سید علی اکبر بهشتی ، شاعری از تبار خراسان را بیشتر بشناسیم ( شاپور قاضی)

 

وجیه ترین و عالی ترین بازتاب و لطیف ترین و روح پرورترین پدیده ی روح آدمی شعر است که تراوش افکار شاعران و احساسات لطیف آنها ست و اینک در اواخر بهار سال نودو چهار یادی از شاعر و غزل سرای نامدار ایران و خراسان مرحوم سید علی اکبر بهشتی می کنیم.

در سال ۱۳۰۴ در خانه ی سید محمد بهشتی که مردی مومن ، باتقوا و پرهیزکار بود در شهرستان تربت حیدریه فرزندی به دنیا آمد که او را سید علی اکبر نام نهادند. سید علی اکبر از همان کودکی سرشار از هوش و ذکاوت بود وی در شش سالگی به مکتب رفت و با ذوق و استعدادی که د اشت توانست بیشتر قرآن و دیوان خواجه شیراز را حفظ کند . سپس به دبستان نحوی رفت و تا ششم ابتدایی در آنجا تحصیل کرد بعد از آن به دبیرستان قطب تربت رفت و دو سال در آنجا به تحصیل ادامه داد که متاسفانه بر اثر نبود امکانات دبیرستان را رها کرد ولی در همان مدت کم به زبان فرانسه تسلط پیدا کرده بود. بعد از آن همکار پدرش شد و در دکان عطاری پدر مشغول به کار شد و بعد از مدتی به دارو فروشی رو آورد. ضمن کار مطالعه را کنار نگذاشت و مرتب دواوین شعرا را مطالعه و حفظ می کرد. در مدت کوتاهی بیشتر شعرها، قصاید و غزلیات مولوی، حافظ، عطار، سنایی غزنوی، سعدی و … را حفظ نمود و با ذوق و استعدادی که داشت شروع به سراییدن کرد. وی در سن ده سالگی سروده ها و غزلیاتش را به روی کاغذ آورد و کم کم به انجمن های شعر راه پیدا کرد و با شعرای معروف مثل اخوان ثالث، مرحوم قهرمان، امیر فیروز کوهی ، عماد خراسانی و حسامی مه ولاتی مراوده ومکاتبه داشت و بیشتر با آنها حشر و نشر می کرد. سپس عضو مجمع الشعرای خراسان گردید و با مرحوم ذبیح الله صاحبکار، کمال خراسانی، دکتر شفیع کدکنی و دکتر خیرآبادی بیشتر اوقات خود را می گذراند.

 

 در حدود سال ۱۳۲۰ با دختر عمویش ازدواج کرد. که پس از ۵۲ سال زندگی در سال ۱۳۷۳ همسرش را از دست داد و از وی چهار فرزند برای او به یادگار ماند. در مقدمه یکی از دفاتر گزیده اشعارش چنین می نویسد:

"این دفتر گزیده ی اشعار من است که از دفتر پنج گانه انتخاب کرده ام و از اسفند  هفتاد و سه که برای من قرین درد و رنج و اندوه بود با نوشتن این دفتر خود را سرگرم می دارم زیرا مرگ برادر ارجمند(دکتر سید ابوالقاسم بهشتی) و فقدان جانگداز همسر مظلوم و باوفایم مرا چنان شکسته و افسرده خاطر کرده است که از زندگی بیزارم. " "غم سراگشته دلم امسال از بخت دو رنگ" "گریه هایی از غم مرگ برادر داشتم"

استاد موسیقی دان زبردستی بود و تار را استادانه می نواخت. وقتی عماد خراسانی یا استاد صاحبکار و استاد قهرمان  به تربت حیدریه می آمدند . شبها را نزد  یکدیگر در خانه ی استاد بهشتی بیتونه می کردند . عماد خراسانی غزل می خواند و استاد بهشتی هم می نواخت و هم می خواند و گاه می دیدی که استاد قهرمان در جواب ایشان غزلی را زمزمه می کند و اشک می ریزد و اشک آنها را هم در می آورد.

  استاد سروده هایش را با خط خوشی که داشت یادداشت می کرد که حدود پنج دفتر تا این اواخر از خود به جای گذاشت. که از بین این پنج دفتر با کمک استاد نجف زاده و استاد رشید اشعاری جمع آوری شد و به نام محفل بهشتی در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسید.

