به مناسبت ۱۴ مرداد سالروز مشروطه ایرانی؛ ستونِ سست مشروطیت

مساله نفت در دل مشروطه بسیار کمتر از آنچه باید، مورد عنایت تاریخنگاران حرفهای قرار گرفته است اما به گمانم، هنوز زمان برای بازخوانی مشروطه از این دریچه دیر نشده چرا که این «ماده سیاه بدبو» یک تنه به پایه سست شدن مشروطیت بدل گشت.
سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا وثوقی – روزنامهنگار: ظهر یک روز گرم ۱۴ مرداد، زیر سایه درختی در صاحبقرانیه، شاهِ خسته و خمیده، میرزا احمد آقا دبیرحضور را فراخواند تا فرمان مشروط شدن سلطنت را، امر به انشا کند. خدا میداند احمدآقای خوشنویس، حضرت اشرف قوامالسلطنه سالهای آینده، آن روز که قلم نی را روی کاغذ میچرخانده تا سندی ماندگار در تاریخ این کشور برجای گذارد فکر این را میکرده که روزگاری خودش و صدارتش قربانی پایه سست مشروطه شود!؟
همین امروز که ۱۱۹ سالگی صدور فرمان مشروطیت و فتح باب «عدل مظفر» است، نوشتار و گفتار، بسیار درباب پیش از مشروطیت و نیز رخدادهای مهم پس از آن ثبت و ضبط شده است. این مختصر هم مجال بازخوانی شرایط ظهور جنبش مشروطه و ماجراهای بعدی آن نیست. اینجا درصدد نگاهی نو به زاویهای مهجور مانده و کمتر دیده شده درحول و حوالی مفهوم مشروطهام. مساله نفت در دل مشروطه بسیار کمتر از آنچه باید، مورد عنایت تاریخنگاران حرفهای قرار گرفته است اما به گمانم، هنوز زمان برای بازخوانی مشروطه از این دریچه دیر نشده چرا که این «ماده سیاه بدبو» یک تنه به پایه سست شدن مشروطیت بدل گشت.
در همان مجلس اول مشروطه در ۲۹ دی ۱۲۸۵ صحبت از چرائی و چگونگی کارهای شرکت نفت و وضعیت استخدام غیرایرانی ها پیش کشیده شد اما به جائی نرسید، بررسی صورت مذاکرات سیامین نشست محلس شورا نشان میدهد که جدیت ذاتی در همان مجلس اول هم وجود داشت کمااینکه وزیر صنایع در همان جلسه به صراحت میگوید «برای همین عیوبات بود که این مجلس تشکیل شد. برگذشتهها اعتراضی نیست انشاءالله از این به بعد ترتیب صحیح خواهد بود» اما سرعت حوادث چنان بود که مجالی به حساب کشی نمیداد چه رسد به رفع «عیوبات».
آن روز ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی که شاه فرمان مشروطیت صادرکرد؛ چهارماهی میشد که اردوی جرج رینولدز، نماینده و عامل کمپانی دارسی (سندیکای امتیازات) بعد از سپری کردن چندسال ناکامی در ولایات غرب، قصرشیرین و چاه سرخ، به مسجد سلیمان رسیده بود، اردو زده و گاه و بیگاه مهندسان اردوی او میان رامهرمز و مسجد سلیمان به دنبال یافتن رگههای غنی از نفت بودند. در تهران اما کسی از این رویدادها نه چندان خبری میگرفت نه حتی شاهزاده عینالدوله که والی خوزستان شده بود اعتنایی به گزارشهای گاهوبیگاه خوانین محلی میکرد. رینولدز اما کارش را بیاعتنا به شرایط پیچیده جغرافیایی پیش میبرد. خودش با خوانین محلی بختیاری به توافق رسید و از آنها زمین خرید و اجاره کرد، با کنسول بریتانیا در محمره مکاتبه کرد و «آدمهایش» را سراغ مقامات محلی می فرستاد. دو سال بعد که شاه مرد و پسرش بر تخت نشست و خواست ریشه مشروطه را بسوزاند، رینولدز و گروه حفارانش حالا یک تیم منسجم عملیاتی و پشتیبانی در مسجدسلیمان دست و پا کرده بیتوجه به غائله مشروطه به زمینهایش چسبیده بودند تا نفت را بیرون بیاورد. چه بسا همین بیاعتناییاش به اخبار طهران و تبریز و ولایات باعث شد سفت به کار حفاریاش بچسبد و درست در همان روزی که دولت مستبد، قشونش را به باسمنج در چند فرسخی تبریز رسانده بود تا خون مشروطه خواه را حلال کند، در سحرگاه پنجم خرداد ۱۲۸۷، مته حفاری گروه رینولدز به صخره پربرکتی از نفت رسید و فورانش زمین و آسمان دره نفتون را با طلای سیاه، منقش کرد و ورقی تازه در دفتر مطول ایران گشود که تا امروز هنوز باز است.
