فضیلت‌های فراموش‌شده به مناسبت پنجاهمین چاپ کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده، اثر استاد فقید حسینعلی راشد(ره)

اشاره: کمتر ناشر و اهل مطالعه و تحقیق و کتابی هست که از وضعیت نامناسب کتابخوانی در کشور ننالد و در مواردی اعلام خطر نکند. در چنین اوضاع و احوالی، وقتی کتابی به چاپ پنجاهم می‌رسد ـ آنهم بدون تبلیغات خاص و خاصه‌خرجی‌های ناروا و… ـ پیداست که مسأله بی‌چیزی نیست. این کتاب درباره مردی اهل معناست؛ اما صرف بیان حالات معنوی و بازگویی طامات و کرامات نیست (چنان که در بسیاری از کتابهای مربوط به این مقوله می‌بینیم و احساس می‌شود عده‌ای خواسته‌اند حتی از این مبحث نیز کلاهی برای خود بدوزند!) کتاب به قلم مرحوم راشد است، مدرس فقه و فلسفه دانشگاه تهران و رئیس گروه فلسفه و حکمت اسلامی که میانه‌ای با آن قبیل مباحث نداشت؛ بنابر این استقبال شایان علما، دانشجویان و به طور کلی عموم مردم از این کتاب را باید به پای آن گذاشت که «به رغم سمومی که بر طرف بوستان» معنویت گذشته، خوشبختانه هنوز جان و دل جامعه در آتش عطشی عظیم و عمیق می‌سوزد و تشنگان وادی حق و حقیقت همچنان ملتهب و جستجوگر در ظلمات زندگی خویش آب حیات می‌جویند. به همین مناسبت مروری می‌کنیم بر بخشهایی از مقدمه ناشر بر چاپ بیست وهشتم این کتاب:
وقتی کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده چاپ می‌شد، گمان می‌کردیم خود این کتاب نیز در قفسه کتابهای فراموش‌شده قرار خواهد گرفت و در مسلخ اقتصاد و سیاست و روزمرّگی و روزمرگی قربانی خواهد شد؛ بنابراین فکـرش را هم نمی‌کردیم کـه کتـاب فضیلت‌های فـراموش شـده به‌ زودی‌ کارش به «چاپ بیست و هشتم» (اکنون پنجاهم) برسد؛ اما خدا را شکر که چنین شد و این امر البته میسر نبود مگر به برکت انفاس قدسی و جذبات روحی آن عالم عارف بزرگ بزرگوار […]
روایت سیدمحمود دعایی در مورد مرحوم راشد شنیدنی است: «روزی در دهه ۷۰ برای مشاوره با کارشناسان و صاحب‌نظرانی که می‌خواستند درباره ساختمان سابق روزنامه اطلاعات در خیابان خیّام و ساختمان قدیمی قورخانه در مقابل آن (ایستگاه کنونی مترو) اظهار نظر و گفتگو کنند، به شهرداری تهران در خیابان ضلع جنوبی پارک‌شهر (خیابان بهشت) رفتم. سخن از کتاب «فضیلت‌های فراموش‌شده» و مرحوم حسینعلی راشد تربتی به میان آمد. یکی از کارشناسان با تجربه و باسابقه (مهندس اسکندری) در جلسه مذکور گفت: من هم خاطره‌ای دارم:
قبل از انقلاب در سالهای دور (دهه ۴۰ـ۳۰ شمسی) دولت وقت می‌خواست برخی از خانه‌های پیرامون ساختمان مجلس شورای ملی در میدان بهارستان را بخرد و خراب کند. قیمت کارشناسی شده هر خانه با ارسال نامه‌ای به مالک ابلاغ شد، تا هرکس اعتراض دارد، اعلام کند و هر کس موافق است، بهای خانه خود را دریافت کرده، ملک مزبور را به دولت واگذار نماید. هیچ‌کس اعتراض نکرد جز راشدکه البته او هم خانه‌اش در محدوده این طرح قرار داشت!
