«حس میهندوستی» در گفت‌وگو با دکتر ناصر تکمیل‌همایون پاریس قشنگ است اما خانه من نیست! چرا باید ایران را دوست بداریم؟ ( آریا قربانی)

 

۵۰سال پیش در دانشگاه پاریس تحصیل کرد و پس ‌از اتمام تحصیلات به ایران بازگشت. این بازگشت اما خاص او نیست و به قول خودش اکثر قریب به اتفاق هم‌نسل‎هایش پس ‌از اتمام تحصیلات در اروپا و امریکا، به ایران بازمی‌گشتند؛ نه به این خاطر که وضعیت سیاسی و اجتماعی در جامعه آن زمان، ایده‌آل‌شان بود؛ چون دغدغه «ساختن» داشتند!
دکتر ناصر تکمیل‌همایون این روزها در پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌ فرهنگی مشغول تحقیق و پژوهش است؛ جامعه‌شناسی، شرق‌شناسی و تاریخ از دغدغه‌های مطالعاتی اوست که در این زمینه‌ها آثار تحقیقی بسیاری هم تدوین و تألیف کرده است؛ «تاریخ ایران در یک نگاه»، «تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران»، «مشروطه‌خواهی ایرانیان» و«مرزهای ایران در دوره معاصر» از جمله آنها است.
ایشان بسیار صمیمانه و گرم در دفتر کارشان پذیرای ما شدند تا این نکته را به بحث بگذاریم که چقدر آن دغدغه «ساختن»ی که در میان هم نسلان او بارز بود، هنوز هم در میان جوانان امروز وجود دارد؟ «حس میهن‎دوستی» چگونه و از کجا ریشه می‎گیرد؟

جناب دکتر تکمیل‌همایون، شما از دانشگاه پاریس دکترای «جامعه‌شناسی تاریخی» گرفتید. چرا پس ‌از اتمام تحصیل‌‌تان به ایران بازگشتید؟ آیا آن زمان برای شما در فرانسه شرایط بهتری برای کار و زندگی فراهم نبود؟
آن روزگارانی که به خارج از کشور می‌رفتیم، هدف ما تنها ادامه تحصیل بود و می‌خواستیم برای ایران، اندوخته‌های فراوانی هم از خارج فراهم کنیم و برای خدمت به مردم کشورمان به ایران بازگردیم و در خدمت نسل جوان جامعه باشیم.
آمار دقیقی ندارم اما می‌دانم ۵ تا ۱۰ درصد افرادی که در آن دوره، برای ادامه تحصیل عازم اروپا و امریکا می‌شدند، در آنجا سکونت می‏ کردند و به کار مشغول می‌شدند؛ اما اغلب فارغ‎التحصیلان به ایران بازمی‌گشتند. وقتی هم که برمی‌گشتند، دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌هایی در داخل ایران بودند که آنان را استخدام می‌کردند.
وقتی به ایران بازگشتید بازار کار در ایران برای رشته شما چطور بود؟
سال ۱۳۵۶ وقتی از پاریس برگشتم، مؤسسه‌ای که اکنون سر چهارراه فلسطین است، یک مؤسسه آموزشی و پژوهشی بود که اغلب ما آنجا می‌رفتیم و مشغول کار می‌شدیم تا از دانشگاه‌ها دعوتنامه برسد و معین شود کجا باید خدمت کنیم. در مدت کمی که آنجا ماندم، پرونده سیاسی مرا پیدا کردند و به من هیچ شغلی ندادند. به‌کار نگرفتن من، به آن اوضاع خفقان‌زده استبدادی برمی‌گشت. اما عشق به ایران، استقلال و آزادی آن، ما را بر آن می‌داشت که بعد از اتمام تحصیلات به کشور بازگردیم.
این «حس میهن‎دوستی»‏ در شما و هم‎نسلان‎تان بسیار قابل تأمل است. فکر می‌کنید چرا امروزه برخی تحصیلکرده‌های دانشگاهی ما «تمنای رفتن» دارند و بعد از اتمام تحصیلات تکمیلی‌شان هم ترجیح‌شان به اشتغال و کار در خارج از کشور است؟
متأسفانه امروز اگر صد دانشجو برای ادامه تحصیل به خارج فرستاده شود، احتمالاً فقط ۵ درصدشان یا کمی بیشتر برگردند که درصد بسیار کمی است. این یک نوع «هویت‌گریزی» است. به ‌نظر می‌رسد امروزه برخی جوانان از جامعه و ارزش‌های آن می‌گریزند و در غرب ارزش‌های دیگری را پیدا کرده‌اند؛ ارزش‌های مادی، ظاهری و کمابیش دموکراسی؛ و همین‌ها آنان را در آنجا ماندگار می‌کند.
مگر در دوره شما، شرایط جامعه آن زمان ایده‌آل بود که شما و هم‌نسلان‎تان را به بازگشت به کشور ترغیب می‌کرد؟
آن زمان که ما برمی‌گشتیم به‌دلیل همدلی با جریان سیاسی حاکم بر ایران نبود و این‌گونه هم نبود که بگویم ما مجذوب فرهنگ غربی نبودیم؛ اما وقتی ماندن در غرب و بازگشتن به کشور را در ترازو می‌گذاشتیم، به این نتیجه می‌رسیدیم که به قول شادروان خسرو فرشیدورد: «پاریس قشنگ است؛ اما خانه من نیست».
آن زمان هرچند وطن‌مان ایده‌آل‌مان نبود و در خفقان و ظلم به سر می‌بُردیم؛ اما می‌خواستیم آن را بسازیم. عشق به تغییر دادن جامعه باعث می‌شد که تمام کاستی‎ها و سختی‎ها را به جان بخریم. اما امروزه برخی از جوانان حاضر نیستند این حجم از سختی را پذیرا باشند و وقتی برای تحصیل می‌روند، ترجیح می‌دهند برای کار و زندگی در خارج از کشور بمانند و گاهی حتی انتظار دارند که دیگران کاستی‎‎‎ها را برطرف کنند و بعد آنان به کشور بازگردند. فکر نمی‎کنند که خودشان هم باید در این تغییر و ساختن سهیم شوند.
می‌دانیم که کتاب «هویت ایرانیان» را در دست چاپ دارید و در زمینه هویت، تحقیق‎های بسیاری داشته‌اید. آیا هویت یک جامعه همیشه ثابت است یا تحول و تطور هم پیدا می‌کند؟
وقتی از «هویت ملی» حرف می‌زنیم، بخش غالب بحث، بر بُعد «ملی» هویت متمرکز است. ولی هویت‌ ما ابعاد دیگری هم دارد؛ به‌همین دلیل، بهتر است بگوییم «هویت‌های ایرانیان» چون ما در کنار هویت «ملی»، هویت «مذهبی»، «طبقاتی»، «منطقه‌ای» و «شخصی» و «روانشناسی» هم داریم. به‌همین دلیل، نمی‌توان از هویت تنها با تکیه بر یک مؤلفه «ملی» سخن گفت. این در حالی است که گستردگی مفهوم هویت در جامعه ایرانی وسعت بیشتری پیدا می‌کند؛ ما ایرانی آذری، گیلانی، خراسانی، ترکمن یا هویت‌های دینی، شیعه، سنی، یهودی، مسیحی و… داریم. این است که می‌توان از هویت‌های متعددی در جامعه ایرانی سخن گفت. البته هویت‌های ایرانی به بیرون از جغرافیای سیاسی کنونی ایران هم دامن می‌کشد. هویت آن چیزی است که شخصیت یا تشخص و ویژگی روانی – اجتماعی فرد و جامعه را بیان می‌کند. هویت، خود در حال تحول است. برای مثال، هویت ملی امروز ما با هویت ملی که در زمان جنگ با روس‌ها بود، فرق دارد. هویت ملی که در دوران صفویه شکل گرفت، با هویت سلسله‌های ایرانی مثل سامانیان، صفاریان و طاهریان متفاوت است. در نتیجه هویت امروز ما با دوران کوروش کبیر و هخامنشیان فرق دارد. این هویت مرتب تغییر کرده و تحول یافته است، ولی این تغییر مثل تطور یک درخت است؛ درست است که درخت در مراحل رشد خود تغییر کرده و ارتفاع می‌گیرد ولی از ریشه بریده نمی‌شود.
هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند بدون هویت به حیات خود ادامه دهد. حسن این هویت در تحول بی‌امان او است. اگر این هویت در پیوند با فرهنگ جامعه قرار گیرد و شرایط نوین اجتماعی و تاریخی در جهان را در نظر گیرد، به ما حیات و زندگی می‌دهد، اما اگر قرار باشد که در هویتی بسته و در تنگنا قرار داشته باشیم، هویت بتدریج می‌میرد. اگر قرار باشد دور ایران دیوارهای بزرگ کشیده شود و هیچ رابطه‌ای بین ایران و جهان وجود نداشته باشد، این وضعیت به مانند آب استخری می‌ماند که نه چیزی به آن وارد شده و نه چیزی از آن خارج می‌شود؛ بدیهی است بتدریج آب از بین می‌رود. حیات جوامع به پیوند آنها با جهان ضمن حفظ استقلال‌شان، وجود آزادی در درون جامعه و عدالت و دموکراسی وابسته است و در این شرایط رشد پیدا می‌کند. واقعیت این است که بدون آزادی، عدالت و دموکراسی در درون جامعه، هویت هم از تکاپو می‌افتد.
همه اینها توأمان باید در یک جامعه وجود داشته باشد، یک جامعه نمی‌تواند مستقل باشد وقتی از آزادی و دموکراسی، بهره‌ای نبرده باشد، اینها همه درهم تنیده هستند و در نهضت‌هایی هم که در تاریخ داشته‌ایم، برای مثال، مشروطیت، دوران ملی شدن نفت و اوایل انقلاب؛ این مؤلفه ‏ها به هم گره خورده بودند؛ به محض اینکه از هم منفک می‌شوند ناتوانی‌شان بروز می‌کند و از بین می‌روند.
اگر پویایی هویتی در یک جامعه را به ارتباطش با جهان و در عین حال بهره‌مندی توأمانش از سه مؤلفه «آزادی»، «دموکراسی» و «عدالت» درنظر بگیریم، به اعتقاد شما، اکنون هویت ایرانی، چقدر از این مؤلفه‌ها بهره‌مند است؟
اکنون وضع خاصی در ایران و جهان پیدا شده است. امروز رسانه‌های جدید، هویت یک جامعه را دگرگون کرده‌اند. ممکن است فردی نتواند به اروپا برود، اما با اشاره یک انگشت می‌تواند در متن آن جامعه قرار گیرد. تأثیر و تأثرات فرهنگ امروز در مقایسه با گذشته معنای دگرگونی یافته است؛ دگرگون‌سازی‌هایش تفاوت پیدا کرده است. نسل ما در جوانی از دنیای اروپا، یک دهم جوان‌های امروزی اطلاع نداشت، حداکثر ارتباط ما با فرهنگ آنها این بود که گاهی سینما می‌رفتیم و فیلم‎های اروپایی را نگاه می‌کردیم، ولی امروز جوانان همه چیز اعم از اخبار، برنامه‌های تلویزیونی و فیلم‌ها، موسیقی و… آنها را می‌بینند و برایشان همه این اطلاعات قابل دسترس است و طبیعتاً به‌دلیل جاذبه این برنامه‌ها، به آنها جذب هم می‌شوند، چراکه گاهی آنچه در جامعه خودمان به جوانان ارائه می‌شود، جذابیت‎های لازم را برای نسل امروز ندارد.
اتوپیای امروز ایرانیان چیست که می‌تواند برایشان امیدآفرین باشد؟
آنچه برای ما امیدبخش است و طی تاریخ هم همواره وجود داشته در کلام فردوسی متجلی می‌شود، آنجا که می‌گوید:
که گیتی نگردد مگر بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی
به نظر می‌رسد امیدی همواره در تاریخ هویت ایرانی وجود داشته است؛ قبل از اسلام هر وقت جامعه در شرایط نامطلوب قرار می‌‌گرفت؛ بلافاصله این اندیشه نضج می‌گرفت که یک سوشیانت(منجی) خواهد آمد و جامعه را نجات خواهد داد. اکنون هم در ایران با همه گرفتاری‌ها، این اندیشه منجی‏ گرایی ما را به آینده امیدوار می‎کند.
از نظر شما، رؤیای ایرانی امروز چیست؟
به اعتقاد من چند «واقعیت» و نه «رؤیا»، در جامعه ایران در حال شکل گرفتن است؛ نخست؛ زنان امروز جامعه ما هستند که هیچگاه در تاریخ ایران، اعتبار امروزی را نداشته‌اند. آنچه که امروز، ما در زنان می‌بینیم در هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران سابقه نداشته است. من حتی اگر قدری جسارت کنم شاید بتوان گفت که در تاریخ بشریت هم کم نظیر بوده است. دوم نسل جوان جامعه امروز ما است. جوانان ما طالب مسائلی هستند که اگر این مطالبات را بخواهیم فهرست‌وار بگوییم این است که در اثر برخی زیاده‌روی‌های آیینی و قشری‌گری مذهبی بازگشت به بُعد ملی را مطالبه می‌کنند. آنان که دم از کوروش کبیر می‌زنند، همه سلطنت‌طلب نیستند، من در یکی از سخنرانی‌هایم عنوان کردم که آن کوروشی که محمدرضا شاه از آن صحبت می‌کرد، یک پول سیاه هم نمی‌ارزد، اما کوروشی که در تاریخ ایران وجود داشته، در قرآن با عنوان ذوالقرنین یاد شده و در کتاب مقدس یهود و مسیح به آن اشاره می‌شود، آن کوروش و منشورش برای جوانان امروز می‌تواند افتخارآفرین باشد، این یک نوع ناسیونالیسم فرهنگی نوین مدنی است. و دیگر اینکه با وجود همه قشری‌گری‌ها، مذهب برای جوانان طرد نشده است، همین جوانان در روز عاشورا وارد میدان عزاداری می‌شوند. تعداد زیادی که با پای پیاده به کربلا می‌روند، شاهدی بر این مدعا است. بنابراین همچون گذشته اعتقادات دینی در میان ایرانیان و جوانان ما غیرقابل انکار است. بنابراین آنچه جوانان ما را دلسرد می‎کند هویت، تاریخ و دین و مذهب‎شان نیست بلکه ضعف‏ ها و کاستی‎هایی است که ما در استانداردهای عدالت اجتماعی‏ مان پیدا کرده ‏ایم  وگرنه هنوز هم حس میهن‎‎دوستی و احساسات مذهبی و هویتی در جوانان ما پررنگ است اما اگر احساس کنند بیش از این از عدالت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی برخوردار می‌شوند بیشتر هم تمایل پیدا می‎کنند که به کشورشان خدمت کنند و کمتر هم تمنای رفتن در آنان شکل می‎گیرد.
درخواست دیگر نسل جوان مدرنیته است؛ آن مدرنیته‌ای که بتواند به این سه عامل درونی کشور؛ یعنی «استقلال»، «آزادی» و «عدالت» مدد برساند و آنها را جلو ببرد.
آینده ما را جوانان و زنان ترسیم خواهند کرد و به استقلال، آزادی و دموکراسی و عدالت تحقق خواهند بخشید. البته باید بدانیم که این مطالبات یک‌شبه، یکساله و دوساله محقق نمی‌شود، این پروسه زمان‌بر است اما جامعه به آن سمت خواهد رفت.
چرا باید ایران را دوست داشت؟
من اگر ایرانی نبودم اما دانش و سوادم به اندازه امروز بود و شغلم جامعه‌شناسی تاریخی بود، تاریخ، جامعه و فرهنگ این سرزمین برای من جاذبه داشت. برای اینکه دربردارنده سرزمینی زیبا، حکومت، جامعه، اندیشه، فکر، ادبیات، مدنیت، مردم خوب و… است. تقریباً می‌توانم بگویم که ۸۰ درصد سفرنامه‌های خارجی را خوانده‌ام، هیچ کدام از رفتار ایرانیان ناراضی نبوده‌اند، این مردم و این جامعه برای منی که سیاح بوده‌ام خوشایند است. دوم اینکه هر کسی آشیانه خود را دوست دارد. این یک امر فطری است. انسان با اکولوژی خود پیوند می‌خورد.
فرهنگ ما با اکولوژی ما گره خورده است. کسانی که در دوست داشتن ایران تردید دارند، بیمار فرهنگی هستند. اما گاه برخی اعتقادات شووینیستی دارند و فکر می‌کنند که ملت برتری هستند، این تفکر باطلی است و می‌تواند آسیب‌زا باشد. باید اعتقاد داشته باشیم که تمام مردم جهان، انسان هستند، به قول ناصر خسرو «خلق همه جملگی نهال خدایند»
۵۰ سال پیش جامعه‌شناسی، شرق‌شناسی و تاریخ خواندم و برگشتم تا داشته‌های خود را به جامعه ارائه کنم، حال اینکه چقدر موفق شدم یا نشدم بماند. اما در این مدتی که به ایران بازگشتم بارها و بارها موقعیت‌هایی برای من جهت رفتن به خارج از کشور فراهم شد، اما گفتم:
من نو گل این باغم، اگر تشنه دهم جان
حاشا که به گلخانه همسایه گریزم
ایران وطن من است، خانه من است و می‌خواهم در رستاخیز از خاک تو برخیزم

نیم نگاه

به اعتقاد من چند «واقعیت» در جامعه ایران در حال شکل گرفتن است؛ نخست؛ زنان امروز جامعه ما هستند که هیچگاه در تاریخ ایران، اعتبار امروزی را نداشته‌اند. آنچه که امروز، ما در زنان می‌بینیم در هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران سابقه نداشته است. دوم نسل جوان جامعه امروز ما است. آنچه جوانان ما را دلسرد می‎کند هویت، تاریخ و دین و مذهب‎شان نیست بلکه ضعف ‏ها و کاستی‎هایی است که ما در استانداردهای عدالت اجتماعی ‏مان پیدا کرده‏ ایم      وگرنه هنوز هم حس میهن‎‎دوستی و احساسات مذهبی و هویتی در جوانان ما پررنگ است اما اگر احساس کنند بیش از این از عدالت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی برخوردار می‌شوند بیشتر هم تمایل پیدا می‎کنند که به کشورشان خدمت کنند و کمتر هم «تمنای رفتن» در آنان شکل می‎گیرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *