کـاریـز ابداعی ایرانی در جریان آب‌های زیرزمینی قسمت دوم /دکتر محمدحسن ابریشمی

http://www.ettelaat.com/etiran/wp-content/uploads/picdata/2015/07/07-29/20-19-18.jpg

 

آنچه در پی آمده است کنکاشی پیرامون موضوع کاریز یا قنات و تاریخچه شش هزار ساله آن است که بخش اول را دیروز ملاحظه کردید و اینک بخش دوم را می خوانید:

***

به نظر می‌رسد، کلمه «قَطَابَه» مرکب از کلمه عربی «قَطّ» از جمله به معنی «بریدن، کندن و هموار ساختن»،۱۳ و پسوند فارسی «آبه»، همچنین با گویش «آوه»،۱۴ همانند «نوشابه» و «سردابه» و نیز وجوه تسمیه شهرها و آبادی‌های کهن چون «آوَه» و «زاوَه» و «ساوَه» و «گناوَه» به «آب» منسوب یا مربوط است.

بر این اساس کلمه «قَطَابَه» مفهوم تلویحی «قنات» را در ماهیت لفظی خود دارد. ‏

ظاهراً کلمه «قَطَابَه» به معنی کاریز را تنها زمخشری ثبت کرده است. صاحب برهان قاطع (تألیف ۱۰۶۲ در هند)، احتمالاً نخستین فرهنگ فارسی‌نویس ایرانی است که در تعریف واژه فارسی «فرهنگ» علاوه بر معانی مشهور آن، معنی «کاریز» را بر آن افزوده، که قابل تحقیق و بررسی است. زیرا در منابع لغت فارسی و عربی به فارسی، تا قرن ۱۱ هجری واژه فارسی «فرهنگ» به معنی «کاریز» ثبت نشده است. در اینجا تعاریفی از «فرهنگ» در این گونه منابع نقل می‌شود. زمخشری این تعریف را ثبت کرده است «ادب: فرهنگ، هنر»۱۵٫ در یکی از نسخ چاپی لغت فرس، تألیف اسدی طوسی این تعریف آمده است:

فرهنگ: دانش بود؛ و هر که نیک‌تر داند، در علم و در چیزها که مردم فخر کنند، گویند «فرهنگی» مردی است، چنان که عنصری ‏]‎وفات ۴۳۱‏[‎‏ گفت: «توجان و گنج ز فرهنگ و از قناعت جوی ر چه جاه و گنج فزون از قناعت و فرهنگ».۱۶

برخی از فرهنگ فارسی‌نویسان قرن هشتم هجری از جمله محمدبن هندوشاه نخجوانی، در صحاح الفرس، و فخرالدین مبارکشاه قَوّاس غزنوی، در فرهنگ قواس، و همچنین بدرالدین ابراهیم، در فرهنگ پنج بخشی یا زفان گویا (تألیف پیش از سال ۸۳۷) واژه فارسی «فرهنگ» را مدخل نگرفته و در تعاریف خود هم نیاورده‌اند.۱۷ اما ابوالعلاء جاروتی از فرهنگ فارسی‌نویسان قرن هشتم، در فرهنگ مجموعه الفرس این تعریف «فرهنگ: دانش باشد»؛۱۸ و ابراهیم قوام فاروقی در شرفنامه منیری (تألیف ۸۷۸) این تعریف «فرهنگ: ادب، و دانش، و بزرگی» را آورده؛۱۹ و در پی آن فرهنگ فارسی‌نویسان قرن دهم هجری تعاریف مشابهی نقل کرده‌اند؛ از باب نمونه حسین وفایی در فرهنگ فارسی (تألیف اوایل قرن دهم) این تعریف را نقل کرده است «فرهنگ: ادب و حکمت باشد، ظهیر فاریابی گفته، بیت: من از خجالت و حیرت فتاده در کنجی ر که کس نشان ندهد نام دانش و فرهنگ».۲۰ ‏

در فرهنگ فارسی مدرسه سپهسالار (منسوب به قطران، از مؤلفی ناشناخته، احتمالاً هندی، در فاصله قرن هشتم تا سال ۹۳۳، که حافظ اوبهی هروی، تحفه‌الاحباب را تألیف کرده)،۲۱ همان تعریف لغت فرس را با تفاوت اندک نقل کرده است (بنگرید به سطور بالاتر)، و حافظ سلطانعلی اوبهی هروی، در تحفه الاحباب مشابه همان تعریف را برای واژه «فرهنگ» آورده،۲۲ لیکن به جای بیت عنصری، این بیت امیر معزی نیشابوری را ثبت کرده است: «خرد باید اندر سر مرد و هَنگ ر نه پوشیدن جامه رنگ رنگ».۲۳ واژه فارسی «هَنگ» اکثر معانی «فرهنگ» را دارد، علاوه بر این به معنی «سنگ، سنگینی، وقار، ضرب و صدمه، زور و قدرت، غار و شکاف کوه، سپاه و قوم و قبیله، قصد و اراده و آهنگ، دَم آبی که خورند، زیرک، تیز فهم» آمده است ( لغت‌نامه، ذیل «هنگ»).

