شعر  ” یاد خانه پدری “از شاعر همشهری عزیزمان آقای مهندس محمد جهانشیری

((یاد خانه پدری ))

بوی دوران کودکی دارد در و دیوار خانه ی بابا

خشت خشتی که روی هم چیده دست معمار خانه ی بابا

چرخ چاه قدیمی اش مانده روی چاهی بدون دلوی آب

لب سیمانی اش ترک خورده چاه تب دار خانه ی بابا

بچگی را دویدم و خواندم دور آن حوض گرد سیمانی

بارها شادمانه خیسم کرد حوض سرشار خانه ی بابا

مشق های شب دبستان را می نوشتم به سرنوشت مداد

زیر نور چراغ نفتی و ماه روی تالار خانه ی بابا

پدرم همکلام مردانی سبزه رویان غیرت گندم

بیل و داس و چهار شاخ و تبر  دست ابزار خانه ی بابا

یک بهاران صدای بره و میش  های و هوی و هوار چوپانها

خوشی روز های قورمه پزان خون پروار خانه بابا

مزه اش مانده زیر دندانم آش پر کشک و طعم نعنا داغ

لذت خانواده حس میشد وقت ناهار خانه ی بابا

ده مان چهره های پاکی داشت مثل اسمش ده صفی آباد

مثل رویای قصه های قدیم خواب وبیدار خانه ی بابا

سالها از سخاوت گندم سفره ها مان قداست نان داشت

برکت سفرها و مهمان بود جزو اسرار  خانه ی بابا

پر زخاکستری به رنگ سکوت آن تنوری که بوی نان میداد

گندم دیم دسترنج پدر کهنه انبار خانه ی بابا

پدر و مادری که کوچیدند از کهولت به شهر تنهایی

جغد شومی نشسته اینک بر روی دیوار خانه ی بابا

سینه آوای خاطراتی خوش موی پاییزی ام زمستانی ست

یادگاری اسم من مانده بر سپیدار خانه ی بابا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *