محمدتقی بهار، که بعدها به نام ملک الشعرای بهار شناخته شد به سال ۱۲۶۵ هجری شمسی در شهر مشهد دیده به جهان گشود.
محمدتقی بهار از کودکی تحت حمایت و آموزش دقیق پدرش قرار گرفت. پدر ادیب وی، میرزا محمدکاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود. محمدتقی جوان، ادبیات پارسی و زبان عربی و قرآن کریم و علوم حوزوی را در محضر پر فیض پدر آموخت.
از هفت سالگی و با راهنمایی پدر اندک اندک شروع به شاعری کرد. او در سالهای بعدی به قدری در شاعری توانا و نیرومند شده بود که رشک شدید دیگران را بر می انگیخت و حتی گاه تصور می کردند که اشعار وی سروده پدرش است اما صدها بار امتحان شاعری کردن از محمدتقی جوان و سربلند بیرون آمدن وی از این امتحانات دشوار، نهایتاً سبب شد که تمامی خام اندیشان سپر بیندازند و به نبوغ حیرت انگیز و طبع استثنایی بهار در شاعری اعتراف کنند. بعد از رحلت پدر، عنوان ((ملک الشعرا)) به دستور مظفرالدین شاه قاجار به محمدتقی بهار تعلق گرفت و زین پس تا پایان عمر پربرکت استاد، وی را به حق ملک الشعرا و پادشاه شاعران دوره معاصر لقب دادند. جوانی محمدتقی بهار با انقلاب مشروطه همزمان بود. بهار از حدود بیست سالگی به جمع آزادی خواهان پیوست و از مهمترین و بزرگترین چهره های مبارز مشروطه خواه شد و برای اعتلای وطن و برپایی مشروطه دمی از پای ننشست. بعد از پیروزی انقلاب مشروطه، چندین و چندبار به نمایندگی مجلس رسید. یکی از نکات بسیار قابل تحسین در باب ملک الشعرای بهار آنست که استاد حتی در زمانی که نماینده مجلس بودند و کار سیاسی و مبارزه خود را برای برپایی مشروطه و استقرار حکومت قانون و آزادی پی می گرفتند، باز هم از غور در ادبیات پارسی دری و تحقیق و پژوهش ادبی غفلت نمی ورزیدند و شعر ایشان همواره شعله ای برافروخته بود.
در میانسالی کم کم استاد بهار از کار سیاسی دلزده شدند و تصمیم گرفتند تمرکز خود را فقط بر روی شعر و شاعری و پژوهشهای ادبی و تدریس قرار دهند.
ملک الشعرای بهار از نخستین استادان رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بودند و در کنار استاد بدیع الزمان فروزانفر و استاد سعید نفیسی و استاد ابراهیم پورداوود ارکان اصلی تدریس در این دانشکده به شمار می رفتند. اگرچه رنج بسیار هم کشید و ماه ملک بهار، دختر بزرگ وی، در شرح احوال پدرش مینویسد:
پدرم در سالهای آخر عمر سخت منزوی و گوشه نشین شده بود. همیشه خسته و کوفته بود و از آن همه شور و نشاط و هیاهوی درونی خبری نبود و غالباً در بستر افتاده بود و پیوسته تب سل او را میسوزانید. شاگردان استاد بهار، نامهایی درخشان در آسمان ادبیات ما محسوب می شوند. هریک از این شاگردان بعدها به چنان درخشندگی خاصی در عرصه تحقیق و پژوهش و شعر و نثر پارسی رسیدند که باید دوره خلق آثار این بزرگواران نامی را، عهد نوزایی ادبیات ما به حساب آورد.
نامهایی بس جلیل بزرگ مانند: استاد ذبیح الله صفا، استاد محمد معین، استاد محمدجعفر محجوب، استاد غلامحسین یوسفی، استاد عباس زریاب خویی، استاد عباس اقبال آشتیانی، استاد عبدالحسین زرین کوب، استاد جعفر شهیدی، و فرزند ارجمند بهار، استاد مهرداد بهار. در باب تحقیق و پژوهش باید گفت که ملک الشعرای بهار از بنیانگذاران تحقیق در معنای جدید کلمه در ایران بود. ایشان با نگارش کتاب بسیار مستطاب ((سبک شناسی)) چنان تتبع دقیقی در حوزه نثر پارسی دری انجام دادند که نظیر آن کمتر دیده شده است. این کتاب دقیق ترین و موشکافانه ترین بررسی ها را در حوزه نثر پارسی پیش چشم مخاطب قرار می دهد و می توان به ضرس قاطع گفت که در شصت سال اخیر هیچ تحلیل کننده و پژوهشگر نثر فارسی نبوده که مستقیم یا غیر مسقیم تحت تاثیر این کتاب قرار نگرفته و از آن بهره ها نبرده باشد.