استاد در دو دهه ی آخر عمر به کار تجارت فرش روآورد و در کاروان سرای حاج امین تربت حیدریه حجره ای داشت که بیشتر پاتوق شعرا، ادبا و فرهنگیان بود. در مورد زادگاه و اصل و نسب خود می گوید:

من شاعر تربتم ادیبم/ در گلشن شعر عندلیبم

استاد با موسیقی آشنایی کامل داشت و در وصف هنر های خود چنین می گوید:

به سیم تار چو گه گاه می زنم مضراب / ندیده ای که رود هوش مستمع از سر

چو احتیاج بود هر که را به دارویی / گل و گیاه دو عالم شناسم از هر در

نگفتمت که به بازار فرش استادم / ز تار و پود شناسی کجا ز من بهتر

سپید بخت نگردد کسی به طالع شوم / بهشتیا سر خود گیر و طاعت داور

در حجره فرش فروشی اش شاگردان زیادی گرد او جمع می شدند و همیشه اوقات در کنار استاد  چه در حجره محل کارش در سرای امین و چه در محافل شعر و ادب  زانو می زدند تا استاد اشعار شان را تصحیح و آنها را راهنمایی کند. از شاعران جوانی که دستی در شعر داشتند گرفته تا اساتید دانشگاه و فرهنگیان و ادیبان و دوستاران فرهنگ و ادب پارسی ، همه و همه نزد ایشان تلمذ می کردند . ولی در این اواخر استاد قدرت تکلم نداشت درست و حسابی نمی توانست با اطرافیانش ارتباط برقرار کند.

استاد با صدای خوشی که داشت ضمن نواختن تار بعضی از غزلیاتش را هم برای دوستان زمزمه می کرد.

استاد محمد رشید درباره ی وی می گوید: چه شبها که تا دیرگاه در حلقه ی شعر بهشتی، نغمه ی بهشتی را با گوش هوش می شنیدیم و تا جلسه ی بعد مست شراب شعر او بودیم؛ پیری از تبار رسول خدا و با خلق و خویی به ارث گرفته از جد بزرگوارش، پیری که به حق پیر شعر و شعور و عرفان بود و پیری که در بزم خویش پندها می داد و شکرخند ها بر لب می نشاند، به هزار امید خودرا نوید می دادیم که اگر بهشتی سکوت همیشگی پیشه کرده دیوان ارزشمند و سخنی شیرین تر از قند او هست که تا حدودی جای خالی سخن سرای بزرگ شهرمان را پر کند و به تعبیر مولانا خود را نوید می دادیم که:

چون که گل رفت و گلستان شد خراب / بوی گل را از که جوییم از گلاب

و استاد احمد نجف زاده درباره او می گوید :در انواع شعر طبع آزمایی کرده ، به خصوص قصیده و غزل را در اوج فصاحت سروده است . استاد به شعر نو عنایتی ندارد و دنباله رو و طرفدار شعرای متقدم است و می گوید:

اگر چه رایج بازار روزسبک نو است   عتیقه شعر بهشتی به نو شرف دارد.

دفاتر شعر استاد جز از غزلهای زیبای عاشقانه که شامل مضامین لطیف است به قصاید غرا در وصف یگانه ی یکتا و پیامبر او و دیگر ائمه ی معصومین و موضوع های روز مزین است .

در بسیاری از اشعار مناعت طبع ، همت والا ، قناعت و آزادگی در خور ستایش او را می بینیم.

دولتی دارم از کرامت عشق / که مرا خاک پیش دیده زر است

و وقتی استاد نجف زاده به قضاوت می نشیند این گونه می گوید : چنانکه ملاحظه شد سبک شعری استادبهشتی آمیزه ای از دو شیوه عراقی و هندی است . به این معنی که آرایه های سبک عراقی را با نازک خیالی  های سبک هندی به هم آمیخته و معجونی دلپذیر فراهم آورده است. از اوزان نا مطبوع استفاده نکرده است و همه جا اوزان پر موسیقی و دلپذیر به کار برده است.

ضمنا استاد نجف زاده در مقدمه کتاب محفل بهشتی می نویسد: از خصوصیات اخلاقی استاد تواضع و فروتنی بیش از حد اوست ومتاسفانه با کمی انزوا طلبی همراه شده است و به همین دلیل در محافل و مجامع کمتر حضور می یابد که مایه تاسف دوستداران ایشان است .

ولی حضورش در شبهای شعر دوستان به نظر نگارنده پررنگ بوده است و بعد ها که به بستر بیماری می افتد دوستان و یاران را تنها می گذارد.

غفلت و فراموشی ماست که عزیزانمان از کنارمان می روند و ما به فراموشی می سپاریمشان. به درخواست آقای کاظم خطیبی بود تا یادی از مرحوم سیدعلی اکبر بهشتی و در کنارش از هم دوره ای هایش آقایان استاد ضیایی، خیبری، جهانشیری، حسین پور سرکاریزی، حسن خدا بخشی که ارادتی خاص به استاد داشتند ومرحوم استاد محمد قهرمان و مرحوم مهدی اخوان ثالث و مرحوم صاحبکار و استاد کمال و دکتر شفیع کدکنی که در تربت حیدریه و مشهد هم جلسات شعر داشتند یادی کرده باشیم.

نمی دانم آن روز کجا بودم، بودم یا نبودم، آن روز آفتابی که عماد عزیز به تربت حیدریه آمده بود و مرحوم سید علی اکبر بهشتی دست او را گرفته بود و خرامان خرامان و غزل خوان می گفت بیا برویم تا باغ ملی تربت حیدریه را نشانت دهم، عماد چه خرسند، مثل کبک مستی از پله های باغ ملی بالا می رفت و با آن صدای خوشش زیر سایه های کاج و   بر لب حوض با صفای باغ ملی غزلی را برای استاد بهشتی زمزمه می کرد:

 

خوش آن زمان که مرا طرف یاری بود / غمی نبود و اگر بود غمگساری بود

بهار و لاله و گل نوبتی همی آیند / مرا همیشه گل و لاله و بهاری بود

به هم حکایت دل با نگاه می گفتیم / میان چشم من و چشم او مداری بود

 

 

در برگشت از سرازیری باغ ملی بر سر مزار قطب الدین حیدر می رفتند و دقایقی را بر مزار آن پیر فرزانه سپری می کردند.

عماد وقتی همراه با استاد صاحبکار به تربت می آمد اول سراغ سید علی اکبر بهشتی را    می گرفت و با اشتیاق به سرای امین محل کار استاد می رفتند و مرحوم سید علی اکبر چه مشتاقانه بغل وا می کرد و عماد را در آغوش می کشید، گویا سالیانی است که معشوقه اش را ندیده است. عماد از غزل هایش برای استاد می خواند و از سیمین بهبهانی و به قول خودش از "روزگار لا مروت" برای سید علی اکبر تعریف می کرد و شب ها که در خانه سید علی اکبر بیتوته می کردند، در محفل انس و حال، عماد با آن صدای دلکش و دلنوازش که از پدرش (سید محمد تقی معین دفتر) به ارث برده بود غزل ها می خواند.

 

گرچه مستیم و خرابیم چو شب های دگر / باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم / شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

مست مستم، مشکن قدر خود ای پنجه ی غم / من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر

از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست / گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر

 

و استاد زخمه بر تار می زد و اشک های عماد سرازیر می شد و گاه به اصرار و رندانه غزلی را از استاد بهشتی به آواز می خواند و قلندری و شیدایی می کرد و استاد بهشتی هم با آن پنجه های هنر آفرینش با تار او را همراهی می کرد و عماد ناله کنان می گفت:

 

باز آهنگ جنون می زنی ای تار امشب / گویمت رازی و در پرده نگه دار امشب

آنچه زان تار سرزلف کشیدم شب و روز / مو به مو جمله کنم پیش تو اظهار امشب

             آتش است این نه سخن بس کن از این قصه عماد / ورنه سوزد قلمت دفتر اشعار امشب   

در زمان حیات و بعد از درگذشت استاد و مخصوصا در مراسم عزاداری شعرای زیادی بخصوص همشهریانش در سوگ استاد شعر سرودند که اگر بخواهیم از هر کدام مصرعی با بیتی را بیاورم کار به درازا خواهد کشید فقط از استاد و پیشکسوت فرهنگی  آقای غلام علی مهدیزاده که ایشان هم چندان حال خوشی ندارند و امیدوارم حالشان رو به بهبودی گذاردمطلع غزلی را که در سوگ استاد بهشتی سروده اند می آورم :

بهشتی شاعری شیرین سخن بود / بهشتی شب چراغ انجمن بود

و برای حسن ختام یک رباعی هم از استاد جلال رفیع در زمان فوت استاد که همراه اطلاعیه کوچکی به عنوان ابراز همدردی توسط روزنامه نوید تربت فرستاده بودند که در روزنامه هم درج شده بود فکر کنم خالی از لطف نباشد:

من خاکم و خیام چه نیکو گفته است / در سینه ی من بسی گهر بنهفته است

گرد از رخ تربتم بیفکن که اینجا / استاد علی اکبر بهشتی خفته است

و سرانجام پدر شعر تربت استاد علی اکبر بهشتی در ۱۵ آبان ماه ۱۳۸۷ ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعد از ظهر رخت از این دنیای دون بربست و ما را تنها گذاشت و رفت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

عیبم مکن ای دوست اگر زار بگریم / بگذار بگریم من و بگذار بگریم

بگذار که چو مرغ گرفتار بنالم / بگذار که چون کودک بیمار بگریم

این کاسه ی سرها همه خاک است به فردا / بگذار که با زمزمه ی تار بگریم

و اینک غزلی از استاد بهشتی:

کسی کجاست کزین بی نوا خبر گیرد / به باده گرمی رفع دردسر گیرد

کجاست صاحب کشفی که گوید او به سپهر / که گردش فلکی را به ما زسر گیرد

کسی که باورش است خشک کامی ما نیست / نشان گفته ی ما را ز چشم تر گیرد

قد خمیده ی ما چوب خشک را ماند / که ترسم از قبسی همچو شعله درگیرد

شنیده ام که به مرد هنر قضا و قدر / جفا و جور مکافات بیشتر گیرد

ز سنگ بار حوادث همین پناهم هست / که گاه سینه ی بی کینه ام سپر گیرد

دلم خوش است که دنیای معرفت روزی / سواد شعر بهشتی به آب زر گیرد

 

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *