کتاب تألیف خانم لمبتون، مالک و زارع در ایران، مورد انتقاد پطروشفسکی قرار گرفته از آن بابت که از منابع روسی بهره نگرفته است: «لمبتون جزو گروهی از محققان غربی است (اکنون عده ایشان تقلیل یافته) که کماکان چون پنجاه سال پیش جمله «روسی را کسی نمیداند یا نمیخواند» را در دستور عمل خویش قرار دادهاند…» نظر لمبتون در مورد جامعهشناسی به حدی با اسلوب تاریخنویسی شوروی تناقض دارد که چنانچه بخواهیم جداً در این مورد به مباحثه پردازیم سخن به درازا میکشد. تناقض شگردها یا اسلوبهای تاریخنویسان شوروی با انگلیسی هر چه باشد این واقعیت را خواننده ایرانی میداند که اغلب این نویسندگان در خدمت دولتهایشان هستند و حقوق و پاداش نوشتههایشان را در باب تاریخ ایران یا مقولات فوق دریافت میدارند. خانم لمبتون در مقدمه تألیف خود به این واقعیت اشاره کرده است: اکنون وقت آن است که از مؤسسه پادشاهی امور بینالمللی و کمیته تحقیق لورهلم که متحمل مخارج مسافرت من در سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹ (میلادی) شدهاند سپاسگزاری کنم. خانم لمبتون اطلاعاتی هم که باب طبع امپراتوری انگلیس است ارائه میدهد، اطلاعاتی که به هر حال نقاط تفرقه را برمیانگیزد و انگلیسها از این گونه گزارشها و اطلاعات به موقع بهره گرفته و روسها نیز بینصیب نبودهاند. مثلاً خانم لمبتون مینویسد: در فارس میان ترک و تاجیک (یعنی غیرترک)، و بین شهری و ایلی خصومت برقرار است. کسب همین نوع اطلاعات مأموران انگلیس و روس و گزارشهای آنان به دولتهای متبوعشان بود که در جهت برانگیختن تفاوتهای قومی و قبیلهای و زبانی و لهجهای و بویژه اختلافات مذهبی به کار بردند و مسلمانان را به جان هم انداخته و سرزمینهای ایرانی و اسلامی را یکی پس از دیگری تجزیه نمودند؛ همچنان که هنوز هم استمرار دارد.
بنابراین شگرد تاریخنویسان روس و انگلیس در اساس، برای مسلمانان ایرانی و سایر بلاد تفاوتی ندارد و در سه اثر فوق بوضوح این مطلب قابل استنباط است. خانم لمبتون نیز اشتباهاتش کم نیست. مترجم دانشمند این اثر به فارسی (آقای دکتر منوچهر امیری) در پانوشت صفحات کتاب مالک و زارع در ایران اغلب اشتباهات او را تذکر داده، مثلاً وقتی که خانم لمبتون مأخذ مورد استناد خویش را درباره مطلبی کراسهالمعی (نسخه خطی کتابخانه مجلس در تهران) معرفی نموده، آقای دکتر امیری در پانوشت توضیحی به این شرح ارائه داده است: «دوست فاضل آقای ایرج افشار مرا متوجه کرد که مؤلف محترم کراسه را کراسه (با تاء تأنیث) خوانده و الف و لام را حرف تعریف گرفته است، حال آنکه این دو کلمه مضاف و مضافالیه است. افزون بر آنچه در پانوشتهای ترجمه فارسی کتاب خانم لمبتون آمده، این نکته مهم قابل ذکر است که خانم لمبتون در فهرست منابع خطی مورد استنادش از جمله مأخذی با عنوان خلاصهالبلدان نا میبرد و آن را از تألیفات حافظ ابرو برشمرده و در این وجه معرفی کرده است (حافظ ابرو، خلاصهالبلدان، موزه بریتانیا، شماره or.8375). در این مورد که اصولاً حافظ ابرو تألیفی با این نام داشته جای بسی تأمل و تردید است اما ماهیت موضوع از آن جهت جالب است، که خانم لمبتون در هیچ یک از صفحات کتاب و مطالب مندرج در پانوشتها از کتاب خلاصه البلدان ـ که او به حافظ ابرو منسوب داشته ـ بهره نگرفته و حتی ذکر نام نکرده است.
پیوست پایانی
کشت ارزن و کنجد در بابِل (عراق کنونی)
هرودوت، از «ارزن» و «کنجدی» در سرزمین آشور یا بابل باستان، یعنی بینالنهرین، عراق کنونی، با تمجید از حاصلخیزی خاک، مخصوصاً در کشت گندم و جو، نوشته است:
بوته «ارزن» و «کنجد» به بزرگی درخت کوچک میرسند، و من با اینکه اندازه آنها را میدانم از ذکر آن خودداری میکنم؛ زیرا به خوبی اطلاع دارم آنهایی که به «بابل» مسافرت نکردهاند، حتی آنچه من درباره کشت غلات گفتهام با تردید زیاد تلقّی کردهاند. اهالی بابل عادت ندارند «روغن زیتون» بخورند، ولی از «کنجد» مایعی چرب استخراج میکنند.
از نوشته هرودوت میتوان استنباط کرد که وی به عراق کنونی سفر کرده است، و آنچه او به عنوان بوته «ارزن» نامیده، همان است که در عربی «ذره» گفته میشود. به نوشته بیرونی : «ذره» نوعی از حبوب است و پارسیان او را «ارزن» گویند. نوعی از آن به هندی «جواری» و به پارسی «ارزن هندی (جاوری هندی)» گفته میشود. رشیدالدین فضلالله همدانی، ذیل عنوان «در معرفت احوال ذرت»، طی شرحی مبسوط با تمجید از کشت و کار پربرکت آن سخن گفته، و بلندی آن را زیادتر از قد و بالا میبرد و «ساق آن را قویتر از نی قصب، و هر خوشه ان به مقدار نیم من» ثبت کرده است. به نوشته حمدالله مستوفی، «ذره: ارزن، نوعی از جاورس است، و خشکی آن بیشتر و در خواص قریب جاورس است.
به تحقیق، آنچه که اکنون به نام «ذرت» تداول دارد، و «بلال» نیز گفته میشود، پیشینه چندانی ندارد، و رهآورد غربیان بوده، ودر منابع لغت عصر قاجار نیامده است. دهخدا نیز شاهدی برای «ذرت» یا «بلال» نیاورده، و در معرفی «ذرت خوشه» از جمله نوشته است:
«… بالای آن به چهار تا پنج گز رسد» (لغتنامه)؛ اما در برخی از متون عصر قاجار تعریفی از آن را توان یافت. از باب نمونه، احمدعلی خان وزیری، در جغرافیای کرمان (تألیف ۱۲۹۳ ق ر ۱۲۵۵ ش)، ضمن معرفی ناحیه خنامان، گوید: در مملکت کرمان «ذرت» بر دو نوع است: یک نوع که در گرمسیر است، مانند ارزویه و جیرفت و رودبار و جز آن به عمل آید، و آن «ذرت خوشهای» است، حبهای است به مقدار «عدسی کوچک»؛ و نوع «ذرت» دیگر همین نوع است که در پالیزها زراعت کرده، و در دارالخلافه [تهران] و سایر بلاد، در بازارها «بلال» کرده میفروشند، و «شیربلال» و «شوربلال» جار میزنند. نوع «ذرت» اخنامان همین نوع اخیر است. من بنده، نان همه «حبوبات» را خوردهام، بعد از «گندم» نام این نوع «ذرت» بهترین نوع نانها است. گندم و جو و ذرت بیشتر از مصرف مردمش ندارد.بر این اساس آنچه که هرودوت به نام «ارزن» یاد کرده، همین «ذرت خوشهای» است. زانسو، «کنجد» در نوشته هرودوت، قطعاً دانه روغنی است، اما بدان لحاظ که گیاه کنجد، علفی و یک ساله و ارتفاع آن تا حدود یک متر میرسد، باید گیاه روغنی دیگر باشد؛ شواهد و مستندات دلالت بر آن دارد که آن گیاه با نام فارسی «بید انجیز» و عربی «خرَوع» و ترکی «کرچک» بوده است. زیرا حمدالله مستوفی، در نزهه القلوب (تألیف ۷۴۰)، ذیل عنوان «ذکر بلاد عراق عرب»، یعنی همان سرزمین «بابل»، شرح مفصلی راجع به «بغداد» نقل کرده، و از جمله ضمن تعریف از غله و پنبه و دیگر حبوبات آن نوشته است: «… و درخت خروعش چنان میگردد که مردی بر شاخش مینشیند نمیشکند».