گفتگو با استاد محمد حسن ابریشمی مروری بر خاطرات
پرویز غفوری: مرور خاطرات و زندگینامه استاد ابریشمی را از سال ۱۳۱۸ آغاز میکنیم. یعنی زمانی که در تربت حیدریه متولد شد. جالب است که نام خانوادگی این پژوهشگر، در باب مباحث تاریخ کشاورزی ایران هم به نوعی با امور فلاحتی ارتباط دارد که در اینباره چنین میگوید:
«نام خانوادگی من از این جهت ابریشمی است ک نیای بزرگم (حاج ملا احمد شعرباف یزدی؛ «شعرباف: بافنده پارچه ابریشمی ممتاز») در عهد ناصرالدینشاه از یزد به تربت حیدریه مهاجرت کرد و با فرزندانش (حاج ملارجبعلی و حاج ملا غلامحسین) به اشاعه علم و پیشه نوغانداری مشغول شدهاند؛ پدرم (حاجعلیاکبر) متولد ۱۲۶۹ در تربت شیوه پدر (حاجغلامحسین) را دنبال کرد و به کسب علم و کار کشاورزی و تولید ابریشم پرداخت، و با تأسیس اداره سجل احوال در سال ۱۳۰۷ نام خانوادگی (ابریشمی) گرفت، و در اردیبهشت ۱۳۲۲ درگذشت، روانش شاد باد». وی در ادامه به چند کتاب خطی و چاپ سنگی برجای مانده از پدر و اجداد خود که برخی به خط خود آنان است اشاره میکند و از چگونگی عشق و علاقهاش به خرید و خواندن کتاب میگوید: «در پنج سالگی به مکتب آتو (مرحومه بیبی طاووس علوی طباطبایی)،رفتم و با خواندن قرآن و صد کلمه آشنا شدم، از مکتب که میآمدم کتابهای مرحوم پدرم را ورق میزدم، هزار و یکشب را میخواندم.
مادرم(حاجیه بانو فاطمه دوستی، وفات ۱۹ر۰۹ر۱۳۸۰) شبها برای من و دو برادرم (حاج محمدعلی ابریشمی، وفات ۱۴ر۸ر۱۳۶۵ و حسین ابریشمی) داستانهای گلستان، کلیله و دمنه و فرائد الادب را میخواند و قصههای شیرین میگفت؛ به دبستان میرفتم، دوره ابتدایی را در دبستانهای رضائیه، قطب و گل به پایان بردم؛ اما عشق به کتاب و مطالعه را در من یکی از معلمان دوران ابتدایی دو چندان کرد، موضوع آن از شیرینترین خاطرات کودکی من است از این قرار که:
از درس انشا همواره نمره عالی میگرفتم روزی که انشای خود را در کلاس درس میخواندم، جملهای طولانی شد، آموزگار گفت: این سطر را از نو بخوان. جملهای که مجدد خواندم قدری با جمله قرائت شده تفاوت داشت، آموزگار بالای سرم آمد، دفتر انشایم را بستم. از دستم گرفت و نگاه کرد، دید ذیل موضوع انشا نانوشته است. با حیرت پرسید: این انشا را از حفظ خواندی؟ چند تن از همکلاسان همهمهکنان گفتند: «ابریشمی هیچوقت انشا نمینویسد، همیشه از بر میخواند». به گریه افتادم.
معلم جثه کوچک مرا در آغوش گرفت، دستی به سر و چشمان اشکبارم کشید و گفت: «آفرین»، در چشمانش عواطف صمیمانهاش را دیدم، و اشک شادیم جایگزین گریه ناشی از ترس بیآبرویی شد. آن آموزگار روانشاد غلامرضا عظیمی قندشتنی بود، که روز بعد چند کتاب کوچک به من اهدا کرد، زان پس به خرید کتاب و مطالعه مرتب عادت کردم. تا آنکه وارد دبیرستان شدم، در سال ۱۳۳۴ به همراه یکی از دوستان همکلاسی (آقای دکتر فریدون افتخاری، متخصص جراحی، مقیم لندن) با اجازه رئیس دبیرستان قطب (روانشاد دکتر علی عبدالحمیدی) و رئیس فرهنگ (مرحوم محمد رئیسی) در یکی از اتاقهای دبیرستان کتابخانهای دایر کردم و
هرکتاب را شبی دهشاهی (نیمریال) کرایه میدادم.