باری، غرض از شرح تعاریف مزبور، اثبات این نکته است که هیچ کدام از فرهنگ فارسی‌نویسان ایرانی و هندی و غیر آن تا قرن یازدهم هجری، و حتی اکثر فرهنگ فارسی‌نویسان در ایران و هند در ادوار پس از آن تا عصر حاضر، واژه فارسی «فرهنگ» به معنی «کاریز» را ثبت نکرده‌اند.

اکثر فرهنگ فارسی‌نویسان قرن یازده هجری، در تعریف «فرهنگ» شرح و معانی زیادی آورده، اما در این تعاریف ابداً از «کاریز» سخنی نگفته‌اند.

از باب نمونه میرجمال‌الدین حسین شیرازی در فرهنگ جهانگیری (تألیف ۱۰۱۷ در هند)، در تعریف «فرهنج و فرهنگ» شش معنی، با چهار شاهد، نقل کرده است ‏]‎‏۱‏[‎‏ «دانش…»، ‏]‎‏۲‏[‎‏ «ادب…»، ‏]‎‏۳‏[‎‏ «عقل…»، ‏]‎‏۴‏[‎‏ «کتابی را خوانند که مشتمل باشد بر لغات پارسی…»، ‏]‎‏۵‏[‎‏ «نام مادر کیکاوس است»، ‏]‎‏۶‏[‎‏ «شاخ درختی را گویند که آن را‏]‎بر روی زمین[‎‏ بخوابانند و خاک بر زِبَر آن بریزند تا بیخ بگیرد، و بعد آن را کنده به جای دیگر نهال کنند»؛ و برای دو مورد اخیر شاهدی نیاورده است.۲۴ مقارن با همان ایام، محمد قاسم کاشانی متخلص به سروری همان تعریف حسین وفایی (سطور بالاتر)، بی‌ذکر مأخذ، و معنی ‏]‎‏۶‏[‎‏ فرهنگ جهانگیری را با ذکر مأخذ نقل کرده است.۲۵ در همان ایام (قرن ۱۱ هجری) در سرمه سلیمانی این تعریف «فرهنگ: ادب و علم و عقل و صنعت است»؛۲۶ و در فرهنگ جعفری این تعریف «فرهنگ حکمت و ادب و عقل و شاخ درختی بود که بخوابانند، و خاک بر آن ریزند»؛۲۷ در فرهنگ رشیدی این تعریف «فرهنج و فرهنگ، ادب و اندازه و حدّ هر چیزی، و ادب کننده، و امر به ادب کردن، و بر این قیاس: فرهنجیدن، و فرهنجیده، و فرهنجید و فرهنجد، فخر کرگانی ‏]‎قرن پنجم[‎‏ گوید: بفرمودش که خواهر را به فرهنج ر به شفشاهنج فرهنجش بر آهنج؛ ابوالمثل ‏]‎بخاری قرن چهارم[‎‏ گوید، مصراع: «به فرهیجیدنش بستم کمر تنگ».۲۸ اما در برهان قاطع برای «فرهنگ»، افزون بر تعاریف مزبور، معنی «کاریز» هم آمده است:

فَرهنگ بر وزن و معنی فَرهنج است، که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی، و کتاب لغات فارسی و نام مادر کیکاوس باشد؛ و شاخ درختی را گویند که در زمین خوابانیده از جای دیگر سربرآورند. و «کاریز» آب را هم گفته‌اند چه «دهن فرهنگ» جایی را می‌گویند از کاریز که «آب، بر روی زمین آید».۲۹

مرحوم دکتر معین، در حاشیه مطلب مزبور، شرحی درباره ریشه و اصل واژه فارسی «فرهنگ» نقل کرده، اما درباره معنی «کاریز» در تعریف «فرهنگ» هیچ توضیحی نداده و شاهدی نیاورده است.۳۰ اکثر فرهنگ فارسی‌نویسان پس از تألیف برهان قاطع هم، چه در هند و چه در ایران، در تعریف واژه «فرهنگ» اشاره‌ای به معنی «کاریز» آن ندارند.

از آن جمله لاله تیک چند بهار، صاحب بهار عجم (تألیف ۱۱۵۲، در هند)، معنی «کاریز» را در تعریف «فرهنگ» نیاورده است.۳۱ صاحب غیاث اللغات (تألیف ۱۲۴۲ در هند)، با استناد به برخی از منابع لغت این تعریف کوتاه را نقل کرده، و معنی «کاریز» را نیاورده است:

فرهنگ: عقل و ادب و اندازه هر چیز نگاه داشتن، و به مجاز به معنی کتاب فارسی، چنان که فرهنگ جهانگیری و فرهنگ رشیدی (از برهان و سراج و لطائف).۳۲

رضاقلی‌خان هدایت، صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری (تألیف ۱۲۸۸ در ایران)، با وجود شرح و شواهد زیادی که در تعریف «فرهنج و فرهنگ» نقل کرده، معنی «کاریز» را نیاورده است.۳۳ محمدوزیرالدین محتشم الدوله بهادر صاحب فرهنگ محتشمی (تألیف ۱۲۹۵ در هند) واژه «فرهنگ» را مدخل نگرفته است.۳۴ مقارن همان ایام، ناظم‌الاطباء در فرهنگ نفیسی در ذیل «فرهنگ» از جمله معنی «مجرای زیر زمینی و قنات و کاریز» را ثبت کرده است.۳۵ در پی آن مرحوم دهخدا، در لغت‌نامه، اکثر تعاریف فرهنگ فارسی‌نویسان پیشین از واژه فارسی «فرهنگ» و از جمله معنی «کاریز»، را مستند به برهان قاطع، نقل کرده است. پس از آن مرحوم دکتر محمدمعین در فرهنگ فارسی، در تعریف واژه «فرهنگ»، از جمله معانی آن را «کاریز‌ آب، دهن کاریز، جایی از کاریز که آب بر روی زمین آید» ثبت کرده است؛ در پی آن، مؤلفان فرهنگ بزرگ سخن، در تعریف «فرهنگ» معنی «کاریز» را نیاورده‌اند.

اکنون با توجه به تعاریف فرهنگ فارسی‌نویسان از واژه «فرهنگ» و مقایسه آن با تعریف برهان قاطع که افزون بر تعاریف آنها، معنی «کاریز» را برای «فرهنگ» ثبت کرده است، این پرسش به ذهن می‌آید که: مؤلف برهان قاطع این تعریف را از کجا آورده است؟ قطعاً باید برای این تعریف مأخذی مترتب باشد؛ چرا قطعاً؟ بدان دلیل که این تعریف درست است، و در اثبات آن حداقل چند مستند و شاهد وجود دارد.‏

‏ بر همین اساس می‌توان برای تعریف «فرهنگ» به معنی «کاریز» مندرج در برهان قاطع منابعی به این شرح محتمل دانست: نخست مؤلف برهان قاطع، واژه «فرهنگ» را در یکی از متون کهن یا کتب لغت فارسی ملاحظه و نقل کرده است؛ دوم، این اقدام می‌تواند توسط عبدالحسین بن عبدالله کاتب قدیم‌ترین نسخه برهان قاطع، کمتر از یک سال بعد از تألیف آن (در سال ۱۰۶۳، در حیدرآباد دکن) انجام شده باشد،۳۶ و در نتیجه تعریف «فرهنگ» به معنی «کاریز» در متن یا حاشیه آمده است. سوم، مؤلف این تعریف را از ایرانیان اهل خراسان شنیده، و آن را در ذیل تعاریف «فرهنگ» افزوده است، این اقدام ممکن است توسط کاتب قدیم‌ترین نسخه خطی موصوف انجام شده باشد.

احتمال اول و دوم منتفی است، زیرا دیگر فرهنگ فارسی‌نویسان معاصر مؤلف برهان قاطع، در قرن یازدهم هجری، و حتی اکثر فرهنگ فارسی‌نویسان ادوار بعدی تا عصر حاضر، معنی «کاریز» را در تعریف «فرهنگ» نیاورده‌اند، چرا که فرهنگ فارسی‌نویسان پیش از قرن یازده آن را ثبت نکرده‌اند، شاید برخی از آنان تعریف «فرهنگ» به معنی «کاریز» را از اهالی خراسان شنیده باشند، اما به لحاظ عدم دسترسی به شاهدی مکتوب از ثبت آن خودداری کرده‌اند. اما مؤلف برهان قاطع، یا کاتب نسخه موصوف، آن را ثبت کرده‌اند. دلایل صحت تعریف «فرهنگ» به معنی «کاریز» مندرج در برهان قاطع عبارت است از:

۱ـ بنابر تعاریفی که از «فرهنگ» داریم، کار فنی تخصصی کندن «کاریز»، و به جریان انداختن «آب‌های زیرزمینی» به راستی هنری دقیق است که، به مدد اندیشه و خرد انجام گرفته، ظاهراً به «فرهنگ» تعبیر شده است.

۲ـ ابوالحسن بیهقی در حدود نیمه قرن ششم هجری، اوصافی از ناحیه «بیهق» و مرکز یا قصبه آن «سبزوار» و دیه‌های آن به دست داده، و از جمله نوشته است: «در قصبه سبزوار سیزده کاریز روان باشد، بیشتر را فراونق در داخل قصبه»۳۷

۳ـ مرحوم احمد بهمنیار در حاشیه مطلب مزبور و در تعلیقات «شرح و توضیح بعض کلمات و عبارات»، درباره کلمه «فراونق» نوشته: است: معرب «فراونک»، و آن محلی است که آب کاریز روی زمین جاری می‌شود، و در بعض نقاط آن را «فرنگ» و «فرهنگ» می‌گویند، و یکی از معانی «فرهنگ»، که در فرهنگ‌ها‌ آورده‌اند «کاریز» است.۳۸

پی نویسی ها:

‏۱۳‏ـ دهخدا، لغت‌نامه، ذیل «قَطّ»، به نقل از اقرب الموارد.

‏۱۴‏ـ «آوه» در حدود ۲۴ کیلومتری «ساوه» در قدیم شهری بوده است که «آبه و آوج نیز گویند»(لغت‌نامه)، صاحب حدود‌العالم (تألیف ۳۷۲) «ساوه و آوه» را شهرک‌هایی «آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست» برشمرده است (حدود العالم، به کوشش دکتر منوچهر ستوده، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۴۲، ص ۱۴۲)؛ حمدالله مستوفی، در نزهه القلوب (تألیف ۷۴۰) نوشته است «آوه… هواش معتدل است و آبش از رودخانه گاوماها… و در آن شهر زمستان یخ آب در چاه می‌بندند… و در تابستان همچنان یخ آب «باز می‌دهد» و «ساوه… و در اول در آن زمین بحیره‌‏]‎دریاچه[‎‏ بوده… هوای آن شهر به گرمی مایل است، اما درست است، و آبش از رودخانه مزدقان و قنوات. و در آنجا نیز همچون آوه به زمستان یخ آب در چاه بندند تا به هنگام گرما باز دهد» (حمدالله مستوفی، نزهه القلوب، به کوشش دکتر محمددبیر سیاقی، قزوین، انتشارات حدیث امروز، ۱۳۸۱، ص ۱۰۲، ۱۰۴).‏

۱۵ـ زمخشری، همان کتاب، ص ۲۶۵٫

‏۱۶‏ـ اسدی طوسی، لغت فرس، به کوشش دکتر فتح‌الله مجتبایی و دکتر علی‌اشرف صادقی، تهران، خوارزمی، ص ۱۶۸؛ در دو نسخه چاپی لغت فرس (به‌کوشش عباس اقبال، و نیز چاپ دکتر سیدمحمد دبیر سیاقی) واژه فارسی «فرهنگ» مدخل قرار نگرفته و تعریف نشده است.

‏۱۷‏ـ محمدبن هندوشاه نخجوانی، صحاح الفرس، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۱؛ فخرالدین مبارکشاه قَورّس غزنوی، فرهنگ قَوّاس، به کوشش نذیر احمد، تهران بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۳؛ بدرالدین ابراهیم، فرهنگ پنج بخشی یا زفان گویا و جهان پویا، به کوشش دکتر حبیب‌الله طالبی، تهران، انتشارات پازینه، ۱۳۸۱٫

‏۱۸‏ـ ابوالعلاء جاروتی معروف به صفی کحّال، فرهنگ مجموعه الفرس، به کوشش دکتر عزت‌الله جوینی، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۶، ص ۱۶۲٫

‏۱۹‏ـ ابراهیم قوام فاروقی، شرفنامه منیری یا فرهنگ ابراهیمی، به کوشش دکتر حکیمه دبیران، تهران پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۸۶، ص ۷۸۲٫

‏۲۰‏ـ حسین وفایی، فرهنگ فارسی، به کوشش خانم تِن هوی جو (دانشیار زبان و ادبیات فارسی در پکن)، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۴، ص ۱۵۳٫

‏۲۱‏ـ فرهنگ مدرسه سپهسالار، منسوب به قطران، به کوشش دکتر علی اشرف صادقی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۰، از توضیحات مقدمه مصحح، ص ۱۴٫

‏۲۲‏ـ همان کتاب، ص ۱۷۷، مدخل «فرهنگ»، و نیز حاشیه همان صفحه.

‏۲۳‏ـ حافظ سلطانعلی اوبهی هروی، فرهنگ تحفه الاحباب، به کوشش فریدون تقی‌زاده طوسی و نصرت الزمان ریاضی هروی، مشهد، آستان قدس، ۱۳۶۵، ص‌۲۵۶٫

‏۲۴‏ـ فرهنگ جهانگیری، تألیف میرجمال‌الدین حسین بن‌فخرالدین حسن انجو شیرازی، به کوشش دکتر رحیم عفیفی، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۵۱، ص ۱۰۸۸٫

‏۲۵‏ـ مجمع‌الفرس، تألیف محمد قاسم کاشانی متخلص به «سروری» به کوشش دکتر محمد دبیرسیاقی، تهران علی، ۱۳۴۱، ص ۹۷۸٫

‏۲۶‏ـ سرمه سلیمانی، تقی‌الدین اوحدی بلیانی، به کوشش محمود مدبری، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۴، ص ۱۷۸٫

‏۲۷‏ـ فرهنگ جعفری، محمد مقیم تویسرکانی، به کوشش سعید حمیدیان، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲، ص ۳۳۶٫

‏۲۸‏ـ فرهنگ رشیدی، عبدالرشید حسینی تقوی، به کوشش محمد عباسی، تهران، کتابفروشی بارانی، ۱۳۳۷، ص‌۱۰۴۱٫‏

۲۹ـ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به کوشش دکتر محمد معین، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۱، ص ۱۴۸۱٫

‏۳۰‏ـ دکتر محمد معین (به استناد: ابراهیم پورداود، فرهنگ ایران باستان، ص ۸۶، ۸۷؛ تا وادیا، ج ۲، ص ۱۶۰) د حاشیه نوشته است: ‏]‎فرهنگ[‎‏ از «فر» (پیشاوند) + «هنگ» (از ریشه ‏thang‏ اوستایی به معنی کشیدن). «فرهنگ» و «فرهیختن» درست مطابق است در مفهوم با ‏educat‏ و ‏edure‏ لاتینی به معنی کشش و کشیدن و نیز آموزش و تعلیم و تربیت…

‏۳۱‏ـ بهار عجم، لاله تیک چند بهار، به کوشش دکتر کاظم دزفولیان، تهران، انتشارات طلایه، ۱۳۸۰، ص ۱۵۸۷٫

‏۳۲‏ـ غیاث‌اللغات، غیاث‌الدین محمد بن جلال‌الدین رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۶۴۳٫‏

۳۳‏ـ فرهنگ انجمن آراء ناصری، رضاقلی‌خان هدایت، طهران، ۱۲۸۸، افست شده در تهران، کتابفروشی اسلامیه. بی‌تا.

‏۳۴‏ـ فرهنگ محتشمی، محمد وزیرالدین محتشم الدوله بهادر، به کوشش پرویز البرز، تهران، انتشارات فتحی، ۱۳۷۰٫

‏۳۵ـ فرهنگ نفیسی، ناظم‌الاطباء (مرحوم‌دکتر‌علی‌اکبر‌‌‌ نفیسی)، به کوشش سعید نفیسی، تهران، کتابفروشی خیام، ۱۳۵۵، ص ۲۵۵۶، ۲۵۵۷٫

‏۳۶‏ـ برهان قاطع، مقدمه دکتر محمدمعین، صفحه صد و هفده، ذیل عنوان «نسخ خطی و چاپی برهان قاطع″.

‏۳۷‏ـ تاریخ بیهق، ابوالحسن علی بن زید بیهقی (ابن فندق)، به کوشش مرحوم احمد بهمنیار، تهران کتابفروشی فروغی، بی‌تا، ص ۲۷۷٫

‏۳۸‏ـ همان کتاب، حاشیه صفحه ۲۷۷، و نیز تعلیقات به قلم مرحوم احمد بهمنیار، ص ۳۴۱٫

ادامه دارد

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *