اصفهان شهر است یا روستا؟ محسن رنانی
چرا کسی نمیتواند در این شهر (اصفهان) یک کنگره ملی برای مولوی برگزار کند؟ حتی اگر کلاس تفسیر فصوص ابنعربی بگذاری و مشتاقان آن از چند ده نفر بگذرد تعطیلش خواهند کرد. تنها در یک روستا ممکن است امامجمعهاش به مسئولان میراث فرهنگی توصیه کند که برای کاهش بار هزینهها، بازسازی و مرمت آثار تاریخی فرسوده و درحال تخریب را رها کنند و فقط از آنها نقشهبرداری و عکسبرداری کنند تا بشود در موزهای به نمایش گذاشت و آیندگان را از تاریخچه وجود چنین آثاری مطلع کرد.
سالها پیش، در ایام جوانی، مقالهای نوشتم با عنوان «روستای نصفجهان» اما آن سال ها جرأت انتشار آن را نداشتم. در آنجا بهگونهای فراخ نشان داده بودم که چگونه ساختار و بافتار این شهر از هر چهار منظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، هنوز رنگ روستا دارد: در خود فرورفته است؛ ساکن است؛ بهخود مشغول است؛ قبیله-باز است؛ تا زانو در گِلِ سنت زمینگیر شده است؛ افق نگاهش کوتاه است و صحنه بازیاش تنگ است؛ تکان میخوری به در و دیوار برمیخوری و صدای عدهای درمیآید.
مگر میشود بعداز پایتخت، بیشترین صنایع بزرگ کشور در تو جای گرفته باشند اما حتی یک شرکت خصوصی با حاکمیت شرکتی نداشته باشی و همه فعالیتهای اقتصادیات، حتی بزرگ مقیاسها نیز، انفرادی یا خانوادگی باشند؟ مگر میشود شهر دوم یا سوم کشور باشی و روزانه یک تئاتر در تو اجرا نشود؟ (مقایسه کنید با پاریس که روزی دویستوپنجاه تئاتر در آن اجرا میشود). مگر میشود نخستین شهر گردشگری و دومین شهر صنعتی کشور باشی و روزانه کمتر از پنجاه پرواز داشته باشی؟ (مقایسه کنید با روزانه دو هزار پرواز در استانبول).
مگر میشود دو رئیسجمهور دستور دهند که به وصیت ریچارد فرای (ایرانشناس برجسته آمریکایی که خدمات بزرگی به تاریخ ایران کرده است) عمل شود و جنازه او در مقبره آرتور پوپ در کنار زایندهرود دفن شود، اما کسی جرأت نکند دستور آنها را اجرا کند؟ مگر میشود در شهری با بیش از دو میلیون جمعیت هیچ کنسرت موسیقی اجازه برگزاری نداشته باشد؟ مگر میشود در یک کلانشهر در جنایتهایی سریالی به صورت دختران اسید بپاشند و کسی برای اعتراض به خیابان نریزد و هیچ مظنونی دستگیر نشود و هنوز پس از ده سال، هیچ گزارش رسمی درباره این حوادث به مردم داده نشود و تو افتخار کنی که شهروند کلانشهری؟