استاد منوچهر ستوده به روایت ایرج افشار بیآرایه و پیرایه
مبتکر فیلم از زندگی منوچهر ستوده اصرار داشت که درباره آن همدم عزیز در فیلم سخنگوئی کنم. چون از گفتار میپرهیزم گفتم بگذارید چند سطری بنویسم. در سخن گفتن «تپق» زدن پیش میآید ولی در نوشتن میتوان برخطای قلم پیشگیری کرد.
در مدت شصت سال که با ستوده بودهام چند صنعت او برجستهترست: یکی خاکی بودن اوست. به تجمّل و تعیّن اعتنایی ندارد. دیگر بیابانی بودن اوست یعنی طبیعتدوستی و به هر سنب و سوراخی سرکشیدن و به دیده تیز در رنگهای کوه و کویر و بیابان و کازه و ماهور و تالاب نگریستن . یکی دیگر نظر کردن و دل بستن به آداب و رسوم بومی و ملی و یکی را با دیگری سنجیدن و همه را در حافظه نگاه داشتن و به موقع به یاد آوردن. یکی دیگر بیاعتنا بودن به فلک، هیچ صاحب کبکبه و دبدبهای برای پیش او ارزشی ندارد. یکی دیگر مسلط بودن بر اعصاب خویش و به اندازه و معتدل خوردن آنچه خوردنی است.
گواه مراتب علمی او کتابهای بیمانند از آستارا تا استارباد – آستار تاریخی ورارود و خوارزم ــ چند فرهنگ لغوی محلی ــ چاپ چندین متن جغرافیایی و تاریخی است. او نخستین ایرانی است که نخستین فرهنگ گویشی را به چاپ رسانید و راه را بر دیگران نمود. در کتیبهشناسی و خواندن آنچه مخصوصاً به خط کوفی است باز پیشگام بود. نسبت به تواریخ محلی اهمیت بسیار قائل است و درین زمینه چندین متن کمنام یا گمنام را چاپ کرده است.
ستوده مرد سفرست، سفر بی آرایه و بیپیرایه . جای خواب برای او مهم نیست. بیشتر به دلش میچسبد که خانه روستایی باشد از « زلم و زیمبو» بیزار است . ساده زندگی میکند. تا روزی که پاها سستی نگرفته بود بیشتر بر زمین مینشست. هر کجا که باشد باشد.
با کوه و در کوه زندگی برایش دلچسبتر است. پنجاه سال است که تابستانها را در کوشک لورا میگذراند. سی سال است که طهران خستهکننده را رها کرده و به گوشه جنگلی نزدیک چالوس پناه برده است. باغی ساخته و مرکباتی بار آورده و لذتش را میگیرد و آن را برای نشر کتب تاریخی مرتبط به ایران بزرگ وقف کرده است.
چهل سال با او و دوستان کوه را به کوه دوختیم و دره را به درهای بند زدیم و ماهورها را گذشتیم و به رودهای پرآب زدیم و شبی را با چوپانان و روستائیان به همسخنی گذراندیم و با چارپادارها همگامیداشتیم . آن یلهمردی که در جوانی یک سفر از طهران تا اردبیل پیاده رفته (به همراهی هوشنگ برادرش) و از آنجا خود را به خلخال رسانیده و دچار گزش غریبگز شده. از آن موقعی که به نوشتن کتاب از آستارا تا استارباد پرداخت ناگزیر از آن بوده که سی و چند آبریزی را که از ستیغ کوههای سلسله البرز به سوی دریای خزر سرازیر میروند یک به یک را پای پیاده تا ستیغ کوهها برود و به هر گوشه آنها سربزند تا ویرانه و خرابهای را از قلم نیندازد. در آن زمان راه درستی درین کرانهها نبود که بتوان با اتوموبیل بر آنها سرکشید. ناچار کولهباری بر پشت داشت و اگر مددی میرسید و مالی پیدا میشد بر قاطری رهرو بنشیند و خود را به اکناف آن جنگلها و کورهراهها برساند تا فلان قلعه و بهمان مزار را ببیند و عکس بردارد.
سفرهای درازی پنج شش هزار کیلومتری که با او در چهارسوی کشورمان داشتهایم تعدادش از سی چهل در میگذرد. یک سفر هم با اهل و عیالمان و آرش فرزند هشت سالهام از طهران تا اقصی نقاط اروپا رفتیم و به مدت چهل روز هفده هزار کیلومتر را در نوردیدیم.
دو سه روز پیش که با هم در بیانهای باشت و بابویه و چرام و دهدشت و دیموشک و دهدز و جونقان بودیم ورقهای از آن سفر کذایی را به من داد که به تازگی از میان اوراق گذشته یافته است. این ورقه تعهدنامهای است به خط ستوده که از آرش فرزندم گرفته و نوشته «اگر آرش افشار بگذارد که من بخوابم قطعاً و مسلماً و حتماً و یقیناً چیزی برای او در استانبول میخرم.»(۱۰ر۴ر۵۲) بیش از این پرگویی خواهد بود.