برای روز دانشجو نویسنده : سید حمیدرضا خوشدل
ای جوانی که با صد عشق و شور در پی دانش روی، تا مرز گور چشم خود بر خواب خوش کردی حرام دوسِتانت بر تو خر خوان داده نام دیپلمیرا شد سرانجام این تلاش مدرکی ارزنده چون یک کاسه آش سالِ آخر در دبیرستان، به زور کردی از دیوار کنکورت عبور نامِ تو گردیده دانشجو، کنون پیشِ رو باشد تو را راهی فزون بهرِ کسب مدرک از دانشسرا تازه آغازت شود صد ماجرا گام اول بر تو باشد شهریه آن چه خون از رگ، نماید تخلیه تا ندادی، ره نداری بر کلاس بسته گردد بر تو ره بیاسکناس چون که دادی، گویمت هم بعد از آن دردسرها آیدت از آسمان خرج کاغذ یا کتب، کیف و قلم پرسههایی از برایِ نرخ کم خرج ایابی که داری یا ذهاب خرج مسکن از برای جای خواب خرج کفشت یا که تن پوش و لباس بهر تخفیف خریدت، التماس خرج اطعام تو با تخمیز مرغ تا پزی آن را تو بر یکصد طُرُق املت و خاگینه یا بیشاز همه قسمتت نیمرو بگردد تغذیه چون دگر با حوصله گردی غریب میشوی خرج جدیدی را نصیب هر دُروست را که تحقیقی بُود میخری آمادهاش از یک بَلد میدهی تحویل استادت که او نمرهاش را بر تو گرداند نکو خرج بسیاری تو را باید لذا تا که یک مدرک نمایی ارتقا جز مخارج، دردسرهایی دگر مینماید تا، زِ دانشجو کمر فصل گرما و حرارتهای باد فصل سرما با دمای انجماد انتظار یک دَه از استادِ خویش میکند گاهی غرورت را پریش غیبتت گاهی شود بیش از مجاز تا به جانت افتد از حذفی، گداز میروی گاهی حراست بیدلیل میکنندت با سوالاتی ذلیل بعد از آن دیگر به زیرِ ذره بین میشوی گاوی، سفیدی بر جبین گه شوی بیمار و گاهی خستگی میکند بی تابت از این زندگی امتحان و حسرت یک خواب سیر استرسهایی که گرداند تو پیر جان به لب باشی دمادم بیقرار بس کِشی از ترم آخر انتظار در گمان فارغ زِ تحصیل ار شوی با سعادتها دگر همسر شوی مدرکت را چون ستانی ای دریغ خود ببینی خُفته در خوابی عمیق میکنی هر جا تو مدرک را عیان از درِ یک کوزه میگیری نشان پرسوجو گردد تو را از ارتباط با که داری در روابط اختلاط؟ با رییس یا وکیلی یا وزیر؟ با فلان تاجر و یا شخص مدیر؟ رشته پیوندت آیا محکم است؟ دستت آیا با ریاست در هم است؟ گر چنین باشی تو را با افتخار بیگزینش میدهم صد اعتبار بیکسی لیکن و یا بیآشنا بخت ویرانت چو بَم گردد فنا یک صد و ده تا تخصص با سند بیروابط میشود بارش نَمد وقت ما را هم مکن دیگر تلف تا نَروید زیر پایت هم علف … این شود آری تلاشت را حصول دارمت پندی، نگویی گر فضول هر چه دانشجو بباشی در علوم با بسی مدرک به تعداد نجوم محنتی بیشاز فراوان بایدت تا شود شاید پشیزی عایدت پند من را حلقه کن در گوش خود نِفله در دانش مکن این هوش خود رو تجارت کن که فردا تاجران ثروتش گردد مثال شاعران فارغ از اندوه و درد اندر رفاه میشوی بر مُلکِ لذت، پادشاه بسترت تختی ز آسایش شود بالشت موجی ز آرامش شود گر ندارد بر تو پندم یک اثر تا کنی زین راه بیحاصل حذر چون به فردایت رسیدی زین طریق خاطراتت را مروی کن دقیق پند ابیاتم اگر بود اشتباه لعنتم کن تا بسوزم همچو کاه گر حقیقت شد ز پندم آشکار در میانش با رفیقانت گذار… |
خیلی قشنگ بود . آفرین به شاعر سید حمیدرضا خوشدل و آفرین به شما به خاطر این انتخاب
باسپاس از لطف شما دوست مجازی خوشحالم که مورد استقبال شما قرار گرفت