اعضای کمیسیون رسیدگی‌کننده به اعتراضات، با پیش‌داوری و با ابراز تأسّف تشکیل جلسه دادند و راشد را برای توضیح فرا خواندند. البته پیش از ورود وی، هر یک از حاضران به زبان طنز یا به صورت جدی طعنه‌ای و متلکی نثار می‌کرد که مثلا از همه توقع پول‌پرستی داشتیم، جز از کسی که ادعای روحانیت و بی‌اعتنایی به مادیات دارد، و در این مواقع است که معلوم می‌شود چه کسی اهل حرف است و چه کسی اهل عمل، و از این قبیل اظهارنظرها.
راشد در زمان تعیین‌شده آمد و با سلام و احترام و احوالپرسی نشست. همه ساکت شده بودند تا علت اعتراض را از زبان اعتراف‌کننده بشنوند و شاید خودشان را آماده کرده بودند تا این منادی معنویت و روحانیت را به سختی توبیخ و تحقیر کنند؛ اما سخنان راشد کاملا خلاف پیش‌بینی بود. وی گفت: «من این خانه را به فلان مبلغ خریده‌ام. حال سالها گذشته و کهنه شده است. مبلغی که کارشناس شما برای خریدنش پیشنهاد کرده و مورد پذیرش قرار گرفته و آماده پرداخت است، زیادتر از ارزش خانه من است. چون این مبلغ را از ممرّ عمومی و مردمی پرداخت می‌کنید، من اضافه بهایش را نمی‌توانم قبول کنم و لذا تقاضا دارم که متن نامه ابلاغ‌شده را اصلاح بفرمایید»
پس از توضیحات راشد، حالت انفعال و شرمندگی خاصی به همه دست داد. یکی از مهندسان کلیمی همکارمان درحالی که بهت‌زده نگاه می‌کرد و اشک در چشمانش حلقه زده بود، از جا برخاست، راشد را در آغوش گرفت و عذرخواهی کرد. راشد با تعجّب پرسید: «مگر چه شده است؟» همکار ما در پاسخ به اطلاع رساند که اعضای کمیسیون قبل از ورود ایشان به جلسه درباره وی چگونه داوری کرده‌اند و چه نارواهایی را بر زبان آورده‌اند. و آنگاه گفت: «راشد عزیز! اگر تو مبلّغ دین اسلامی، من تصمیم گرفتم که از این پس درباره این دین بیشتر تحقیق کنم و…»
این روایت را مرحوم استاد سیدخلیل ضیایی تربتی نیز که مقیم تهران بود، نقل کرده است. باری، چنان پدری را چنین پسری شاید. و با وجود چنان پدر و چنین پسری، شگفت‌ نیست اگر کتاب «فضیلت‌های فراموش‌شده» با استقبال خواص و عوام مواجه شده است. نام این کتاب، علاوه بر آنکه اخلاق اسلامی و سجایای انسانی و گمشده‌های جامعه بشری را به یاد می‌آورد، یاد پدر و پسری را در ذهن و زبان ما و شما زنده می‌کند که خود نیز فضیلت‌های فراموش‌شده بوده‌اند.
استقبال اهل مطالعه و تحقیق اعم از علما و طلاب حوزه، دانشجویان و اساتید دانشگاه، نسل جوان و به طور کلی عموم مردم از کتاب شرح حال «حاج‌آخوند ملاعباس تربتی»، غیرقابل انتظار بود و این واقعیت نشان می‌دهد که هنوز جان و دل جامعه در آتش عطشی عظیم و عمیق می‌سوزد و تشنگان وادی حق و حقیقت همچنان ملتهب و جستجوگر در ظلمات زندگی خویش آب حیات می‌جویند.
در این میان، چند تن از اهل علم و اساتید حوزه و دانشگاه، نسبت به کتاب حاضر، توجه بیشتری نشان دادند و در‌‌ حوالی و حواشی موضوع این کتاب (شخصیت استثنایی حاج‌‌آخوند) مطالبی قابل ملاحظه گفتند و نوشتند. شایسته است‌که به عنوان نمونه، ذیلا به بعضی از این‌موارد اشاره کنیم:
اظهار نظرها
در دیدار برخی از آشنایان و ارادتمندان حاج‌آخوند ملاعباس تربتی با استاد حکمت و عرفان، آیت‌الله محمدرضا ربانی خراسانی (که سالهای سال با تلمذ و تضلّع در محضر حکیم سترگ و عارف بزرگ، آشتیانی فقید و مرحوم الهی قمشه‌ای، به ‌درک فیض نائل آمده) ابتدا عکس جدیدی که از مرحوم حاج‌آخوند ملاعباس به یادگار باقی‌ مانده بود دریافت شد و آنگاه در وصف حاج‌‌آخوند، از ایشان چنین شنیده شد:
«حاج‌آخوند استاد این جانب بوده است. پس ‌از «مدیر معارف» یعنی مرحوم آقامیرزا محمد رفیعی رحمه‌الله علیه که جدّ آقای جلال رفیع است و از روحانیون و معلمین برجسته‌ای بود که حدود شصت و پنج الی هفتاد سال قبل در تربت‌حیدریه (مدرسه احمدیه) استاد بنده بود، باید بگویم استاد دیگر این جانب در فقه و اخلاق، در همان تربت حیدریه، مرحوم حاج‌آخوند ملاعباس تربتی بوده‌ است. پدرم مرحوم حاج شیخ محمدکاظم ربانی ـ که خود از علمای برجسته بود ـ می‌فرمود: «حاج‌آخوند ملاعباس، سلمان زمان است» و مرا در اوایل تحصیل نزد حاج‌آخوند فرستاد تا علاوه بر تحصیل مراتب علمی در محضر آن مرد به تهذیب اخلاق بپردازم.
روزی در سن کودکی همراه حاج‌آخوند ملاعباس از راهی عبور می‌کردم. نزدیک در‌ خانه‌ای بر سر راه، مقدار اندکی کاه و علف و هیـزم و این قبیل چیزها روی زمین ریخته شده بـود. معلـوم بود که صاحب‌خانه هر چه را لازم داشته جمع کرده و آنچه باقی‌ مانده، ظاهرا دیگر مورد استفاده‌اش نبوده. به محض اینکه به آنجا رسیدیم، حاج‌آخوند راهش را کج کرد و به من نیز فرمود: «بیا از آن طرف دیگر برویم که مال مردم را با عبور از روی آن ضایع نکنیم. نعمت خدا اسراف می‌شود و صاحبش هم ممکن است راضی نباشد.» من بعداً با تعجب به پدرم گفتم: «مرا نزد کسی فرستاده‌اید که تا این درجه شگفت‌انگیز و غیرقابل تصور، در امور دقت دارد؟! چه کسی واقعا می‌تواند پا به پای او برود؟»
البته این را اضافه کنم که بعضی‌ها در آن ایام نسبت به آنهمه سعی و تلاش حاج‌آخوند در زهد و عبادت و وارستگی خارق‌العاده‌ای که داشت و تمام زندگی‌اش را وقف خدا و مردم کرده بود، انتقاد می‌کردند. بعضی هم می‌گفتند: «این امر باعث می‌شود که مقام و مرتبه علمی ایشان و استعداد و توان علمی حاج‌آخوند تحت‌الشعاع عبادت و تقوا و تواضع شدید و فوق‌العاده‌اش قرار گیرد و در نظر عموم مردم، آن‌وجه از شخصیت حاج‌آخوند، قربانی این وجه اخیر بشود».
از نوادر روزگار
نام این کتاب و فضائل احوال حاج‌‌‌‌آخوند در خطبه ‌‌اول نمازجمعه تهران توسط آیت‌الله جنتی مطرح شد. مضمون کلام چنین بود: همه را به مطالعه کتاب «فضیلت‌های فراموش‌شده» توصیه می‌کنم. کتاب را مکرر و بادقت بخوانید و عجله نکنید. یکی از طرق کسب فضائل و دفع رذائل اخلاقی و اصلاح فردی و اجتماعی، مطالعه شرح احوال بزرگان و وارستگان است. حاج‌آخوند ملاعباس تربتی ـ پدر آقای راشد رضوان‌الله علیه ـ از نوادر روزگار بود و در بسیاری از جهات، واقعا دومی نداشت. ایشان در تقوا و خلوص، عالمی استثنایی بود. گفته‌اند که حتی فکر گناه هم نمی‌کرد و یک هفته قبل از رحلت، به محضر پیامبر(ص) و ائمه و حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) مشرّف شد. آنچه می‌پوشید، سر تا پا پوشش بسیار ساده‌ای بود که از محصولات همان روستا و شهر و مزرعه‌ای که خودش در آن کار می‌کرد، تهیه شده بود و در ساده‌زیستی نیز بی‌نظیر بود.
[مکتوب آیت‌الله جنتـی در بـاب این کتاب]: «این کتاب یکی از گمشده‌های انسان‌های تکامل‌خواه و فضیلت‌طلب است. مـردی در این کتاب معرفی شده و حالاتی از او نقل شـده که مایـه افتخـار اسلام و روحانیت و جهان تشیع است و می‌تواند بـرای همگان معلم و برای جامعه روحانیت الگو باشد. بنده این کتاب را مکرر خوانده‌ام و باز هم به خواست خدا خواهم خواند و به طلاب عزیز توصیه کرده‌ام بخوانند. مطالعه آن را برای اهل علم ضرور و برای دیگران سازنده و مفید می‌دانم. باید با فراغت خاطر به قصد قربت و عزم بر تأسّی در حد توان و با تدبّر خواند. امروز که فضیلت‌ها فراموش‌شده، آثار مردان بزرگ و کتبی همانند این کتاب، معراج‌السعاده و کشف‌الحجّه، المراقبات، سیاحت غرب، سیاحت شرق و تذکره‌المتقین و دهها کتـاب دیگر از این قبیل را باید دم دست داشت و همانند اوراد بام و شام، آنها را خواند…»
آب حیات
در سال ۷۰، از سوی آیت‌الله خزعلی این یادداشت دریافت شد: «برادر ارجمند حضرت آقای دعایی دامت تائیداته. با اهداء تحیت و استعلام حال، مراتب تشکر خود را از ارسال دو جلد کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی و بالاخص تشکر بسیار وافر خود را از کتاب ضمیمه، فضیلت‌های فراموش‌شده، ابراز می‌دارم. در ظلمات دو جلد کتاب طاغوت، آب حیاتم دادید و در انبوه زغال‌سنگ، الماس درخشانم عطا کردید…»
علاوه بر آن، مکتوب دیگری نیز دریافت گردید: «… فضیلت‌های فراموش‌شده، گزارشگری از عابر این جاده است. اعلام‌کننده‌ای از رسیده به این اورست است. داستانسرای این به رنج آشناست؛ این از رفاه روی‌گردانده؛ این رفته از دنیا قبل از مرگ؛ این از خودرسته و به لطف خدا پیوسته؛ این از خود تهی و از الطاف خدا پر. حاج‌‌آخوند ملاعباس تربتی را می‌گویم. اینک با هم، با ترک تعلقات و پس پشت گذاشتن مأنوسات، احرام ببندیم و در این کتاب با او یا به تماشای او در مطاف مقدس طواف کنیم، میان صفا و مروه‌اش حرکت و هروله نماییم، از صفایش صیقلی به جان و از مروه‌اش مروّتی به روان کسب کنیم. و حقیقت و کُنه ارزش‌های انسانی را که و لقد کرّمنا بنی‌آدم اشعار می‌دارد، در وجود این مرد به تماشا بنشینیم. و گمان ندارم به یکی دو بار خواندن اکتفا کنید و دل برگیرید، که اقیانوس است، آب شور دارد و بر عطش می‌افزاید. این جانب خود بر آنم که مدت زیادی، و دورهای متعددی مطالعه کنم.
خامه محکم و شیوای فرزند ارجمندش مرحوم آقای راشد ـ خطیب نامور ـ به ترسیم این چهـره عزیز و عظیم پرداختـه و آن را آنچنـان که هست، البتـه در حدود توان قلم و بیان، بی‌گزافه و مبالغه تصویر نموده… از ریزه‌کاری‌های فراوان که نوشته، نشـان داده می‌توان دو امـر جامع را بـه دست آورد، که عمر مرحوم حاج‌آخوند در آنها سپری شد: ۱ـ عبادت خالق با شور و حال، و ذکر و یاد او در همه احوال؛ ۲ـ خدمت به خلق از دل و جان، تا آخرین حد قدرت و توان.
در این نوشته ویژگی‌هایی است شایان توجه:
۱ـ خود نگارنده (مرحوم راشد) از خردسالی، این حقایق را در پدر لمس می‌کرده و عقیده جازم و خدشه‌ناپذیر او را به معنویات و مسائل در پرده غیب، حس می‌نموده است.
۲ـ قلم را از گزافه و مبالغه برکنار داشته، که این دأب و عادت مرحوم راشد بود.
۳ـ از آن دو مهمتر اینکه، کرامات این روح بزرگ را که به‌ندرت در اولیا دیده می‌شود، به قلم آورده، بی‌وحشت از زمانه و اهل زمان؛ چه، آن مقطع زمانی، وقت سیطره افکار مادی بوده، به امور معنوی اهمیت نمی‌دادند، بلکه اعتنا نمی‌کردند. به عبارت روشن‌تر، غرب‌زدگی حاکم، معنویات را از ارج انداخته و به زاویه فراموشی سپرده بوده. و می‌دانیم مرحوم راشد با همان غرب‌زده‌ها دمخور بود و در همان دانشگاه‌ها تدریس می‌کرد…
سالی مرحوم حاج‌‌شیخ عباس قمی (صاحب مفاتیح) در مشهد ماند و ماه رمضان را به موعظه و نُصح مردم مشتغل شد. مرحوم حاج‌آخوند ملاعباس تربتی که هر سال در تربت حیدریه مردم را ارشاد می‌کرد و راه می‌نمود، آن سال را تعطیل کرد و راهی مشهد شد که با بودن حاج‌شیخ عباس قمی جای صحبت و سخن من نیست، باید فرصت غنیمت شمرد و کسب فیض کرد. مرحوم حاج‌شیخ عباس قمی هم تا از فراز منبر، حاج‌آخوند ملاعباس را پای منبر می‌بیند، فرود می‌آید که: با وجود حاج‌آخوند، مرا نزیبد که موعظه کنم و ایراد سخن نمایم…»
برکت و کرامت
در پی تقاضایی که انجام گرفت، حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌شیخ محمود امجد مطرح کردند:
همه علما و زهّاد و عُبّادی که مرحوم حاج‌ آخوند ملاعباس تربتی را دیده‌اند، با دیده تعجّب به شخصیّت او می‌نگرند. بنده که ایشان را درک نکرده‌ام ولی خیلی چیزها شنیده بودم که بعضی از آنها را در کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده مطالعه نمودم. این کتاب در افراد، خصوصا اهل علم، اثر عمیقی گذاشته و تعبیرات جالبی از آقایان می‌شنوم. خداوند بر رفعت و مقام و عزّت نویسنده بزرگوارش بیفزاید… هر وقت حاج‌آخوند ملاعباس در مشهد بود، مشهدی‌ها در بردن ایشان به منزل خودشان سبقت و تشاح داشتند. قبرش مزار است و خوبان به قبر ایشان مقیدند، تبّرکا و تیّمنا.
یکی از اهل تربت حیدریه می‌گفت حاج‌آخوند ملاعباس معمولا بعد از نماز به طرف مردم برمی‌گشت و (با اشاره به بخاری هیزمی مسجد در آن زمان) می‌گفت: مردم ما نمی‌توانیم انگشت روی این بخاری بگذاریم، چگونه طاقت آتش جهنم را داریم که لاتقُوُم لهُ السّمواتُ و الارض، یک ذره و یک قطره‌اش همه جهان را می‌سوزاند؟ آن وقت، خودش و مردم به قدری از همین حرف تأثیر می‌پذیرفتند که بلافاصله‌ های‌های گریه می‌کردند. رحمه‌الله علیهما. رحمت خدا بر پدر و پسر. وجود و زندگی مؤمن، همه‌اش برکت و کرامت است. سلام‌الله علیهم اجمعین».
مرزبانان «جبهه» و «دانشگاه»
برای آنکه از دلاوران و عارفان جبهه جنگ تحمیلی (زُهّادُ اللّیل واُسدُ النّهار: زاهدان شب و شیران روز) و در عین حال از دانشجویان شهید و شهیدان زنده دانشگاه نیز یاد کرده باشیم، نامه ذیل را به عنوان نمونه‌ای دیگر و به قصد حسن‌ختام ذکر می‌کنیم:
«بدین وسیله می‌خواهم از فرصت استفاده کرده از دو بزرگوار یاد کنم و از شما نیز همین را می‌خواهم. یکی از عارف پیر روشن ضمیر یعنی مرحوم حاج‌آخوند ملاعباس تربتی و دیگری از شهید جوان زنده جان، یعنی شهید رامین عقدایی، که در همان مسیر به لقاءالله پیوست.
چندی پیش یکی از واعظین معروف تهران در سخنرانی خود به مناسبتی از مرحوم مغفور حاج‌آخوند ذکر خیری کرده و کتاب ارزشمند فضیلت‌های فراموش‌شده را نیز معرفی کردند. مدتی بعد توفیق حاصل شد که به زیارت مرقد مطهر علی بن‌موسی‌الرضا علیه‌السّلام نائل آیم. خیلی مشتاق بودم که به مزار مرحوم حاج‌آخوند ملاعباس رفته و فاتحه‌ای بخوانم. چون آدرس دقیقی داشتم خیلی راحت پیدا کردم ولی هیچ‌گونه علامت و آثاری از مزار وی باقی نبود. حتی سنگ قبر ایشان نیز همان‌طور که مطلع هستید، قبل از انقلاب، توسط آن استاندار ملعون خراب شده است. گفتم به شما نامه‌ای بنویسم تا در صورت امکان اقدامی انجام گیرد و یک عکس یا تابلویی که مزار آن مرحوم را مشخص کند در آن ایوان نصب گردد. (ضمنا قبر در داخل رواق‌های حرم نیست که از این حیث اشکال و مشکلی پدید آید). وقتی بر سر مزار آن مرحوم، دیدم که با خودکار آبی، روی سنگ مرمر کنار دیوار، با خط‌ ریزی نوشته‌اند مزار مرحوم آخوند ملاعباس، که فقط از فاصله یک متری می‌توان آن را خواند، با خود گفتم الحق که ایشان مصداق «مجهُولوُن فی الارض و معرُوفُون فی‌السّماء» هستند.
باشد که امثال ما نیز (با وجود آنکه در جبهه‌های نبرد از برکات همراهی و دوستی با امثال شهید عقدایی برخوردار بوده‌ایم) از انفاس پاک مرحوم حاج‌آخوند ملاعباس بهره‌مند گردیم. این خود یکی از مهمترین طرق احیای سنّت و سیره معنوی شهیدان بزرگواری همچون شهید عقدایی است. در اواخر اسفند ۶۵ و اوایل فروردین ۶۶ قبل از عملیات کربلای۸ در حوالی شلمچه، وقتی به اتفاق عده‌ای از دانشجویان دانشگاه، توفیق حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل دست داده بود و برای رفتن به خط مقدم، به قرارگاه تاکتیکی در نزدیکی‌های شلمچه رفته بودیم، با دوست بسیار صمیمی و عزیزم شهید رامین عقدایی دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع) همراه شدم و در آن شب در قرارگاه مذکور ـ چون وظیفه محوله به هرکدام متفاوت بود ـ در دو سوله جداگانه مستقر شده بودیم.
فردای آن روز که همدیگر را دیدیم، به من گفت: در سوله ما مراسم دعای کمیل و توسل و شعر برگزار شد که آقایی با صدای بسیار جذاب و گیرا دعا را می‌خواند و مرا به سوی خود جلب کرد. بعد از دعا نزدیکتر رفتم و پس از سلام و علیک، با آنها که چند دوست با برخورد بسیار خوبی بودند، آشنا شدم، که یکی از آنها جلال رفیع بود و ایشان به من (به خاطر سؤالات متوالی و حاضرجوابی‌ها و گفتگوهای طنزآمیزی که داشتم) گفت اسم شما را «متصدی کاتیوشا» می‌گذارم و وقتی به تهران برگشتی با مؤسسه اطلاعات تماس بگیر و بگو متصدی کاتیوشا و…
نمی‌دانم این جریان را به خاطر می‌آورید یا نه؟ اگر هم فراموش کرده‌اید، حق دارید؛ زیرا پس از آن، یک بار هم نشد که بعد از آن واقعه، «متصدی کاتیوشا» با شما تماس حاصل کند، چرا که او دیگر به تهران برنگشت و در همان عملیات بـه دیدار معبـودش شتـافت. خدایش رحمت کند و بـا اولیایش محشور. آری، او فرزند آقای ابراهیم عقدایی از معلمان معروف ادبیات در مشهد و یکی از مؤلفین کتب ادبیات فارسی دبیرستان‌ها بود که الحق از فضل پدر حاصلی برده بود و در بیان و قلم اهل ذوق بود و بعد از همان ملاقات در جبهه، خیلی مشتاق بود که اگر به سلامت به تهران برگشت، با شما تماس حاصل کرده و در مسائل ادبی و هنری، با روزنامه، همکاری داشته باشد؛ ولی تقدیر الهی چیز دیگری بود و در بیستم فروردین‌ماه ۶۶ به شهادت رسید و در جوار ثامن‌الحجج علی بن موسی‌الرضا(ع) به خاک سپرده شد.
چه خوب شد که توانستم از آن شهید عزیز یادی کرده باشم و از شما نیز می‌خواهم که چنین کنید و این نیز از برکات انفاس قدسی مرحوم حاج‌آخوند ملاعباس تربتی است که اکنون هر دو در جوار امام هشتم(ع)، خوش آرمیده‌اند. و در بارگاه رحمت و رضوان الهی به یکدیگر رسیده‌اند… بدون شک اگر، شهید رامین عقدایی، حال در این دنیا بود، آثار قلمی زیادی از او باقی بود… محمدتقی محبی ـ ۸ر۱۸ر‌۷۰».
اشاراتی دیگر
خوانندگان ارجمند، تا اینجا نمونه‌ای چند از نوشته‌ها و گفته‌های مختلف را ملاحظه‌ کردند. علاوه بر آنها بسیاری دیگر از صاحب‌نظران، امثال دکتر سیدجعفر شهیدی، استاد محمدتقی جعفری، دکتر عبدالکریم سروش، حجت‌الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی، حجت‌الاسلام حاج شیخ حسین انصاریان، دکتر محمد خلیلی (پزشک) و دکتر محمود مهدوی دامغانی و نیز برخی از نویسندگان مطبوعات (از جمله آقای علی‌اکبر کسائیان) نیز پس از مطالعه کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده،‌ در باب شخصیت معنوی و مردمی حاج‌آخوند ملاعباس تربتی سخنانی از سر تکریم و تعظیم، به اشارت و بشارت، در میان آوردند. جزاهم الله خیرا. وقتی این حدیث را می‌شنویم که: «عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی اومثلی»، این سخن را نیز می‌توانیم بگوییم که شاید «بنده» صالح خدا یعنی فرزانه فرهیخته حاج‌آخوند ملاعباس تربتی و جمال حقیقی و باطنی او هم بتواند به اعتباری از اعتبارات، امروز مخاطب این بیت باشد:
به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
و شاید راز این معمّا نیز رازی حسینی و کربلایی و ماورایی و ملکوتی باشد. آنان که بتوانند همچون پیشوای پیروزشان حسین‌بن علی(ع)، در کسوت صلح و جنگ، در ظاهر و باطن، اژدهای نفس را بر زمین فروکوبند و این هنر بزرگ و شهامت سترگ را داشته باشند که جهان را، در عین جهانداری و جهان‌پویی و جامعه‌نگری و نوخواهی، با کهنه جامه‌ای مصالحه و معامله کنند، این شایستگی را نیز می‌یابند که همگان را شیفته و شیدای آزادگی و سرافرازی و استغنای روحی خویش کنند. سخن منظوم و مؤثر شاعر را در تعریف و تشریح آن لحظه درس‌آموز ـ لحظه آخرین دیدار حسین‌بن علی(ع) با اهل بیت و طلب‌کردن پیراهن به یادگار مانده از مادر (براساس برخی روایات تاریخی) ـ بشنویم و بخوانیم و راز برتری و سروری و اقتدار و احتشام عزیزانی مانند حاج‌آخوند را نیز تاسّی و تمسّک به همین سنت سنیّه و حسینیه بدانیم:
تو کیستی که به هر دل نموده‌ای وطنی؟
که نی در انجمن و نی برون ز انجمنی؟
محمدی؟ نه، علی؟ نه، حسن؟ نه، پس تو که‌ای؟
که هم محمدی و هم علیّ و هم حسنی؟
تو آن حسین عزیزی که عصر عاشورا
جهان، مصالحه کردی به کهنه پیرهنی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *