود. هر چند به عقیده من باستانشناسی یار و مددکار تاریخ در همه دورهها میتواند باشد.
آیا روشهای دیگری هم وجود دارد که بر احوال گذشتگان در اعماق تاریخ آگاهی یابیم؟
بله. اگر تاریخ، شناخت و آگاهی بر احوال گذشته و نهادهای مختلف جامعه و زمینههای گوناگون تحولات و تطورات اجتماعی تعریف شود، علم پویای «مردمشناسی تاریخی» نقش تحلیلگرایانهای پیدا میکند و این دانش نیز هماهنگ با باستانشناسی، روشنگر بسیاری از تاریکیهای گذشتههای دور میتواند باشد و به گونهای «زبانشناسی تاریخی» هم همین مهم را میتواند بر عهده داشته باشد. نکته قابل توجه این است که بدانیم مردم همواره به گذشتههای خود توجه داشتهاند. خود و دودمان و قبیله و عشیره خود را بهگونهای شناسایی کردهاند و بیآنکه «علم تاریخ» را بشناسند برای خود «هویت تاریخی» قائل بودند. ممکن است «تاریخنگاری» را تجربه نکرده باشند، اما «تاریخنگری» داشتهاند. برای خود «نیایی» ساختهاند، «قهرمانان» و «پهلوانانی» برگزیدهاند و شرح احوال آنان را سینه به سینه نقل کردهاند. بر پیروزیها بالیدهاند و از شکستها رنج بردهاند و در ضمن آن داستانها، چه واقع و چه غیر واقع، زندگی کرده و تبلور و موجودیت یافتهاند.
اسطورهها از همین راستا پدید آمدهاند و چه بسا در آغاز «واقعیت» داشتهاند، اما به مرور شاخ و برگهایی بر آن افزوده یا به علت نانویسا بودن انسان، بخشهایی از آن فراموش شده است. بهطوری که گاه غیر قابل باور جلوه کرده است. اما همه آن قصهها و حکایتها میتواند ریشههای «علم تاریخ» و «فلسفه تاریخ» به شمار آید.
در زمان ما «قومشناسی فرهنگی» و «اسطورهشناسی» در پیوند با جغرافیا و اقلیم، بسیاری از داستانهای گذشته را تبیین کرده است. اسطورهها و حماسههای «بیابانی»، «کوهستانی» و «دریایی»، حتی بسیاری از خرافات و باورهای غیرعلمی، امر طبیعی ـ اجتماعی و «علمی» به شمار رفتهاند و تفاوتها و تنوع آنها با شناخت دقیق شرایط اجتماعی و مراحل تاریخی زندگی جامعهها و جماعتهای انسانی، تأویل و تحلیل شدهاند، که البته در این امر نباید دقت علمی را از دست داد و گمانپرورانه سخن به میان آورد.
میتوان اندکی در این باره گفتگو کرد تا مطلب روشنتر شود؟ چرا که تعاریف و نظرگاههای مختلف و حتی متضاد درباره اسطورهها، حکم میکند که از ابهامات بکاهیم.
چرا نه؟ روشن است که روزگاران دور در برابر عقاید و باورها و ادبیات رسمی و دانشها و فنون مورد قبول و پیشرفته جامعه، اندیشهها و آداب و رسوم و سنن و رفتارهایی حیات داشته و در میان قشرها و گروههای گوناگون جامعه جاری و ساری بودهاند. اما دانشوران و روشناندیشان با آنکه متأثر از آنها بودند، به گونه «اباطیل و خرافات و موهومات» از آنها یاد میکردند و فقط جهت لذتطلبی و خوشگذرانی و مجلسآرایی، گه گاه به آن توجه مینمودند، در حالی که بخشهای وسیعتر جامعه برخلاف قشر نوآور و «ممتاز» نه تنها پارهای عناصر ویژه آن را محترم و مقدس میدانستند، بلکه در تداوم حیات اجتماعی خود پاسداری و حفاظت و پیراستگیشان را لازم میشمردند. این امر در گذشته سنگینی و روایی بیشتری داشته است. کوتاه سخن، جامعهشناسان و مردمشناسان با تحلیل و تبیین تاریخی و فرهنگی همان «اباطیل و خرافات و موهومات» که تاریخ بیکتیبه و نانوشته و جریاندار جامعههاست، میتوانند واقعیتهایی را که از گذشتههای دور ادامه داشته، بیان دارند. این امر در دوران نوشتار و ثبت مکتوب از سوی ایرانیان و نگارش انواع تاریخها همچنان میتواند معتبر باشد. به زبان مولانا:
ای برادر قصه چون پیمانهای است
معنی اندر وی مثال دانهای است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
در مورد رابطه تاریخ با اسطورهها، قصهها و چیستانها و بر روی هم فولکور یا فرهنگ عامه، سخن بسیار است که زمان دیگری را میطلبد.
بدینصورت شما اسطورهها و افسانههای کهن هر قوم و ملتی را ریشههای تاریخنگاری آنها به شمار میآورید؟
بله در اصل «ادبیات شفاهی» هر قومی میتواند ریشههای تاریخ آن قوم به شمار آید و حتی زمانی که انسان نویسا شد و پارهای اسناد حکومتی و اقتصادی به نگارش درآمد، تاریخ و آثار دینی و ادبی به همانسان که در گذشته معمول و رایج بود، سینه به سینه نقل میگردید. این امر حتی در تاریخ اسلامی ما هم رواج داشته است که گفتگوی دیگری را میطلبد.
اکنون با این توضیحات میتوانیم از موضوع مرکزی این بحث. یعنی تاریخنگاری در ایران باستان سخن به میان آوریم.
به عقیده من همه آثار نوشتاری بازمانده از دوره باستان، مواد و مصالح «تاریخی» هستند. تقسیمبندی و تفکیک آنها از یکدیگر به عنوان تسهیل در مطالعه و بررسی، حتماً لازم است، اما هیچ یک از «تاریخ» و «فرهنگ» اقوام ایرانی جدا نیستند. اگر الواح ایلامی که هم اکنون در چگونگی و محتوای آنها پژوهش میشود و اندک ادبیات عصر ماد (انواع خطها و علامتهای تصویری و نیمه تصویری) را موقتاً نادیده انگاریم، از عهد هخامنشیان میتوانیم با تاریخنگاری ایرانیان آشنایی پیدا کنیم. در آن روزگاران کتیبههای شاهان به خط میخی نوشته شده که برخی از آنها هنوز هم باقی مانده است، اما مکاتبهها و نوشتارهای دیوانی به خط آرامی بوده است که بر کاغذها، چرمها، پاپیروسها و سفالینهها نقش یافته و به مرور از بین رفتهاند. کتیبههای هخامنشیان بر سنگها و لوحههای طلایی و نقرهای در شوش و تختجمشید و همدان و سوئز و جاهای دیگر پیدا شده و توسط زباندانان و محققان مورد بررسی قرار گرفته است.
بر پایه پارهای تحقیقات، متنهایی از کتاب مقدس اوستا نیز در آن زمان در مکانهایی نگهداری میشده که در دورههای بعد با تغییراتی به خط پهلوی درآمده است. بدین ترتیب ما «آثاری کتیبهای»، «نوشتارهایی سیاسی و حکومتی» و «نوشتارهایی دینی» در آن زمان سراغ داریم که روشنگر تاریخ روزگاران گذشته میتوانند باشند.
این آثار در کجا نگهداری میشدند؟
کتیبهها، اگر سنگ نبشته بودند بر دیواره کاخها و سینه کوهها، هنوز هم دیده میشوند و اگر الواح طلایی و نقرهای بودند، در خزانههای پادشاهی همانند اسناد دیوانی حفاظت میشدند و اگر نوشتارهای مذهبی بودند در معابد و آتشکدهها از آنها نگهداری میشده است.
آیا سندی داریم که همین امر را معلوم دارد؟
کدام امر را؟
اینکه خزانهای یا به اصطلاح امروز مرکز اسناد یا آرشیو ملی وجود داشته باشد.
بله، اجازه بدهید از قول «غیرایرانیان» نقل کنم. میدانید که کتزیاس، پزشک مخصوص داریوش دوم هفده سال (۴۱۵ الی ۳۹۸ پیش از میلاد) در ایران بوده است و کتابی نیز در تاریخ ایران تهیه کرده است. وی از «بازیلیکای دیفترای» نام میبرد، که مرکز حفظ و حراست اسناد دولتی و رسمی بوده است و وی از آن اسناد برای نگارش کتاب خود استفاده کرده است. منبع دیگر کتاب مقدس یهودیان است که در چند جا ـ از آن میان «کتاب عزرا» (باب پنجم و ششم) و «کتاب استر» (باب دوم و ششم و دهم) ـ از خزانه و کتابخانه سلطنتی گفتگو کرده است.
علاوه بر این نوع نقل قولها، که بسیار آمده است، دو بایگانی در تختجمشید کشف شده که یکی دارای سیهزار و دیگری هفتصد و پنجاه لوح گلی به خط میخی بوده است.
پس از حمله اسکندر (۳۳۳ الی ۳۳۰ پیش از میلاد) و فروپاشی پادشاهی هخامنشیان چه وضعی پیش آمد؟
اولاً پس از فترت کوتاهی همان شیوه نقل سینه به سینه رویدادها، توسط نقالان و داستانسرایان، که گاه به آنان «گوسان» میگفتند، استمرار یافته است. ثانیاً به خط آرامی و یونانی و به مرور پهلوی اشکانی (کتیبههای پارتی) اسناد و مدارک فراوانی باقی مانده است. من در سفر «جاده ابریشم» سفالنوشتههای بسیاری را در «نسا» (واقع در هجده کیلومتری عشقآباد ـ اشکآباد کنونی ـ پایتخت ترکمنستان) و موزه باستانی آن دیدهام که توسط باستانشناس روسی، پروفسور ماسن مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است. همچنین سکههای زیادی از آن دوره باقی مانده که تمامی آنها سندهای شناخت تاریخ آن روزگاران است. این سنت پس از اشکانیان در دوره ساسانیان هم ادامه یافته است، کتیبههای دولتی و خصوصی (به خط پهلوی منفصل) و نوشتارهای کتابی (به خط پهلوی متصل) در بسیاری از مناطق ایران پیدا شده است. سنگ مزارها، پاپیروسها، پوست نوشتهها، سفالنوشتهها، فلزنوشتهها، سکهها، مهرها و جز اینها همه از اسناد تاریخی ایران عصر ساسانی بهشمار رفتهاند که شاهان آن سلسله بر پایه نیاز و اقتباس از عصر هخامنشی در توسعه و رواج آن کوشیدهاند.
این اسناد و مدارک که بیان کردید همه به درستی میتوانند مواد و مصالح تاریخنگاری ایران باستان باشند، اما پرسش این است که آیا در آن زمان «تاریخنگاری» صرف، به معنایی که امروزه از این اصطلاح درک میکنیم، وجود داشته است؟
اگر شما میخواهید که من از تاریخنگارانی همسان هرودوت (۴۸۶ تا ۴۲۰ پیش از میلاد)، توسیدید (۴۶۰ تا ۳۹۵ پیش از میلاد)، گزنفون (۴۳۰ تا ۳۵۵ پیش از میلاد)، پلوتارک (۵۰ تا ۱۲۵ میلادی) و جز آنها، در ایران باستان نام ببرم، این خواسته با تأسف بسیار برآورده نیست و متخصصان برجستهای چون زندهیاد دکتر احمد تفضّلی در کتاب باارزش خود با عنوان تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام و دیگر محققانی که در این باره پژوهش کردهاند، چنین ادعایی ندارند.
از دوران گذشته، آثار در مسائل مذهبی، فلسفی، کلامی، پیشگویی، اندرزنامهها، خطبههای جلوس شاهان، فقه و حقوق، داستان، رسالههای تعلیمی، شعر و نیز تاریخ و جغرافیا چون کارنامه اردشیر بابکان، شهرستانهای ایران، یادگار زریران و جز اینها شناخته شدهاند که همه آنها، برروی هم مواد و مصالح تاریخنگاری ایران باستان هستند و در عین حال نشان میدهند که ایرانیان نسبت به این امر بیتوجه نبودهاند و بیتردید آثارشان مورد استفاده مورخان مسلمان در صدر اسلام قرار گرفته است و چه بسا، «تاریخنگارانی» هم بودهاند که نام و نشانی از آنان در دسترس نیست.
از میان این آثار، عمدتاً چه آثاری مورد توجه مورخان اسلامی قرار گرفته است؟
در این باره گفتگوی دیگری لازم است اما در این دوره عنوانهایی چون «نامه خسروان»، «سالنامههای سلطنتی»، «خداینامک»ها، «شاهنامه»ها و جز اینها در متون گوناگون آمده است که باید مورد بحث قرار گیرند و به نظر میرسد که شاهان ساسانی زیر عنوان «خداینامک» (به معنای شاهنامه) یا «نامه خسروان»، شرح احوال پادشاهان گذشته ایران را تنظیم کردهاند و در این مورد بیتردید از هخامنشیان اقتباس نمودهاند. اما به علت فترت پس از یورش مقدونیان و نیز زمامداری درازمدت اشکانیان، بخشهایی از آن به صورت قصه و حکایت درآمده است و اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان نیز به علت عناد و تعصب نسبت به اشکانیان یا پارتها، بخشهای دیگری را از میان برده است بهطوری که در شاهنامه، استاد سخن و اسطوره و تاریخ و فسلفه ایرانی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، به چند بیت درباره آن سلسله برجسته ایرانی بیشتر اشاره نمیکند، از آن میان:
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد
چه گفت اندر آن نامه داستان
که گوینده یاد آرد از باستان
… بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند
به گیتی به هر گوشهای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چه بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همی خواندند
برین گونه بگذشت سالی دویست
تو گفتی که اندر زمین شاه نیست
نکردند یاد این از آن، آن از این
برآسود یک چند روی زمین
… چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندار تاریخشان
کزیشان جز از نام نشنیدهام
نه در «نامه خسروان» دیدهام
اما آنچه درباره سلسله ساسانیان آمده است، به تاریخ و تاریخنگاری نزدیکتر است؛ و عمدتاً نیز همین بخش مورد توجه خاص مورخان اسلامی قرار گرفته است. البته ناگفته نماند که پژوهشهای جدید بیشتر به روحیات اقوام و ملل در تاریخ توجه پیدا کردهاند یعنی «historie des mentalites» و به زبان دیگر «روانشناسی تاریخیر psychologic historiqueo» که بر بستر مطالعات تاریخی، حقانیت تازهای یافته است. این امر ارزش متون و اسناد تاریخ و موقع و منزلت مورخان گذشته را در مقام تجدیدنظر قرار داده است. روشنتر اینکه برداشتها، ارزشها، تحلیلها، تصویرها، اسطورهها، حکایتها، موضعگیریها و سکوتها در کل، معانی جدید پیدا کردهاند و به عنوان پایه شناخت انسانی تاریخ و تاریخنگاری مورد توجه قرار گرفتهاند.
با این حال شاید ساسانیان به اسناد و مدارک هم بیشتر عنایت داشتهاند. همینطور است، هم شاهان و وزیران و کارگزاران حکومتی و هم موبدان و اصحاب معابد و پرستشگاهها، سعی کردهاند تا اسناد فراوانی از روزگار خود باقی گذارند و «سالنامههای سلطنتی»، گزارشهای مهم کشوری بوده که سالانه تنظیم شده است.
در مورد «خداینامک»ها مسائل زیادی مطرح شده و به نظر میرسد اگر توضیح بیشتری در مورد این آثار بدهید، در ایضاح مطالبی که گفته شد مؤثر باشد. آیا مطلب دیگری در این زمینه هست؟
چرا، شاید در پدید آمدن تاریخنگاری مسلمانان فرصت بیشتری داشته باشیم تا درباره آنها گفتگو کنیم. این نوع آثار، که تاریخ آمیخته با اسطوره و افسانه است در دفترهای دربار ساسانی حفظ و حراست میشد و گاه اشخاص ویژهای میتوانستند از آنها استفاده کنند. از آن میان در قرن ششم میلادی آگائیاس مورخ رومی در عهد انوشیروان به کمک دوستش سرگیوس از آن اسناد سود جسته است.
خداینامکها در شناخت تاریخ ایران باستان نقش عمدهای داشتهاند و مترجمان و مورخان مسلمان در برگرداندن آنها و تأویل و تفسیرشان شایستگی بسیاری از خود نشان دادهاند که به گمان من زمان دیگری باید از آن، با عنوان «سیرالملوک» یا «سیر ملوکالفرس» سخن به میان آورد.
در پایان این گفتگو آیا میتوان به آثار دیگر ایرانی در شناخت تاریخ ایران زمین و تاریخنگاری کهن ایرانیان اشاره کرد؟
گمان میکنم آثار سغدی (دینی و غیردینی)، کتیبههای آسیای مرکزی، آثار بودایی و مانوی و پارهای نوشتههای سکایی و خوارزمی و بلخی و جز اینها همه در شناخت تاریخ و فرهنگ ایران سودمند هستند. همچنین نباید «ادبیات شفاهی» پس از اسلام را که با نام «فهلویات» شناخته شده است، فراموش کرد. بیتردید بخش عمدهای از تاریخ و فرهنگ ایران هنوز هم در سینه مردم و اقوام ایرانی، به صورت قصه و داستان و چیستان و جز اینها موجود است که باید توسط یک مرکز علمی مردمشناسی، با روشهای محققانه گردآوری و تحلیل و تأویل گردد.
به عنوان آخرین پرسش، آیا بر پایه آنچه تاکنون به گونه مواد و مصالح تاریخنگاری ایران باستان یاد شد، میتوان تاریخ ایران باستان را فراهم آورد؟
بههیچ وجه. نمیتوان برپایه یک نوع خاص تاریخنگاری و بدون بررسی انواع دیگر، تاریخ جامعهای را فراهم آورد. در مورد ایران باستان، باید فزون بر مواد و مصالح یاد شده و بررسیهای رو به گسترش باستانشناسی و رشتههای مربوط به آن از تألیفات یونانیان، رومیان، چینیها، هندیها، ارمنیها، یهودیان و گرجیها و آثار گرانبهای مورخان مسلمان (به عربی و فارسی) به عنوان «منابع» سود جست. و بیتردید پژوهشهای مورخان امروزی (ایرانی و غیرایرانی) که درباره ایران باستان تألیف و تحقیق فراهم آوردهاند، در جای خود بسیار باارزش هستند. آنچه که باید فیالواقع مورد توجه قرار گیرد، گفتار و درستی آن است و نه گوینده و اگر اجازه بدهید گفتگو را با یک بیت شعر از سنایی غزنوی به پایان برسانیم.