کار کاشفان نفت در مسجد سلیمان از آن پس هم با بیاعتنایی تمام به رویدادهای مهم ایران گذشت، بهار و تابستان پرحادثه ۱۲۸۸ که رسید، اردوی رینولدز نه تنها دست به کار حفر چاههای دیگر شده بودند بلکه با مشارکت پرسی کاکس، کنسول پرقدرت بریتانیا در خلیج فارس، شیخ خزعل هم پای همکاری با اردوی کاشفان نفت نشست. تیر ۱۲۸۸ که قوای نجاتبخش سردار اسعد و سپهدارتنکابنی به تهران رسیده ، شاه را از شاهی برداشتند و پسرش را برتخت نشاندند. همان روزها مهندسان اردوی نفت با همراهی راه بلدهای محلی شیخ خزعل دنبال نقشهبرداری از جزیره عبادان بودند تا بزرگترین پالایشگاه جهان، آنجا در مصب اروندرود علم شود و خط لولهای هم نفت را از خاک بختیاری به آنجا بیاورد. تهران همچنان از این رویدادهای جنوب بیخبر یا در تغافل بود. پایتخت آنقدر بلبشو بود که کسی به فکر کارهای شرکت نفت در خوزستان نبود. دولتهای ضعیف یکبهیک میآمدند و میرفتند و شرکت نفت با قدرت کارش را در خوزستان پیش میبرد، پنج سال بعد از کشف نفت ، بجز دم و دستگاه فنی، سیستم مواجبدهی منظم و دایره استخدام، شرکت نفت، صاحب یک ارتش خصوصی از تفنگداران جنوب (S.P.R) هم شده بود. اتحاد با شیخ خزعل از ناصری تا آبادان و قول و قرار با خانهای بختیاری از باغملک تا رومز و هفتکل همچو دو بال ، قدرت بلامنازع شرکت نفت را تضمین میکردند.
با ظهور جنگ عالمگیر در اروپا، دولت های ایران در گردابی عمیقتر فرو رفتند اما، مقارن جنگ شرکت نفت سهامدار پرقدرتی یافته و قراردادی مهم هم بسته بود که سرنوشت رابطه شرکت نفت و دولت ایران را نیز تا نیم قرن بعد تحت تاثیر آن قرار گرفت. دولت بریتانیا سهامدار جدید شرکت شده و قراردادی میان نیروی دریایی انگلیس و شرکت نفت برای تامین سوخت مورد نیاز حجازات جنگی انگلیس بسته شده بود. انفجار خط لوله انتقال نفت در بهمن ۱۲۹۳ و ادعای شرکت نفت برای دریافت غرامت از دولت ایرانی که از هر سو با هجوم بیگانه مواجه بود بذر اولین اختلاف دو طرفه را کاشت. تا چندسال بعد که وثوق در تهران به ریاست وزرایی رسید، نظم و نسقی به دولت مشروطه بخشید و فیروزمیرزا (نصرت الدوله) در کسوت وزیرخارجه، اولین نامه محترمانه ضرورت حسابکشی از شرکت نفت را امضا کرد بازهم وضعیت میدانی تغییر چندانی نیافته بود اما این میان یک انگلیسی، آرمیتاژ اسمیت نام، با اصرار فیروز و بعدها با رضایت مشیرالدوله که برجای وثوق به دولت رفته بود، به مستشاری مالیه ایران منصوب شد و برای حسابرسی از شرکت نفت به لندن رفت آنجا به جان دفاتر مالی شرکت افتاد، یک حسابرس خبره (ملک لین تاک) هم استخدام کرد و مکرر در مکرر با مدیران شرکت جلسه می گذاشت. سقوط وثوق و برآمدن دولتهای کوتاه مدت باعث شده بود تا شرکت نفت، دولت خودمختار خود را در خوزستان با اقتدار مدیریت کند. نفت حالا، ده دوازده سال بعد از برپاشدن دستگاهش در خوزستان وبی اعتناییاش به حکومت مرکزی، به خاری در چشم «فلسفه و مفهوم مشروطیت» تبدیل شده بود.آنقدر که حتی «خان اکبر» سپهدار رشتی هم با آن همه سابقه مودت با انگلیسیها زیربار قبول توافق آرمیتاژ اسمیت و شرکت نفت نرفت. نرفت و نرفت تا سوم حوت ۱۲۹۹ اردوی قزاق تهران را گرفت، دولت سپهدار را برانداخت و سید، رئیس دولت شد اما دولتش مستعجل بود و احمدآقای قوام از زندان سیدضیا راهی عمارت بادگیر شد.
در تمام دولتهای بعد از سیدضیا، حتی دولت رجل معتبری مثل میرزا حسن خان مشیر الدوله، بازهم سردار سپه، کارچرخان اصلی بود و او به اشاره نصرت الدوله و تیمور، به مساله نفت توجه داشت. وقتی مجلس پنجم مشروطه، سلطنت قاجار را برانداخت و با اتمام کار مجلس موسسان، سردار سپه شاه شد هیاتی از دفتر مرکزی شرکت نفت در لندن هم به تهنیت جلوس شاه تازه، به تهران رسید. شاه از اوضاع شرکت نفت پرسید و حتی اشارتی کرد که در دوران سربازی جائی حوالی قصر شیرین به نام «امام حسن» حوالی تنگو، چشمههای نفت طبیعی دیده و گفت که خوب است شرکت نفت برود آنجا را بکاود! سر جان کدمن که آن روزها نفر دوم شرکت بود و در کسوت رئیس هیات شادباش به تهران آمده بود، همین جمله را گرفت و چندماه بعد گزارشی مفصل از کاوش در منطقه امام حسن برای دربار پهلوی فرستاد. گزارش را تیمورتاش دید و بالای نامه به خط خودش فقط نوشت «ضبط». [۱]
و این سرآغاز یک جدال دنبالهدار میان دولت و شرکت بود. تیمور هم به لحاظ کاردانی ذاتی و هم اطلاع عمیق از رویدادهای عصر مشروطه نمی توانست به آن همه خودمختاری و خودرائی شرکت در خوزستان بی اعتنایی نشان دهد. همین شد که دنباله کار را سفت گرفت شاه هم دست و بالش را باز گذاشته بود. از اواخر سال ۱۳۰۶ به تدریج عزم ایران برای کشمکش با شرکت نفت جدیتر میشد. تیمور کسری بودجه آن سال دربار را به گردن کاهش درآمدهای شرکت نفت انداخت و میلسپو را هم به اعلام نارضایتی از لایحه بودجه راضی کرد. این وسط محمدحسین بدیع کنسول مستقر ایران در بصره هم تبدیل به چشم بینای تیمور در مجاورت آبادان شده بود و مستقیم خبرها را به دربار تلگراف میکرد از جمله اینکه شرکت نفت خودسرانه «هم تذکره میدهد، هم تذکره ویزا میکند» یا نیروهای نظامی مستعمراتی بدنام انگلیس در بینالنهرین را در لباس مهندس و نیروی فنی راهی آبادان کرده است. از اسفند همان سال ۱۳۰۶ به تدریج نامههایی به امضای تیمور خطاب به ژاکس مدیر مقیم کمپانی در تهران روانه می شود و از موضوعاتی نظیر شایعه اخراج هزاران کارگر ایرانی از آبادان و مسجد سلیمان سئوال میشود. ژاکس همان ایام مصطفی خان فاتح را هم در مقام معاونت اداره طهران شرکت نفت منصوب کرده بود تا شاید بتواند کمی از تنش میان شرکت و دربار جلوگیری کند.
نصرتالدوله هم در سویی دیگر دست به کار شده بود، پسر فرمانفرما در مسئولیت وزارت مالیه، شروع به غبارزدایی از پرونده مالی شرکت کرده بود، پروندهای که خودش در دوره صدارت وثوق الدوله و با وجود بدفرجامی آغازش کرده بود تا حساب و کتاب نفت را معلوم کند. به تدریج کار برای شرکت نفت هم سخت میشد و زمزمه تمایل به مذاکرات از لندن میآمد.
واقعیت این است که ۲۰ سال پس از پیریزی نظام جدید سیاسی مشروطیت سلطنت، تحت لوای ماده هفت معروف متمم قانون اساسی که «اساس مشروطیت جزئا و کلاً تعطیلبردار نیست» مساله نفت به یکی از محورهای ذیل مشروطیت و نمادی از اقتدار دولت در مواجهه با خارجی تبدیل شده بود. نفت ستون سست مشروطیت بود و این را هیچکس نمیتوانست انکارکند حتی رضاشاهی که برای مجلس محل اعتنایی قائل نبود و مجاهدان مشروطه را راهی «در علیمالدوله» میکرد و به پزشک احمدی میسپرد هم چندباری از اینکه قرارداد نفت مال عهد قدیم است نالیده بود. او خودش در بازدید از خوزستان از رفتن به تاسیسات نفت پرهیز کرد، ولی بعدها به مقامات شرکت یادآوری کرد که ملت ایران از قرارداد دارسی که در عهد بی خبری اعطا شده راضی نیست و حالیه هم باید حساب و کتاب شرکت شفاف شود هم قرارداری تازه امضا شود. حتی در آخرین روزهای قبل از قرارداد جدید ۱۳۱۲ هم به کدمن که خواسته بود قرارداد جدید را ۶۰ ساله ببندد گفته بود میخواهید سی سال گذشتگان به ما لعنت کردند ۶۰ سال هم آیندگان لعنتمان کنند؟ و عجیب که او عاقبت چشم بر همین لعنت بست.
سماجت تیمور در قضیه نفت کار را به مجموعهای مذاکرات پیچیده کشاند که دستیاری علی اکبر داور هم این مذاکرات را تکمیل کرد. کار مذاکرات طی سالهای ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۱ از تهران به لوزان و لندن هم کشید اما عاقبت شاه در یک عصر سرد پائیزی (ششم آذر ۱۳۱۱) به هیات دولت رفت حاجی مخبرالسلطنه تعظیمی کرد و گزارش داد. شاه پرونده مذاکراتی که تیمورتاش برای آن مرارت فراوان کشیده بود را گرفت و در بخاری انداخت و امر کرد هیات دولت بنشینند و قرارداد دارسی را لغو کنند آنها هم نشستند و لغو کردند.
عیسی خان فیض، کمیسر نفت مقیم لندن هرچه تلگراف زد که نکنید فایده نکرد. اعلام لغو قرارداد نفتی که در عهد پیش از مشروطه با یکی از اتباع انگلیس بسته شده شوری در شهر پدیدار کرد، سیل پیام تبریک علمای بلاد و وجوه ولایات به سوی دربار سرازیر بود. سید حسن تقیزاده که آن همه در عهد مشروطه، میدانداری کرده بود حالا که سالها بود عبا را کنار گذاشته و مکلا شده بود در کسوت وزیر مالیه خبر نسخ قرارداد دارسی را به شرکت نفت ابلاغ کرد. با این علائم مردم فکر میکردند که به راستی «اساس مشروطیت جزئا و کلاَ تعطیل بردار نیست» و این نفت هم بخشی از همان تعطیل نشدنیهای مشروطیت بود.
شرکت اول شاخ و شانه کشید اما دید که جز با مذاکره کار پیش نمیرود، چندماه بعد از فسخ قرارداد اما وقتی کدمن به تهران آمد تا ابتدا با تقیزاده و بعد مستقیماً با شاه درباره نفت مذاکره کند، تیمور به اتهام عجیب دریافت رشوه از حاج امین الضرب در زندان بود و یک ماه بعد از عقد قرارداد تازه نفت هم دادگاه حکم به ۵ سال زندان او داد. خرداد ۱۳۱۲ قرارداد تازه نفت امضا و در مجلس تصویب شد. تنها ۴ ماه بعد در مهر ۱۳۱۲ که کدمن با شعف برای برگزاری جلسه جدید هیات مدیره شرکت نفت آماده میشد تیمور در زندان کشته شد. داور هم سه سال بعد با سماجت برای پایان دادن به انحصار شرکت نفت انگلیس، موفق شد قراردادی با یک شرکت آمریکائی برای کشف نفت در شمال ایران منعقد کند اما به عوض پاداش، ناگهان مغضوب شد و قبل از آنکه به سرنوشت تیمور دچار شود، تریاک را سرکشید و انتحار کرد. حالا هر سه آنها، نصرت الدوله، تیمور و داور که سر در پی ساختن نظمی جدید در نفت ایران بودند سر در نقاب خاک کشیده بودند. مردان مشروطهخواه، دشمنان قسمخورده شرکت نفت انگلیس از صفحه سیاست ایران پاک شده بودند.
از رهگذر این ماجرای پرفراز و فرود، قرارداد نفتی که سی سال از عمر آن گذشته بود با رختی نو که تنش کردند به مدت ۶۰ سال تمدید شد و به تعبیر مرحوم استاد زرینکوب «یک امتیاز عهد استبداد که به همان دلیل، احتمالاً قابل ابطال و اعتراض بود به تصویب مجلس ملی، به امضای یک تن از رجال معروف عهد مشروطه و به تایید یک هیات دولت ظاهراً مشروطه و طالب یا مدعی حداکثر استقلال ملی برسانند». [۲]
نفت تا سالیان سال بعد هم ستون سست مشروطیت ماند، در عهد ملی شدن نفت، آن احساس «مغبون بودن ملی» که از سالهای نخست مشروطه با نفت درآمیخته بود و هربار به سنگ استبداد خورده بود زمینهساز آنهمه شور عامه شد. پس از برافتادن دولت مصدق نیز چیزی متصل به همان احساسات در ضمیر باطنی و نهاد جامعه ایرانی ماند؛ که به نظرم هنوز هم در رگهای ملت ما ساریست. این حساسیت غریب عمومی مردم به نفت و رویدادهای آن برای جامعه ایران امروز از همان حس قدیمی بازمانده میآید و اینکه شاید جامعه ایرانی درست یا غلط هنوز به نفت به منزله یکی از عوامل سستکننده «اساس مشروطیت» به دیده نفرت مینگرد.