تاریخنگاریهای احمد کسروی ترکیبی از اغراضِ شخصی و ضدیت با دین
سعید نفیسی دربارهاش نوشته: آنچه درباره حافظ و سعدی و تصوف و دین شیعه گفت، نه تنها به نفع ایران نبود، بلکه مغرضانه هم بود. بالاتر از همه به کسانی پرخاش کرد که اصلا درباره آنها اطلاع نداشت.
به گزارش خبرنگار ایلنا، احمد کسروی، مورخ، زبانشناس و از رجال فکری و فرهنگی معاصر که فرزند حـاجی میرقاسم تبریزی است در ۸ مهر ۱۲۶۹ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد.
شکی نیست که کسروی شخصیتی سراسر از ضد و نقیضهاست؛ یک روحانی که به دینستیزی مشهور میشود و حتی از سوی عدهای تا اتهام به داعیهداری پیامبری و بهاییگری هم پیش میرود. از سوی دیگر افرادی او را در مقام یک پژوهشگر و حتی بالاتر از آن قرار داده و میستایند. خارج از تمام این نظرهای متفاوت و بعضا متناقض، کسروی آثار متعددی را از خود بر جای گذارده است که میتواند معیاری برای آزمودن ادبیات و تاریخنگاریاش قرار بگیرد.
اساسا زندگی کسروی را میتوان در ۳ مرحلهی «آغازین» که کسروی، بنا بر پیشینهی خانوادگی خود، به طور خودکار در حکمآباد تبریز، طلبه، روحانی، پیشنماز، معلم و مدرس است؛ «ارتقا به پژوهشگری» و آغاز مطالعات تاریخی و ادبی در تهران که با کار قضاوت و وکالت او همراه میشود و مرحلهی آخر که به عرصهی روزنامهنگاری وارد شده و از نزدیک با مسائل اجتماعی، سیاسی درگیر میشود و تا مخالفت با تشیع، تصوف و ادبیات عرفانی و کتابسوزی نیز پیش میرود، بررسی و تحلیل کرد.
کسروی که در دو دورهی متمایز به نگارش تالیفات و پژوهشهای تاریخی خود پرداخته است از اطلاق پسوند مورخ به خود چندان استقبال نمیکرد، اما پژوهشگرانِ بسیاری او را یک تاریخنگارِ صاحبنام و صاحب سبک میدانند. در هر صورت حاصل فعالیتهای فرهنگی و ادبی کسروی چندین رساله و کتاب دربارهی تاریخ و زبان و جغرافیای ایران بود که به تدریج به چاپ میرسید و هریک نشانی از دانش وسیع او در این زمینهها و عشق و علاقهاش به پژوهش بودند.
تاریخ برای کسروی وسیلهای برای بیدارسازی و آگاهیبخشی تودههاست. از دید او این آگاهی به نوبهی خود به تثبیت هویت ملی ایرانی منجر میشود. در واقع، والاترین و برترین وسیله برای مقاصد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در نگاه او تاریخ است و یک ملت از طریق تاریخ هم ضعفهای خود را میشناسد و هم راهحلها را مییابد.
دو اثر مهم تاریخی یعنی «تاریخ مشروطه ایران» و «تاریخ هجده ساله آذربایجان» و آثار نظری در پیرامون تاریخ و مقالاتی چند در همین حوزه، از قبیل «تاریخ پانصد ساله خوزستان» و «قیام شیخ محمد خیابانی» ازجمله تاریخنگاریهای کسروی هستند. علاوه بر اینها او مسئول مستقیم تحقیقات تاریخی مجله آینده محمود افشار نیز بود. مجلهای که با مشی ملیگرایانه و با مقالاتی با محوریت وحدت ملی اداره میشد. کسروی همچنین در کتاب «دختران و خواهران ما» نیز، ابتدا پژوهشی تاریخی درباره حجاب زن ارائه میکند.
دورهی اول مطالعات تاریخی کسروی (۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰ شمسی) پیوستگی منطقی و سیر تاریخی روشنی ندارد. تالیفات این دورهی او عموما پراکنده و با اتکا به مناصب دولتی واگذارشده در شهرهای مختلف و تشکیک در یافتههای دیگر محققان تاریخی نگاشته شده است.
دورهی دوم (از اوایل دههی ۱۳۱۰ تا مرگش در سال ۱۳۲۴) نیز با دخیل شدن نگرش افراطی به مسائل فرهنگی ایران و موضوعات ایدئولوژیک بسیار در پژوهشهای تاریخیاش، موضعگیری تندی در مقابل تشیع (و اساسا هر مذهب و تفکر سنتی) در آنها دیده میشود. اساسا در این برههی زمانی که مصادف با اواخر حکومت رضاشاه است، به دلیل کاهش اختناق فضای حاکم، دین و روحانیت عرصهی پرتلاطمی را برای حضور تجربه میکردند.
هرچند هر دو دورهی مذکور فارغ از ساخت فکری سنتستیز کسروی نبوده اما در سالهای ۱۳۱۰ به بعد، کسروی با دریافت بازگشت دین و روحانیت، سیستماتیک به نقد و ستیزه با تشیع پرداخت و به بهانهی مبارزه با خرافات، شیعه را مورد حمله قرار داد. به نظر میرسد او در سیر تکامل پژوهشهای تاریخی از دورهی نخست شواهد کافی برای تجویز و نظریهپردازیهایش در دورهی دوم فراهم کرده بود. درواقع فعالیتهای کسروی برای بررسی تاریخ نمیتوانست از مبانی فکری و رویکرد خردگرای افراطی او و همچنین سنتستیزی شدیدش مستقل باشد. میتوان گفت این مورخ حتی در نگارش تاریخ زندگی شخصیاش نیز به چنین دیدگاهی که نماد تفکر خاص اوست؛ پایبند بود.
تاریخنگاریهای کسروی به آن دلیل که در روند تمام آنها (چه از مشروطه و چه از غیر آن)، شخصیتها و رجال را براساس اینکه با مواضع فکری او همراه و همفکر هستند یا تقابل و عناد با آن، به خوب و بد تقسیم میکند، با احساسات شخصی و موضعگیریهای غلطاش گره خورده است. قضاوتهای او نسبت به «شیخ محمد خیابانی» که در کتاب «زندگانی من» آورده شده نمونهی روشنی از حضور احساسات شخصی در تاریخنگاریهای این مورخ است. کسروی در این کتاب، ضمن اشاره به رنجش خیابانی از خود، برای آنکه خود را در این مسئله بیگناه جلوه دهد، از بدیهای خیابانی سخن میراند و در سلسلهی سخنان خود این شیخ را به استبداد، خودرأیی و خصایل منفی دیگر محکوم میکند.
بررسی تاریخی مشروطه که سرآغاز بروز و ظهور عینی تقابل کسروی با شیعه و قشر روحانیت است نیز یکی دیگر از این بزنگاههاست که ورود احساسات شخصی و نگرشهای خطا در تاریخنگاریهای او را به خوبی نمایندگی میکند و حمایت او از مشروطه، به موازات عنادش با مذهب تشیع و روحانیت، به عنوان کارگزاران آن، پیش میرود.
کسروی زمانی هم که میخواهد عوامل شکست مشروطه را بررسی کند، مذهب را هم به عنوان یک عامل ناسازگار با این جنبش معرفی میکند. به عنوان مثال در بخش چهارم کتاب «شیعیگری»، با اشاره به دیدگاه فقها دربارهی حکومت در عصر غیبت، مخالفت علما با پذیرش مشروعیت دولت را از عوامل ناکامی مشروطه معرفی مینماید.
میتوان گفت کسروی، برحسب آنکه، راه و رسمی ملیگرایانه داشت و آثار خود از جمله نوشتههای تاریخی را در همان پسزمینه سیاسی (فضای ملیگرایی) مینوشت، ریشه عقبماندگی را در فقدان یگانگی ملی میداند. وحدت ملی ایران برای او از چنان جایگایی برخوردار است که حتی دین را به پای آن قربانی میکند. از نظر او دینی با معیارهای مشروطهگری و آرمانهای آن از قبیل وحدت ملی تطابق دارد که متعلق به یک قوم یا فرقه مشخصی نباشد. از اینروست که او ریشه تفرقه موجود در جامعه وقت را در اختلافات قومی، زبانی و مذهبی میدید. عواملی که از نگاه او دستیابی ایرانی به یگانگی ملی را سد میکرد.
البته در بررسی آرا و اندیشههای احمد کسروی نقد ادبـی که بیتردید ضـعیفترین بـخش زندگی علمی او به شمار میآید هم مشخص میشود بسیاری از کارشناسان ادبی معتقدند نظریات انتقادی این مورخ و زبانشناس درباره ادبیات حـیثیت علمیاش شده را زیر سوال برده چراکه در بررسیهای ادبی تحت تأثیر احساسات و عقاید شخصی داوری کرده است.
به عنوان مثال سعید نفیسی از اولین برخورد خود با کسروی چنین یاد کرده است: «… سرش بوی قرمه سبزی میداد… کسروی از من خواست وی را به خانهی ادیبالسلطنه (وزیر عدلیه) ببرم و کاری کنم که دوباره ماموریتی به او بدهد… معلوم شد… در هر ماموریتی که رفته با اعضای ادارات آن شهر و زیر دستان خود و حتی ارباب رجوع درافتاده و آنها را رنجانیده است. مرحوم سمیعی در حضور من متعهد شد کار دیگری به او رجوع کند اما شرط کرد که در این ماموریت ملایمتر و خوشروتر و سازگارتر باشد، او هم پذیرفت؛ اما گویا هرگز این شرط که کرده بود به کار نبست… در جعل لغات بیباک بود و کلمههایی میساخت که سابقه نداشت و مطابق موازین علمی زبان فارسی نبود… آنچه درباره حافظ و سعدی و تصوف و دین شیعه گفت، نه تنها به نفع ایران نبود، بلکه مغرضانه هم بود. بالاتر از همه به کسانی پرخاش کرد که اصلا درباره آنها اطلاع نداشت. کتابهای تولستوی و آناتول فرانس را نخوانده بود و به آنها ایراد میگرفت. گاهی سخت در اشتباه بود و چون مرد افراطی و مستبد به رای بود، در این اشتباه پافشاری میکرد و مطلقا برای پیبردن به دلیل مخالفت، آمده نبود. در زندگی خصوصی نیز به همین اندازه تند میرفت. در جعل لغات بیباک بود و گاهی بیگدار به آب میزد»
مجتبی مینوی هم در مقالهای با عنوان «شیوهی فارسی نویسی» نوشته است: «عبارات خشک و بیجان و سمجی مثل مقالات و مقولات مرحوم احمد کسروی در ورجاوند بنیاد، بهاییگری و داوری و امثال آنها، اگر به رمز و اسطرلاب بتوان از آنها معنایی استخراج کرد، تازه چنگی به دل نمیزند و چیزی نیست که هفده بار پیش از او، نگفته باشد.»
با تمام این تفاسیر تاریخنگاری کسروی از آن جهت که او حلقه واسط تاریخنگاران عصر مشروطیت ایران با اهل تاریخ در دوره بعد از آن انقلاب است و با پیریزی شالوده جدیدی به سبک و سیاق غیرسنتی و معمول در عرصه تاریخنگاری ایرانی، فضای جدیدی را برای همقطاران خود از همین دوره به بعد مهیا نمود، از اهمیت برخوردار است.