ضمن آنکه اول شاگرد بودم و به اردوی بهترین دانشآموزان خراسان در وکیلآباد مشهد اعزام شدم. ناگفته نماند که طی تحصیل در دبیرستان، دبیران رشتههای مختلف علوم و ادبیات مشوق مخلص در کتاب و مطالعه بودند. بدانسان که وقتی در سال ۱۳۳۹دیپلم گرفتم در حدود ۲۰۰۰ جلد کتاب داشتم که خیلی از آنها را خوانده بودم.»۲
در ابتدا هدف ابریشمی جوان تحصیل در رشته طب بود ولی بعد از مدت کوتاهی سرنوشت او به گونه دیگری رقم خورد که در شرح رویدادهای پس از آن نوشته است: «در سال ۱۳۴۰ در رشته پزشکی دانشگاه تهران شرکت کردم و قبول نشدم. بعد در رشته پزشکی دانشگاه ملی ثبتنام کردم و در پایان ترم اول به دلیل هزینه شهریه که هر ترم ۵۰۰۰ تومان بود به ناچار ترک تحصیل کردم و پس از آن در یک کتابفروشی مشغول کار شدم.
در سال ۱۳۴۱ بانک کشاورزی استخدام میکرد، کنکور آن را دانشگاه ملی انجام داد. به همراه یکصد نفر قبول شدم. دوره بانکداری دانشگاه ملی را گذراندیم، اولین دوره بود که بانک کشاورزی در دانشگاه دوره آموزشی گذاشت. شادروان نظام وفا (شاعر و نویسنده مشهور) استاد آیین نگارش ما بود.روزی قطعهای از کتاب آئینه دل ایشان را از حفظ خواندم. خیلی خوشش آمد، تشویقم کرد.
پس از گذراندن دوره بانکداری دانشگاه و کارآموزی در ادارات مرکزی بانک به تربتجام منتقل شدم. در آن موقع خطم خوب نبود، تحویلدار شعبه (آقای رجبعلی دوستخواه) خوشنویس ماهری بود. از وی خواستم روزانه چند سند بانکی را به خط خوش بنویسد تا من از روی آن وارد دفاتر وامها کنم. ششماه بعد خط من از آقای دوستخواه بهتر شد.
آقای حسن خلیلی مدیرکل بانک کشاورزی خراسان برای بازدید شعبه تربت جام آمد، از دیدن دفاتر وامها با خط زیبا حیرت کرد، از من تقدیر به عمل آورد، آن مرحوم به خانهام آمدو و با دیدن کتابها و یادداشتهایم، تقاضای انتقال مرا به تهران از مدیرعامل بانک (مرحوم مهندس رضا صدقیانی) خواستار شد».
استاد ابریشمی در ادامه گفت:
اولین مقالات خود را تحت عنوان «شعرا و فضلای تربت جام» نوشتم که در روزنامه آفتاب شرق در مشهد به چاپ میرسید. کار شعبه تربت جام بسیار سنگین بود(چون از جانب دولت، پس از انجام اصلاحات ارضی، وصول اقساط ۱۵ ساله زارعین صاحب زمین شده و نیز دستور پرداخت مالکان آنها باید توسط بانک کشاورزی انجام میگرفت و تعداد اسناد بسیار زیاد بود) از صبح زود تا شام به کار بانک مشغول بودم و ساعات فراغت روز و مخصوصاً شبها تا نزدیک سحر مطالعه میکردم.
بنابر اقتضا و طبیعت شغلی به همه روستاهای گستره پهناور تربت جام و بخش های آن میرفتم، از شیوه کشاورزی سنتی، آداب و رسوم در نشست و برخاستهای با روستاییان چیزهای زیادی یاد گرفتم و لذت میبردم.یادداشتهایی نیز تهیه میکردم.
در سال ۱۳۴۳ به بجنورد منتقل شدم. طی دو سال از روستاهای مختلف این شهرستان و بخشهای وسیعآن، ضمن مأموریت، دیدار میکردم. از رستنیها و پوششگیاهی بسیار متنوع، وضعیت اقلیمی، کشت و کار و هرآنچه مربوط به کشاورزی و باغبانی و طبیعت بود اطلاعات زیادی به دست میآوردم و یادداشت برمیداشتم. در سال ۱۳۴۶ ازدواج کردم و مدت کوتاهی به زادگاهم تربت حیدریه منتقل شدم.
شهرستان بسیار پهناور تربت ( در دهه ۱۳۴۰) به لحاظ تنوع اقلیمی و حاصلخیزی، خاک استعداد کشت و پرورش انواع مختلف محصولات کشاورزی و میوههای نیمهگرمسیری، سردسیری و معتدل را دارد. تصور میکردم اطلاعاتم درباره نواحی گسترده این شهرستان زیاد است، اما با سفرهای دور و دراز (اغلب با همکار همدیاریم حاج علی اصغر اللهبیگی) در بخشها و روستاهای عرصه پهناور شهرستان تربت حیدریه متوجه استعدادهای مختلف اقلیمی و کشاورزی بسیار ممتاز این منطقه شدم و یادداشتهایی تهیه کردم.
در سال ۱۳۴۷ بنابر ترغیب و معاضدت دانشمندان گرانقدر همدیاریم شادروانان حسینعلی راشد و محمود شهابی به تهران آمدم، کارم در اداره بررسیهای اقتصادی بانک کشاورزی، بررسیهای آماری، و مطالعه کارها و اطلاعات کشاورزی، اقتصادی و تهیه گزارش در زمینه اینگونه مباحث و موضوعات بود».
استاد ابریشمی، علاوه بر مطالعه و تحقیق، به خطاطی و خوشنویسی علاقمند است و البته در زمینه طراحی و گرافیک نیز تبحر دارد: «در همان زمان خطاطی و خوشنویسی را نزد شادروانان حسین میرخانی و ابراهیم بوذری یاد گرفتم. با استاد گرانقدر محمدرضا شجریان و نیز دوست همدیاری گرامی شادروان علی عریانی (وفات ۴ر۸ر۱۳۸۶)، اساتید خطاط مشترکی داشتیم. علاوه بر این گرافیست زبردستی بودم و نمودارهای مجله بانک را تهیه میکردم. در سال۱۳۴۸، دوست و همکار بسیار صمیمیام روانشاد محمد فرزین معتمد (وفات ۱۱ر۱۲ر۱۳۷۹) طی اقدامی شگفت، بیاطلاع من، از پرونده کارگزینیام عکس و رونوشت شناسنامه و مدرک تحصیلیم را برداشته و نام مرا به عنوان داوطلب در کنکور دانشگاه ملی ثبتنام کرده بود.
روز جمعه صبح زود که خواب بودم آقای فرزین آمد و بیدارم کرد. کارت شرکت در کنکور را نشانم داد و گفت: ساعت ۹ امتحان شروع میشود، آماده باش با هم میرویم. دنبالم آمد و رفتیم به دانشگاه ملی (شهیدبهشتی کنونی) و در امتحان کنکور رشتههای علوم انسانی شرکت کردم. با وجود عدم آمادگی بین ۳۷۰۰ نفر شرکت کننده رتبه یازدهم را کسب کردم. کلاسها از ساعت ۵ بعد ازظهر تا ۱۱ شب بود. سال اول رشته روانشناسی خواندم. کتابهای زیادی در این رشته مطالعه کردم، در پی آن احساس کردم که گرفتار بیماری اسکیزوفرنی هستم.
رفتم پیش استاد (دکتر سیروس عظیمی) و گفتم مطالعه کتابهای روانشناسی در من ایجاد توهم کرده است؛ آن رشته را رها کرده، مدتی به کلاسهای جامعهشناسی و چندگاهی تاریخ رفتم و سرانجام با راهنمایی استاد (دکتر ایرانپور جزنی) در رشته جغرافیا تحصیل را ادامه دادم. جمعاً بیش از ۲۲۰ واحد درسی را گذراندم. کار بانک کشاورزی سنگین بود، درسها مشکل و با وجود این مرتباً از نظر شغلی تقدیر میشدم، درسهایم خوب بود، عنوان رساله لیسانسم «زعفران، طلای سرخ کرانههای کویر» زیر نظر استاد تاریخ (دکتر رضا شعبانی) بود که بسیار مورد توجه قرار گرفت.
بعد از مدتی یادداشتهایی راجع به پیشینه کشاورزی در ایران نوشتم و قصدم این بود که درباره تاریخ کشاورزی ایران مطلبی بنگارم چون در این زمینه چنین کتابی وجود ندارد که جوابگوی به حق کشاورزی ایران باشد. به علاوه در زمینه محصولات و فرآوردههای مختلفی چون پسته، زغفران، زیره، خرما، عناب، ابریشم، سقز و … نیز مطالعات و یادداشتها و تحقیقات زیادی داشتم.
استاد، سپس به نقل یکی از خاطرات تلخ و شیرین زندگیش میپردازد و اینکه به خاطر خرید مسکن مجبور شد تا تمام کتابهایش را بفروشد: «وقتی دیپلم گرفتم حدود ۲۰۰۰ جلد کتاب داشتم و به تدریج آن را تا ۵۰۰۰ افزایش دادم.
در سال ۱۳۵۳ بانک کشاورزی به من وام مسکن (به مبلغ ۱۰۳ هزار تومان) داد که برای تهیه مسکن این مبلغ کفایت خرید خانه را نمیکرد، همه کتابهایم را به تالار کتاب به مبلغ بیستهزار تومان فروختم و مدتها در تنهایی گریه میکردم.
به عنوان کارشناس به اداره سازمان و روشها منتقل شدم. در سال ۱۳۵۵ دولت، بانک کشاورزی را موظف کرده بود که با اعطای وامهایی در استان سیستان و بلوچستان زمینههای عمران و آبادی منطقه را فراهم کند به پیشنهاد آقای ضیاءنژاد هاشمی (رئیس اداره سازمان و روشها) حکم مأموریتی برای من و آقای علی سرشکی (از کارشناسان سازمان و روشها) به امضای مرحوم حسن امامی مدیرعامل بانک کشاورزی صادر شد، مبنی بر آنکه استان سیستان و بلوچستان را بررسی و گزارشی تهیه کنیم. نزدیک سه ماه، در گرماگرم تابستان تمامی روستاها و بخش ها را مورد مطالعه و بررسی قرار دادیم.
آقای سرشکی سیصفحه درباره سازمان و تشکیلات بانک و اعزام اکیپهای سیار به منطقه تهیه کرد، و اینجانب ۲۵۰ صفحه درباره شرایط اقلیمی، کشاورزی، اقتصادی و اجتماعی سیستان و بلوچستان، پیشنهادهای سازندهای نوشتم، که پاداش محرمانهای به من دادند. به سرعت شروع به خرید کتابهای از دست رفته و دیگر متون مورد مطالعهام کردم.
وی افزود: در سال ۱۳۵۹ گزارشی با عنوان «انقلاب آموزشی، تبدیل بسیاری از مدارک تحصیلی به جواز تولید» در ۷۸ صفحه تهیه کردم و نسخههایی از آن را برای مقامات جمهوری اسلامی فرستادم، که از جانب شادروان دکتر سید محمد حسینی بهشتی (رئیس قوه قضائیه) و آقایان دکتر علی شریعتمداری (عضو شورای انقلاب فرهنگی) و دکتر عباسعلی زالی (قائممقام وزیر کشاورزی) و برخی دیگر اعلام وصول و از زحمات اینجانب قدردانی شد.
در سال ۱۳۶۲ کتاب زعفران طلای سرخ حاشیه کویر را در ۳۰۸ صفحه نوشتم که از حمایتهای معنوی و تشویقهای آقایان سیدمحمد سلامتی و سیدعبدالله قرشی (وزیر کشاورزی وقت و مشاور ایشان) برخوردار بودم و نسخی محدود از آن در وزارت کشاورزی تکثیر شد.
در سال ۱۳۶۳ تألیف کتاب شناخت زغفران ایران را به انجام رساندم، که دانشمندان ایرانی، شادروانان سید محمدعلی جمالزاده (وفات ۱۷ آبان ۱۳۷۶، ژنو) و ایرج افشار (وفات ۱۸ اسفند ۱۳۸۹تهران) مرحمت کرده تقریظهایی شوقانگیز بر آن نوشتند؛ از جمله به نوشته استاد جمالزاده: «کتاب شناخت زعفران ایران، هرکس را متعجب و متحیر خواهد ساخت، چون موضوع کتاب بسیار آموزنده و بینظیر است …» (ژنو ۲۴ بهمن ۱۳۶۴)
به نوشته استاد ایرج افشار: «خوشبختانه مؤلف این کتاب توانسته است بر اساس مدارک متعدد مقام زعفران، گیاه پیازی کوچک و کم زندگانی، را در کشاورزی و بازرگانی و پزشکی نشان دهد و از نظر فرهنگی و مدنی بسیاری از اطلاعاتی را که جایجای در مآخذ تاریخی و جغرافیایی قدیم آمده گردآورد و ما را از نکتههای دلپسند برخوردار سازد…» (ایرج افشار، ۶ بهمن ۱۳۶۳).
این کتاب در سال ۱۳۶۶ (یک سال پس از بازنشستگی) توسط انتشارات توس در ۳۲۰ صفحه منتشر شد. سه سال بعد، نویسندگان کتاب مروری بر تحقیقات و مطالعات انجام شده در مورد زعفران (تا سال ۱۳۶۹) به معرفی مقالات با موضوع زعفران پرداخته، و با تأکید یادآور شدهاند: «اولین منبعی که اختصاصاً در مورد این گیاه نوشته شده تحت عنوان شناخت زعفران ایران، نوشته محمد حسن ابریشمی است».
در فاصله سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵، در اداره آمار و بررسیهای اقتصادی بانک که ریاست آن را شادروان سید عنایتالله قطب عهدهدار بود، پیشنویس کتاب شناخت تاریخی پسته ایران را در ۸۷۶ صفحه آماده کردم، به این منظور همه مناطق پستهخیز گذشته و کنونی ایران راز زیر پا گذاشته و با استفاده از صدها مأخذ مناطق مستعد پستهکاری در ادوار کهن را معرفی کردم.
از جانب مدیرعامل وقت بانک (آقای مهندس سیدعلی میلانی) مورد تقدیر قرار گرفتم، و به دستور ایشان بیست نسخه تکثیر شده کتاب پسته برای اظهارنظر استادان و کارشناسان این رشته و برخی دانشمندان فرستاده شد، که اغلب آنان با تمجید فراوان خواستار چاپ آن شدند.
مخصوصاً شادروان استاد سید محمدعلی جمالزاده طی شرحی مبسوط، در هشت صفحه بزرگ، کار پژوهش اینجانب در مورد پسته را بسیار تعریف کرده و سنگ تمام گذاشته بودند. بخشی از نامهایشان در کیهان فرهنگی شماره ۹ آذر ۱۳۶۶ (ص ۴۱ و ۴۲) چاپ شده و در مقدمه کتاب پسته ایران نیز به آن اشاره شده است. استاد جمالزاده در پاسخ به نامه اینجانب از جمله نوشتهاند: «ژنو، ۲ آذر ۱۳۶۴… مرقوم داشتهاید که مردی۴۶ ساله هستید و ۴۵ کیلو وزن دارید، این خود دقت جنابعالی را در کار میرساند و مستحق تبریک و تمجید مخصوص است. بهخصوص که اتفاقاً وزن من هم در این سن و سال که اندکی بیش از دو برابر سن شماست ۴۳ کیلوگرم شده و ۹۳ سال سن دارم» این کتاب با عنوان «پسته ایران، شناخت تاریخی» در سال ۱۳۷۳ توسط مرکز نشر دانشگاهی منتشر، و برنده جایزه کتاب گزیده سال شد و چهار هزار نسخه آن به سرعت به فروش رسید.
استاد گرانقدر، مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب (وفات ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) طی شرحی با عنوان «تقریظ» از جمله نوشتهاند: «تحقیقی که همت و پشتکار و دقت و کنجکاوی آقای محمد حسن ابریشمی آن را به صورت کتابی در باب پسته و مسائل مربوط به آن سامان داده، کاری راهگشا، پیشاهنگ، و در نوع خود بیسابقه است. سالهاست که من کار این پژوهنده خودآموخته و کنجکاو و فروتن را با نظر تحسین و علاقه دنبال کردهام و همت تزلزل ناپذیر و حوصله بیملال وی را، در راه تحقیق پایندان صحت و دقت کارهای وی ـ در حد وسایل و امکانات بیش و کم محدودی که در دسترس داشته است ـ یافتهام…».