نگاهی ناقص و ناتمام به درخشش کارنامه ادبی و اجتماعی استاد شفیعی کدکنی در چند دهه‌ی پیش و پس از انقلاب -۲ جواهرتراشى کلمات جلال رفیع

 

اشاره: در شماره قبل با نگاه نویسنده به جامعیت منظومه استاد شفیعی کدکنی آشنا شدیم و اینک ادامه سخن.
***
«سفر به‌ خیر» شفیعی کدکنی، که نه تنها ورد زبان نخبگان و غیرنخبگان شده (عوام و خواص آن را می‌خوانند و لذّت می‌برند)، بلکه گاه به عنوان امثال سائره مورد استفاده قرار می‌گیرد. چندان که حتی نام و عنوان شعر از «سفر به خیر» تبدیل شده است به: «…. به کجا چنین شتابان». گویی ترجمه آزادی است از آیه آسمانی «فاین تذهبون»؟ … «هوس سفر نداریر ز غبار این بیابان؟»
و سرانجام «سفرت به خیر! امّا، تو و دوستی، خدا رار چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتیر به شکوفه‌ها به بارانر برسان سلام ما را». همین مقدار برای گوش جان شنونده و خواننده کافی است تا تمامی «رشته‌های عصب و عصبی روح»ش را به اهتزاز درآورد. همچون پرچمی پیچیده در امواج نسیم بر فراز بام ناکجاآباد. همان بهشت گمشده در جان آدمی. همان مدینه فاضله‌ موعودی که آدمی همیشه و همه‌جا آن را در ورای مدینه فاضلاب موجودش فریاد کرده و آدرس پرسیده است. البته اجزاء و عناصر و ارکان نیز در این شعر شفیعی قابل بررسی است، امّا هیأت کلّی آن بالاصاله و بالأستقلال «شعر» است، موسیقی است، خیال است، آرایه روح است، هرچند مثل غزل سعدی می‌تواند زبان کوچه و بازار هم باشد. این، همان ارتفاع دادن و ارتقاء و ارتقاع بخشیدن به زبان معمول است. شکستن و زدودنِ ابتذال زبانی در شعر با بهره‌گیری از همان زبان مبتذل یا مبتذل‌نما و آنگاه عمق و اوج دادن به آن، هنر ساده‌ای نیست. «خلق جدید» است. جلوه‌ای از صفت خلاقیّت وجود. و به تعبیر کتاب آسمانی «انّه لفی خلقٍ جدید». از همین قبیل است شروع شعر «دیباچه کوچه باغ» که می‌گوید: «بخوان به نام گل سرخ در صحاری شبر که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردندر بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپیدر به آشیانه خونین دوباره برگردندر بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت….».
در همان شعر دیباچه، این فراز را بشنوید: «تو خامشی، که بخواند؟ر تو می‌روی، که بماند؟ر که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟». و باز هم بشنوید، فرازی دیگر از شعری دیگر را. شعری که تمامش فراز است، بی‌نشیب. بی‌شکیب هم هست. شتاب فاجعه را تداعی می‌کند. و نام این سروده؟ «حتی نسیم را» است. «دیوارهای سبز نگارینر دیوارهای جادو، دیوارهای نرمر حتی نسیم رار بی‌پرس‌وجو اجازه رفتن نمی‌دهند…». حتی نسیم را بی‌پرس‌وجو اجازه رفتن نمی‌دهند. این نیز ورد زبان شده و در زمره‌ امثال سائره درآمده است. اینکه کسی بتواند ابتذال را به اهتزاز درآورد و کاربُردِ یک زبان فاخر و فخیم را از آن بخواهد، بی‌آنکه ادای فریضه فخامت به وخامت زبانی منجر شود یا به «ادا!»ی آن فریضه نخستین، خود نشانگر آنست که دستان چنین هنرمندی از اکسیر معانی و بیانی پُر است. کیمیای کلام در اختیار او است. مس را طلاکردن اینست.
بنابر همه آنچه اشاره شد، می‌توان گفت که شعر شفیعی به شیوه‌ای چشمگیر و دلنواز توانسته است فضایی را فراهم آورد برای تنفّس آزاد در هوای قدیم و جدید، عهد قدیم و عصر جدید، سنّت و مدرنیته، قرن هفتم و قرن بیستم و اخیراً بیست‌و یکم!، هزاره دوم و سوم، شرق و غرب، دیروز و امروز، گذشته و حال، حافظ و نیما، مولانا و اخوان، سعدی و سهراب و دهها علامت تعجّب دیگر!… راستی را، آیا نمی‌توان گفت که رندی حافظ، بدعت و جسارت نیما، شور و سماع مولانا، روانسرایی سعدی، نقّاشی سهراب و حتی تجربه‌های ویژه سایه و بهار و شهریار و شاملو و فروغ، در شعر شفیعی به مرزهای وحدت وجودی‌شان نزدیک شده‌اند؟؛ در عین حال که با آن متفاوت‌اند؟ اگر این ادّعا درست باشد که کلام شاعرانه‌ی امثال شاملو و سهراب ـ‌‌‌‌ هرکدام در جایی و در جهتی ـ زیاده رفته است، باری شعر شفیعی را می‌توان به اعتدال بهاری نزدیک‌تر یافت. و اعتدال؟ «به اندازه ترکیب کردن، عناصر مختلف و مقوّمِ شعر را».
هنر شفیعی این است: پیوند موفّق (که نتیجه جرّاحی موفق است) میان دو زبان و دو زمان چه به لحاظ فنّی و شکلی و چه به لحاظ مضمون و محتوا. همچنین راحت و روان بودن و توفیق داشتن در این سیروسلوک شاعرانه و هنرمندانه چه از حیث خلق اجزاء و عناصر سازنده‌ی هویت هنری یک اثر و چه از حیث خلق هیأت کلّی و تصویرسازی کلان و مفهومِ متولّد شده از روح جاری و ساری در کالبد هر اثر. و علاوه بر همه اینها انتقال حسّ مسئولیت انسانی و اجتماعی و حتی سیاسی به خواننده و شنونده‌ی شعر، به نحوی که او خود را انگار در متن مهمترین رخدادهای زمانه و درست در وسط صحنه و ناگزیر از انتخاب و گزینش و لااقل نوعی از واکنش مسئولانه می‌بیند. احساس مسئولیت اجتماعی، در شعر شفیعی (بویژه در دفترهای شعر معروف استاد در دهه پنجاه) موج می‌زند. چنین خصیصه‌ای همواره این خطر را داشته است که ناگهان یا به تدریج شعر را از درونمایه هنری‌اش تهی کند و فقط آنرا به اعلامیه سیاسی و حزبیِ برانگیزاننده‌ای مبدّل سازد که منهای آن دیگر ارزشی نداشته باشد. شعر فقیر یا نظم حقیر یا هر نام دیگر. امّا شعر شفیعی، در همان حال که موج مسئولیت‌آفرینی‌اش سر به اوج می‌زند، از این وادی خطرناک جان به سلامت بیرون برده و ماندگار شده است.
دریغی دیگر باید گفت که استاد بازهم مجال کامل را نیافته است برای آنکه آثار تمامی شاعران ممتاز را نه تنها با محک صورخیال، بلکه با همه محک‌های نقّادی خویش در بوته نقد و تحلیل قرار دهد. استاد می‌تواند بهترین نقّاد و نظریه‌پرداز در حوزه شعر معاصر نیز باشد. کار سترگ نیما و شاملو و اخوان و فروغ و سیمین و سایه و شهریار و بهار در عالم شعر، با نقّادی و نظریه‌پردازی استاد در عالم تحقیق قطعاً غنای بیشتری خواهد یافت. نه فقط با نقّادی و نظریه‌پردازی «ادبی و هنری» بلکه همچنین «اجتماعی و انسانی و روانشناختی».
بسیاری از اساتید برجسته موسیقی ما، شاعران توانمند ما، محقّقان و صاحبنظران جامعه دانشگاهی در حوزه نقد ادبی و عرفانی ما، همواره با اشتیاق و افتخار می‌کوشند تا در زمینه‌های مورد علاقه و تخصّص خودشان نقد و نظریّه و راهگشایی استاد شفیعی را بشنوند و پشتوانه و سرمایه‌ی خلق آثار خویش کنند. نقد استاد را باید نقدمایه و سرمایه خواند. در باب حافظ‌شناسی، سعدی و مولوی‌ شناسی، فردوسی و خیام شناسی، جامعه ادبی و هنری ما سخت محتاج و مشتاق آثار عالمانه و نواندیشانه‌ی شفیعی کدکنی است.
روزی در محفلی ادبی، سخنی از حافظ و مولانا به میان آمد. یکی از اساتید موسیقی کشور گفت: من از استاد شفیعی کدکنی در این باره پرسیده‌ام. ایشان سخنی با این مضمون به من گفته‌اند: «به نظرم می‌رسد که وقتی سناریوی این عالَم هستی را می‌نوشته‌اند، همان موقع جای و جایگاه مثنوی مولانا و اشعار حافظ را نیز معیّن کرده‌اند». آنگاه فصلی در این باب گفتگو شد.
من (نگارنده این یادداشت) نیز گفتم که در آثار همان استاد (شفیعی کدکنی) در باب مولانا و عرفان خوانده‌ام که فرموده است: «در تاریخ بشر ـ یا در تاریخ ایران و اسلام ـ ، عرفان هیچ گاه صدایی به بلندی صدای مولانا نداشته است و پس از جلال‌الدین محمّد بلخی رومی دیگر صدایی بلندتر از صدای او در این وادی ظهور نکرده است. صدای مولوی بلندترین صدای عرفان در تاریخ اندیشه‌های انسانی است». (آنچه می‌گوییم مضمون سخن است نه عین آن؛ و نیز مضمونی است که در ذهن ما از آن سخن‌ها شکل گرفته است). البته آن روز من در همان محفل، دو بیت طنزآمیز را خواندم از زبان شاعری که شاگردانه و شوخ‌طبعانه در یکی از غزل‌های معروف حافظ دخل و تصرّف کرده است:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم دل و جان و سر وپا را
اگر من چیز می‌بخشم ز ملک خویش می‌بخشم
نه چون حافظ که می‌بخشد سمرقند و بخارا را(!)
استادِ ناظرِ موسیقی ما، البته حق داشت که برآشفت و گفت: در محصولات اشراقی مولانا و حافظ و امثالهم نباید به شوخی یا جدّی دخل و تصرّف ادبی (بی‌ادبی!) کرد. و آنگاه به کلام استاد شفیعی نیز به شرح مذکور استناد فرمود. گفتم اولاً این بزرگان (مولانا و حافظ) خودشان هرچه خواسته‌اند (از شوخی و جدّی) بر دوش عالم و آدم بار کرده‌اند. ثانیاً خود استاد شفیعی به شاعرانه‌ترین وجه در شعر سعدی دخل و تصرّف کرده و «الاّ»ی شیخ شیراز را با «حتّا»ی شعر نیشابور به زیبایی تمام و با طنزکی نهفته، نفی کرده است:
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی‌توان کرد «حتی» به روزگاران
اکنون نکته مورد تأکید اینست که وقتی حتّی یک جمله یا یک پاره از متن منسوب به استاد شفیعی تا بدین پایه اذهان اهل ادب و هنر را تحریک می‌کند و تحّول می‌بخشد، روشن است که آنان تا چه حدّ و تا کجا به آثار علمی و تحقیقی موسّع و مستوفای استاد احساس نیاز می‌کنند. همانطور که اشاره کردم نه فقط با محک نقد ادبی بلکه همچنین با محک نقدهای اجتماعی و تاریخی و (به تقلید از خود ایشان): «روانشناسیک و جامعه‌شناسیک». و انصافاً چه کسی شایسته‌تر از او، برای نگاه و نقدی که مبتنی بر جامعه‌شناسی ادبی و روانشناسی ادبی و هنری در تاریخ ادبیّات و هنر این کهن بوم و بر باشد؟ البتّه این حرف‌ها و اظهار نیازها بدان معنا نیست که جز استاد شفیعی کدکنی دیگر کسی در این میان و در این میدان حضور ندارد، امّا (بدون غلوّ و اغراق) قدر مسلّم بدین مفهوم است که استاد در این وادی بلاخیز از طلایه‌داران و پیشتازان و ژرف‌کاوان است.
فقط به عنوان مثال می‌گویم که نقدو تحلیل شعر انوری (مفلس کیمیافروش) و شعر بیدل (شاعر آینه‌ها) نمونه‌ای از قلمرو توانمندی‌های استاد را نشان می‌دهد. و تازه باید به یاد داشته باشیم که همین نقد و تحلیل ماندگار و مبنا، به تعبیر خود استاد «حاصل جنبی» است. حاصل جنبی چه چیزی؟ می‌خوانیم: «… در بررسی شعر فارسی سرگرم کارَک‌هایی هستم ولی گاهی احساس می‌کنم که از حاصل جنبی آن کارک‌ها، یعنی کتاب‌هایی از این نوع، ممکن است دانشجویان زودتر بتوانند بهره‌مند شوند».
البته از سال ۷۲ تا اکنون (سال ۸۵ شمسی) سیزده سال می‌گذرد و حاصل کارهای ارجمند استاد بازهم فیض‌رسان بوده و احیای موات کرده است، امّا امیدواریم همین امسال نحوست عدد سیزده را با شنیدن وعده کریمانه‌ی انتشار حتمی و زودانجامِ همه حلقه‌های زنجیره‌ی نقد و تحلیلِ کامل و همه‌جانبه‌ی رودکی تا بهار و (نه تنها تا بهار) بلکه حتّی نقّادی و ارزیابی کارنامه اخوان و شاملو و ابتهاج و ایرج و شهریار و دیگران، بتوانیم از سر خود و ادب فارسی خود بزداییم! و نیز شنیدن وعده «نقد»ها و «تحلیل»های دیگری که یادآوری خواهم کرد.
۲ـ مهمترین اثر، نظریه یا دستاورد فرهنگی دکتر شفیعی کدکنی کدام است؟
جواب ۲ـ مایل بودم که (در صورت امکان) بگویم هر یک از آثار قلمی دکتر شفیعی کدکنی مهمترین اثر است. می‌توانم بگویم تربیت ده‌ها و صدها شاگرد شاعر و محقّق و ادیب و هنرمند و موسیقی‌دان که پدیده‌های زندگی عاشقانه و عقلانی (هر دو ساحت وجودیِ) خود را با نگاه و نگرشِ متأثّر از او تفسیر می‌کنند و می‌فهمند مهمترین اثر و دستاورد فرهنگی استاد است. این واقعیّت را نیز می‌خواهم یادآوری کنم که نظریّه‌های ادبی و هنری و زبانی و زیبایی‌شناسانه (جمالشناسیک) و خیالپردازانه (منظور همان خیالشناسیک است!) و همچنین نظریّه‌های اجتماعی مبتنی بر «جامعه‌شناسی ادبیات فارسی» و «روانشناسی و روانکاوی ادبیات فارسی» در لابلای همه نقدها و تحلیل‌ها و تحقیق‌های عرضه‌ شده به قلم استاد شفیعی واقعاً در زمره‌ی ممتازها و مهمترین‌ها است. می‌توانم بگویم نظریّه‌های ادبی و هنری استاد در کتاب‌های «موسیقی شعر» و «صورخیال در شعر فارسی» و آنچه در باب زبان شعر و نظائر آن گفته و نوشته است و حتی آنچه در خلال مقالات مثلاً فرض می‌کنیم در مقاله «ادراک بی‌چگونه‌ی هنر» آورده است یا در مقاله «جامعه‌شناسی نام‌های اسلامی و ایرانی» و نمونه‌های بسیاری از این قبیل، صدرنشین و بلندپرواز است. با اینهمه ولی ترجیح می‌دهم که در این عرض‌یابی‌(ارزیابی!) چیز دیگری بگویم. من معتقدم استاد دکتر شفیعی کدکنی، مهمترین و زیباترین و دشوارترین و لطیف‌ترین و تولیدی‌ترین اثر و نظریّه و دستاورد فرهنگی‌اش را به عمد یا ناخودآگاه در همان دفترهای شعری که منتشر کرده و نکرده، تعبیه کرده است. قطعاً شعرهای امروز استاد عمیق‌تر و پخته‌تر از شعرهای دیروز است، حتی اگر شور و شیدایی دیروزی‌ها بیشتر یا از جنس دیگری باشد.پیش از این گفتم بسیارند که از طریق مقالات و کتاب‌های خویش به هر حال، هم اثری را پدید می‌آورند مؤثّر و ماندگار، هم نظریّه‌ای را تدوین می‌کنند چشمگیر و راهگشا، و هم دستاوردی را در کارنامه خویش ثبت می‌کنند درخشان و شکوهمند. استاد نیز چنین است، بلکه صدرنشین است، حتی می‌توان گفت از شدّت ظهور مخفی می‌نماید. کارنامه تولیدات ادبی و هنری و فرهنگی و اجتماعی او هر ورقش دفتری است از معرفتِ اثرگذار و نظریه‌پرداز٫ هر یک، دستاوردی است، اثری است، نظریّه‌ای است. امّا بسیارند که در عین برخورداری از اوصاف مذکور، آنجا که باید خودشان خلق کنند و بسازند و بسرایند و هنرآفرینی کنند، عاجز می‌مانند. در حالی که شفیعی کدکنی ذوالیمینین و ذواللسانین و ذوحیاتین است. در هر دو عرصه درخشیده و می‌درخشد. به قول امروزیان: در هر دو حوزه تئوریک و پراتیک.
پس، شعر شفیعی کدکنی از نظر من به عنوان دانشجوی خواننده‌ی آثار او، مهمترین اثر استاد است و مهمترین دستاورد نیز مترتّب بر همین است و شاید مهمترین نظریه ادبی و هنری را نیز بتوان در همین اثر سراغ گرفت. این اثر، تلفیق و به عبارت بهتر ترکیب بسیار طبیعی و درونی و موفّق میان کهنه و نو
(یا بهتر است بگویم دو دنیای کهن و نو) را مثل یک «تابلو»ی نقّاشی در مقابل چشمان ما می‌نهد. صاحب اثر با تسلّط بر هر دو دنیا و هر دو زبان توانسته است تابلوی «نقاشی با واژه‌های انتخابی»اش را بر دیوار بلند نمایشگاه تاریخ ادبیات این سرزمین بیاویزد. حتی شاید بتوان گفت عرفان و سیاست هم در این اثر چنان هماغوش شده‌اند که تفکیک آنها از یکدیگر میسر نیست. نام‌ها و نشانه‌ها و واژه‌ها در حوزه شکل و فرم همینگونه است، در حوزه مفهوم و محتوا نیز٫ خواننده و شنونده چنین احساس می‌کند که کلمات منتخب، زیر رگبار تازیانه‌ی سیروسلوک از هفت وادی مذهب و تاریخ و تمدّن و عرفان و سیاست و خلاقیّت و موسیقی هنرمندانه عبور کرده و در هر وادی به آب چشمه‌ی همانجا شستشو داده شده است. یعنی در سیروسلوکِ این هفت وادی بلکه هفتاد وادی تقریباً بهترین گزینش‌ها انجام گرفته است. شفیعی در بستر وزن و قافیه به آزادی و انتخاب رسیده است و با آزادی کامل عمل می‌کند، امّا بی‌وزنی و بی‌قافیگی را به ابزاری برای توجیه بی‌مزّگی و بی‌هنری تبدیل نکرده و موسیقی خاصّ شعر را با استادی و ابتکار حفظ و حراست کرده است. در همین حال شعر شفیعی سرشار از قدرت انتقال حسّ مسئولیت انسانی و کاملاً برخوردار از ویژگی موضوعیّت اجتماعی و سیاسی است. امّا موضوعیّت سیاسی شعر شفیعی و مسئولیت انسانی نهفته در کالبد آن هرگز چنان نیست که با زوال مناسبت‌های زمانی و مکانی و با سپری شدن دوره‌های تاریخی، از سروده‌های استاد فقط یک جسد بسازدو یک اعلامیه بعد از تاریخ انقضاء. نه، آن موضوعیت و این مسئولیت، هر دو بر پایه عشق و هنر مبتنی است. عشق زوال‌ناپذیر و هنر پایدار. همان که در وصفش گفته‌اند:
بیستون ماند و بناهای دگر گشت خراب
این درِ خانه عشق است که باز است هنوز
و نیز همان که باز هم در وصفش گفته‌اند:
غیر از هنر که تاج سر آفرینش است
بنیاد هیچ سلطنتی پایدار نیست
«کبریت‌های صاعقه»، «کتیبه‌ای زیر خاکستر»، «سوگنامه» و هر کدام از نمونه‌های هنری دیگر را که می‌خوانید و می‌شنوید، حجّتی می‌بینید برای اثبات آن ادّعا که گفتیم. سیاسی‌ترین و مسئول‌ترین سخن، امّا نقش و نگار شده بر پرده زیبای هنر. منبّت‌کاری و قلمکاری و معرّق‌سازی و جواهرتراشی کلمات.
به نظر من دو تن خراسانی زیرک، سر ساواک را به اصطلاح کلاه گذاشتند. شریعتی مزینانی و شفیعی کدکنی. یکی با کلاه شرعی و مذهبی چنین کرد و آن دیگری با کلاه ادبی و هنری. کارشناسان رژیم وقت، فقط وقتی حقیقت را دریافتند که دیگر خیلی دیر شده بود. شریعتی به تنهایی نماد یک ارتش چریکی و پارتیزانی مسلّح در بخش «ادراکِ با چه‌گونه» بود و شفیعی نیز، امّا در بخش (به تعبیر خودش) ادراکِ بی‌چه‌گونه!… آثار این دو خراسانی هوشمند و هنرمند، البته هر کدام در مسیری مستقل و مخصوص و متمایز و حتی از جهات و جوانبی غیرقابل قیاس با هم، امّا مثل آنچه در داستان فیلم زیبای «فارنهایت ۴۵۱» اتفاق افتاده بود، دهان به دهان و سینه به سینه در صندوق امانات حافظه‌ها ـ حافظه ملی ـ تودیع شد و دیگر سانسورشدنی نبود. هر دو آرمانگرا بودند و هر دو نیز مدینه فاضله را با حفظ فاصله جستجو می‌کردند. من در اینجا به عنوان دانشجوی جوان همان روزگار شهادت می‌دهم. حتّی نام یکی از مجموعه‌های شعر شفیعی یعنی «شبخوانی»، همین حکایت را دارد. اسم شب بود و رمز عبور. سخت سمبولیک و معنادار و در عین حال متّکی بر سنّت و سابقه فرهنگی و مذهبی و قابل دفاع٫ مثل حافظ. حافظی که هرچه خواست گفت و همه را سرکار گذاشت!
شعر شفیعی ـ از حیث قدرت تلفیق کهنه و نو، مسئولیت و عشق، سیاست و هنر، سنّت و مدرنیسم، موسیقی و نوگرایی، عرفان و زمان ـ خلاء بزرگ حوزه ادبی و فرهنگی و هنری معاصر را به سهم خویش از میان برداشت. من در فضای کلام او، هم هوای شعر فاخر و فخیم امثال اخوان را تنفّس می‌کردم و هم شمیم نوپروازی‌ها و نوپردازی‌های شعر امثال شاملو را.
۳ـ مهمترین نقیصه و نقطه ضعف در کارنامه فرهنگی استاد کدکنی چیست؟
جواب ۳ـ شاید بتوان از آنچه خود استاد در این باب گفته است الهام گرفت. از این جمله است نقد کتاب «موسیقی شعر» در مقدمه آن. «الآن که به اوراق این رساله نگاه می‌کنم، می‌بینم که در آن روزها (سال ۴۲) آراء و اسامی کسانی برای من سندیّت داشته که امروز ـ با همه احترامی که برای شخصیت و زحمات بعضی از آنان قائلم ـ به هیچ روی نمی‌توانم به گفتار آنان استناد کنم… و من در آن روزها بر اثر جوانی و خامی تصور می‌کرده‌ام که هر کس استاد دانشگاه بود و کتاب‌های زیادی تألیف کرد حرفش در تمام زمینه‌ها حجت است. شاید نقص بزرگ این رساله همین باشد… یک عیب دیگر که پیشاپیش باید به آن اشاره کنم کوششی است که برای تنوع و تعدّد منابع داشته‌ام و این هم از خصلت‌های دوران نوجوانی است که انسان می‌خواهد به خوانندگانش نشان دهد که من اینهمه کتاب و مجلّه را به زبان‌های فارسی و عربی و انگلیسی دیده‌ام و خوانده‌ام پس حرف‌های من از اعتبار فراوان برخوردار است».
امّا من ـ ا لهام گرفته از کلام کلیدی خود استاد ـ نگاهم را به شعر شفیعی معطوف می‌کنم و از همین زاویه چنین می‌بینم یا می‌پندارم (البته در حوزه احساس و احتمال) که استاد صاحب‌نظر و صائب‌نظر ما صادقانه و صمیمانه به اقتضای جوانی و احساس مسئولیت انسانی، شاید بیش از حدّ انتظار به اقتفای حرکت‌های سیاسی و مبارزاتی جوانان پاکباخته‌ای رفته است که با همه عزّت و عظمت و صداقت و فداکاری تکان‌دهنده‌شان تا حدّی مشمول همان حکم بوده‌اند که خود استاد در نقد کتاب «موسیقی شعر» نوشته است. جوانانی که جنبش چریکی و پارتیزانی تاریخ معاصر را در دهه‌های چهل و پنجاه به اوج رساندند و در حوزه حسّ و حالِ آن روزگار کژدار غریبانه و نیلوفرانه بر چوبه‌های خشک و خشن دار مکافات پیچیدند و غنچه‌های سرخ لبخند را بر خشک چوب‌های خونین صبح صادق، شکوفا کردند. جوانانی که در دهه چهل و پنجاه شمسی عاشقانه و مجاهدانه در مسلخ عشق و امید و آرزوی فردای بهتر فدایی شدند و در کژراهه یا راست‌راهه‌ی محبوب و مطلوبشان قربانی شدند. البته کم نبوده‌اند روشنفکرانی که در آن روزگار با عشق به برابری و سوسیالیسم و با کینه‌ی به اصطلاح ضدکاپیتالیستی و ضدّ امپریالیستی، از آزادی خلق‌ها نیز سخن گفته باشند.
مضمون و مفهوم منطوی در لایه‌های آثار بلند ادبی و هنری استاد، مثلاً آثار و اشعاری از قبیل «موج موج خزر از سوگ سیه پوشانند» و «از این کریوه به دور، در آن کرانه ببینر بهار آمده از سیم خاردار گذشتهر حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست» و «به کجا چنین شتابان؟» و شعر بی‌تاریخ «از بودن و سرودن» و پاسخ دادن به امثال اخوان ثالث که «بنگر جوانه‌ها را، آن ارجمندها را» و احتمالاً کنایه زدن به امثال شاملو که «یا گر سرودی سرودیر از هیبت محتسب واژه‌ها رار در دل به هفت آب شستی» و «آنسوی پنجره ساکت و پرخنده تور کاروان‌هایی از خون و جنون می‌گذردر کاروان‌هایی از آتش و برق و باروت» و دهها نمونه و نشانه دیگر، قوی‌تر و غنی‌تر از آن است که اشارت‌ها و بشارت‌هایش پنهان‌کردنی و انکارشدنی باشد. همه این نمونه‌ها و نشانه‌های مبارک از سویی اوج عشق و مسئولیّت و اخلاص و شهامت را به زیبایی برملا می‌کند، امّا در همان حال از سوی دیگر سایه سنگین بینش و جنبش همه‌گیر و فراگیرِ ـ به تعبیر خود استاد ـ «جوانی و خامیِ»آن روزگار را فروافتاده بر سر علم و اندیشه و هنر به روشنی نشان می‌دهد. اگر نبود عمق و عظمت دانش، فضل، هنر و ادب استاد یعنی همان حساب ذخیره ارزی علمی قبلی (اینهم وجهی(!) برای توجیه نخستین کلمه در نخستین پرسش که همان «ارز»یابی باشد)، شعر شفیعی نیز از بهشت هنر به خاک سیاست و سطحی‌نگری و خام‌اندیشی هبوط می‌کرد و به سرنوشت اعلامیه‌های سیاسی و حزبی دیگران (به قول عوام: جوون جاهلا) گرفتار می‌آمد.
شاهکار شعر شفیعی این است که خودآگاه یا ناخودآگاه تا نزدیکی مرزهای خطیر هبوط و سقوط به عالَم ناسوت و ناسورِ سیاست‌زدگی(!) پیش رفته امّا نرسیده به آنجا بلندپروازانه به سوی ملکوت معنا و لاهوت هنر اوج گرفته است.
البته شیدایی و شیفتگی دانش‌آموزانی مانند من به استادانی مانند آن بزرگ بزرگوار، با روح نقّادی ناسازگار نیست. تا از عرش کلیات بر فرش جزئیات بنشینیم، طبیعی است که روح نقّادی نیز تیزپروازی کند و فی‌المثل این شاگرد هم به سائقه سابقه‌یی که در عالَم طنز دارد،‌همچنان شاگردوار آنچه را استاد بهاءالدین خرّمشاهی در نقد تعریف استاد شفیعی کدکنی از «طنز» گفته است، درست یا نادرست‌ پذیراتر خیال کند و در کنز طنز، (با نگاه به ظواهر)‌ جواهر تراش‌تر. یا بازهم فی‌المثل چنین پندارد که به قول خراسانیِ ملک‌الشعرای بهار: «پندری» اگر خالق «کوچه باغ‌های نشابور» در شعرِ «نگر آنجا چه می‌بینی»، به جای واژه «نگر» از جنس همان مصرع مکرر یعنی «ببین» بهره می‌گرفت، شاید موسیقی ترجیع را دلنوازتر می‌کرد. شاید.
و از این قبیل خیالات که البته قالب غالب مثالی دارد و حتی چه بسا با خطاب و عتاب به شاگرد نهیب بزند که شاید سخن استاد شفیعی را «تو»یی که فهم نکرده‌ای.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *