وقتی سعدی در عرصه اختراع شانه به شانه انیشتین و نیوتون می‌زند

قوۀ خیال سعدی را باید منشأ و منبع کشف و خلق و ابداع و اختراع دانست. او انیشتن و ادیسون و نیوتونی بود که قدرت خیال و اختراع و خلاقیّتش در حوزۀ شعر و هنر و احساس و عواطف و اندیشه‌های زاینده و پرورندۀ علوم انسانی، درخشیده است. انیشتن و ادیسون و نیوتون و حتی کانت و دکارت هم سعدی‌هایی بوده‌اند که پرندۀ خیال را در آسمان علوم جدید پرواز داده‌اند.

وقتی سعدی در عرصه اختراع شانه به شانه انیشتین و نیوتون می‌زند

جلال رفیع در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: ابتدا به عنوان پیشکش و پیش درآمد، این شاه‌بیت‌ها را در شهر غزل‌های سعدی، آرام و دقیق تماشا کنید:
شب عاشقان بیدل، چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اوّل شب، درِ صبح باز باشد
**
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی‌تو حرام!
**
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم
**
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم!
**
هرگز وجود حاضر و غایب شنیده‌ای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
**
حکایتی زدهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم!
**
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود، چون تو بیایی

… و بالاخره بهترین و زنده‌ترین مثال را با صدای غلامحسین بنان بشنوید و بخوانید:

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی!

انصاف این است که هر بیت، به ویژه آخرین بیت، نه فقط شعر و شاهکار، بلکه خیال و خلق و ابداع، اکتشاف و حتی اختراع است.

اغراق نیست اگر بگوییم مغز سعدی همان مغز انیشتن است! با این تفاوت که در اینجا قوّه خیال در بستر شعر و هنر و اندیشه‌های شاعرانه بارور شده است و در آنجا همین قوّه در بستر علوم ریاضی و تجربی.

به قرن هفتم هجری می‌رویم. اگر هزار‌ها و میلیون‌ها تن را در کلاس کنکور بین‌المللی (!) می‌نشاندند و از آن‌ها می‌خواستند که قوّۀ والای خیال را با همه ظرفیّتش به کار گیرند و همان مضمون و مفهوم را که سعدی خلق کرده است خلق کنند، به راستی چند تَن یا چند تُن آدم باهوش به عقل  شان و به ذهن  شان و به خیال شان خطور می‌کرد که خلاّقانه و مخترعانه و مکتشفانه بگویند: «همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی، که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی»؟!

شعر در مشرق زمین و ایران، اگرچه بدنامی و سابقۀ سوء هم دارد، اگرچه به قول دکتر شریعتی دربار غزنوی دو هزار شاعر (شاعرنما!) به آخور بسته بود (و به قول خودم!) به آخور تملّق و اغراق و خودفروشی و فاحشگی فکری؛ و اگرچه شاعری در دیار تاریخی ما خواه و ناخواه کاسبی و دکان‌داری (حتی در زندگی شاعران ارجمند و هنرمند) هم بوده است؛ اما شأن شعر در حوزۀ تاریخ و تمدّن ایرانی و اسلامی، نه فقط به همین مقدار محدود نبوده بلکه می‌توان گفت که شعر در ایران و اسلام اساساً محصول قوّۀ خیال و نیروی اندیشه بوده است.

 یعنی «شعر در شرق»، همان «علم در غرب» بوده و هنوز هم این وزن و وصف را ترک نگفته است. همان قوۀ خیال که در غربِ رنسانس و انقلاب صنعتی‌اش بستر علوم تجربی و نیروی محرّکۀ اندیشه‌های نو محسوب می‌شود، در شرق کهن هم بستر شعر و مولّد شعر بوده و هست. بقایای آن هنوز تا حدّ قابل ملاحظه‌ای هست؛ و البته «تعقل و تفکر» هم در جایگاه خاص خویش منافاتی با این بحث ندارد.

قوۀ خیال در سرزمین ما، شعر را «بستر اندیشه» می‌دانسته است. شعر، حاملۀ مفاهیم فکری، اندیشه‌های نو، ابتکار، ابداع، خلق، کشف، اختراع (و نه فقط احساس و عواطف) بوده است. البته شعر در سرزمین ما وظیفه تاریخ‌نگاری را هم بر دوش داشته و شاعر چه بسا مورّخ هم بوده و حتی بالاتر از مورّخ رسمی و رایج.

چرا؟. زیرا بسیاری از آنچه در کتب تاریخی ما با سانسور ترس و طمع مواجه می‌شده و امکان ثبت و ضبط نداشته، به کتب ادبی و شعری ما راه می‌یافته و به  استحضار آیندگان می‌رسیده است!

دیوان حافظ، یکی از همین نمونه‌هاست. دیوان حافظ، کتاب تاریخ اندیشه‌ها و عقاید و حتی تاریخ بسیاری از رخداد‌های سیاسی و فضا‌های مثبت و منفی دینی و اجتماعی است. آنچه بر زبان مورّخ جاری نمی‌شده، گاه بر زبان شاعر جاری می‌شد. یعنی در پوشش هنر پنهان شده و در مخفیگاه ایهام و استعاره و سایر صنایع ادبی، جاسازی شده است.

در هرحال، قوۀ خیال سعدی را باید منشأ و منبع کشف و خلق و ابداع و اختراع دانست. او انیشتن و ادیسون و نیوتونی بود که قدرت خیال و اختراع و خلاقیّتش در حوزۀ شعر و هنر و احساس و عواطف و اندیشه‌های زاینده و پرورندۀ علوم انسانی، درخشیده است. انیشتن و ادیسون و نیوتون و حتی کانت و دکارت هم سعدی‌هایی بوده‌اند که پرندۀ خیال را در آسمان علوم جدید پرواز داده‌اند.

این وجه و این وصف سعدی تا روزگار سپهری تداوم یافته است. درست است که سهراب سپهری جامعیّت سعدی را فاقد است، درست است که حتی دنیای دینی و جهان‌بینی سعدی و سهراب باهم متفاوت است، و می‌دانم که کسانی اساساً این دو را (خواه به طرفداری از سعدی و خواه به هواداری از سهراب) قابل مقایسه نمی‌دانند و هر کدام دیگری را برتر می‌شمارند؛ امّا کیست که این تصویرسازی و تخیّل سرشار و آفرینشگر را در کلام و احساس و اندیشه سهراب ببیند و بشنود و بخواند و در دل سنگ و سنگین بیننده و شنونده و خواننده‌اش غلیان چشمه را باور نکند؟ بشنوید:
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر، شاخه نوری که به لب داشت، به تاریکی شن‌ها بخشید،
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت.
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است.
و در آن، عشق به اندازه‌ی پَرهای صداقت آبی است.‌
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ.
سر بدر می‌آرد.
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی.
دو قدم مانده به گل.
پای فوّاره جاوید اساطیر زمان می‌مانی.
و تو را ترسی شفّاف فرامی‌گیرد.
در صمیمیّت سیّال فضا.
خش خشی می‌شنوی.
کودکی می‌بینی.
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور؛ و از او می‌پرسی:
خانه دوست کجاست؟!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *