امیرکبیر و غرب ایران دکتر محمدعلی سلطانی – بخش دوم
توسط کاظم خطیبی · دی 21, 1397

نیکیتین مینویسد: عزیزخان مکری چون به تهران رسید، به امر شاه (ناصرالدین شاه) دایره انتظامی در پایتخت دایر کرد که کردهای مکری ساوجبلاغ و کلهر و کرند و افشار به فرماندهی علیخان پسر عزیزخان مکری در آن خدمت میکردند. به پاداش این خدمت به درجه سپهبدی در ارتش ایران ارتقا یافت (۱۳۶۶ :۳۵۸). این ارتقا و اعتماد تا بدانجا اوج گرفت که در سال ۱۲۶۷ق که ناصرالدین شاه به همراه میرزا تقیخان امیرکبیر به اصفهان رفت و در پایتخت نیابت را به بهراممیرزا معزالدوله عموی خود واگذاشت، عزیزخان به جهت نظم قشون و شهر و ارک در تهران ماند و در حقیقت اختیار تمام کارهای لشکری و کشوری در تهران در دست عزیزخان مکری قرار گرفت.
مسافرت مزبور پنج ماه و هشت روز به طول انجامید و در تمام این اوقات انتظامات پایتخت به فرماندهی عزیزخان مُکری (سردار کل) در دست سواران و پیادگانی از ایلات و طوایف کردستان و کرمانشاهان بود که در مجموعه جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان در جای جای به مأموریت افواج زنگنه، کلهر و گوران کرندی و قلعه زنجیری کلیایی و وند و… در ایام تصدی عزیزخان سردار کل اشاره کردهام. در تمام دوران صدارت امیرکبیر و امارت نظامی و سیاسی عزیزخان مکری سراسر مناطق غربی ایران در امنیت کامل به سر میبرد و بهویژه در آذربایجان و کردستان و کرمانشاهان و همدان و چهارمحال و بختیاری و لرستان و… کارها به روال و منظم بود و شجاعان اکراد در افواج نظامی خدمتگزاران صادق و جان بر کف و پاسداران نظم در پایتخت ایران (تهران) به سر میبردند.
شهادت امیرکبیر
در سال ۱۲۶۸ق که دستهای پنهان از این پیشرفت و خدمت و اتحاد نمیآسود، دست به کار گردید. هر چند از مدتها پیش در پی تفرقه و تخریب این اساس مرصوص بود تا با عزل و توطئه مرگ فجیع امیرکبیر بدین آرزو دست یافتند. امیرکبیر در باغ فین به تاریخ ۱۷ ربیعالاول ۱۲۶۸ردهم ژانویه ۱۸۵۲ به قتل رسید و به زندگی پرافتخارش خاتمه دادند.
عزیزخان سردار کل به سبب کیاست و دانایی و زیرکی و مدیریت مدتی باز بر سر کار بود؛ اما از توطئهچینی میرزا آقاخان نوری ـ عامل شهادت امیرکبیر و فرد طراز اول تاریخ قاجاریه در این دوره ـ برکنار نماند و حدیث مرگ عزیزخان نیز همانند امیرکبیر در جریان بود که به قول نیکیتین، بر اثر توطئهچینیها و سعایتهای میرزا آقاخان صدراعظم، عزیزخان سردار متهم شد که برای جداکردن کردستان از خاک ایران با دولتهای روس و انگلیس زد و بند کرده است! عزیزخان مغضوب شاه شد و بر سر املاک خود در بوکان بازگشت. (۱۳۶۶: ۳۵۸)
امیرکبیر و اماناللهخان ثانی
همزمان با عزیمت ناصرالدین شاه و امیرکبیر از تبریز به تهران، رضاقلیخان اردلان ـ حکمران کردستان ـ و برادرش اماناللهخان ثانی معروف به غلامشاهخان معارض و مدعی حکومت کردستان نیز در تکاپوی نیل به مقام حکمرانی بود و ماجراها داشتند. رضاقلیخان سرکشیها کرد. او مردی جنگی و زورآزمای بود، اما کیاست و دانش و سیاستورزی از آن اماناللهخان (غلامشاه خان) بود، میرزا شکرالله سنندجی (فخرالکتاب) در تحفه ناصری آورده است:
«[رضاقلیخان اردلان حکمران کردستان بود] تا این که ناصرالدین شاه در تبریز به تخت سلطنت جلوس و برای تاجگذاری عاجلاً عزیمت دارالخلافه فرموده، موکب همایونی… از راه زنجان به اهتزاز آمده است. سرکار اماناللهخان ملقب به غلامشاهخان که شخص عاقل و دانا و مدتی در طهران با نهایت پریشانی متوقف بوده و از حاجی آقاسی مأیوسی داشته، این شرارت کردستانی و جسارت رضاقلیخان والی را به فال نیک شمرده و به راهنمایی بخت بیدار، با جمعی از بستگان خود استقبال موکب همایون از راه زنجان رهسپار شده، در ورود اردوی همایون به منزل میرزا تقیخان فراهانی که از دانشمندان روزگار و به موجب لیاقت و سابقه خدمت، منظور نظر شهریار تاجدار آن اوان وزیر لشکر و کشور و ملقب به امیرکبیر و در مرتبه صدارت عظمی بوده است، رفته و امیرکبیر او را در تحت حمایت خود کشیده و دستورالعملهای لازمه را داده است، یک رأس اسب تازی با یراق نقره، اماناللهخان به سان جلودار جلو اسب را گرفته و در موقع خاص به رسم تقدیمی از نظر اعلیحضرت ناصرالدین شاه گذرانده و امیرکبیر او را معرفی بهسزا نموده، چون خاطر شاه جمجاه از حرکت وحشیانه رضاقلیخان و جسارت کردستانیها مسبوق و مطلع نموده، این خدمتگزاری و آدابدانی اماناللهخان بسیار جلوه نموده است.
القصه پس از ورود طهران و تاجگذاری به تصویب امیرکبیر حکام تمام ممالک محروسه تغییر و تبدیل شده، ولی به مصالح چند در کار رضاقلیخان والی تغافل ورزیده، اماناللهخان چون مدتی با حالت معزولی و بیکاری در طهران متوقف و به واسطه کثرت مخارج و عدم بهره و مداخل بسیار پریشان و بیبضاعت بوده، از وفور دانش به دیوانخانه امیرکبیر پناه برده و چندی در آنجا بستی شده و امیرکبیر در میزبانی نهایت احسان و پذیرایی نسبت به او مبذول داشته و خود اماناللهخان سرگذشت خود را به این تفصیل بیان نموده است.
بعد از این که از شدت اضطرار به دیوانخانه امیرکبیر رفتم به اقتضای بزرگی به هیچ وجه از شرایط مهمانداری مضایقه نفرمودند، ولی همه روزه با حضور رجال و دولت مرا توبیخ و سرزنش میفرمود که: «توقف شما در منزل من بیفایده، و ابرام شما در کار خود بیقاعده است. چرا دست از من برنمیداری و بیجهت خود را معطل میکنی و مرا میآزاری؟» بعد از اینکه رجال دولت میرفتند و من با نهایت ملالت به منزل میآمدم، محرمانه پیغام میداد که مبادا از تغیرات من ملول و رنجه خاطر بشود. مقتضیات وقت این و صلاح کار او چنین است.
گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست
من فیالجمله امیدواری حاصل میکردم تا این که محمدعلیخان سقزی و آقاعلی داروغه با پیشکش و عریضه از جانب رضاقلیخان برادرم به طهران رسیدند و در آن موقع بنای امر خیر ملکزاده [عزتالدوله] و جشن عروسی امیرکبیر در میان بود. مجالس سور و سرور منعقد و ایشکآقاسی به دستورالعمل امیرکبیر مرا [امانالله خان] در جمع شاهزادگان عظام نوشته و برای دعوت به منزل من آمد. چون وضع مرا به غایت پریشان و مرا بیبرگ و نوا دید، عنوان دعوت نکرد. از جوانب من فهمیدم که شرح حال مرا به امیرکبیر خواهد گفت. یک نفر از محارم خود را در عقب او فرستادم که مطلب را استعلام نمایم.
بعد از انعقاد مجلس، امیر صافیضمیر بر تمام حضار مجلس نظر انداخته، مرا نمیبیند. از ایشکآقاسی سؤال میکند: «مگر اماناللهخان را دعوت نکردهاید؟» ایشکآقاسی عرض میکند: «حقیقت صبحی برای دعوت به منزل او رفتم. او را به درجه مفلوک و پریشان دیدم. خجلت کشیدم که اظهار و عنوانی بنمایم و عرض میکنم: سر و برگ و گل ندارد، به چه رو رود به گلشن؟» امیرکبیر از استماع این جواب سر به زیر افکنده و چیزی نمیفرماید. آن روز مجلس برگزار شد. یک ساعت از شب رفته، یک نفر پیشخدمت به منزل من درآمد که: «امیرکبیر شما را احضار فرموده است.» من با حالت خوف و رجاء دو نفر از محارم خود را برداشته و به راهنمایی پیشخدمت داخل اندرون شدم و از پلههایی چند صعود کردم، به درب اتاقی که امیرکبیر آنجا جلوس کرده بود، رسیدم.
ادامه دارد