شباهت اندامهای ملخ با اعضای پیکر برخی جانداران
محمدبن محمود طوسی، در عجایب المخلوقات (تألیف ۵۵۶) در معرفی ملخ، نوشته است: «ملخ» را «جراد» گویند. و آن را سمّی و زخمی نبود لیکن غلبه دارد که شهرها ویران کند.
چون بیاید کشتها و برگ درختها بخورد و درخت را خشک کند. قال النبی صلیالله علیه و سلم «الجراد جند الله الاعظم»… به حدود اهواز ملخی بود، آن را آوازی نیکو؛ جایی که وی بود.
خماران خمر خورند بر آواز وی. چون آدمی دست به وی کند بمیرد». همو، در ادامه نکات جالبی در باب شباهتهای اندام مختلف این حشره با اعضای پیکر دیگر جانداران مطرح کرده است:
بدان که: «ملخ» با ضعیفی وی چون بسیار شد عالمی خراب کند؛ ضعیف و ستمکار است. سرِ «ملخ» به سرِ «اسپ» مانَد، بالهاش به بال «عقاب» ماند، دنبالش به «کژدم» ماند، پایهاش بدانِ «شتر» ماند چون «یوز» و «پلنگ» بِجَهَد؛ جای سخت طلبد، دنبال بروی زَنَد، نرم کند و «تخم» در وی نهد و به خاک بپوشد. چون سال دیگر آید و هوا خوش گردد از خاک برآیند و بالها بگشایند و بپرند.
تشبیه اندامهای ملخ به چندین حیوان از باورهای رایج و کهن در نواحی ملخ خیز و مناطق مورد هجوم ملخ، بوده است. شمسالدین محمد انصاری دمشقی (وفات ۷۲۷) شرحی مفصل، ذیل «درباره جزیرهالعرب و بخشهای پنجگانه آن» دارد و در معرفی شهر «جار»، نوشته است: در کنار نخیل مدینه، ملخ بسیار است؛ و گویند: ملخ سیزده اندام، از اندامهای نیرومند سایر جانداران داراست همچون «روی اسب» و «چشمان فیل» و «گردن گاو» و «شاخهای گوزن» و «سینه شیر» و «شکم عقرب» و «بالهای شاهین» و «رانهای شتر» و «پاهای شترمرغ» و «دم مار» و خدا آگاهتر است.
همین وجوه تشابه اندامهای ملخ به برخی از جانوران در متون کهن بعدی آمده، از آن جمله حسینی طبسی در صیدیه (تألیف قرن ۱۰) و یک قرن بعد، کامی لاهیجی در خواص الحیوان (تألیف ۱۰۳۳) نقل کرده است: «ملخ» در اعضا به ده حیوان بزرگ شباهت دارد: در «رو» [چهره]به «اسب»، در «چشم» به «فیل»، در «گردن» به «گاو»، در «شاخ» به «گوزن»، در «سینه» به «شیر»، در «پشت» به «عقرب»، در «پر» به «کرکس»، در «ران» به «اشتر»، در «پا» به «شترمرغ»، در «دُم» به «مار».
مضامین، تعبیرات، تشبیهات و تعاریفی از ملخ
نجم الدین ابوالرجاء قمی در تاریخ الوزراء (تألیف ۵۸۴)، گاهی در تشبیهاتی، به برخی از خصوصیات «ملخ»، چون چشم بدون «پلک» (جَفن)، آفت «زرع» (کشت و کار) و پراکنده شدن توسط باد اشاره کرده است: «بسیار کس، آن است که هرچند توانگر گردد، بخیلتر بود… از وقاحت به چشم مردم مینگرد چون چشم ملخ جَفن ندارد تا ساعتی برهم نهد»؛ «چندان لطمه روزگار خورده… ملخِ آفت، زرع او تباه کرده بود»؛ «لشکر شکسته شد، یلان رزم… چون ملخ در میان باد متفرق شدند»
دهخدا، با استناد به اقرب الموارد و منتهی الارب و برخی منابع لغت، عرب چون المنجد، شرحی درباره لغت «جراد» به معنی «ملخ» شده که «مؤنث و مذکر آن یکسان است»؛ و درباره لغات مأخوذ و منسوب به آن نوشته است: «مجرود: کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد»، «زَرع مَجرود: کِشت ملخ زده»، «مَجرودَه، ارض مَجرودَه: زمین ملخ ناک، زمین بسیار ملخ» را ثبت کرده است.
ادامه دارد