تصحیحات مبرّز استاد بهار بر روی متون کهن ادبیات هم درخور توجه است. از جمله تصحیح تاریخ بلعمی به کوشش دوست دیرین خود، استاد روانشاد محمد پروین گنابادی و نیز تصحیح معتبر و دقیق و علمی کتاب بسیار مهم تاریخ سیستان.
اما درخشان ترین و ممتازترین وجه استاد ملک الشعرای بهار، همانا جنبه شاعری ایشان است. استاد به اذعان قاطبه ادیبان و بزرگان عرصه ادبیات در تمامی دویست سال اخیر تاریخ ایران شاعری بی همتا بوده اند. بهار از نخستین و در عین حال بزرگترین شخصیتهایی است که نوآوری در موضوعات شعر پارسی را بنیان نهادند. عصر ملک الشعرای بهار عصر انقلاب مشروطه است. نیازهای شعری این دوره با ادوار کهن تفاوتهایی داشت و ملک الشعرای بهار به نیکی دریافته بود شاعر باید آینه زمانه خود نیز باشد. مردم این دوره مردمان خواهان دستیابی به حاکمیت ملی و برابری و آزادی بودند و شعر به عنوان عالی ترین نمود فرهنگی ایرانیان نمی بایست و نمی توانست از این خواسته های متعالی به دور بماند. بهار نبض زمانه خویش را بیان می کرد و از آنجا که در متن مبارزات مشروطه خواهی هم بود، بسیار خوب این آب و هوای تجدد را درک می کرد. حد فاصل انقلاب مشروطه تا اواخر دهه ۴۰، در بیان دغدغه های جدید متجلی در شعر ، سه دیدگاه کلی وجود داشت. دیدگاه اول بیان می کرد که صورت و معنی هر دو باهم باید دچار تغییر و تحولی عظیم شود. هرآنچه از دورانهای کهن بوده باید فراموش شود و مضامین نو در قالب صورتهای نو برای بیان این دغدغه های نو به استخدام شاعر درآیند. نیما یوشیج پرچمدار این نگاه بود. دیدگاه دوم به عکس دیدگاه اول، هرگونه تغییر و تحول را مردود می دانست. از این منظر، شاعر نباید هیچ تغییری در ساخت و نیز بافت شعر کهن به وجود بیاورد و تنها باید هم در صورت و هم در معنا متوجه سوابق پیشین شعر پارسی باشد و از نوآوریهایی که شاعران سنتی، سنت شکنی و بدعت می خواندندش به شدت پرهیز می کرد. در این نگاه، مهدی حمیدی شیرازی از بزرگترین پرچمداران بود.
و اما دیدگاه سوم دیدگاهی میانه رو بود. دیدگاهی که نه به اسم تجدد ساختارهای درخشان و فاخر شعر کهن را زیر پا می گذاشت و نه به اسم دفاع از سنتهای گذشته، مقتضیات زمانه و شرایط روز و همچنین نیاز به خلاقیت و نوآوری را نادیده می گرفت.
این دیدگاه سوم، دیدگاه تعادل و میانه روی ملک الشعرای بهار و یارانش بود. در این نگاه اعتدال محور، قالبها و بافتهای استوار و زیبای شعر کهن حفظ می شد اما از دیگر سو شعر محملی بود برای عرضه سخنان جدید و مطالب تازه و بی سابقه در شعر.
بهار نه مانند نوگرایانِ تندرو دچار افراط در تغییرات شد و نه مانند سنت گرایان متعصب به بند تفریط گرفتار آمد.
او قصیده سرا، غزل سرا، و مثنوی سرایی بود که درونمایه شعرش تنها وصف جمال معشوق یا وصف طلوع و غروب خورشید و یا فضیلت زهد و قناعت نبود. او از انتخابات آزاد سخن می گفت. از مجلس، از قواعد مردم سالاری و آزادی.
سخن ملک الشعرای بهار حتی در مضامین اصیل و پیشتر گفته شده شعر پارسی هم عذوبت و تازگی خاص خود را دارد. او مدایح بسیار زیبا و شورانگیز در ستایش حضرت پیغمبر اکرم(ص) دارد. موضوعی که بارها و بارها در طبع لطیف شاعران ادوار کهن آزموده شده. اما بهار با عشقی عجیب و زیبا به حضرت رسول اکرم(ص) بیانی ناب و تازه را عرضه می دارد. ستایش حکیم جاودان تاریخ ایران، استاد ابوالقاسم فردوسی بزرگ، مطلبی سروده نشده نبود. تمامی شاعران بزرگ پیشین به تلویح و تصریح عشق خود را به بزرگ سراینده شاهنامه ابراز کرده بودند؛ اما تکریم و ستایش بهار از فردوسی، رنگی از طراوت و نوآوری و ابتکار در خود دارد.
از این نظر می بینیم که بهار ملی ترین شاعر ما در دویست سال اخیر تاریخ ماست. مضمون غالب اشعار او میهن دوستی و عشق به ایران زمین است که هربار به لباسی تازه و در طرحی نو از خواسته های جدید ملت ایران بازتولید می شود.
از اشعار بسیار بسیار زیبا و مقبول ملت ایران که سرایش خامه توانای ملک الشعرای بهار است باید به سروده شگفتِ ((مرغ سحر ناله سر کن…)) اشاره کرد.
این شعر چنان محبوب مردم ما قرارگرفته و با جان و ریشه ایرانیان عجین شده که بدون اغراق می توان گفت یکی از ده شعر برتر تاریخ معاصر ایران است که اکثریت مردم ما بیشتر ابیات آن را از حفظ دارند و با آهنگ زیبای آن هماوایی می کنند.
این شعر بیان دردهای قلب مجروح ملت ایران در طول دوران مبارزات مشروطه است. این شعر بیان آرزوهای ملت ایران برای رسیدن به جامعه ای آزاد و عدالت محور را فریاد می زند. شاعر از یک نقطه سوت و کور و آرام و بی دغدغه که هیچ اضطراب، هیچ کوشش و هیچ تلاش والای انسانی در آن رخ نمی دهد و همه چیز بوی رخوت و تن پروری و اوهام می دهد سخن نمی گوید. او از یک جامعه خسته از استبداد و بی عدالتی سخن می گوید که نفس نفس زنان به سوی خورشید آزادی در حرکت است. مرغ سحر قیام ملت ایران در برابر استبداد پادشاهان نالایق و ستمگر و دشمنی های اجنبی، ناله سر می دهد و داغ دل را تازه می کند تا مبادا فراموش شود که آشیانمان، ایرانمان ، عنقریب بر باد خواهد رفت اگر بینا و آگاه نباشیم. این نحوه سرایش یعنی ابراز ارادت به شیوه شاعری فردوسی و سعدی و حافظ زیرا تمامی نمودهای شعر کهن در این قطعه تجلی دارند و از دیگر سو، کمر همت بستن برای نوآوری و بیان مطلبی مقدس به نام ((آزادی سیاسی)) که در مفهوم جدید آن، کاملاً در فرهنگ ایران قبل از مشروطه بی سابقه بود.
در شعر مشهور دیگر استاد، مخاطب ظاهری، بزرگ دیو سپید پای دربند ایران زمین است. دماوند بی همتا. والاترین و بزرگترین قله تمامی فلات ایران. دماوند برای بهار تخت سنگی بزرگ و سرسپید نیست. او (( مشت درشت روزگار )) است. شخصیت انسانی میابد. او صدای بلند ملتی است که از ستم و بی کافیتی حکومت قاجاریه به تنگ آمده است. بهار در اواخر عمر به بیماری سل مبتلا شد. در سال ۱۳۲۶ برای معالجه به سوئیس رفت و یک سال در آن کشور بود. بیماری استاد کمی بهبود یافته بود و ایشان به وطن محبوبشانش ایران، مراجعت کردند. سه سال بعد بیماری دوباره بازگشت و این بار کسالت شدید بهار وی را از جامعه ایران گرفت و روح بلندش در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ به ملکوت آسمان ایران پرکشید.
سخن از گرانقدرترین شاعر دویست – سیصدسال اخیر ایران بس دلپذیر است و به همان اندازه بی پایان. اما ناگزیر هستیم از فراهم چیدن دامن سخن.
درپایان کلام به خاطره ای زیبا و محزون از آخرین روزهای حیات ملک الشعرا و از زبان فرزند برومندش، استاد مهرداد بهار اشارتی می کنیم. مهردادبهار که بعدها خود از گرامی ترین اسطوره شناسان ایران شد، نقل می کند که دو سه شب پایانی عمر پدر بود. من بر بالای سر پدر از ایشان پرستاری می کردم. ناگهان چشم بازکردند و به من خیره شدند. از من پرسیدند: قصیده ای از انوری به یاد داری؟ گفتم نه. آنگاه پدر با همان حال تب شدید از حفظ شروع به خواندن قصیده ای بلند از انوری کردند…
عشق به زبان پارسی، عشق به ادبیات و فرهنگ متعالی ایران زمین حتی تا دقایق پایانی عمر ملک الشعرای بهار نیز همراه ایشان بود. آری … باید این گونه عاشق ایران بود…عاشقی تا پای جان….آنچنان که ملک الشعرای بهار بود:
ای خطّه ایران مهین ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
نمونه شعر بهار:
یکی از آثار مشهور او دماوندی است. بهار، شعر دماوندیه را در سال ۱۳۰۱ هجری شمسی سرود. در این سال به تحریک بیگانگان، هرج و مرج قلمی و اجتماعی و هتاکی ها در مطبوعات و آزار وطن خواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود. بهار این قصیده را با تاثیرپذیری از این معانی سروده بود: